آن روی من

جایی برای جاری شدنِ چیزی که هستم

آن روی من

جایی برای جاری شدنِ چیزی که هستم

آن روی من

بعضی حرف ها رو نمیشه زد ...
بعضی حرفا رو باید توی دلت دفن کنی ..
شاید برای اینه که ارزش دوستی بیشتر از اینه که با یه حرف نابجا خرابش کنی ! ارزش هر رابطه ای ...

#inner_peace

-----------------------
پ.ن.1: اینا بیان صدرای 21 ساله‌ست... دلم نیومد عوضش کنم :)

طبقه بندی موضوعی
بایگانی

۱۳ مطلب در شهریور ۱۳۹۴ ثبت شده است

آنچه گذشت

من از اولشم از قریب خوشم میومد ... شخصیتش و استایلشو دوست داشتم .. الآن فهمیدم که درس دادنشم دوست دارم :دی

#محاسبات


از اول که اومدم دانشگاه .... نه !! از قبل‌ترش حتی :دی از سوم دبیرستان که فولادی(یاسر) برامون ازش گفت، دیدم همون چیزیه که من دوستش دارم .. :) این 2جلسه ای که رفتم هم بدی نبودن :)هرچند امروز سر کلاس خواااااااابم میومد :| استاد هم خیلی خفن نیست :| خوب میگه ولی تن/tone/ صداش یک نواخته ... :" بگذریم :) درسشو دوست دارم

#هوش


اینو یه بار افتادم :| البته هم درسو خوشم میاد ازش، هم انصافا چیز خوب و به درد بخوریه :) استاد هم توی جلسه ی اول خوب نشون داده .. :دی بریم ببینیم چی میشه :)

#دیتابیس


بهترین و در عین حال احتمالا پرکارترین و سخت‌ترین درس این ترمم :)

#گراف_ارشد_ریاضی

هم درسشو دوست دارم، هم تقریبا بلدمش، هم برای اپروکس/approximate algorithms/ که درس ارشده اونم نیازش دارم ... اون درس رو هم برای کار با ضرابی‌زاده و پروژه‌ی کارشناسیم میخوامش :)))) :-بلند_نگری :))


حذفش میکنم :دی

#بازیابی

3تا درس دارم که پروژه دارن، یکی هم که ارشده :| زیاااده دیگه .. بسه :)


نمیدونم ! :" ایشالا که تو پاچمون نره ... :دی

#نقشه

نمیدونم !

توی مترو نشستم ... تو فکرم .. به گندی که دیروز زدم فکر میکنم، به اینکه یه سری کارها و اتفاقا هستن که وقتی میوفتن نمیشه کاری کرد دیگه ...


:-سانسورینگ


خیلی عجیبه ! یه کارایی هست که نمیکنی و تا آخر عمرت پشیمونی که چرا اون لحظه اون کارو نکردی :| یه کارا و حرفایی هست که میکنی و دیگه نمیتونی نتایجشو جمع کنی :(

ترم 7

مثل هر ترم، این ترم هم داره شروع میشه ... و در نهایت هم با همه ی خستگیاش، نمره های خوب و بدش، پروژه هاش، دغدغه هاش و غیرش تموم میشه ...

ولی من دیگه من ه ترم های قبل نیستم ! ینی هیچکس هیچوقت نبوده ! :)) ولی مهم اینه که خودت حسش میکنی یا نه ..


------------------------

پ.ن.1: خیلی وقت بود دانشگاهی_جات ننوشته بودم :دی

پ.ن.2: ترم تموم که میشه .. ایشالا که خوب تموم شه :-هوپ :))

رونوشت من روی "شاهین مینویسه" ها

"استعدادشو داریم ، وقتشم داریم ، باید یکم به خودمون سخت بگیریم"

-----------
استعدادشو که داریم .. وگرنه الآن اینجا نبودیم :)
راجع به وقت هم خوب تا حدودی قبول دارم حرفتو .. ولی میخوام دقیق بررسیش کنم بلکه نتیجه ی دقیق‌تری بگیریم :)
البته این نکته هم وجود داره که حرفایی که میزنم درباره‌ی خودم صادقن ! لزوما برای همه نیست ...

چرا ؟ :دی

چی شده که بازدید امروز 80تا بوده ؟ :دی :-او !

دیالوگهایی از فیلم آلیس در سرزمین عجایب

این فیلم گرچه به ظاهر بچگانست ولی دیالوگهای به شدت قوی ای داره ! من بیشتر اینا رو دفعه ی اولی که دیدم فیلم رو نفهمیده بودم :|


Alice's Mother: Where is your corset? And no stockings!
Alice: I'm against them.
Alice's Mother: But you are not properly dressed.
Alice: Who's to say what's proper? What if it were agreed that "proper" meant wearing a codfish on your head? Would you wear it?
Alice's Mother: Alice.
Alice: To me a corset is like a codfish.
-------------------------------------

نظریه‌ی شماره 2 صدرا

رابطه ی آلات موسیقی با زندگی ! :

سیر منطقی تفکرات صدرای 10ساله :))

من همیشه بچه که بودم همیشه فکر میکردم "دنیا مثلا چقدر قشنگه" و ... بعد فکر میکردم "پس خدا باید خیــــلی قوی و بزرگ باشه که تونسته قشنگ نگه داره دنیا رو" ...

بعدش کم کم به این فکر افتادم که "حالا اگه یه روز خدا حالش بد باشه، یا مثلا حسشو نداشته باشه، یا (این بدیهتا لفظ الآنمه :دی) رد بده .... :-اس"

مرد و غارش !

در زمان‌های قدیم، مردمان اولیه روش ثابت و کارایی جهت زندگی پیش گرفته بودند ..

زندگانی آنها از یک روتین ساده اما کارآمد پیروی می‌کرد و آن اینکه مرد وقتی به تکلیف(!) می‌رسید، به جستجوی غاری، همه ی اطراف محل زندگی قبیله اش را میگشت و وقتی غاری در خور همسر می‌یافت، به قابلیت همسر داریش ایمان آورده می‌شد و ادامه ی ماجرا ...

ترسناکترین داستان های چندخطی

صرفا برای اینکه یه جایی نگه دارم دارم کپی پیست میکنم این چند تا رو :)

بقیشونم چرت بودن :))



با صدای چند ضربه به شیشه از خواب بیدار شدم، اول فکر کردم صدا از پنجره میاد، تا اینکه صدا رو از آینه شنیدم...

-------------------------------------------

یک عاشقانه ی آرام، نادر ابراهیمی

دیگر جوان نیستم

میانسال هم نیستم

به همین خاطر است که همیشه می اندیشم: این آخرین اثریست که به او پیشکش میکنم؛ و به فکرم میرسد که بنویسم "برای آخرین بار، به او" اما حس میکنم که در این جمله نقصی، و اضطرابی هست.

یادم می آید اولین کتابم را، در نیمه راه جوانی، به بهترین دوست روزگار کودکی تا جوانیم تقدیم کردم: "به برادرم رحیم قاضی‌مقدم، که با دوستی ام بیش از همه کس او را عذاب داده ام".

حال، در آستانه ی پیری، میخواهم جمله ای شبیه به آن بگویم: "به همسرم فرزانه، که با مهر بی حدم به او، تنها کسی بوده ام که پیوسته عذابش داده ام ..."

و افسوس که نمیتوان بازگشت و از نو ساخت؛ اما دست کم، به آنها که در آغاز راهند میتوان یادگاری کوچکی داد؛ شاید به کارشان بیاید.

"یک عاشقانه ی آرام" و اگر خدا بخواهد و زنده بمانم، "یک عاشقانه ی بسیار آرام" یادگاریست از من و او به همه ی آنها که در آغاز راهند.

من خوب خوبم ......

من خوب خوبم، گیتارم کجاست ؟ / تو که میخندی همه چی زیباست
تو که میخندی زندگی سادست / من عاشق شدم، این فوق‌العادــست

من خوب خوبم، لبخندت کجاست ؟ / تو که میخندی همه چی زیباست
تو که میخندی عشق بی ارادست / من عاشق شدم، این فوق‌العادــست

بنویس :|

دلم برای نوشتن تنگ شده :|
هر روز میگم امشب مینویسم ولی باز نمیشه .. :-"

امشب ...