ناخرسندی من حادتر از آن است که دوام بیاورد...
- پنجشنبه, ۳ آذر ۱۴۰۱، ۰۴:۳۶ ب.ظ
ناخرسندی من حادتر از آن است که دوام بیاورد...
زندگی، همانی که هست، بیتوجه به خواست و علایق ما مسیر خودش را طی میکند و ما، با توجه به آرزوها و امیالمان درد میکشیم...
ما به خاطر تقاوت میان آنچه میخواستیم و آنچه کسب کردیم درد میکشیم و تناقض ماجرا آنجاست که برای عبور از درد، باید آن را به تمامی لمس کنیم... تا وقتی از درد فرار کرده و آن را با سادهلوحیِ معصوم یا قربانیانگاریِ یتیم انکار کنیم، تنها درد خود را به رنجی بیپایان گسترش دادهایم!
به بیان رمی دو گورمون، نکتهی وحشتناک درمورد حقیقت این است که انسان آن را دریابد!
در یافتن حقیقت همزمان دردی و درمانی وجود دارد، چنان داروی تلخی که مادر طبیعت برای بهبودی از ناآگاهی به خوردمان میدهد..... تا زمانی که چشم باز نکرده و با حقیقت رودررو نشویم، انگار دردی نداریم اما همزمان هنوز زاده هم نشدهایم!
همین حقیقت را میتوان به بیانی بینالانسانی گسترش داد:
در برخورد دو یتیم، سنتزی اتفاق نمیافتد مگر زمانی که هرکدام، در حداقل لحظاتی از تاریخ رابطهشان نقش معصوم را بازی کنند....
انسانی که از رحم مادر زاده شده، یتیم است. در گذر زمان با فردی -یتیمی- دیگر ملاقات میکند و اگر معصومانه به هم بنگرند، رابطهای آغاز و آگاهیای زاده میشود...
این نکته خود دو روی یک سکه را پیش پای می مینهد:
اگر یتیم با نگاه معصوم خام ترکیب شود، سنتز آن لودهای بیرحم خواهد بود... کائناتی که با بازیهای کهناش دو یتیم-معصوم خام را به بازی گرفته و در نهایت در طنزی تلخ رهایشان خواهد کرد... چرا طنز؟ که آگاهی زاده خواهد شد. چرا تلخ؟ که از مسیر سختش..
روی دیگر سکه در جهانی ایدهآل رخ مینماید: هر دو یتیم، با نگاه معصومی پخته به دیگری مینگرند و در دل این خاک، مزرعی میبینند که قرار است آن را بارور کنند... اگر آن را ببینند، با روح جنگجوی صلحجو و عاشقی حامی آن را میزایند.
و هزاران سناریوی بینابینی دیگر!
اچ.ام.گِرَن میگوید اگرچه ایمانی که مرا به خدا مطمئن میکرد مرده، اما من به یاد خوشیهای ایمان، در سوگ نشسته ام...
و این ایمان چقدر میتواند جای خود را به عشق بدهد! و خدا جایش را به تو!
و تناقض ماجرا آنجاست که برای عبور از سوگ، باید آن را به تمامی لمس کنیم... تا وقتی از سوگ فرار کرده و آن را با سادهلوحیِ معصوم یا قربانیانگاریِ یتیم انکار کنیم، تنها درد خود را به رنجی بیپایان گسترش دادهایم!
معشوق من!
من تو را -و تو مرا- از دست دادهام...
تا وقتی که معصومانه به این یتیم عظیم نگاه کنیم، در سوگمان حتی پا نگذاشتهایم چه رسد به عبور از آن.....
گویند عاشق در غایت خود حامی شده و حامی در غایت خود عاشق :) من عاشقی حامی بودم که به غایت هیچکدام هنوز نرسیدهام...
گویند عاشق زبانهای مختلفی دارد. مشخصا زبان عاشق من با تو حداقل در حوزههایی تفاوت داشت که کار به اینجا رسید...
نمیدانم غایت عاشق حامی من کجاست! اما میدانم که هر کاری برای بهبودمان از این غم انجام خواهم داد...
هنوز دوستت دارم. اما دیگر معصومانه به بازگشت نمینگرم!
ناخرسندی من حادتر از آن است که دوام بیاورد، آن تو نیز.. :)
- ۰۱/۰۹/۰۳