آن روی من

جایی برای جاری شدنِ چیزی که هستم

آن روی من

جایی برای جاری شدنِ چیزی که هستم

آن روی من

بعضی حرف ها رو نمیشه زد ...
بعضی حرفا رو باید توی دلت دفن کنی ..
شاید برای اینه که ارزش دوستی بیشتر از اینه که با یه حرف نابجا خرابش کنی ! ارزش هر رابطه ای ...

#inner_peace

-----------------------
پ.ن.1: اینا بیان صدرای 21 ساله‌ست... دلم نیومد عوضش کنم :)

طبقه بندی موضوعی
بایگانی

۱۳ مطلب در تیر ۱۳۹۴ ثبت شده است

نه

ببخش 3> یذره دیگه ... هنوز وقت میخوام :/

---------------------------

کردم :) 3>

مبارکشون باشه

دنیا سر هسته ی اتم توافق میکنه، ما سر زندگیمون نمیتونیم :(

یکی هست، که اگه نبود نبودم (م ت ا س ف ا ن ه)، ولی الآنم که هست نمیتونم باشم ... دنیا رو میبینی ؟!!

هیچ

نع !! حالشو ندارم :|

من

رفت برای خودش یه لیوان چای بریزه .. چای اینقدر کمرنگ بود که مجبور شد نصف لیوان رو خالی کنه و دوباره با چای تو قوری پرش کنه ! (آخه برعکس همه، اول آب‌جوش رو میریخت بعد چای رو !) مادربزرگش هنوز نخوابیده بود 3> کلا روزایی که میرفت تا خونه ی "مامانجون"ش بمونه، مادربزرگ دیر میخوابید ..

چای رو ریخت و رفت نشست پشت لپتاپش .. میخواست بنویسه ولی هنوز ایده ای نداشت :| بالاخره شروع کرد به نوشتن ... :


از اینجور روزام خوشم میاد :) البته این روزی که دارم میگم، از دیشب شروع شده :دی دیشبی که تا سحر نخوابیدم ! نشستم فیلم دیدم ... کاری که خیلی وقته وقت نکردم بکنم، یا بهتره بگم فراموش کردم بکنم !! آره! از پیش دانشگاهی ای که "لایف استایل"مو عوض کرد به بعد، دیگه نه رمان خوندم، نه فیلم دیدم، نه فیفا بازی کردم، ...

بگذریم !


حواسش به صدای کامیون های تو جاده پرت میشد :| گرما هم کلافش کرده بود .. کلا مدتی بود زود عصبی و کلافه میشد :( خودشم اینو میدونست ولی هیچ کاری نمیتونست بکنه .. :| رفت یه دوری زد و دوباره شروع کرد به نوشتن :


دیشب فیلم دیدم .. یه فیلمی که قرار بود ببینم :) یه کم توی اینترنت چرخیدم، (اخبار مورد علاقشو با وسواس خاصی دنبال میکرد !) به خودم اومدم دیدم سحره ! رفتم سحریمو خوردم، دوباره تا به خودم اومدم دیدم ساعت 6.5 صبحه ! :| داشتم توی هارد چرخ میزدم :دی

بالاخره خوابیدم :دی تا 2 ظهر !!! :))


این روزا پروژه داشت ! .. (آخه به قول خودش توی بهترین دانشگاه مملکتش درس میخوند ! میگفت "بایدم همیشه کار داشته باشم" ( :/ )) ولی حال و حوصله ی انجامشو نداشت :| ماه رمضونم شده بود بهونش :))

چایش یخ کرد ! :| مامان‌بزرگش بالاخره رفت بخوابه :) از اینجور محبت های بی دریغ هم خجالت میکشید و معذب میشد، هم خوشش نمیومد چون حس بچه بودن بهش دست میداد :| حالا دیگه تنها فرد بیدار خونه شده بود ! :) چای رو refill کرد و نشست با خیال راحت نوتشو بنویسه ... :


بیدار که شدم پروژه رو بهونه کردم و گفتم باید برم خونه مامانجون :-devil :پی زنگ زدم به مصطفی، گفت تهرانه و 7-7.5 راه میفته به سمت خونه :) باهاش دم شرکتش قرار گذاشتم .. تا وقت رفتن برسه، یه کم سنتور و 3تار زدم، هی ساعتو نگاه کردم، یه کم با تنها محرک این روزای زندگیم وقت گذروندم، حموم رفتم، هی ساعتو نگاه کردم ... راه افتادم :)


مادر بزرگ دوباره بیدار شد و اومد حالشو بپرسه :))) :||| دیده بود بیداره نگران شده بود :))

یه کم چرخ زد ....... بازم چرخ زد .... هی توی اتاق قدم میزد و فکر میکرد ! به هیچی فکر میکرد !! این روزا "هیچی" شده بود 70% پروسس مغزش !!! :| از اینا که CPU در حال کاره ولی هیچ غلطی صورت نمیده :| برای فرار از فکر کردن به "هیچی" همش توی اینترنت بود، یا 3تار میزد :| میشه گفت برای دومین بار "لایف استایل"ش داشت عوض میشد :| (از دفعه ی اول که خیری ندیده بود :| ..) بازم قدم زد ... سعی میکرد که ذهنشو از "هیچی" به یه فکر خاص منحرف(!) کنه ولی تقریبا همیشه شکست خورده بود ... :/ باز اومد نشست .. ولی ایندفعه (مثل همه ی نوت های قبلی که یهو تموم میشدن) میخواست تموم کنه نوت رو .. دیگه حوصله ی نوشتن نداشت :|

این روزا هیچی مثل قبل بهش آرامش نمیداد (به جز 1چیز #بدیهی) ... نه نوت نوشتن، نه موسیقی گوش کردن، یا حتی موسیقی زدن، نه خونه ی مادر بزرگه، نه حتی خوابیدن، ......

میخواست تموم کنه نوتش رو .. دیگه حوصله ی نوشتن نداشت :| :


زیر باران با زن باید خوابید ... نقطه


------------------------------

پ.ن.1: هنوز اسمی براش انتخاب نکردم ! (از این خط شروع به نوشتن کردم !)

پ.ن.2: سهراب!

من مادر هستم

بالاخره دیدمش ...

ولی

کاش اصرار نمیکردی ببینم :-گیج


---------------------------------

پ.ن.1: بیشتر بخند -_- :(

پ.ن.2: چه کارایی که ما میکنیم و عین خیالمونم نیست اثراتشون میتونن تا چند نسل رو تحت تاثیر بزارن .. له کنن ...

پ.ن.3: علیکم بالفکر و ال3تار !! اولیش خودم :(

پ.ن.4: پی نوشتا از خود نوت بیشتر شدن باز :|

first experience

امروز اولین آهنگ عمرم رو ساختم و با سنتور زدم :)


--------------------------

پ.ن.1: 3تار رو هنوز مسلط نیستم ... به امید روزی که با 3تار هم آهنگ بسازم :)

پ.ن.2: اسم آهنگم هم "چهار مضراب صدرا" هستش :دی

پ.ن.3: هنوز ریزه کاری ای روش انجام ندادم :-شای :)) هنوز کار داره 3>

گلچین من از "شاهین مینویسه" ها

1. تجربه: انقدر که ارتباط ها موثرن, تخصص یا دانش مهم نیستن... مثلا" واسه نمره گرفتن یا کار گرفتن یا اقامت یه کشور یا هرچی!  مثلا" همیشه یه لبخند گوشه لب آدم باشه... یا گاهی یه سری ایمیل زدیا چند تا قرار ملاقات جور کرد. در یک کلام اجتماعی بود و ازش استفاده کرد.

2. صدرا میگفت وقتی شروع میکنی به درس خوندن فقط دو هفته ی اولش سخته... درست میشه! نه تنها درس! هرررر چیزی... :)

3. شاید انقدر ذوق واسه این بود که 4 تا آدم مثل خودم دیدم بعد از عمری!

4. موفقیت تابع توانیه!

5. از بالا نگاه کن... از بالا اونقدرا هم بزرگ نیست.

6. یه سری کارا هستن که تنهایی نمیشه! نمیشه!

7. یه سری آدمن باید فاصلمو باهاشون تنظیم کنم.

8. وقتی با یکی تو رانندگی کل میندازی نباید بهش نگاش کنی. راه بردن اینه که بهترین رانندگی خودتو بکنی... نگاش نکنی

9. وقتی یه آرزویی میکنی زندگی تورو به همون سمت میبره. ولی از راه هایی که انتظارشو نداری!

10. حتی اگه قراره شکست بخوری ، مردونه شکست بخور ، حداقل اینبار شکست بهتری می‌خوری

11. - نابغه نیستم ، خاص نیستم، عادیم ! حالا می ارزه !

12. - پای خودت وایسا ... پای دلت

13. نوشته بود "انسان تنها زمانی‌ خود را میشناسد که به مرز‌های خود برسد..."

14. آخرین آپدیت: درس خوندن سخته وقت گیره... کلا" هر کاری. ساختن آینده سخته. درس بخونی وقتت جوری پر میشه که به خیلی کاری نمیرسی. درس نخونی همه کاری میشه کرد. نترس دیر نمیشه... به وقتش :) اما هنوزم وسیع باش!

15. برای آن که نشان بدهید مسیری که شما میروید درست است لزومی ندارد که ثابت کنید مسیر دیگران غلط است

16. یه مدتی بود خیلی با خودم وقت نگذرونده بودم... لازمه گاهی تنها بود


------------------------------

پ.ن.1: اول خواستم 10تا باشه گلچینم .. ولی بعد دیدم 16 تا شد خودش، دستش نزدم :) #کامپیوتری :دی

حالمون از این بهتره انگار !

هرگوشه ای از شور آواز من ، پیدا می شود قصیده ی تو

 

یک روز پر از خنده های الکی با دلی خون 

اشکهایی که پشت لخند خشک می شوند 

کاش سیگار پشت سیگار میشد کشید..

دلم و چشمم پشت تمام کفش فروشی ها خشک شده ...

نیستی ولی احساس می کنم هستی و کمکمم نمی کنی اما نگاهم می کنی لبخند می زنی و اشکاتو پاک می کنی...

منم بغضمو غورت میدم و لبخند می زنم ... به همه ی تلخی ها و تلخی های زندگی ...

 

روز مرد به همه ی مردان عرصه ی زندگیم مبارک 

 

اما پدرم سلام

از آسمان چه خبر؟

مهمانی تمام نشده که برگردی پیشم ؟

پدرم روزت مبارک 

مار ببخش نیستم تا دستاتو برام باز کنی و بغلم کنی و گریه کنی بگی دلم برات تنگ شده توله سگ چرا دیر میای ؟!

منم محکم بغلت کنم و سینتو ببوسمت ...

آغوش تو امن ترین جای جهانم بود 

تجربه ای دوباره اش شده آرزوی این روزهایم ...

مرا ببخش که دارم بزرگ میشم و تو نیستی ...

مرا ببخش که نمی توانم روزگار را بدون یاد تو سر کنم .........

.................................

روزت مبارک هرکجای دنیا که باشی چه در قلب من چه در آغوش خدا چه زیر خاک.. 

3تار

این روزامو با این ابزار عجیب پر میکنم .. 

----------------------------------
پ.ن.1: علیکم بالستار!
پ.ن.2: پیش درآمد ماهور!

ذکر روز 3شنبه

"پای خودت وایسا ... پای دلت"


----------------------------

پ.ن.1: مرسی شاهین 3>

مشنو ای دوست

چند وقته دارم روی یه قطعه سنتور به اسم "مشنو ای دوست" کار میکنم ..


مشنو ای دوست که غیر از تو مرا یاری هست یا شب و روز بجز فکر توام کاری هست
من چه در پای تو ریزم که پسند تو بود سر و جان را نتوان گفت که مقداری هست
گر بگویم که مرا با تو سر و کاری نیست         در و دیوار گواهی بدهد کاری هست

سعدی

-------------------------------------
پ.ن.1: when I say it, I mean it <3

نظریه‌ی شماره 1 صدرا

نظریه شماره 1 صدرا:

جوان وطن ! تا وقتی که خودت برای خودت عنی نشده ای، خیلی بی‌جا میکنی به ازدواج و غیره فکر کنی !


- عن /an/ : به آن معنیست که حداقل 30سال داشته باشی، مدرکی خفن و شغلی خوب و درآمدی مکفی داشته و خانه ای (حداقل) اجاره ای بتوانی جور کردن !

- غیره /qeire/ : اعم از دوست دختر/پسر، دوست معمولی، جاست فرند و از این قبیل اشعار :| چرا که دوست دختر/پسر، اولش دوست است و پس از چندی (به قول فردوسی و مربع) چنانت بکوبد به گرز گران که فلان :| و فی الواقع چنان/chOnan/ درگیر (یا غرق) در طرف مقابل شوید که راه پیش و پس به خود بسته دیده و به گا روید ..

میخوام غر بزنم

مدتیه (حدود 1ماه) که یه سری آهنگ های جدیدی گوش میدم .. به قولی I changed my mind یا درستش اینه که my mind is changed ...
مدتیه که آهنگ ها رو نمیشنوم ! گوششون میدم .. قبلنا هرچیم که سعی میکردم نمیتونستم بیش از 20ثانیه گوش بدم به آهنگ ! بعد از 20ثانیه محو موسیقیش میشدم :) ولی الآن مدتیه که موسیقی برام بی معنی شده :| بیشتر متن آهنگا رو گوش میدم ...

مدتیه که دارم حال شاهین نجفی رو با پوست و خونم درک میکنم ... همون که حالش این روزا حال خوبی نیست .. مثل حال عقاب بی پرواز، مثل حال ژکوند بی لبخند، مثل احوال تار بی شهناز ...
1ماهه که سفر کردم از ترانه شدن ! کوچ کردم به سرزمین سکوت ... با گذرنامه ای که رو جلدش، جای ایران نوشته بود لیلی‌پوت ...

مدتیه که هروقت میام چیز بنویسم، تهش میبینم که چس‌ناله شد باز :| منتشر نمیکنم بلکه حال بقیه رو حداقل نگیرم ...
حساب پست های never ever won't be published از دستم در رفته ! هر دفعه یه شماره ی رندوم میذارم روشون دیگه ..

مدتیه حس میکنم آدمایی که قبلا فکر میکردم "این دوستا رو که داری غم نداری" بهم محل نمیذارن مثل قدیم ! اون محبت و علاقه ای که قبلنا تو چشمشون میدیدم رو گم کردم :( حتی بعضا به زور سلام میدن بهم :| انگار اتفاقایی که برامون افتاده تقصیر منه :-سر_پایین (یه صدا توی سرم: شایدم واقعا تقصیر توئه ! شایدم ... اصلا بگو ببینم ! اگه تقصیر تو نیست پس تقصیر کیه ؟)
مدتی بود که نمیتونستم حال دوستامو بپرسم، کمکشون کنم، باهاشون باشم و پا به پاشون بخندم و ... چند روزه که میخوام برگردم به صدرایی که قبلا براشون بودم .. :-" ولی انگار اونا دیگه نمیخوان صدرا رو !
مدتیه "برام مهم نیست" .. مدتیه "وقتی خودشون نمیخوان من چیو زورشون کنم ؟" ... مدتیه "فک کردن بدون اونا میمیرم مثلا ؟!!" .... مدتیه با خودم قهرم :( (برا همینه که زود بم بر میخوره، برا همینه که برخلاف قدیم اگه بهم بر بخوره نمیرم به طرفم بگم و غیره و غیره و غیره ...)

1ماه گذشت و من هنوز با خدام آشتی نکردم :( 1ماه میشه که نمازم (اگه بخونم) به دلم نمیشینه :( 1ماه میشه که ....
بهم گفتن که اون رابطه ی قشنگی که با خدات میدیدم چیزی نبود که به این سادگی تموم شه !!! جوابم در لحظه این بود که "ساده ؟!!" نه :'( اصلا ساده نیست ... :( ولی ترجیح میدم خدایی نباشه تا اینکه خدایی باشه و من ازش متنفر باشم ! خدام منو انداخت زمین ! منم مثل یه چینی بی دفاع شکستم ... -_- من شکستم .. من ..... :-بغض
باشد که هر چه زودتر با خدایمان(خودمان) آشتی کرده و بار دیگر آرامش را حداقل در خواب لمس کنیم .. آمین 3>

---------------------------------------
پ.ن.1: این یکیو منتشر میکنم ..
پ.ن.2: ببخش .. میدونم بخونیش ناراحت میشی :(
پ.ن.3: به یک صدرا جهت فهمیدنمان و زور کردنمان به حرف زدن و غیره نیازمندیم ..
پ.ن.4: این رو لطفا به جز کسی که باید بخونه بقیه نخونید ..