آن روی من

جایی برای جاری شدنِ چیزی که هستم

آن روی من

جایی برای جاری شدنِ چیزی که هستم

آن روی من

بعضی حرف ها رو نمیشه زد ...
بعضی حرفا رو باید توی دلت دفن کنی ..
شاید برای اینه که ارزش دوستی بیشتر از اینه که با یه حرف نابجا خرابش کنی ! ارزش هر رابطه ای ...

#inner_peace

-----------------------
پ.ن.1: اینا بیان صدرای 21 ساله‌ست... دلم نیومد عوضش کنم :)

طبقه بندی موضوعی
بایگانی

۷ مطلب در دی ۱۳۹۹ ثبت شده است

جمع‌بندی دی

پیش نوشت 1: اگه نخونیدش چیزیو از دست نمی‌دین! این متن‌ها رو برای خودم می‌نویسم که بعده‌ها یادم بیاد چه‌ها کردم توی این ماه :)

---------------------------

  • روتین: شنبه ظهر تا 2شنبه ظهر رودهن، کلاس‌های مجازیِ دانشگاه، دیدن دو-سه قسمت سریال وایکینگز، دیدن دایی‌ها و بچه‌هاشون، ریلکسیشن و جمع‌آوریِ انرژی برای یه هفته‌ی سنگین دیگه :)) / ظهر 2شنبه تا 5شنبه شب شرکت و جلسه‌ها و کارهای مختلف و مطالعه و ...... همه‌ی اینا تو وسط دی بودن. بعدش دو هفته کامل تهران بودم و توی فرجه‌ی امتحانای ترم، کارای شرکت رو پیش بردم که بتونم زمان امتحانا بیشتر برای خودم و درسام وقت داشته باشم. دو هفته ی آخر دی خیلی سنگین بودن....
    کلی کتاب هم خوندم توی این ماه (درسی، روان‌شناسی غیر درسی، شعر، نمایش‌نامه و داستان کوتاه)
  • جشن یلدای شرکت :) کلی خوش گذشت و حرفای خوب و ...
  • مشاوره: مامان، کاظم، یاسر، سها، پگاه، حوری، سارا، 
  • سریال: وایکینگز، فرندز، بلک میرور، پایتخت، قهوه‌ی تلخ، Mr. Bean
  • فیلم: Soul، استاد و فرمانده، سی و ششمین تالار شائولین، لایو دکتر شاه‌رضا و دکتر سرگلزایی
  • جلسه: یاسی، صادق، یاسر، جلسه هفتگیِ مدیران، دی‌آرک، میلاد، سارا، حوریه، شیما، علی‌رضا، خانم شریفی، مصاحبه خانم نورمندی، امیرحسین و مینا
  • قهوه و گپ عمیق با پدرام :) با پدرام و افسانه 1 روزه رفتیم کرج خونه‌ی رضا..
  • پایان نگارش ورژن دوم کتابم ^_^
  • شروع کلاس‌های دکتر شفیعی (مهارت‌های زندگی)
  • بلاگ نویسی (ویرگول یا اینجا)
  • کارورزی (بیمارستان اعصاب و روان نیایش): عجیب‌ترین Case، یه خانم 35 ساله بود که پارانویای شدید با هذیان داشت...
  • بایگانی مشاوره‌ها و جلسات شرکت
  • مرتب کردن مجدد هارد اکسترنالم :)))
  • غم سالگرد پونه و آرش و کلافگی و بی‌انرژی بودن چند روزم
  • دورهمی شام کافه ایزار برای بچه‌های شرکت به مناسبت وصول شدن حق مشاوره‌های کاناداییم :)))
  • خوندن یه سری PDF برای یاد گرفتن یه بخشی از کارم توی منابع انسانی...
  • کافه لمیز با یاسر و حوریه :)
  • بالاخره ویدیوهای دی‌آرک به من هم رسید :) مدرس شخصیت‌شناختی تیم (-B
  • دیدن TED و ویدیوهای تلگرامی..
  • Finally، ترسیم چارت سازمانی...
  • شیما به عنوان اولین نیروی (غیر خودم) منابع انسانی به من تحویل داده شد :)))
  • امتحان تجربی: 20 D:

 

------------------------------------

پ.ن.1: شروع خلوت‌تر ولی پایانش شلووووغ بود.. یه کم انرژیم افت داشت این ماه (بخاطر نیازم به سفر و نداشتن وقت برای خودم..)

پ.ن.2: خدایا! زمستون امسال رو سخت نگیر لطفا بهمون... بذار یه سال خوب تموم شه :)) سپاس!

یک عدد خوشحالِ دلتنگ!

چند روز گذشته اتفاقای خیلی مختلفی افتادن که باعث شد امشب یه کم بشینم به خودم و دنیام و آرزوهام (که دونه دونه دارم بهشون می‌رسم یا توی مسیرشون قدم می‌زنم) و دل‌تنگیام و خیلی چیزای دیگه فکر کنم...

الآن داشتم فکر می‌کردم که دقیقا از چند روز پیش شروع کنم به تعریف کردن که متوجه چیزی که دارم میگم بشین! هرچی توی زمان عقب میرم هنوز میشه یکی دو روز عقب‌تر رفت و اتفاق شاخص دیگه‌ای پیدا کرد! :))

بذارین از دوشنبه‌ی پیش شروع کنم:

  • نگارش ورژن اول از کتابم (استفاده‌ی شخصیت‌شناسی در طراحی داخلی) تموم شد و دادمش به چند نفر آدم نقاد و دست به قلم که حسابی تخریبش کنن تا ازش یه کتاب خوب و کامل در بیاد؛
  • اولین واریزی دست‌مزد مشاوره‌ی خارجیم (دلار کانادا) به حسابم واریز شد؛
  • سالگرد فوت پونه و آرش عزیزم توی همین هفته بود؛
  • کارام توی شرکت دارن به نتیجه می‌شینن و من هرررر روز از درست شدن یه چیزی و خروجی گرفتن از تلاش‌های چند ماهه‌م لذت می‌برم؛
  • و در نهایت امشب که در ادامه‌ی پست‌های معرفی اعضای شرکت توی پیج اینستا (@malekzadegan.design) من رو معرفی کردن و واقعا سنگ تموم گذاشتن برام :) 3>

دقت کنین که همه‌ی این اتفاقا توی 7 روز افتادن

 

اما چند روزه با وجود حال خوبی که دارم، یه وقت‌هایی (مخصوصا شب که میشه و همه که می‌خوابن) دلم می‌گیره!

اصل قضیه از دو روز قبل از سالگرد عزیزام شروع شد که خب طبیعیه تا اینجاش

اما انگار این دل‌گرفتگیم که از اونجا شروع شده، یه دل‌تنگی‌های خفته‌ای رو توی ناخودآگاهم بیدار کرده و من دیگه نمی‌تونم مثل روزهای قبل از 4شنبه‌ی اخیر بی‌خیالشون باشم و دلم رو با چیزایی که دارم شاد نگه دارم!

این که این اتفاق چیز درستی هست یا نه رو فعلا کار ندارم؛ الآن و اینجا می‌خوام از دل‌تنگیام بگم که شاید یخورده تخلیه شن...

 

با وجود اینکه من از وقتی یادم میاد به اندازه‌ی گنجایشم سرم شلوغ بوده (طبیعتا از یه دانش‌آموز راهنمایی اندازه‌ی یه دانشجوی سال آخر لیسانس انتظار نداریم که کار کنه و بازدهی داشته باشه!)، ولی این روزا خیلی خیلی خیلی از میانگین خودم شلوغ‌تر شده زندگیم!

  • کلاس‌های ارشد و انجام دادن کارهایی که تعریف کردن توی طول ترم واقعا زمان زیادی نیاز داشت (هنوزم همینطوره!)
  • کارم توی شرکت به سه دلیل خیلی خیلی سنگینه:
    1. دارم سیستم منابع‌انسانی رو پایه ریزی می‌کنم و بستر‌هایی که نیاز داره رو آماده می‌کنم برای سال 1400
    2. کسی کنار دستم نیست که بهم کمک کنه توی این زمینه
    3. تخصص این حوزه رو ندارم و برای هر کار کوچیک یا بزرگی باید کلی سرچ کنم و ...
  • با اینکه خیلی زودتر از چیزی که فکرشو می‌کردم رسیدم به نقطه‌ای که (فعلا) دیگه مشاوره‌ی جدید قبول نمی‌کنم، ولی همین تعداد مراجع قدیمی که دارم واقعا هر زمان احتمالی‌ای که می‌تونم توی هفته برای خودم داشته باشم بعد از انجام کارهایی که پیش‌تر گفتم رو پر می‌کنن :))
  • با وجود همه‌ی اینا، از خر شیطون پایین نمیام و کتاب متفرقه (تو همون حوزه‌ی روان‌شناسی و کوچینگ) هم می‌خونم و کلاس خارج از دانشگاه هم ثبت‌نام می‌کنم :)))) به جاش کمتر می‌خوابم!!

 

همه‌ی این سرشلوغیا و دغدغه‌ها و کارهایی که واقعا هرکدومشون رو به اندازه‌ی وصف ناشدنی‌ای دوست دارم، باعث شدن که از خیلی بخش‌های زندگیِ عادیِ صدرا دور شدم.....

و الآن، دلم برای صدرایی که با وجود همه‌ی کاراش، حداقل ماهی 1 بار از دوستای نزدیک و صمیمیش خبر می‌گرفت تنگ شده!

برای اون صدرایی که حداقل فصلی یدونه سفر می‌رفت

اون صدرایی که حداقل ماهی 1 بار کوه می‌رفت

که دوستاشو میدید، بغل می‌کرد....

 

آره! سالگرد پونه یادم انداخت که با وجود اینکه همه‌ی این کارایی که دارم می‌کنم برام ارزشمندن، ولی من یه ارزش دیگه هم دارم به اسم دوستام و روابط صمیمیم! و این رابطه‌ها معلوم نیست تا کی زنده باشن!! یه ارزش دیگه دارم به اسم سفر کردن! و این من معلوم نیست تا کی ایران باشم که فرصت دیدار از شهر‌های مختلفش رو داشته باشم!!

و خیلی چیزای دیگه....

 

---------------------------

پ.ن.1: معمولا متن‌های من خیلی کوتاه‌تر از این بودن؛ ولی این یکی انگار تک تک جملاتش رو نیاز داشتم بنویسم تا بتونم جوری که باید و نیاز دارم تخلیشون کنم...

پ.ن.2: این کرونا هم شده غوز بالای غوز! (دیکته ی غوز رو نمی‌دونستم همینجوری یه چیزی نوشتم :دی)

پ.ن.3: یاد این بیت شعر افتادم: یک دست جام باده و یک دست زلف یار .. پس من چگونه پیرهنم را عوض کنم؟! :)))

پ.ن.3: مرسی که هستین! :)

نزدیک‌تر...

امشب ازم پرسیدی حالم چطوره؟

می‌خواستم بگم "ملالی نیست جز دوری شما..."

با اینکه داشتی کنارم قدم می‌زدی..

ولی من نزدیک‌تر می‌خواستمت..

هنوز غمتون تازه‌س...

بعضی چیزها را نمی‌شود گفت...

بعضی چیزها را احساس می‌کنید، رگ و پی شما را می‌تراشد، دل شما را آب می‌کند...

اما وقتی می‌خواهید بیان کنید، می‌بینید که بی‌رنگ و جلاست!

مانند تابلوئی‌ست که شاگردی از روی کار استاد ساخته باشد.

عینا همان تابلوست؛ اما آن روح، آن چیزی که دل شما را می‌فشارد،

در آن نیست...

 

دقیقا مثل غمی که این روزها از یادآوریِ لحظه به لحظه‌ی نبودتون دارم..... :(

دقیقا مثل دلتنگی‌ای که از یادآوریِ آخرین لبخند، آخرین آغوشتون به دلم نشسته.....

دقیقا مثل طعم تلخ و کالِ بغضی که دیشب بعد از پریدن از خوابی که شما هم توش بودین داشتم...

اینا رو نمیشه گفت! شمایی که اینا رو می‌خونین انگار تابلوی اون شاگرده رو دارین می‌بینین! شما غمش، دلتنگیش و اون تلخی و گس بودن رو لمس نمی‌کنین

خوبه که لمسش نمی‌کنین..

 

------------------------

پ.ن.1: بخش اولِ متن قسمتی‌ست از «چشم‌هایش؛ بزرگ علوی».

پ.ن.2: داره 1 سال میشه که پونه، آرش، نیلوفر و خیلیای دیگه از پیشمون رفتن...

جمع‌بندی آذر

پیش نوشت 1: اگه نخونیدش چیزیو از دست نمی‌دین! این متن‌ها رو برای خودم می‌نویسم که بعده‌ها یادم بیاد چه‌ها کردم توی این ماه :)

---------------------------

  • همون روتینِ همیشگی: شنبه ظهر تا 2شنبه ظهر رودهن، کلاس‌های مجازیِ دانشگاه، دیدن دو-سه قسمت سریال وایکینگز، دیدن دایی‌ها و بچه‌هاشون، ریلکسیشن و جمع‌آوریِ انرژی برای یه هفته‌ی سنگین دیگه :)) / ظهر 2شنبه تا 5شنبه شب شرکت و جلسه‌ها و کارهای مختلف و مطالعه و ......
  • مشاوره: امیر، سایر، سارا، شهرام، سها، یاسی، پگاه، برنا، هان(!)، شکوفه :|
  • سریال: وایکینگز، فرندز، بلک میرور، یه قسمت هم هیولای مدیری رو دیدم ولی حال نکردم!، پایتخت
  • فیلم: هابیت، سریع و خشن کلش!!، Split، سکوت بره‌ها
  • تولد: حوریه، شیما، امین
  • جلسه: علی، سارا، صادق، یاسمین، یاسر، عمار، حوریه، جلسات مدیران، پدرام و افسانه، حمید، شیما، خانم شریفی، سینا و کسری
  • بلاگ نویسی (ویرگول یا اینجا)
  • کارورزی (بیمارستان اعصاب و روان نیایش) ^_^
  • بایگانی مشاوره‌ها و جلسات شرکت
  • بستری شدن پدربزرگ تو بیمارستان و مرخص شدنش (خدا رو شکر...)
  • استارت رسمی نگارش فصل آخر کتاب MBTI در طراحی داخلی
  • مقاله خوانیِ زیاد برای سمینار دانشگاه (ترکیب معنادرمانی و ACT و موارد استفاده‌ی آن) + انجام دادن سمینارم :)
  • خوندن PDF "قصه‌های عشقی"ِ استرنبرگ و چندتای دیگه..
  • خرید کاسه تبتی ^_^
  • جلسه با پیمان فخاریان (یکتانت) برای انجام پروژه‌ی روان‌شناختی/HR
  • شروع جلسات فیلم‌برداری آموزشی دی‌آرک
  • مدیتیشن (مراقبه) های رسمی و حرفه‌ای :)
  • دورهمی با بچه‌های ژرف :) (شیرین و کیانا، مهدخت، فهیمه و نادر، کاظم، شهرام، رضا، مرضیه، سارا و من)

 

------------------------------------

پ.ن.1: شروع تا پایانش شلووووغ بود ولی خوشش گذشت :)

پ.ن.2: پاییز فصلِ منه! با وجود شروع نه چندان خوبش روز به روز بهتر شد برام، با وجود روزهای اندکی که حالم خوش نبود یا اتفاقی افتاده بود که دغدغه و تنش داشته باشم ولی خوب تموم شد...

پ.ن.3: خدایا! زمستون امسال رو سخت نگیر لطفا بهمون... بذار یه سال خوب تموم شه :)) سپاس!

بغضم شد! یا شایدم بغض شدم!

منی که این روزها حالم خوبه -واقعا خوبه!-

منی که لحظه به لحظه‌ی این روزهام رو دارم طبق ارزش‌هام زیست می‌کنم..

منی که شرمنده‌ی "خودم" نیستم!

منی که جسمم شاید آخر هر روز خسته‌ست، ولی روحم هرچی که از روز می‌گذره سرحال‌تر و شاداب‌تر میشه...

تازه!

منی که از دیروز ساعت 5 تا امروز ساعت 5 ترکیبی از یه سفر کوتاه، گپ و گفت خودمونی، صحبت‌های عمیق، خوردنی و نوشیدنی و .... رو تجربه کردم

این من الآن بغض داره!

 

اولین چیزی که این جور لحظه‌ها به نظر میرسه اینه که "خوشی زده زیر دلش.. نمی‌فهمه تو این شرایط باید لذت ببره!"

ولی خودم خوب می‌دونم که این نیست...

بوسیدمت

بوسیدمت
و سزای آن بوسه
غم دیروز و
امروز و
فردایم بود


بوسیدمت
و آن بوسه
در نهانِ دلم
سرزمینی سبز رویاند


بوسه‌ای که من تو را
و تو مرا زدی
دلم را در آن سرزمین سبز
خشکاند
و مرا
در نهان‌خانه‌ی سرزمین عجایب
نگاه داشته

 

و من
درِ آن نهان‌خانه را
با زیباییِ دیگری
می‌شکانم

 

------------------------

پ.ن.1: کورنلیوس :)