آن روی من

جایی برای جاری شدنِ چیزی که هستم

آن روی من

جایی برای جاری شدنِ چیزی که هستم

آن روی من

بعضی حرف ها رو نمیشه زد ...
بعضی حرفا رو باید توی دلت دفن کنی ..
شاید برای اینه که ارزش دوستی بیشتر از اینه که با یه حرف نابجا خرابش کنی ! ارزش هر رابطه ای ...

#inner_peace

-----------------------
پ.ن.1: اینا بیان صدرای 21 ساله‌ست... دلم نیومد عوضش کنم :)

طبقه بندی موضوعی
بایگانی

۴۱ مطلب با موضوع «مقالات» ثبت شده است

6 گام برای پیدا کردن شغل مورد علاقه‌مون

توی این پست بیشتر می‌خوام براتون از تجربه‌ی شخصیم بگم.

هر شغل یا حرفه‌ای که بشه ازش درآمد کسب کرد، یک سری پیش‌نیاز داره. باید علمش رو بلد باشی، استعدادش رو داشته باشی، به اون کار علاقه داشته باشی و خیلی چیزهای دیگه..
شغل انواع مختلفی داره. از مشاغل هنری و علوم انسانی بگیر تا مهندسی و پزشکی! مسلما هر کدوم از این دسته‌ها نیاز به درجات مختلفی از دانش و آموزش دارن اما حتی کاری مثل عکاسی که هممون به شکل روزانه داریم با گوشیمون انجام می‌دیم، اگه قرار باشه حرفه‌ای انجام بشه نیاز به آموزش داره.

 

متن کامل این مقاله رو لطفا توی ویرگول بخوانید :)

3 نکته‌ی مهمِ هدف‌گذاری از زبان برایان تریسی

چند وقت پیش داشتم یه ویدیو از برایان تریسی می‌دیدم. توی اون ویدیو داشت به چند تا از سوال‌های رایجی که تو حوزه‌ی هدف‌گذاری ازش می‌پرسن جواب میداد.. به نظرم جالب اومد که بعد از دوتا پستی که تو حوزه‌ی هدف‌گذاری منتشر کردم (سه گام تا رسیدن به رضایت شخصی به پیشنهاد دارن هاردی درمورد تفاوت‌های مقصد، ارزش و هدف؛ و پنج گام عملی برای رسیدن به اهداف‌مون درمورد هدف‌گذاریِ SMART)، این رو هم به عنوان اطلاعات تکمیلی براتون یادداشت کنم :)

 

اگر دوست داشتین، این متن رو از ویرگولِ من بخونین :)

دو مسئولیتِ بزرگِ ما در رابطه با خودمون

قبل از هر چیز به نظرم این نکته رو لازمه بگم که مسئولیت‌پذیریِ درست نیاز به آموزش داره. همون‌طور که هر چیز دیگه‌ای نیاز به آموزش داره.. درست مثل وقتی که یه وسیله‌ی تکنولوژیک جدید می‌خریم و قبل از استفاده ازش کاتالوگش رو می‌خونیم که مبادا بخاطر بلد نبودن خرابش کنیم، مسئولیت‌پذیری و برقراریِ درستِ ارتباط با خودمون و دیگرانی که برامون مهم هستن هم نیاز به آموزش داره (NVC یکی از مدل‌هاییه که می‌تونیم آموزش ببینیم و با استفاده ازش روابطمون رو اصلاح کنیم). و متاسفانه یا خوش‌بختانه توی نظام آموزشی‌مون چیزی از این موارد آموزش ندیدیم!

یکی از مواردی که الزامِ آموزش توی این حوزه رو مشخص می‌کنه تناقض‌هایی هست که بین مسئولیت‌پذیری در قبال خودمون و مسئولیت‌پذیری در قبال دیگران به وجود میاد. بعضی وقتا چشممون رو باز می‌کنیم و می‌بینیم که خودمون رو فراموش کردیم و همه‌ش داریم تصمیم‌هایی می‌گیریم که بیشتر برای دیگرانی که اهلی‌شون کردیم مناسبن تا برای خودمون! بعضی وقتای دیگه هم از اون طرفِ بوم می‌افتیم و به خودمون که میایم می‌بینیم به بهونه‌ی مسئولیت‌پذیری در قبال عزیزانمون، فردیتشون رو ازشون گرفتیم و توی هرر تصمیمشون دخالت کردیم..

درواقع، دوتا از چزهایی که ما باید یاد بگیریم اینه که مرزها و آفت‌های مسئولیت‌پذیری کجا و چی هستن?

 

 

متن کامل این مقاله رو لطفا توی ویرگول بخوانید :)

 

----------------

پ.ن.1: بهم گفته شده که ویرگول برای چنین نوشته‌هایی محیط بهتریه...

طراحی داخلی و شخصیت شناسی

خانه و محیط کار؛ دو محلی که بیش‌ترین ساعات روزمان را در آنها می‌گذرانیم!

چه اتفاقی می‌افتاد اگر خانه‌ی ما -یا اتاق شخصی‌مان- بیانگر روحیات و ارزش‌های‌مان می‌بود؟ در آن صورت، مسلما با حضور در آن محیط، به آرامش و آسایشی که برای مقاومت در برابر تلاطم‌های بیرونی به آن نیاز داریم دست می‌یافتیم. آدمی معمولا در طول روز با تنش‌ها و اضطراب فراوانی مواجه است و نیاز دارد تا در خانه به یاد آورد چه کسی‌ست و به چه چیزهایی اهمیت می‌دهد. بعلاوه، زیبایی و سلیقه جنبه‌ای بسیار شخصی از زندگی و شخصیتِ ما است. ممکن است خانه‌ای یکسان، برای فردی آرامش و زیبایی به ارمغان آورد و برای فرد دیگر اضطراب! بنابراین نیاز است تا خانه –و همینطور محل کارمان- طوری طراحی شود که با شخصیت و سلیقه‌مان متناسب باشد و ما را به خودمان یادآوری، و به دیگران معرفی کند.

فردی به نام فراز تهامی را درنظر بگیرید: فراز دوست دارد خودش را به نامِ هنری‌اش –هیرکان- معرفی کند. هیرکان کارگردان و بازیگر تئاتر است، یک آرمان‌گرا و عاشق. او همواره برای زندگی خودش در جست و جوی معنا بوده و هست. در نتیجه‌ی این جستجو، آزادیِ انسان یکی از دغدغه‌های او شده و این مهم در کارهایش هم نمایان است. هیرکان می‌خواهد بر روی دیگران اثر بگذارد و بهترین راهِ شنیدنِ حرف‌هایش را نمایش و تئاتر می‌داند. در میان یکی از نمایش‌ها، بازیگر اصلی را تغییر می‌دهد و این ریسک بزرگ، در اجرا نتیجه‌ی خوبی می‌دهد و تئاتر با استقبال زیادی مواجه می‌شود. او عاشق موسیقی‌های راک، بلوز و محلی است که بسته به حال و مود خودش، به آن ها گوش می‌دهد.

هیرکان در دوران هنرستان، شروع به یادگیری ساز ترومپت می‌کند و از سال 83 وارد دانشگاه هنر می‌شود. بعد از حضور در جمع‌های دانشگاهی و هنری، تغییر و تحولات فکریِ او شروع می‌شود. در دانشگاه دوستان زیادی پیدا می‌کند. ارتباطات قوی‌ای با بچه‌ها و اساتید و دوستانِ آن ها برقرار می‌کند که در نتیجه، به یکی از بچه های دوست داشتنی دانشگاه تبدیل می‌شود. او یک سال در حین تحصیل، شروع به ایران‌گردی می‌کند و در یکی از سفرهایش با مردی جا افتاده آشنا شده و جذب حرف‌ها و نگاه او به دنیا می‌شود. آن مرد به نوعی به استادِ معنویِ او تبدیل می‌شود و هیرکان در سال، چند بار به آن روستا می‌رود تا با استادش دیدار کند.

هیرکان به رنگ ارغوانی علاقه‌ی زیادی داشته و بیشتر اوقات، لباس‌هایی با رنگ بنفش و آبی آسمانی به تن دارد. بعلاوه، او از تمامی نمایش‌هایی که بازی یا کارگردانی کرده، یک قطعه را به یادگار برمی‌دارد. در چنین شرایطی، هیرکان پس از ازدواجش در آینده‌ی نزدیک، قرار است به خانه‌ای جدید وارد شود... در سن 34 سالگی.

به نظر شما طراحی‌ای که فراز (یا همان هیرکانِ خودمان) را از هر نظر راضی کند باید چه ویژگی‌هایی داشته باشد؟ آیا باید برای او، طراحی‌ای به سبک مینیمال آماده کنیم یا کلاسیک؟ مدرن یا پست مدرن؟ در ادامه به بررسی ویژگی‌های شخصیتیِ فراز پرداخته و سعی می‌کنیم آنها را در سبک مناسبی ادغام کنیم:

 

----------------------------

پ.ن.1: این ورژن اول از مقاله‌ایه که قراره تو مجله‌ی "طراحان ایده" چاپ بشه.

پ.ن.2: ادامه نداره، چون یک سری تغییراتِ ساختاری اتفاق افتاد برای متن :)))

پ.ن.3: ایشالا توی چاپِ زمستونِ این مجله، ورژن نهایی و کامل مقاله رو بخونین :)

پ.ن.4: اگه نقد یا پیشنهادی دارین لطفا کامنت بدین...

مسئولیت‌پذیری به بیان یالوم، شازده کوچولو و دیگران

واژه‌ی مسئولیت، معانی ضمنیِ زیادی داره. قابل اطمینان بودن، پاسخ‌گویی، دغدغه‌مند بودن، داشتن چهارچوب و خطوط قرمز، تلاش لحظه به لحظه برای درست زندگی کردن و غیره. (روان‌درمانیِ اگزیستانسیال؛ اروین یالوم)

من اگر بخوام مسئولیتِ تمامِ چیزی که هستم رو به عهده بگیرم، باید درمورد تک‌تکِ حرف‌هایی که می‌زنم، حرف‌هایی که نمی‌زنم، کارهایی که می‌کنم یا نمی‌کنم، تک‌تکِ انتخاب‌هام، آری‌هایی که نباید بگم و نه‌هایی که باید بگم (یا بالعکس) و .... "فکر" کنم. باید برام مهم باشه که اگر -مثلا- حرفی رو نمی‌زنم، به خاطر کنار زدن مسئولیتم به عنوان یک موجودِ حرف‌زننده نباشه! بلکه براساس ارزش‌هام انتخاب کرده باشم که در فلان موقعیت صحبتی نکنم! باید انتخابش کرده باشم و باید مسئولیتِ این انتخاب رو به عهده بگیرم.

 

متن کامل این مقاله رو لطفا توی ویرگول بخوانید :)

 

----------------

پ.ن.1: بهم گفته شده که ویرگول برای چنین نوشته‌هایی محیط بهتریه :)

پنج گام عملی برای رسیدن به اهداف‌مون

خیلی‌هامون درمورد هدف‌گذاری چیزهای زیادی شنیدیم اما خیلی بهشون عمل نکردیم یا نتونستیم مفهومی که بهمون گفته شده رو درست انجام بدیم! اینجا صرفا قراره مرور کوتاهی روی نکته‌های مهم این حوزه داشته باشیم و بیشتر روی عمل کردنش تمرکز کنیم.

حتما درمورد هدف گذاری SMART یا همون SMART goal setting شنیدین! این واژه، مخفف 5تا اِلِمانی هست که یک هدف درست باید داشته باشه:

Specific, Measurable, Achievable, Realistic & Timely => SMART

 

متن کامل این مقاله رو توی ویرگول بخوانید :)

در باب تجاوز و بعد از آن (از دید روان‌درمانی اگزیستانسیال)

این روزها، حرف از تجاوزها/تعرض‌های جنسی پیش آمده و آگاهیِ جمعی نسبت به این معضلِ شاید فراگیر، در حال افزایش است. متخصصین مختلف درمورد معنا، موارد و مرزهای "تجاوز" به طور عام بسیار صحبت کرده اند و من جسارت ورود به این حوزه نمی‌کنم، اما وظیفه‌ی خودم دانستم تا از ظن خود بشوم یار این جریان و اندکی درمورد "پس از اتفاق" صحبت کنم..

 

متن کامل مقاله‌م رو لطفا اینجا بخوانید.

سه گام تا رسیدن به رضایت شخصی به پیشنهاد دارن هاردی

توی ویرگول، پستی با همین نام کار کردم. حرفی که توش زده میشه اینه که مقصد، ارزش و هدف سه تا مفهومِ کلیدی برای رسیدن به موفقیت شخصی و رضایت هستن. چطور می‌تونیم این سه مفهوم رو برای خودمون پیدا کنیم؟

اگر دوست داشتین پیشنهاد می‌کنم بخونینش :)

روایت درمانی (Narrative Therapy) چیست و چرا؟ :))

روایت درمانی چیست؟

روایت درمانی به عنوان درمانی پست مدرن و غیر تهاجمی، متناسب و سازگار با حوزه‌های اجتماعی و فرهنگیِ گوناگون است. این رویکرد به افراد می‌آموزد که گذشته‌شان علی‌رغم شکست‌هایی که در آن اتفاق افتاده، تعیین کننده‌ی آینده‌شان نخواهد بود بلکه تصمیماتی که در حال حاضر می‌گیرند و آنچه انجام می‌دهند است که آینده‌شان را می‌سازد. چنین نگرشی اثر چشم‌گیری بر کاهش علائم عاطفی از قبیل اضطراب، غم، دل‌سردی، علائم شناختی چون خلاء، ناامیدی و حس بی‌فایدگی و حتی علائم فیزیکی مثل اختلال در اشتها، خستگی و مشکلات خواب می‌گذارد.

نگرش کلی روایت درمانی بر مفهوم شکل‌گیری هویتِ فرد بر مبنای داستان‌هایی که از زندگی خود نقل می‌کند استوار است (میلوجویک، 2014). به عبارت دیگر بر اساس این رویکرد، هویت فرد عمدتا براساس روایت‌ها و داستان‌های او از زندگی‌اش شکل می‌گیرد. این روایت‌ها می‌توانند شخصی، فرهنگی یا عمومی باشند.

روایت درمانی شامل فرآیند "ساختار شکنی" و "معناسازی مجدد" برای مراجع است. این اتفاق طی نحوه‌ی خاصی از پرس و جو (برای مثال پرسش‌گری سقراطی) و همکاری متقابل بین مراجع و روان‌درمان‌گر رخ می‌دهد. در این رویکرد، روند درمان فرآیندِ انتقال از یک روایت به روایتی دیگر است. بازسازی روایتِ فردی افسرده، غمگین، پوچ و خسته به روایتی شاد، امیدوار و پر انرژی که باعث کمتر شدن تنش و فشار در مراجع خواهد شد.

طبق تحقیقات فراوان انجام شده این رویکرد درمانی، برای کاهش علائم بسیاری از اختلال‌ها، بخصوص اختلال‌های افسردگی و اضطرابی کاربرد دارد (کوک 2013). بعلاوه، (میشل و همکارانش 2014) نشان دادند که روایت درمانیِ گروهی می‌تواند بر کاهش آسیب‌پذیریِ شناختی و جانشینی راهکارهای مدیریتی سازگارانه برای برخورد با مشکلات زندگی موثر باشد.

لازم به ذکر است که در طول درمان با استفاده از این روشِ درمانی، ممکن است مراجع یا مراجعان به دلایل مختلف با مشکلاتی برای توضیح و بیان افکار، احساسات و تجربیاتشان مواجه شوند. در این گونه موارد، لازم است درمان‌گر از تسلط و خبرگی کافی برای راهبری درست مراجع برخوردار باشد و کار او را جهت بازنویسی (یا بازگویی) روایت زندگی‌اش تسهیل کند. بازگویی‌ای که دیگر با نگرش مسئله-محور نخواهد بود. به عبارت دیگر می‌توان گفت که روایت درمانی، شامل یک تغییر الگو (paradigm shift) از مدل نقل داستان‌های گذشته‌ی مراجع است.

در مجموع می‌توان گفت که روایت درمانی، بیش‌ترین اثرگذاری را بر اختلال‌هایی دارد که نقش نگرش انسان در آنها پر رنگ است. اختلال‌های اضطرابی از آن دسته‌اند. اگر مراجع شجاعت بیان خاطرات تلخ زندگیِ خود و احساس کردنِ احساسات خود از مرور آن وقایع را داشته باشد، می‌توان به درمان امیدوار بود. به عبارتی اگر مراجع انتخاب کند که به جای تعابیر قدیمی و ناسالم خود از وقایع، با نگرشی متفاوت و خلاقانه به آنها بنگرد و تعبیری جدید و مناسب‌تر نسبت به آنها برگزیند، می‌تواند از اختلالی که دچار آن است رها شود.

 

--------------------------------

پ.ن.1: این هم بخش‌هایی از یک مقاله‌ی دیگه‌ست که براتون جداش کردم..

پ.ن.2: بخش‌های دیگر مقاله خیلی تخصصی میشد و از حوصله‌ی بلاگ خارج بود. اگه کسی دوست داشت کل مقاله رو داشته باشه توی تلگرام بهم پیام بده :)

سندرم فرسودگی و تاثیر معنادرمانی و ACT بر آن - 4

سلام! :)

یه مقاله برای دانشگاه نوشتم، فکر کردم به درد خیلی‌ها بخوره.. این شد که تصمیم گرفتم توی چند تا پست منتشرش کنم باشد که پند گیرید :))

 

با سندرمِ فرسودگی چه کنیم؟

از منظرِ معنادرمانی، فرسودگی رنجی‌ست ناشی از کمبود معنای وجودی. این کمبود معنا می‌تواند درمورد کاری که فرد انجام می‌دهد یا هر چیز دیگری باشد. اما تفاوت‌ها و شباهت‌هایی بین سندرمِ فرسودگی و خلاء وجودی مشاهده می‌شود که در اینجا اشاره‌ی مختصری به آنها می‌کنیم:

  1. نشانگانِ غالب در خلاء وجودی (احساس بی‌تفاوتی و احساس بی‌معنایی (بی‌علاقگی)) در مراحل نهاییِ سندرمِ فرسودگی نیز مشاهده می‌شود.
  2. تفاوتِ عمده بین خلاء وجودیِ بیان شده توسط ویکتور فرانکل و سندرمِ فرسودگی، در نبودنِ کسالت، خستگی و بی‌تفاوتی در مراحل اول سندرم فرسودگی‌ست.
  3. بسیار محتمل است افرادی که درگیر با خلاء وجودی هستند، دو مورد از نشانگان سندرمِ فرسودگی را به نمایش بگذارند: خستگیِ عاطفی و زوال شخصیت و بدبینی.
  4. تحقق خواسته‌های درونی در افراد، به آنها قدرت مقابله با خستگی‌ها و ثبات در مسیر را هدیه می‌دهد. بدیهی‌ست که افراد دارای سندرمِ فرسودگی، دچار کمبود در تحققِ خواسته‌ها و ارزش‌های درونی‌شان هستند.

ویکتور فرانکل معنا را به این شکل توصیف می‌کند: «امکاناتی که در پشت واقعیت نهفته است.». لانگله (Langle) بدین شکل این مفهوم را بسط داده: «معنا، با ارزش‌ترین امکان در شرایطِ واقعی است.» که "شرایطِ واقعی" در این عبارت به معنای شرایطی‌ست که انسان را احاطه کرده است. لانگله، بر مبنای تعریفی که از مفهومِ معنا ارائه داد، روشی برای یافتنِ معنا با چهار گام پیشنهاد کرد:

  1. ادراک واقع گرایانه (فاصله گیری از خود – از دیدِ بیرونی به موضوع نگاه کردن)
  2. آزادیِ احساسات (خودِ متعالی)
  3. قابلیتِ تصمیم‌گیری (آزادی)
  4. عمل کردن (مسئولیت پذیری)

علاوه بر این موارد و باتوجه به مطالب گفته شده در دو بخش قبلی، می‌توان از راه‌کارهای پیشنهادی برای تغییرِ نگرش استفاده کنیم و نگرش‌های ضروری برای زندگیِ معنی‌دار را (که هردو این موارد در بخش "دیدگاهِ معنادرمانی" بیان شده‌اند) در مراجع ایجاد کنیم. به این شکل و با درنظر گرفتن اهمیتِ رسیدن به ارزش‌های شخصی در مراجع، می‌توان مسیر مناسبی برای درمانِ سندرمِ فرسودگی به مشاوران و روان‌درمان‌گران پیشنهاد کرد.

 

---------------------------------

پ.ن.1: اولین مقاله‌ای که تو حوزه‌ی روان‌شناسی به شکل رسمی نوشتم :)

پ.ن.2: 4 تا عنوان داره، هرکدوم رو توی یک پست منتشر کردم که زیاد نشه حوصله کنین بخونین :)) لینک پست قبلی اینه..

پ.ن.3: این مقاله خیلی خلاصه و مختصر نوشته شده و ارزش درمانی نداره حقیقتا... بیشتر، مخاطبش درمان‌گرانی هست که با خوندنش بتونن روش درمانی موثرتر برای فرسودگی پیش بگیرن!

سندرم فرسودگی و تاثیر معنادرمانی و ACT بر آن - 3

سلام! :)

یه مقاله برای دانشگاه نوشتم، فکر کردم به درد خیلی‌ها بخوره.. این شد که تصمیم گرفتم توی چند تا پست منتشرش کنم باشد که پند گیرید :))

 

اشتراکات و افتراقات معنادرمانی با درمان مبتنی بر پذیرش و تعهد (ACT):

یکی از نقاط قوت معنادرمانی خاصیت ترکیب پذیریِ آن با انواع دیگر درمانِ روانی است به گونه‌ای که این قدرت را به درمان‌گر می‌دهد که با درمانی التقاطی، زودتر به هدف درمان دست یابد. از نگرش‌های درمانیِ دیگری که قابلیت تلفیق جدی با معنادرمانی را دارند، می‌توان به روان‌شناسی مثبت‌گرا و درمان مبتنی بر پذیرش و تعهد (Acceptance and Commitment Therapy) اشاره کرد. این دو رویکرد هرکدام از منظری با معنادرمانی هم‌صحبت هستند اما ما در این مقاله، می‌خواهیم به ترکیب معنادرمانی و ACT بپردازیم.

برخلاف فرض اصلیِ موجود در مورد سلامت روانی، رویکرد معنادرمانی به سلامت روانیِ انسان این است که رنج بردن، بخش جدایی ناپذیر از زندگیست. در واقع رنج، هم‌آیندی فراوانی با رشد و تغییر دارد و می‌توان گفت که رهایی از درد و رنج، پیش‌بینِ مناسبی برای زندگی‌ای معنادار نیست. بنابراین در رویه‌ی معنادرمانی گفته می‌شود که رنجِ اجتناب ناپذیری که در زندگی تجربه می‌کنیم، فرصتی استثنایی برای شکوفاییِ قدرت‌های درونیِ انسان فراهم می‌کند به شرطی که انسان بتواند با ناشادی ناشی از رنج به درستی کنار بیاید.

اکت (ACT) با رویکردِ اندک متفاوتی با این قضیه برخورد می‌کند. اکت به دخالتِ زبان در تولید رنج‌های انسان تاکید می‌کند. از این منظر، می‌توان گفت که استفاده‌ی ناآگاهانه از زبان و نوعِ بازگوییِ وقایع برای خودمان ریشه‌ی اصلی رنج ماست. این تقریبا همان چیزیست که در معنادرمانی "نگرش" نامیده می‌شود. البته ذکر این نکته خالی از لطف نیست که اکت، فرآیندهای آسیب شناسانه (پاتولوژیک) از قبیل صدمات مغری و ناهنجاری‌های هورمونی و غیره را انکار نمی‌کند.

در رویکرد اکت، گفته می‌شود که این جنبه از فرهنگ غربی که می‌خواهد احساسات مثبت را افزایش داده و به خاطر بسپارد و در مقابل، خاطرات منفی را ارج نمی‌نهد و تلاش برای کنترلِ احساسات منفی دارد، باعث تلاش انسان بر کنترل مواردی می‌شود که تحت کنترلش نیستند. همین قضیه منبع جدیدی برای رنج انسان فرآهم آورده است.

"ارزش‌ها" یکی از پایه‌ای‌ترین مفاهیم در رویکرد اکت هستند. ارزش‌هایی که در عین شخصی بودن، جهانی هم هستند و به زندگی شخصی فرد و به جامعه جهت می‌دهند. همان‌طور که مشخص است، مفهوم ارزش در اکت همان چیزیست که معنا را در زندگی انسان می‌سازد (مفهومی که در معنادرمانی اهمیت دارد). به عبارت دیگر، در معنادرمانی، "معنا" همان ارزش شخصی‌ست (یا از آن به دست می‌آید).

به عنوان آخرین نکته درمورد اکت، بیان این قضیه ضروریست که از منظر این رویکرد، ارزش‌های شخصیِ مراجع همان راهنمای ما و نیروی محرکه‌ی مراجع برای درمان خواهند بود. به عبارتی در اکت گفته می‌شود که پس از پذیرشِ آنچه در زندگی تحت کنترلمان نیست، باید ارزش‌های شخصیمان را به درستی شناسایی کرده و به آنها متعهد بشویم تا به هر طریق، روشی برای زیستنِ آنها در شرایط محیطیِ تحمیلی بیابیم.

 

---------------------------------

پ.ن.1: اولین مقاله‌ای که تو حوزه‌ی روان‌شناسی به شکل رسمی نوشتم :)

پ.ن.2: 4 تا عنوان داره، هرکدوم رو توی یک پست منتشر می‌کنم که زیاد نشه حوصله کنین بخونین :)) لینک پست قبلی اینه..

پ.ن.3: این مقاله خیلی خلاصه و مختصر نوشته شده و ارزش درمانی نداره حقیقتا... بیشتر، مخاطبش درمان‌گرانی هست که با خوندنش بتونن روش درمانی موثرتر برای فرسودگی پیش بگیرن!

سندرم فرسودگی و تاثیر معنادرمانی و ACT بر آن - 2

سلام! :)

یه مقاله برای دانشگاه نوشتم، فکر کردم به درد خیلی‌ها بخوره.. این شد که تصمیم گرفتم توی چند تا پست منتشرش کنم باشد که پند گیرید :))

 

دیدگاهِ معناگرایی (لوگوتراپی):

در روان‌درمانیِ معناگرا گفته می‌شود که معنا باعث انعطاف انسان برابر رنج و سختی خواهد بود و حتی در رنج‌های شدید، انسان با معنای بزرگ‌تر و عمیق‌تری روبرو خواهد شد. ویکتور فرانکل در جایی می‌گوید: «مهم نیست که ما از زندگی چه می‌خواهیم! سوال درست این است که زندگی چه درخواستی از ما دارد؟». در حقیقت پاسخی که ما به این سوال می‌دهیم، نگرش ما به زندگی و معنای زندگیمان را تشکیل می‌دهد و طبق ادعای معنادرمانی، رسیدن به این پاسخ کلید ما برای برون‌رفت از خستگی، افسردگی، فرسودگی و امثال آن‌هاست.

اما اگر می‌گوییم "نگرش" یکی از اصول اساسیِ معنادرمانی است، بهتر است نخست آن را تعریف کنیم: «نگرش عبارت است از سازمانی نسبتا پایدار از عقاید، احساسات و گرایش‌های رفتاری به سمت اشیاء، گروه‌ها، رویدادها یا نمادها». بنابراین، درمان ابدا شامل کاستن ناراحتی‌های عاطفی و دست‌یابی به شرایط احساسیِ ایده‌آل در زندگی شخصیِ مراجع نیست! بلکه تغییر نگرش فرد نسبت به آن موضوع تنش‌زا یا ناراحت کننده است.

در معنا درمانیِ ویکتور فرانکل، پنج نگرش به عنوان نگرش‌های ضروری برای زندگیِ معنا دار اعلام می‌شود:

  1. نگرشِ آگاهانه نسبت به زندگی و پتانسیل‌های انسانی.
  2. نگرشِ مسئولانه نسبت به زندگی به عنوان یک کل.
  3. نگرشِ خلاقانه نسبت به هر کاری که انجام می‌دهیم.
  4. نگرشِ قدردان نسبت به زندگی به عنوان یک کل و جزئیاتِ آن.
  5. نگرشِ مبارزانه نسبت به رنج‌های خارج از کنترلِ ما.

علاوه بر این، چند راه برای تغییرِ نگرشِ انسان در معنادرمانی پیشنهاد می‌شود:

  1. پرسش‌گریِ سقراطی.
  2. دور کردنِ مکالمه از موقعیت‌ها و روش‌های عادیِ پاسخ دادن توسط مراجع.
  3. کمک به مراجع برای مشورت کردن با وجدان و ارزش‌های شخصیِ خود.

برای تغییر نگرش مراجع با استفاده از رویکرد معنادرمانی، باید قبل از هرچیز به اکتشاف شرایط حال حاضر مراجع، سوابق زندگیِ او، سبک زندگی و اعتقاداتش بپردازیم. سپس می‌توانیم به او برای به دست آوردنِ بینشی مناسب‌تر درمورد خود و مسائلش کمک کنیم و در نهایت، باید مراجع را به پیاده سازیِ موارد بیان شده ترغیب کنیم.

 

---------------------------------

پ.ن.1: اولین مقاله‌ای که تو حوزه‌ی روان‌شناسی به شکل رسمی نوشتم :)

پ.ن.2: 4 تا عنوان داره، هرکدوم رو توی یک پست منتشر می‌کنم که زیاد نشه حوصله کنین بخونین :)) لینک پست قبلی اینه..

پ.ن.3: این مقاله خیلی خلاصه و مختصر نوشته شده و ارزش درمانی نداره حقیقتا... بیشتر، مخاطبش درمان‌گرانی هست که با خوندنش بتونن روش درمانی موثرتر برای فرسودگی پیش بگیرن!

سندرم فرسودگی و تاثیر معنادرمانی و ACT بر آن - 1

سلام! :)

یه مقاله برای دانشگاه نوشتم، فکر کردم به درد خیلی‌ها بخوره.. این شد که تصمیم گرفتم توی چند تا پست منتشرش کنم باشد که پند گیرید :))

 

سندرمِ فرسودگی:

سندرمِ فرسودگی، حالتی از خستگی مفرط است که به دلیل شرایط شغلی و استرس‌های ناشی از آن در انسان به وجود می‌آید. تحقیقات نشان داده‌اند که این سندرم، درواقع شکلی از "خلا وجودی"ایست که ویکتور فرانکل معرفی کرده‌است (مفهومی که فاقد دو عنصر اساسیِ "تحققِ زندگی" (Life Fulfilment) و "معنای وجودی" است).

سندرمِ فرسودگی، سال‌ها بعد از مفاهیمِ مطرح شده توسط فرانکل، توسط ماسلچ (Maslach) و جکسون (Jackson) تعریف شد. طبق این تعریف، سندرمِ فرسودگی شامل نشانگان زیر است:

  1. خستگیِ عاطفی
  2. زوال شخصیت و بدبینی
  3. احساس ناکارآمدی و کمبود دست‌آورد

از طرفی، خطر اصلیِ این سندرم این است که آرام آرام اتفاق می‌افتد (که می‌تواند سال‌ها به طول انجامد) و عموما حتی خود فردی که دارای این سندرم است هم وجود آن را تشخیص نمی‌دهد. در حقیقت مرز مشخصی بین سلامت احساسی و این سندرم وجود ندارد.

سندرمِ فرسودگی می‌تواند باعث مسائل و مشکلات متعدد جسمانی و روانی در فرد شود. از جمله مسائل روانیِ معلولِ این سندرم، افسردگی و انواع اختلالات اعتیادی است. اما یکی از وجه تمایزهای سندرمِ فرسودگی با بیماریِ افسردگی و نظایر آن در "بحرانِ معنا و ارزش‌ها" است. بنابراین، انتظار درمان با استفاده‌ی تنها از روش‌های کاهش استرس و و خستگی، انتظار بیهوده‌ای است. بیش‌ترین احتمال وقوع سندرم فرسودگی در شغل‌های «معلم، کشیش، پزشک، وکیل، پلیس و یا حتی افراد بی‌کار» وجود دارد. برای مثال، درمورد معلمان دلایل وقوع سندرمِ فرسودگی عبارت‌اند از «انتظار زیاد برای کارآیی فردی، مشغله‌ی بسیار زیاد، قوانینِ نامشخص کاری، پاداش‌های ناکافی، خودمختاریِ کم و ...».

ماسلچ مراحل زیر را برای وقوع سندرم فرسودگی پیش‌نهاد کرده است (قابل توجه است که این چهار مرحله، دسته‌های اصلی‌ای برای 12 فاز از سندرمِ فرسودگی هستند):

  1. آرمان‌گرایی و کار زیاد (overload): تلاش برای اثبات چیزی به کسی و بی‌توجهی به نیازهای شخصی.
  2. خستگیِ مفرطِ احساسی یا حتی فیزیکی: سرکوبِ نیازها، تغییر ارزش‌ها و سرکوب تعارض‌ها.
  3. از دست دادن احساسات انسانی بعنوان یک دفاع روانی: ناشادی، نارضایتی، عقب زدنِ ارتباطاتِ انسانی.
  4. مرحله‌ی پایانی: سندرمِ غرق شدگی، انزجار از خود یا شخص دیگر یا کار و در نهایت در هم شکستگی (استعفا یا خودکشیِ حرفه‌ای، بیمار شدن یا حتی خودکشی).

فرسودگی معمولا با استرس اشتباه گرفته می‌شود. درست است که استرس یکی از نشانگان سندرمِ فرسودگی است، اما باید حواسمان به این نکته باشد که نشانگان استرس عموما جسمانی هستند تا احساسی. این در حالی‌ست که در فرسودگی دقیقا برعکس است. به نظر، ذکر این نکته ضروری است که استرس دلیل اصلی بوجود آمدن سندرم فرسودگی نیست.

پرسش‌نامه‌های متعددی برای سنجش سندرمِ فرسودگی پیش‌نهاد شده‌اند که اولین و معروف‌ترینِ آنها، «فهرست فرسودگیِ ماسلچ» (MBI) است. این پرسش‌نامه، دارای بیست و دو سوال است که متمرکز بر سه شاخه‌ی اصلی هستند. نُه مورد برای سنجش " خستگیِ عاطفی"، پنج مورد برای بررسی "زوال شخصیت و بدبینی" و هشت مورد برای سنجش " احساس ناکارآمدی و کمبود دست‌آورد". از دیگر پرسش‌نامه‌ها، می‌توان به مواردی چون MBI-GS و BM (Burnout Measure) اشاره کرد.

 

---------------------------------

پ.ن.1: اولین مقاله‌ای که تو حوزه‌ی روان‌شناسی به شکل رسمی نوشتم :)

پ.ن.2: 4 تا عنوان داره، هرکدوم رو توی یک پست منتشر می‌کنم که زیاد نشه حوصله کنین بخونین :))

پ.ن.3: مقدمه هم که زیاد چیز مهمی نداشت حذف کردم..

دنیا دار مکافاته...

قبل از اینکه بخوام حرفم رو بزنم، واژه‌ی مکافات رو سرچ کردم و معنی جالبی داشت:

عبارت از آنکه احسانی را که با او کنند، بمانند آن یا زیاده مقابله کند و در اسائت به کمتر از آن (نفایس الفنون). مقابله‌ی نیکی است بمثل آن یا افزون برآن (از تعریفات جرجانی). پاداش نیکی. مکافات نیک و بد هم در این جهان بیابی پیش از آنکه بدان جهان رسی (قابوس‌نامه).

بر خلاف تصور من از دلالت منفی این کلمه، معنیش بیشتر به پاداش میل می‌کنه تا جزا! خلاصه که مکافات، همون جبرانِ خودمونه... اعم از نیک و بد :)

 

حالا منظورم از این تیترِ به ظاهر غریب با ابیاتِ من چیه؟

ساده‌ست! منظورم همون مسئولیت‌پذیریه...

فکر می‌کنم برای دوستانی که با لطفشون بلاگ من رو دنبال می‌کنن، مشخصه که دغدغه‌ی صدرا ارجمند (ملقب به کورنلیوس) از زمان سقوط هواپیمای اوکراینی با شماره پرواز 752، مسئولیتِ عمل و مسئولیت‌پذیریِ ما انسان‌هاست.... که چه بسا اگه مسئولیت‌پذیری بیشتری توی فرهنگِ ما بود، اگه منِ نویسنده و شمای خواننده و دیگرانِ ناخوانِ این مطلب، بیشتر برامون مهم بود که مسئولیتِ کارهامون رو تمام و کمال به گردن بگیریم -فارغ از اینکه چقدر مسئولیت‌پذیر هستیم، آیا کسی توان گفتن صادقانه‌ی این جمله رو داره که «من مسئولیتِ تمام اعمالم رو از بدو ورودم به این دنیا تا لحظه‌ی حال به گردن گرفتم»؟!-، چقدر دنیامون زیباتر از اینی که هست میشد...

پس میشه گفت که از منظری، این تیترِ به ظاهر غریب با ابیاتِ من، عملا همون دغدغه‌ی فکری و روحیِ من رو داره با ادبیاتِ صرفا متفاوتی بیان می‌کنه...

توی تفکرِ شرقی، حرف از کارما زده میشه که تعریفِ خیلی خلاصه‌ش رو می‌تونید توی متن کوتاهی که از قابوس‌نامه کپی کردم بخونید..

کارما عملا داره میگه که تو، چه بخوای چه نخوای، مسئول اعمالت هستی... اگه تلاشی برای جبرانش -مکافات- بکنی که فبها... اگه نه، همون اتفاق یا اتفاقی با بار روانی هم‌اندازه‌ش به سمتت میاد! حالا تو باید با انرژی مثبت یا منفی‌ای که یک روزی به کسی هدیه دادی روبرو بشی و باهاش دست و پنجه نرم کنی!

 

به طرز عجیبی این روزها دستم به نوشتنِ طولانی نمیره!

به نظرم حرفی که می‌خواستم بزنم رو زدم.. بقیه‌ش رو می‌سپرم به خودتون :)

#لطفا_فکر_کنیم...

یه کم به خودمون بیایم :/

تو دنیایی که من دارم زندگی می‌کنم، یه عده آدم هستن، که با نحوه‌ی رفتار صنعتی با حیوانات مسئله دارن. اون دسته از آدما، گوشت هیچ نوع حیوونی رو نمی‌خورن چون حداقل تاثیری که می‌تونن روی دنیا بذارن همینه! می‌دونین اونا چرا خودشون رو از لذت خوردن باقالی‌پولو با گوشت گردن، کباب برگ، استیک، کله پاچه، شیشلیک و خیییلی از غذاهای خوش‌مزه‌ی دیگه محروم می‌کنن؟ چون براشون مهمه! چون دغدغه دارن! چون دلشون برای حیوانی که باهاش درست رفتار نمیشه، برای اون گوساله‌ای که توی یه محیط 1*2 نگه‌داری میشه و حتی نمی‌تونه درست سر جاش بشینه و مجبوره ایستاده بخوابه تا عضله‌های پاش زودتر بزرگ بشن، برای اون گاو ماده که رسما بهش تجاوز می‌کنن، و بعد از بچه دار شدنش برای تولید شیر بیش‌تر، بچشو ازش جدا می‌کنن، برای اون خوک، برای اون مرغ، برای اون.......... می‌سوزه!! آره! یه سری آدم توی دنیایی که من توش زندگی می‌کنم هستن، که آدمن! که دلشون از سنگ نیست! که براشون مهمه! که دغدغه‌ی انسانیت دارن.....

این فقط بک مثال بود... هرکدوم از ما -امیدوارم- به روش خودمون سعی داریم دنیا رو زیباتر کنیم... هر روشی هم بالذات ارزشمنده :)

 

توی دنیایی که تو داری زندگی می‌کنی..... نه! درست‌تره که بگم می‌کردی! آره... توی دنیایی که تو داشتی زندگی می‌کردی، یه عده.... نمی‌دونم چی اسمشون رو بذارم! آدم؟ حیوون؟؟ جسارته به مقام انسان! حتی توهینه به حیوانات اگه اسمشون رو حیوون بذارم :|

یه عده موجود، انگل، نمیدونم! یه موجوداتی هستن که فقط زور دارن و نه عقلی، نه منطقی، نه سوادی، نه فهم و شعوری و نه حتی دلی دارن برای سوختن و اندکی خوی انسانی نشان دادن! :|

 

لعنت به منی که دارم توی این دنیا زندگی می‌کنم! :|

لعنت به منی که هنووووز با این حجم بی‌عدالتی، نفهمی، بی مسئولیتی و هرچه "غیر انسانیت"ه می‌گنجه، می‌تونم بخوابم!!

لعنت به من! اگه حرکتی در جهت آزادی و آزادگی، صلح و عشق، آگاهی و مسئولیت پذیری نکنم....

 

خبر کوتاه بود و دهشت‌ناک!

یک دخترِ دیگه! یک دخترِ دیگه!!!!

سر بریدن! مثل حیوان! یا حتی پست‌تر از حیوان در نگاه این موجوداتِ بی همه چیز......

 

تا کی می‌خوایم چشممون رو ببندیم و سیب زمینی باشیم و هیچ غلطی نکنیم؟؟؟

تا کی می‌خوایم مسئولیت انسان بودنمون رو به عهده نگیریم و راحت یه گوشه از دنیا بشینیم و زندگی خودمون رو بکنیم؟!!!

تا کی قراره دخترانِ دیگه‌ای تلف بشن، هواپیما‌های دیگه‌ای بر اثر "خطای انسانی!!!!!!" سقوط کنن، حیواناتِ بی‌گناه دیگه‌ای سلاخی بشن و .....

کی قراره من بفهمم که باید حرکت کنم؟ :|

 

---------------------

پ.ن.1: همه‌ی این موارد رو با خودم بودم... امیدوارم کسی بابت دردی که توی متنم هست ناراحت نشده باشه...

پ.ن.2: ولی اگه شما هم موافقین حرکتی بکنین لطفا! من اگر ما نشود.....

پ.ن.3: لعنت به این زندگی :/

در باب فشارهای جمعی این روزها...

پیش‌نوشت: لطفا چند دقیقه وقت بگذارید و بخوانید...

-------------------------

 

این روزها

با هر کسی که حرف می‌زنی

یا بلاگ هر کسی روکه می‌خونی

یا ....

دغدغه‌های مشترک‌تری رو به نسبت هر زمان از تاریخ (تاریخی که من یاد دارم) به گوش و چشمت می‌خوره..

 

این روزها

همه‌ی آدما به نحوی از خستگی مِن باب تلاش برای زنده موندن و فرار از کرونا حرف می‌زنن

اینکه "دلتنگ سینما رفتن هستم"، یا "دلم مهمونی و رها بودن می‌خواد" یا حتی مستقیم‌ترش: "دوست دارم مثل قدیم با خیال راحت بغلت کنم"

آیا همه‌ی اینا ریشه‌ی مشترکی ندارن؟

 

فشار روانی، نه شاخ داره نه دم! فشار روانی رو دقیقا از همین دل‌تنگی‌های ساده، همین خستگی‌های ساده و همین کلافگی‌ها و نشستن و کاری نکردن‌های ساده میشه سراغ گرفت....

معمولا آدمی، تحت فشار روانی نمی‌تونه زندگی ایده‌آل یا حتی عادی‌ای که از خودش سراغ داره رو داشته باشه... مگه با تلاشی بیشتر به نسبت حجم فشاری که روشه..

 

توی رویکردهای مختلف روان‌شناسی، راه‌های مقابله‌ای متفاوتی برای روبرو شدن با فشارهای روانی -از هر جنسی- وجود داره، ولی همه‌ی اون راه‌ها توی چندتا چیز مشترکن:

اول از همه اینکه گفته میشه نوع نگاهت رو به داستان عوض کن... این حتی توی کوچینگ (coaching) هم وجود داره که «سوالت رو عوض کن تا زندگیت رو عوض کنی»!

دوم اینکه روی مفهوم تاب‌آوری و بزرگ کردن ظرف وجودی صحبت میشه... که وجودت رو انقدر رشد بدی تا دنیا نیاز به طوفان‌های بیش‌تری برای تکون دادنت داشته باشه...

و سوم: میگن شرایط جدید نیاز به رویه‌های جدیدی داره... یعنی تو نمی‌تونی انتظار داشته باشی با سبک زندگی قدیمیت، بتونی توی شرایط جدید دنیا دوام بیاری...

 

درمورد هرکدوم این موارد (و موارد بسیار زیاد دیگه) میشه روزها بحث کرد

اما من الآن می‌خوام درمورد سوم کمی افاضه کنم :))

دیدیم که دانشگاه‌ها و مدارس غیرحضوری و اصطلاحا مجازی شدن.. همین‌طور بسیاری از کارها (مشاغل) مثل همین مشاوره و کوچینگ که من انجام میدم... این خودش به نوعی تغییر در سبک زندگیه و وای به حال کسی که توان تغییر رو نداشته باشه!

اما به گمان من مسئله‌ی مهم‌تر از داشتن یا نداشتن توان تغییر، اینه که هممون به میزانی -هرچند اندک- از تغییر واهمه داریم! حالا این یعنی چی؟

اکثر ما، تا جایی که فقط به خودمون مربوط نمیشه و قضیه‌ای جمعی حاکمه، حاضریم تغییر کنیم که این نمونه رو توی مجازی شدن دانشگاه‌ها و مدارس به وضوح میشه دید...

اما وقتی مسئله فقط مال خودمونه چی؟ وقتایی که قبلا میرفتیم -مثلا- باشگاه انقلاب و می‌دویدیم چی؟ آیا جایگزینی براش توی این 4 ماه پیدا کردیم؟ مثال‌های خیلی زیاد دیگه‌ای هم میشه در توضیح این قضیه گفت که می‌سپرمشون به خودتون :)

 

ما می‌تونیم روابطمون رو تا جای ممکن غیرحضوری‌تر کنیم، بحث معنویمون -فارغ از دین و آئینی که داریم- رو فردی‌تر کنیم و ...

ولی باید حتما براش وقت بذاریم و بهش فکر کنیم و راه خلاقانه و جدیدی برای رسیدن به نیازهامون پیدا کنیم تا قبل از اینکه خیلی دیر بشه!

ما نیاز داریم تا برای تفریحات قدیمی‌مون جایگزین پیدا کنیم. برای ارتباطاتمون روش جدید پیدا کنیم تا پویا نگهشون داریم. برای کارمون و .....

 

دنیایی که توش زندگی می‌کنیم شاید بی‌رحم باشه، ولی ما می‌تونیم با آگاه شدن هرچه بیش‌ترمون باهاش کنار بیایم و هر روز راه جدیدی برای زندگی کردن پیدا کنیم :)

یکی از این راه‌ها غر زدنه! آره! :)) واقعا بعضی وقتا آدم نیاز داره تا کسی باشه تا براش غر بزنه و ظرفش رو خالی کنه تا آمادگیشو برای ادامه‌ی زندگی حفظ کنه... این غر زدن می‌تونه با یه دوست یا حتی یه مشاور مطمئن و کار درست باشه.

یکی دیگه‌ش سفر رفتنه... البته نه به روشی که معمولا میریم! یه زمان نسبتا خلوت‌تر رو انتخاب می‌کنی و با یه جمع کوچیک‌تر میری و سعی می‌کنی تا جای ممکن از خونه، ویلا یا جایی که توشی بیرون نری... مثلا اگه میری شمال، این دفعه به جای دریا (که همه میرن)، برو جنگل! نوع جدیدی از تفریح و لذت بردن از زندگیمون رو کشف کنیم :)

یا میشه مراقبه کرد! تا حالا کردین؟

حتی!

حتی میشه توی همین شرایط مزخرف رابطه‌ای جدید -از هر نوعش- استارت زد! :)

 

در مجموع، میشه سهراب گوش داد که میگه

چشم‌ها را باید شست

جور دیگر باید دید....

 

---------------------

پ.ن.1: باشد که زیر این فشارها و فشارهای فردی‌ترمون کم نیاریم تا بتونیم روزی که دنیا روی خوش‌تری از خودش رو بهمون نشون داد، به خودمون افتخار کنیم :)