آن روی من

جایی برای جاری شدنِ چیزی که هستم

آن روی من

جایی برای جاری شدنِ چیزی که هستم

آن روی من

بعضی حرف ها رو نمیشه زد ...
بعضی حرفا رو باید توی دلت دفن کنی ..
شاید برای اینه که ارزش دوستی بیشتر از اینه که با یه حرف نابجا خرابش کنی ! ارزش هر رابطه ای ...

#inner_peace

-----------------------
پ.ن.1: اینا بیان صدرای 21 ساله‌ست... دلم نیومد عوضش کنم :)

طبقه بندی موضوعی
بایگانی

دعوا دارم اصن :|

این روزا دستم به نوشتن نمیره ... یعنی اصلا چی بنویسم ؟!
کلا انگار قسمت هم نیست :)) :/ برای مثال الآن باید بین جواب دادن به تو و نوشتن این نوت مسخره یکیو انتخاب کنم ... نوتی که اگه الآن ننویسمش مطمئن نیستم دیگه بنویسمش ... مطمئن نیستم دوباره به سرم بزنه برم وبلاگ آقای مربعو بخونم و وسطش به خودم بگم "گه نخور :| همین الآن باید بنویسی :/" که بعد به خودم بگه "چی بنویسم عاخه ؟ :(" و جوابشو بدم که "تو فقط گه نخور :|" ....
چیز خاصیم ندارم که بنویسما ! صرفا روزمرگی هامو میخوام خالی کنم اینجا ... شاید البته روزمرگی واژه‌ی مناسب منظورم نباشه ... نمیدونم، حال فکر کردن و قشنگ نوشتنم ندارم ! خلاصش میشه همونی که هدف بود از اول برای تولد این بلاگ ... که وسطای کار (شایدم اولاش) گم شد ! فهمیدین "آن روی صدرا" اینجاست .. فهمیدین صدرا اینجا مینویسه ... صدرا هم حالشو نداشت، یا نه ! تو کتش نرفت که این آدرسو داشته باشین و یه جای دیگه ناله کنه ! ترجیح(ه؟) داد ننویسه ... نه که خودشا ! ناخودآگاهش فک کنم اینجوری خواست ... نمیدونم :|

چند روز پیش بود که با رها( ;-) ) حرف میزدم .. یادته ؟ یه چیزی تو این مایه ها میگفتی که "دستت ننویسه ! به درک ! خودت بنویس .. بزار دلت بنویسه 3> فقط شرح بده صدرا ......" دارم گوش میدم به حرفت :)

من ... اممم ... نمیدونم چرا نمیتونم بنویسم ! من ... گم شدم :( آره :| گم شدم .. دیگه نه او-اس (درس کلا) برام مهمه، نه به دوستام اهمیت میدم و کمکشون میکنم و باشون حرف میزنم و ....، نه پولامو جمع میکنم، نه قولامو عمل میکنم(زهرا بیا 50تومنتو بگیر !)، نه درست حسابی سنتور و 3تار میزنم، نه شبا خونه میرم (خوابگاه راحت ترم)، نه .... نمیدونم چیو دیگه نمیکنم ..


شب اول که باهات حرف زدم و ازم ناراحت شدی و اون پیامو دادی و جوابی نداشتم و ... رو یادته ؟ اون شب اگه پویا نبود ... نمیدونم ! خیلی دوستای خوبی دارم 3> از خوابگاهی و دانشگاهی ... همتونو دوست دارم :* از ته ته قلبم :) اون شب لباس پویا خیس شد، ولی دل صدرا خشک شد .. اون شب عمین خواب بود ولی پویا بود .. قبلش توتیا (فقط 3دیقه و تلفنی) یه تریگری برای خالی شدن دل صدرا (هرچند کم) بود ....
فردا شبش امین جون بود ... امین جون همیشه هست 3> ولی صدرا دیگه فقط حرف زد ... فقط غر زد به خودش .. به دوستاش .... به خداش .. راستی! صدرا با خداش قهره ها ! :'( (چرا الآن پویا نیست ؟) صدرا خداشو نمیبینه دیگه ! اون قادر مطلق، اون رحمان رحیم، اون فرشته ی همه کاره ی صدرا، چرا یهو شد جبار ؟!!!!!! اون "حق" به چه حقی حرفشو زیر پاش گذاشت ؟! چقدر دیگه صبر کنم ؟! چقدر دیگه لای این منگنه باشم و هیچی نگم ؟! چقدر دیگه سنگ صبور همه باشم و خودم یه شونه نداشته باشم برای خیس کردن ؟؟؟
یادته خدا ؟ یادته با بندت حرف میزدم و سعی داشتم قانعش کنم "خدا مهربونه" ؟ یادته میگفتم "خدای من به جای جبار رحیمه" ؟؟؟؟ این بود ؟ این بود جواب بندت ؟ چیکار میتونستم بکنم و نکردم ؟ فقط میخوام نشونم بدی :'( اینم ازت بر نمیاد ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ آخه چیو میخوای ثابت کنی ؟ این کارات که چی ؟؟ شد یه بار باز کنم قرآنتو و بگی نمیتونم ؟ کوش پس ؟؟؟ کجایی ؟!! همینو میخوای ؟ خوشت میاد بندت دیگه قرآنتو نخونه ؟ خوشت میاد لهمون کنی ؟ آدما رو ساختی که به اندازه ی سوسکایی که تو زندگیشون له کردن بگاییشون ؟ تفریح میکنی ؟
الآن میره میگه بنده هام فقط تا جایی که به نفعشونم منو قبول دارن ...
جمع کن بابااااا !!! خودت مگه نمیگی از تو حرکت از من برکت ؟ مگه نمیگی تو یک قدم بردار فلان ؟؟ مگه نمیگفتی صبر کن فلان ؟!!! پس کجاییییی ؟؟؟؟؟؟؟

-------------------------------------
پ.ن.1: هر کاری میکنین لطفا نیاین نظر بدین که "خدا خوبه" و "اشتباه میکنی" و از این ... شعرا :| یعنی مختارین ! ولی اثر نداره :/

  • کورنلیوس ("همین یک نفر" سابق)

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی