دلم تنگ است
نه برای چیز یا شخص خاصی! برای احساس تعلق.. برای دوست داشتنی خاص، دوست داشتنی که مختص یک نفر باشد....
من عاشقم! عاشق مسیر فردیتم، عاشقِ دوستت دارمها، عاشق حرفهای عمیقی که با دوستانم زده میشود، عاشق تهرانی کوچک که از بلندای کوه میتوانش دید، عاشق لبخندی ساده بر لبان یک دوست، عاشق انتظاری صمیمی برای رسیدنش! عاشق خودم و تنهاییهایم...
آری! اینها اغراق نیستند! اما لحظات پر برکت تنهایی، نیاز انسان به اجتماعی بودنش را که ارضا نمیکنند....
خودت را به آن راه نزن! منظورم از اجتماع چیزهای عادی که همهمان داریم نیست! که با کیفیتترینشان آنِ من است... منظورم دقیقا همان اجتماعِ دو نفرهی زیباییست که مدت مدیدیست گمش کردهام... منظورم آن سکوتیست که به برکت تفاهمی ژرف، از هزاار سال گفت و گو بیشتر حرف میزند....
دلم تنگ است...
و هر سازی که میبینم، نه! دور از انصاف است اگر بگویم بد آهنگ است!
زندگی، با همهی بالا و پایینهایش، با همهی محدودیتهایش و با همهی ناشناختههایش برایم شیرین است... از آن جنس شیرینیهایی که با هزاران زور و زحمت به درکش رسیدم! از جنس شیرینیهای گفتارهای لائوتسه و بودا... از جنس پذیرش و تعهد به مسیری که عاشقش هستم...
اما من هنووز راه طویلی تا فرزانگی دارم! به صدرایی که هستم افتخار میکنم! اما این افتخار چیزی از درد دلتنگی کم نمیکند :/
خانه دلتنگ غروبی خفه بود
مثل امروز که تنگ است دلم...
ابری آهسته به چشمم لغزید
و سپس خوابم...؟ نبرد! این شبا چقدر سخت میخوابم.. :|
میدانم! فردا بار دیگر خستگیام را به کنجی فرستاده و تمام سعیم را میکنم تا برای مادرم گرمای دلی باشم، برای دوستانم لبخندی و برای خودم پناهی باشم هرچند کوچک در برابر تمام ناشناختهها و دلآشوبهها....
به صدرا اعتماد دارم :) سختتر از اینها را پشت سر گذاشته و با وجود آخهایی که گفته، هنووز پابرجا و محکم در حال قدم برداشتن است...
هشدار که این مَرد لایق بهترینهاست! مبادا به کمتر از آن راضی شود...
------------------------------
پ.ن.1: فک کردین اینم باید مرور سال فلان بلاگی - قسمت فلانم باشه؟ :)))
پ.ن.2: گاهی وقتا خوبه که آدم به خودش روحیه بده :)) امتحان کنین ;-)
پیش نوشت: این کاریه که خیلی وقته میخواستم انجام بدم، که بلاگمو مرور کنم و یه سری تفاوتهای خودم و قلمم و یه سری چیز دیگه رو توش رد بزنم... اما نکتهش اینجاست که به درد کسی جز خودم احتمالا نخواهد خورد :)
------------------------------------
منِ ارزشمند - 1
استارتِ مرحلهی جدید، اینجا بود!
تفاوت حسرت و احساس قربانی بودن
خاطره - ماهگرفتگی - چاشم - شمال!
گفتارهایی در باب سفرِ قهرمانی..
فرو ریختن ثبات و خوشی پوشالی :)
--------------------------------
پ.ن.1: سال 97، 6 فصل اول، 28 پستِ تا حدودی ارزشمند.. (برای من!)
پیش نوشت: این کاریه که خیلی وقته میخواستم انجام بدم، که بلاگمو مرور کنم و یه سری تفاوتهای خودم و قلمم و یه سری چیز دیگه رو توش رد بزنم... اما نکتهش اینجاست که به درد کسی جز خودم احتمالا نخواهد خورد :)
------------------------------------
یادداشتی بر تئاتر "این یک پیپ نیست"
یکی از عمیقترین دلنوشتههام!
از سری مقالههام در سایت ریمیا که به فاک رفتن ظاهرا :)))
تفاوت دنیای آدما تو کمتر از 10 دقیقه فاصلهی جغرافیایی...
--------------------------------
پ.ن.1: سال 96، 6 فصل دوم، 18 پستِ تا حدودی ارزشمند.. (برای من!)
پیش نوشت: این کاریه که خیلی وقته میخواستم انجام بدم، که بلاگمو مرور کنم و یه سری تفاوتهای خودم و قلمم و یه سری چیز دیگه رو توش رد بزنم... اما نکتهش اینجاست که به درد کسی جز خودم احتمالا نخواهد خورد :)
------------------------------------
جدیترین نشانههای عمو هادس so far...
هادس از چیزی که میبینید به شما نزدیکتر است....
از اون متنهای عمیق و کوتاه.. :)
این پست و 3 پست بعدی، بدرقهطور..
خداحافظی به شیوهی ساربان نامجو..
--------------------------------
پ.ن.1: سال 96، 6 فصل اول، 13 پستِ تا حدودی ارزشمند.. (برای من!)
پیش نوشت: این کاریه که خیلی وقته میخواستم انجام بدم، که بلاگمو مرور کنم و یه سری تفاوتهای خودم و قلمم و یه سری چیز دیگه رو توش رد بزنم... اما نکتهش اینجاست که به درد کسی جز خودم احتمالا نخواهد خورد :)
------------------------------------
اولین پست سپاسگزاری (اجرای ایده)
معرفیِ (به نظر خودم) ناموفق کتاب MBTI
پیشنهادهایی برای بهبود عملکرد
نشانههای عملی از رشد درونی ^.^
--------------------------------
پ.ن.1: سال 95، 6 فصل دوم، 14 پستِ تا حدودی ارزشمند.. (برای من!)
پیش نوشت: این کاریه که خیلی وقته میخواستم انجام بدم، که بلاگمو مرور کنم و یه سری تفاوتهای خودم و قلمم و یه سری چیز دیگه رو توش رد بزنم... اما نکتهش اینجاست که به درد کسی جز خودم احتمالا نخواهد خورد :)
------------------------------------
تیکهی اول منظورش سفر تنهاییه :)) + جمعبندی 94
تاکید میکنم، چه روزای سختی رو رد کردم!!
از کتاب "پدرانِ غایب، گای کارنو"..
از همون کتاب + تحلیلهای یک عدد صدرا!
از بچگی کارام دیر و زود داشت اما سوخت و سوز نداشت :)))
و بالاخره یک عدد صدرای عصبانی!
گام دوم در مسیر صدرا شدن - شروع MBTI
کسشر فلسفی :| (واقعا تیتر برازندهتری پیدا نکردم!)
--------------------------------
پ.ن.1: سال 95، 6 فصل اول، 32 پستِ تا حدودی ارزشمند.. (برای من!)
پیش نوشت: این کاریه که خیلی وقته میخواستم انجام بدم، که بلاگمو مرور کنم و یه سری تفاوتهای خودم و قلمم و یه سری چیز دیگه رو توش رد بزنم... اما نکتهش اینجاست که به درد کسی جز خودم احتمالا نخواهد خورد :)
------------------------------------
خودشناسی به روش سهیل رضایی - 1
خودشناسی به روش سهیل رضایی - 2
ارتباط موثر به روش فرهنگ.. - 1
اتاق تکونی و چیزهای دگر تکونی!
ارتباط موثر به روش فرهنگ.. - 2
سهگانههای بیست و دو سالگی...
--------------------------------
پ.ن.1: سال 94، 6 فصل دوم، 29 پستِ تا حدودی ارزشمند.. (برای من!)
پیش نوشت: این کاریه که خیلی وقته میخواستم انجام بدم، که بلاگمو مرور کنم و یه سری تفاوتهای خودم و قلمم و یه سری چیز دیگه رو توش رد بزنم... اما نکتهش اینجاست که به درد کسی جز خودم احتمالا نخواهد خورد :)
------------------------------------
خاطرات 1 هفته از اون روزای... - 1
خاطرات 1 هفته از اون روزای... - 2
آلیس-گویههایی در سرزمین عجایب
--------------------------------
پ.ن.1: سال 94، 6 فصل اول، 30 پستِ تا حدودی ارزشمند.. (برای من!)
این پونصدمین پستیه که من دارم توی این بلاگ مینویسم!
روی "مینویسم" تاکید دارم چرا که یه سریشو منتشر نکردم.. و روی "این بلاگ" هم تاکید دارم چرا که از قبل باز کردن وبلاگ برای خودم هم دست نوشتههایی داشتم، و توی این مدت هم به جز اینجا چیزهایی برای خودم یادداشت کردم....
اما اینا مهم نیست!
چیزی که میخوام بگم اینه که وقتی این بلاگ رو باز کردم هیچ فکر نمیکردم که روزی برسه که پانصد تا متن کوتاه یا بلند بنویسم...
هیچ فکر نمیکردم که هزار و هفتصد و سی و سه روز (چیزی نزدیک به پنج سال!) بگذره و هنوز درحال نوشتن توی همون کانتکستی باشم که از روز اول توش شروع کردم...
هیچ فکر نمیکردم که روزی بیاد که توی اون روز بیش از صد نفر دلنوشتههای منو بخونن! چیزی که لزوما ربطی به کسی جز خودم نداشته احتمالا...
و خیلی چیزای دیگه :)
اینا رو نوشتم که به خودم یادآوری کنم چقدر خوب که توی این سالها کم و بیش ثبات داشتم، چقدر خوب که پای خودم و دلم واستادم و چقدر خوب که الآن به جایی رسیدم که با خودم و احساساتم در صلح و آرامشم :)
به نظر من وبلاگ داشتن چیزی بیشتر از نوشتن روزانهی افکار و احساسات یا امثال اوناست... کارهای خیلی بیشتری از صرفا قوی کردن قلم و فکر آدم میتونه بکنه... شاید به نظر نیاد!
ولی علی ای حال من خوشحالم که یه روزی تصمیم گرفتم وبلاگمو باز بکنم و خوشحالترم که پای این تصمیمم واستادم :)
پیش نوشت: این کاریه که خیلی وقته میخواستم انجام بدم، که بلاگمو مرور کنم و یه سری تفاوتهای خودم و قلمم و یه سری چیز دیگه رو توش رد بزنم... اما نکتهش اینجاست که به درد کسی جز خودم احتمالا نخواهد خورد :)
------------------------------------
--------------------------------
پ.ن.1: سال 93، 4 فصل، 27 پستِ تا حدودی ارزشمند..
خب
نتایج انتخاب رشتهی ارشد هم اومد!
یادم به این پستم افتاد که چقدر هیجان داشتم، و چقدر مطمئن بودم تهران قبول نمیشم :))
هرچند ادعا داشتم (و دارم) که "پذیرفتم هرچی پیش بیاد خیرم توشه و هرجا قبول بشم چلنجهای خودشو داره و میرم که تجربه کنم و ...." ولی واقعا نمیتونم انکار کنم که هیجان و حتی این بازهی اخیر (چند روز) قبل از اومدن نتایج استرسشو داشتم :"
اومد و دیدیم و قبول شدیم :) اولین انتخابم نشد، چیزی که بهش عادت داشتم پیش نیومد... ولی مهم اینه که جای خوبی قبول شدم و از حالا به بعدش دوباره دست خودمه که میخوام با این فرصتی که برام پیش اومده چیکار کنم و چطور و چقدر خیر و برکت ازش بیرون بکشم :))
پیش به سوی پذیرفته شدن رسمی تو دنیای روانشناسی...
من از درد حاصل از زخمی که برداشته بودم، به پذیرش زخمم رسیدم و از آن به دیدن "چیزی که نیست"....
اینا جملههایی از زبان وحید هستن که به دلم نشستن و برای خودم یادداشتشون کردم
اینم یه جملهی بامزه بود که ربطی به ساحر نداره ولی باهاش حال کردم :)
پ.ن.1: اگه نخونیدش چیزیو از دست نمیدین! این متنها رو برای خودم مینویسم که بعدهها یادم بیاد چهها کردم توی این ماه :)
---------------------------
--------------------
پ.ن.1: ماه شلوغی بود، ولی قشنگیش به این بود که تکتک روزاشو سعی کردم زندگی کنم و در لحظهی حال باشم و پای ارزشهام بایستم...
خواب
این مخلوق عجیب و مسحور کننده...
این بیان رازگونهی ناخودآگاه
این زبان از یاد رفته....
این موجودی که به هر شکل به آن نگاه کنی معنی درستی میدهد! چه در یک صف از خوابهای پی در پی، چه بعنوان یک موجود یگانه..
بیداری کدام است؟
چیزی که در خواب میبینیم یا خوابی که در روزمره دچارش هستیم؟
به راستی کدام گزینه انتخاب من است؟
به راستی من کیست؟؟
راست چیست؟
نهایت سعیم را میکنم تا در تائو متمرکز بمانم
اما تائو، سعی نکردن است!
نیکبختی، نداشتن آرزوست....
نمیدانم!
این تائوست :)
پیش نوشت: آخرین روز از 5 روز تنهایی در کلاردشت...
------------------------
این چند روز
هی خودمو خالی کردم،
هی پر شد
خالی کردم
پر شد
خالی کردم
و باز پر شد
انقدر ادامه دادم تا به قدری خالی شدم که یه روز متوجه شدم ۱۲۴ دقیقهست دارم مراقبه میکنم!
انقدر ادامه دادم تا یه روز متوجه شدم بیش از ۱.۵ ساعته که دارم سنتور میزنم! بداهه!!
این چند روز
به قدر کافی خالی شدم...
انقدر که ذهنم این خالی رو با توهم پر میکرد!
صدای مبینا رو به وضوح از پشت تکستش میشنیدم!
حالا وقت اینه که این خالی رو با چیزایی که میخوام پر کنم...
وقتشه که بعد از استفادهی کافی از نابودگر، بعد از اقامت کافی توی هادس، آفرینشگری کنم...
وقتشه کارایی که باید بکنم رو بکنم..
---------------
پ.ن.1: به تاریخ 27/مرداد/98