دفاعیات جناب ارجمند
- پنجشنبه, ۲۶ فروردين ۱۳۹۵، ۰۴:۵۱ ق.ظ
ساعت 3:47 .. اینجا تهران است،
خواستم چیزای زیادی بنویسم .. راستش چیزای زیادی هم نوشتم ! ولی به دلم ننشست ... فقط این رو میذارم باشه:
گفته بودی که قدر داشته هامو بدونم !
شاید عجیب باشه که آدم اینقــــدر بتونه چیزهایی که داره رو نبینه ! شاید آدم بعضی وقتا با خودش لج میکنه و خودشو محکوم میکنه به اینکه در هر لحظه حسرت چیزهایی که قبلا داشته رو بخوره و به چیزایی که الآن داره اینقــــدر توجه نمیکنه تا از دست برن و سیکل معیوبش رو تکمیل کنن !!
شاید دارم بهونه میارم :)) شایدم نه ! ولی به هر حال ممنونم که بهم یادآوری کردی ممکنه کمتر از چیزی که هستم احساس خوشبختی کنم :)
آره ! صدرا شاید بعضی وقتا حالش خوب نباشه، ولی خوشبخته ... هنوز یکی هست که وقتی صداشو میشنوه اینقــــدر آروم میشه که اصلا یاادش میره همه ی زشتی دنیا رو ... هنوز امید داره .. هنوز کارش تموم نشده و داره با نهایت توانش جلو میره .. جلو میبره ... دوستایی داره که هرچند بعضی وقتا شریفی بازی در میارن، ولی آدم میتونه بهشون پشت گرم باشه ... زندگی ای داره میکنه که دوستش داره .. رشته، فوق برنامه ها، بازم دوستان، فامیل، سفر، روانشناسی، گراف و ......
همـــه ی اینا درست :) ولی میخوام بگم بعضی وقتا نمیشه یه چیزایی رو دید و حس کرد، ولی به هم نریخت ! ممکنه تا حالا تجربشو نداشته باشی اگه درکش سخته برات .. کاش هیچکس تجربشو نداشته باشه :"
البته یه چیز دیگه هم هست ! اونم این که هدف من از زدن این بلاگ دقیقا همین بوده که وقتایی که از شرایطی خوشحال نیستم بیام توش و غر هامو اینجا بزنم تا هم سر کسی خالی نکنم، هم خودم خالی شم :))) پس یه کم بی انصافیه اگه بگیم چرا غر میزنی :)) (میدونم منظورت این نبوده ..دارم کلی میگم) ... بعلاوه اینکه اون بازه هایی که توشون هیچ پستی نذاشتم تقریبا بازه های خوشحالیم بودن :)) پس لزوما کل زندگیم بدبخت نبودم :دی
بگذریم ..
دوتا چیز دیگه بگم و دیگه پرچونگی نکنم :))
1. از کجا حدس زدی/فهمیدی که برای غذا خوردنم برنامه دارم ؟ :)))
2. کاش یه راه ارتباطی میذاشتی تا اینجوری مجبور نشم اینجا جواب بدم :دی البته در مورد این پست "خودش اومد" و در هر صورت این پست رو میذاشتم :) ولی خوشحال میشدم وبلاگتو(اگه داری) ببینم ...
همین یک نفر ....
- ۹۵/۰۱/۲۶