آن روی من

جایی برای جاری شدنِ چیزی که هستم

آن روی من

جایی برای جاری شدنِ چیزی که هستم

آن روی من

بعضی حرف ها رو نمیشه زد ...
بعضی حرفا رو باید توی دلت دفن کنی ..
شاید برای اینه که ارزش دوستی بیشتر از اینه که با یه حرف نابجا خرابش کنی ! ارزش هر رابطه ای ...

#inner_peace

-----------------------
پ.ن.1: اینا بیان صدرای 21 ساله‌ست... دلم نیومد عوضش کنم :)

طبقه بندی موضوعی
بایگانی

۸ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۴ ثبت شده است

review

یه کار باحال ! :دی

میخوام از اول شروع کنم، 10تا 10تا یا 20تا 20تا پستامو بخونم و از هرکدوم، یکی دو جمله که main idea هستن رو کپی کنم اینجا :)

بیشتر به خاطر یه تحقیقیه که دارم رو خودم میکنم ! میخوام ببینم توی این 5ماه، واقعا اونقدری که ادعاشو دارم ثبات داشتم یا نه !

کلاس موفقیت، جلسه پنجم (و آخر)

جلسه ی اول و دوم که "هدف" بود، سومین جلسه "تغییر در شیوه ی نگرش" بود و قبلیه هم "شرط گذاری و باور" رو توضیح داد ..

این جلسه راجع به "درس گرفتن از کائنات" هستش :)

15/5/15

یا همون 93/2/25 ! روز شروع سه‌تار :)


حس میکنم همون چیزیه که مدتیه بش نیاز دارم ...


بالاخره گفتم :) و طبق معمولِ این اواخر از خوب پیش رفتن اوضاع متعجب شدم !! :) قراره هفته ی دیگه بریم .. مبارکم باشه :دی


نامه هم تموم شد امروز ! چند روزه دارم 5صفحه مطلب نوشته شده روی کاغذ (3.5صفحه word!) رو تایپ میکنم !! سخت بود ... بم گفته بود خوب فکر کن .. اول خودت خوب فکر کن، بعد بده مامانت هم بخونه و باز با اونم مشورت کن و بعـــد تازه بده خودش بخونه و .... برای همین، هر پاراگرافی که مینوشتم روش خــوب فکر میکردم ...


نمایشگاه نرفتیم :| ولی عیب نداره :) سال دیگه امکان نداره چند تا چیز رو از دست بدیم ! :) اولی جشنواره فیلم فجره .. آخری هم همین نمایشگاه .. یه شمالم میریم :دی

قول دادم ! یعنی نمیذارم 16/5/15 بشه و این 3تا کار رو نکرده باشم هنوز ! :| نه :) میکنیمش 16/6/16 که خوشگل تر هم باشه :پی


من برم جوابتو بدم بعد برم یه کم دیگه سه‌تار بزنم برای خودم :)


پیش به سوی خوشبختی ...

بعضی وقتا ...


آگاموووووون تبدیــــــل میشه بـــــــه       مگاااتروومووووون

بعضی وقتا باید تبدیل بشی ! برای مشکلای بزرگ‌تر باید قوی‌تر بشی ! بعضی وقتا باید زمان بدی .. بعضی وقتا باید زمان رو بگیری ... از خودت ! از بقیه ... بعضی وقتا ... بعضی وقتا باید کم بیاری !!! آره ! :) باید کم بیاری تا بگذری .. تا بزرگ بشی ... بعضی وقتا باید بچه بشی :) باید خودتو خالی کنی .. کودک درونتو .. باید بگو..ی :)))

حالت گذار همیشه سخت بوده و هست ! سخت ترین لحظه ها لحظه های گذارن .. از یه حالت پایدار، میخوای بری تو یه حالت پایدار دیگه ... جنگ میشه .. سخت میشه .. تلفات میدی .... میبازی .. میبری :) ولی همه ی اینا، همشون به امید حالت پایدارتر بعدیشونه که دووم میاری و تحمل میکنی :) و تحمل میکنی .. و تحمل میکنی ..... و تحمل میکنی :)

وظیفه ی ما چیه این وسط ؟ اینه که اعتقادمونو از دست ندیم .. اینه که اعتمادمونو به هم، علاقمونو به هم حفظ و بیشتر کنیم :) اینه که به هم لبخند بزنیم تا تو لوپ بیفتیم (مث اونروز تو لوپ ( ;) )) ... :) اینه که حتی با هم گریه کنیم .. که کم بیاریم ... تا تبدیل شیم :) تا بشیم سوپر_صدرا_مون مثلا :دی . با یه صدای کلفت تر :))

مرد هم گریه میکنه ! خوبشم میکنه ! از زن هم بیشتر حق داره اصن !! مرد بعضی وقتا میره تو بیابون، میره کوه، میره آخر شب میدوه به بهونه ی ورزش، میره کنار چاه، میره .... میره جایی که کسی نباشه ! تا بتونه بدون اینکه بش بگن "مرد که گریه نمیکنه" (:||||||||||||||) راااحت گریشو کنه ... تا تبدیل شه ! :)) و برگرده پیش زنش :) قویتر از همیشه :)

بعضی وقتا باید قرآن بخونی :) باید ببینی خدات منتظره تا قرآنو با کنی تا چی بگه بت ؟ مثلا به من میگه "ولی و سرپرست من خداییست که این کتاب را نازل کرده، و او صالحان را سرپرستی میکند" ..... :) یا میگه "هنگامی که قرآن خوانده شود، گوش کنید و خاموش باشید. شاید مشمول رحمت خدا شوید!" ...

بعضی وقتا باید چشماتو ببندی، آهنگو پلی کنی، به هیچیم فکر نکنی، بسپری به خودش همه چیزو ... بعضی وقتا باید مرخصی بدی به خودت :)

بچه ها

سلام

خوبی ؟

منم خوبم ! (الکی :|)

میخوام برم سر اصل مطلب ..  حوصله ی طفره رفتن ندارم :/


من بچه ها رو دوست دارم :) خیلی موجودات جالبین ... به نظرم همونقدر که اونا از ما آدم بزرگا یاد میگیرن، ما هم میتونیم ازشون چیز یاد بگیریم ... تااازه ! ما حق نداریم هر چیزی رو به اونا یاد بدیم :| اونا هنوز قدرت تحلیل بالایی ندارن 3> نمیتونن ببینن خوبه کاری که میخوان تقلید کنن یا بد ...

بگذریم ...

اندر مزایای عدد 9

توی دبیرستان، تو المپیاد یه مدل سوالایی بود که یه تعداد آدم میشینن دور دایره، بعد با یه ترتیب خاصی فلانشون میکنن این آدما رو، بعد بهمان را ثابت کنید !! :دی

امروز سر کلاس زبان 9نفر بودیم، بعد استاده اومد از نفر اول یه سوالی کرد، بعد یکی رو جا انداخت از من سوال کرد، بعد 2نفر رو جا انداخت از بعدیشون سوال کرد، بعد ...... هروقت هم به ته میرسید mod میگرفت میپرید اول صف :))))

بعد ما 3تا بدبخت شدیم :)) هی نوبت به ما میفتاد :

1, 3, 6, 1, 6, 3, 1, ....

بعد من به 2تا چیز رسیدم: یکی اینکه این خودِ خودِ bugه :))) یکی هم اینکه میشه ازش یه سوال تپل المپیادی در اورد :)

خارج از روزمرگی های زندگی ..

دین دین دین دیدین دین دیدیدیدین دین دین دین دیدین دین دیدیدیدین .... :دی (1@)


سرما خوردم :/ آب ریزش بینی و اصن یه وضعیتی .. ! :دی صبح اینقد حالم بد بود که نرفتم بیان !! ولی الآن بهترم :)


میدونی ؟ خیلی سخته آدم تو یه وضعیت نا-خوبی باشه، ولی هیچ کاری ازش بر نیاد که بکنه :| یه حالت dead lock مانندیه که هر روز بیشتر رو اعصاب میره :-"


خیلی جالبه ! تا میام خسته شم، کم بیارم، شروع کنم غر زدن و ....، یه اتفاقی میفته که باعث میشه ببینم هنوز خیــــلی مونده تا بخوای غرغر کنی پسر ! مرد باش :| جمع کن خودتو :/ (2@)

لبخند تو لبخند منه :)

3> فک کنم مکان خیلی مهم بود، ولی خوب شد که به زمانش بیشتر توجه کردی 3> :) مرسی :-*

مربع

به قول شاهین مربعمون بزرگ تر شد

البته 2-3 روزی میشه که شده ها :) وقت نمیشه اینجا بنویسم ! :|

کلا یه چند روزی وقت سر خاروندن ندارم :/ بعدش ایشالا مزاحم میشم :)))