آن روی من

جایی برای جاری شدنِ چیزی که هستم

آن روی من

جایی برای جاری شدنِ چیزی که هستم

آن روی من

بعضی حرف ها رو نمیشه زد ...
بعضی حرفا رو باید توی دلت دفن کنی ..
شاید برای اینه که ارزش دوستی بیشتر از اینه که با یه حرف نابجا خرابش کنی ! ارزش هر رابطه ای ...

#inner_peace

-----------------------
پ.ن.1: اینا بیان صدرای 21 ساله‌ست... دلم نیومد عوضش کنم :)

طبقه بندی موضوعی
بایگانی

۹۹ مطلب با موضوع «خاطره» ثبت شده است

یه جای امن برای بالا اوردن خشم!

بیشتر از 7 ماهه که اینجا چیزی ننوشتم!

بیشتر از 7 ماهه که زندگیم طوفان شده و دارم تو دل این طوفان دنبال گنج می‌گردم انگار! بخاطر همینه که هنوز خودخواسته ازش بیرون نیومدم...

از اون طوفانا که توی دنیای بیرون انگار نه انگار! از اونا که وقتی پیش آدمایی خودشونو قایم میکنن.... حداقل آدمایی که خیلی خیلی نزدیک نباشن نمی‌فهمنش..

توی این 7 ماه چند تایی متن نوشتم، دو سه تاش بلند بالا هم بودن! اما انقدر شخصی بودن که حتی اینجا هم نشد منتشرش کنم...

 

بگذریم!

الآن اومدم اینجا یه چیزو بگم فقط:

چرا ما آدما عادت کردیم که بدون درنظر گرفتن طرف مقابلمون (فارغ از اسم و حتی نوع اون جان‌دار) هر وقت دلمون خواست هرچی دلمون خواست باهاش بکنیم؟!! چرا ما "احترام" رو یاد نگرفتیم؟!! چرا نمی‌تونیم به خودمون و اطرافیانمون احترام بذاریم؟! اون وقت از همه‌ی عالم انتظار احترام داریم!!

وقتی خشم داریم، فارغ از باعث و بانی خشممون، اولین جایی که بتونیم خالیش می‌کنیم! تاکید می‌کنم: اولین جایی که "بتونیم"!! اولین نفری که تقریبا مطمئنیم از دستش نمیدیم یا برامون اهمیتی نداره از دست دادنش رو میریم سراغش و همه‌ی حال بد خودمون رو روی اون بدبخت فلک‌زده بالا میاریم!! و بدون توضیح خاصی، دهنمون رو پاک می‌کنیم و راهمون رو می‌کشیم میریم!

عه!!! بابا رفاقت کو پس؟؟؟

 

من وقتی که خواستم تغییر رشته بدم به روان‌شناسی، یه بزرگواری که رشته‌ی همین بود بهم یه جمله گفت: "روان‌شناس کاسه توالت روانِ مراجعاشه! میتونی تحملش کنی؟!"

تشبیه قشنگی نیست، ولی خب تا حدودی حقیقت داره... من این رو پذیرفتم. اما تو اون جایگاه پذیرفتم رفیق! نه اینکه هروقت دلت خواست بیای بالا بیاری و بدون توضیح بری!

روهای خوب مدتیه که رسیدن و موندگار شدن..

من معمولا وقتی که فشارهای بیرونی و درونی روم زیاد باشن بیشتر توی این بلاگ چیز می‌نویسم...

یعنی شما مثلا توی آرشیو بلاگ من رو اگه نگاه کنی، 80% ماه‌هایی که بیش از 10-12 تا پست توشون گذاشتم ماه‌هایی بودن که واقعا روزهای سختی رو توشون داشتم پشت سر می‌گذاشتم...

نمی‌دونم! شاید یکی از مکانیزم‌های فرارم از زخم‌های اجتناب ناپذیر زندگی این وبلاگ باشه :)

 

بگذریم....

فقط خواستم توی روزهای خوبِ زندگیم، امروز رو ثبت کنم:

صبح دیرتر از معمول بیدار شدم ولی بازم انرژیم کم بود

رفتم دم خونه‌ی عشقم

با هم رفتیم دفتر کار

اندکی کار کردم، دیدم حال ندارم

با مونا باغ کتاب رو گشتیم و چندتا کتاب شعر برای خودمون خریدیم

با چندتا از دوستا و همکارا گپ زدم

با مونا بودم

با مونا بودم

با مونا و یاسر بودم

با مونا و یاسر و عمار رفتیم جیگر خوردیم

 

نکته‌ش اینه که کار نکردم توی روزی که راندمان نداشتم؛ استراحت کردم :)

حالم الآن خوبه و آخر هفته‌ی بسیار با راندمانی رو ایشالا پشت سر می‌گذارم...

یک لحظه، یک نگاه، یک جرقه، یک زندگی...

نگاهت کردم

چشمام به چشمات گره خورد...

انگار خودمو توشون میدیدم

یا

به خود آمدم انگار تویی در من بود.....

دستم با نوازش موهات ذوب شد

قلبم، با ملودی کائنات.....

 

اشک شدی، اشک شدم

لبخند شدی، لبخند شدم

دختر شدی، پدر شدم

زن شدی، مرد شدم.....

 

تمام منی

تمامی که تا پیش از تو؛

نه! پیشی از تو وجود نداشت......

منی پیش از تو وجود نداشت!

من! پس از تو هم وجود ندارم....

 

تو

گیسوانت

ابروانت

چشمانت

گونه‌های زیبایت

«که حد فاصل اشک و لبخندهاست.....»

لبانت.........

تمام من این است..

 

من

ففط مرد تو ام

نه چیز دیگری.....

 

۲۸ اردی‌بهشت ۱۴۰۰، پارک پلیس تهران، ساعت ۱۰ شب، کورنلیوس :)

دل‌نوشته‌ی جدید... بدون شرح!

متنی که این نوشته به آن ارجاع دارد اینجاست

 

نوشته بودم روحم رهایی از دغدغه‌ها می‌خواد، ولی درست نبود! روحم کسی رو می‌خواست که بتونم پا به پاش -بتونه پا به پام- با هم با دغدغه‌های مختلف (که ذات زندگی هستن) مواجه بشه و دونه به دونه پشت سرشون بذاره.... یا حلشون کنه، یا هضم....

نوشته بودم روحم پروازی می‌خواد که فقط با عشق می‌تونم تصورش کنم.. یه جورایی اصلاح شده‌ی همون جمله‌ی بالا. الآن عقابی شدم که با ماده عقابِ خودش تو اوج آسمونن.... زندگی بالا و پایین داره، درست! ولی ما تو پایینش هم حتی به نسبت قبل خودمون بالاییم :)

نوشته بودم روحم نگران نبودن از مسئولیت‌ها رو می‌خواد... نگران بودم از اینکه باز بخوام و نشه (چون از قدرتم مطمئن نبودم)، نگران بودم از اینکه نکنه باز کم بیارم؟! الآن می‌دونم که "الخیر فی ماوقع" و نه که این فقط شعارم باشه (که همون موقع که متن قبلی رو داشتم می‌نوشتم این شعار رو داشتم، ولی کو نتیجه؟!)... الآن واقعا دارم این جمله رو زندگی می‌کنم... الآن هم به قدرت خودم، و هم به کائناتی که همین نزدیکیست، اعتماد دارم :)

 

هنوزم عشق برام بزرگ و عظیمه.. هنوزم در برابرش ناتوانم... و اینو دوست دارم :)

از زخم خوردن نمی‌ترسم! اما از زخمِ عشق چرا... چون دردش رو یک بار چشیدم و می‌دونم که فراتر از تحملمه.... این درست؛ ولی نکته‌ش اینجاست که کی می‌تونه جلوی منو برای بودنم با معشوق بگیره؟

 

core belief: پروازِ امن اصالت نداره!

هنوزم برام درسته :)

 

دلم برای نگاهی که هزاران جمله حرف توشه تنــــــگ شده بود، الآن دیگه نه :)

می‌خوام؛ فکر می‌کنم بتونم؛ می‌ترسم و انجامش میدم....

 

core belief: تکرار اصالت نداره! تجربه‌ی جدید می‌خوام از عشق...

تو بهم عشق جدیدی دادی....

من خیلی مسئولیت‌پذیرم و این قشنگش می‌کنه :)

 

نوشته بودم کاش می‌تونستم در لحظه از چیزی که هست لذت ببرم.. کاش از فردای دردناک نمی‌ترسیدم! نه که الآن نترسم، نه که الآن استاد ذن شده باشم، ولی به نسبت اون روزهام خیلی به اون مرحله نزدیک شدم :)

 

آقا! من می‌خوام عاشق شم چون برقِ چمامو توش گم کردم.... چون الآن دارم زندگی نمی‌کنم...

مرسی که الآن برق دارن چشمام :) مرسی که بهم زندگی دادی 3>

 

زندگی کردن: لبخند، نگاه، بوئیدن، لمس، لذت از چیزی که هست، عدم نگرانی بابت چیزی که نیست، آرامش.....

+ اینا بهشته یا زندگی؟! :)

- من بهشت رو توی همین زندگی پیدا کردم :)

 

من از تنها شدن می‌ترسم! هنوزم!.....

 

+ چرا روحت رهایی می‌خواد؟

- چون لیاقتشو داره!

+ از چی می‌خوای رها شی؟

- از فکر به نتونستن... از ترسی که فلجم کرده.... الآن ولی چیزی نیست که فلجم کنه :)

+ به توانایی‌هات اعتماد داری؟

- به تواناییهام اعتماد دارم، به کائنات هم :)

+ به خودت اعتماد داری؟؟

- بله؛ به دلبر هم :)

 

تداعی‌های عشق: صافی، روشنی، دل، نزدیکی، سکوت، صدرا، ترس، بوسه...........

عشق آب و نور می‌خواد... نورش منم، آبش نیست ولی! کویره!

تداعی‌های جدیدم: مونا، احساس، پوزیدون، طوفان، آرامش، لذت، قرمز، سبز، بنفش، لبخند، چشم‌هایش.....

تو حتی تداعی‌های عشق رو هم برام عوض کردی! :)

 

+ می‌تونی درستش کنی؟

- می‌خوام! تلاشمو می‌کنم.... :)

 

core belief: مردی که بترسه مرد نیست!

من ولی می‌ترسم؛ اما انجامش میدم.... :)

 

تشنمه........

هنوزم... :)

دل‌نوشته‌ی قدیمی... بدون شرح!

این متن رو ماه‌ها پیش برای خودم نوشته بودم.. الآن مرورش کردم و دیدم وقتشه که منتشر بشه :)

پیشاپیش گنگ بودن و بی‌مقدمه بودنش رو هشدار میدم :))

 

ندای روحم:

رهایی از دغدغه‌ها

پروازی که فقط با عشق می‌تونم تصورش کنم.. دومین بال پروازم عاشقیه...

نگران نبودن از مسئولیت‌ها، از اینکه باز بخوام و نشه (چون از قدرتم مطمئن نیستم)، از اینکه نکنه باز کم بیارم؟!

 

من از عشق می‌ترسم!! از بزرگی و عظمتش.. از ناتوانیم در برابرش...

از زخم خوردن نمی‌ترسم! اما از زخمِ عشق چرا... چون دردش رو یک بار چشیدم و می‌دونم که فراتر از تحملمه.... تا وقتی که ازم بزرگتر باشه از لذت پرواز دست می‌کشم انگار..

از خداحافظی می‌ترسم با اینکه می‌دونم هر سلامی منجر به خداحافظی‌ایست....

 

core belief: پروازِ امن اصالت نداره!

 

دلم برای نگاهی که هزاران جمله حرف توشه تنــــــگ شده

می‌خوام و نمی‌خوام! می‌خوام و نمی‌تونم! می‌خوام و می‌ترسم.....

 

core belief: تکرار اصالت نداره! تجربه‌ی جدید می‌خوام از عشق...

اما خواستنش مسئولیت میاره! می‌خوام آیا واقعا؟!

من خیلی مسئولیت‌پذیرم و این داره جلومو می‌گیره.....

 

کاش می‌تونستم در لحظه از چیزی که هست لذت ببرم.. کاش از فردای دردناک نمی‌ترسیدم!

 

یعنی هیچ تجربه‌ی شادی از عشق یادت نمیاد؟!

چرا.... لبخند تو، لبخند منه :) کلافگی‌ای که با یه لمسِ دست حل میشه... بوسه........

 

خود خواسته از دوستاییم که ازدواج کردن دور شدم! چون نمی‌تونستم ببینمشون! درد داشت برام.... منم می‌خواستم...

 

آقا! من می‌خوام عاشق شم چون برقِ چمامو توش گم کردم.... چون الآن دارم زندگی نمی‌کنم...

 

زندگی کردن: لبخند، نگاه، بوئیدن، لمس، بذت از چیزی که هست، عدم نگرانی بابت چیزی که نیست، آرامش.....

+ اینا بهشته یا زندگی؟! :)

- من بهشت می‌خوام اصن! :/

+ باید زندگی کنی تا به بهشت برسی..........

 

من از تنها شدن می‌ترسم! پس نمی‌ذارم کسی تنهاییمو ازم بگیره!! چون از دوباره تنها شدن کمتر درد داره اینجوری...

 

کودکی شدم که سال‌ها غم و خشم داره....

 

+ چرا روحت رهایی می‌خواد؟

- چون لیاقتشو داره!

+ از چی می‌خوای رها شی؟

- از فکر به نتونستن... از ترسی که فلجم کرده....

+ به توانایی‌هات اعتماد داری؟

- زیادن ولی نمی‌دونم :| یه بار قابل اعتماد نبودم.... یه بار بارم رو زمین گذاشتم... من قوی‌ام، ولی چقدر؟

نمی‌خوام دیگه بگم "نتونستم".....

+ به خودت اعتماد داری؟؟

- من کارمو کردم.. بیش از اون در توانم نبود... اونم کار خودشو کرد؟ نمی‌دونم! مهم نیست... دیگه نه! من کارمو به تمامی انجام دادم.. من پای مسئولیتم واستادم.....

 

تداعی‌های عشق: صافی، روشنی، دل، نزدیکی، سکوت، صدرا، ترس، بوسه...........

عشق آب و نور می‌خواد... نورش منم، آبش نیست ولی! کویره!

 

+ می‌تونی درستش کنی؟

- می‌خوام! تلاشمو می‌کنم....

می‌خوام خودخواه باشم! می‌خوام در لحظه زندگی کنم؛ نگران آینده نباشم....

 

core belief: مردی که بترسه مرد نیست!

من ولی می‌ترسم؛ اما انجامش میدم....

 

تشنمه........

سالی که گذشت..

فروردین 99:

  • قرنطینه و کرونا و تغییر لایف‌استایل‌ها
  • درون‌نگری‌های معمول اول سالم + مراقبه‌ی جذاب 1روز سکوت...
  • کلاس‌های مجازی دانشگاه و سرویسی دهان‌ها :))

اردی‌بهشت 99:

  • فضای مناسب آکادمیک
  • مشاوره با وحید بخاطر چالش سنگین اون روزهام (برای یادآوریش به متن‌های اردی‌بهشت 99 همین بلاگ مراجعه کنید...)
  • کلی فیلم و کتاب و سریال و TED و ...

خرداد 99:

  • ترک خوردن بین تهران و رودهن...
  • باز هم اوج‌های آکادمیکم
  • ملاقات جمع‌های کوچکی از دوستان بعد از 4 ماه..
  • سوء تفاهم رابطه... برای مدت کوتاهی
  • سفر به "قصر بهرام" با بچه‌های شریف :)

در مجموع بهار سخت و طاقت‌فرسایی داشتم.. ترکیبی از جنگجو، حامی، نابودگر و آفرینش‌گر

 

تیر 99:

  • مشاوره‌ها و کوچینگ‌هام در پایین‌ترین حال روحیِ خودم!
  • شروع نگارش کتاب "استفاده از شخصیت‌شناسی در طراحی داخلی"

مرداد 99:

  • حضور پررنگ پدرام توی روزهای سخت تابستانی
  • بستری شدن 1 هفته‌ای پدر در بیمارستان

شهریور 99:

  • کافه لئون ASP و قهوه و سیگار و ملاقات و کتاب و ...
  • خوندن سه تا کتاب سنگین برای کارهای سمینار ارشدم
  • کلاردشت ژرفی با حضور استاد :)
  • اولین خرید بزرگ برای خودم (ساعت مچی) با حقوق مشاوره و روان‌درمانی :)

نمودار سینوسی که توی بهار ذره ذره بالا رفت و فشارها رو روم زیاد کرد، توی تابستون به اوج خودش رسید و بعد کم کم شل کرد تا اواخر شهریور حال خودم و دلم خوب باشه :)

 

مهر 99:

  • مشاوره، کوچینگ و مقاله نویسی در ویرگول
  • آخرین ملاقات حضوریم با مبینا -خواهرم-
  • ............ دل‌آشوبه... ACT کردن با ماجرا... گپ با پدرام... شروع مجدد خواب‌های پریشون :)
  • تولدی که توی شلوغی و دغدغه‌های مختلف گم شد! -هیچ هیجانی برای تولدم نداشتم امسال!-

آبان 99:

  • نبود مادر، کرونا گرفتن یکی از دوستان نزدیک، روزهای واقعا سخت و دغدغه‌های واقعا بزرگ.....
  • خوندن کلی مقاله برای کارهای سمینار ارشدم
  • پذیرفتن سِمَت مدیریت منابع انسانی شرکت خانه‌ی معماریِ ملک‌زادگان
  • نگارش فصل 3ی کتابم
  • چالش‌های پذیرفته شدن موضوع پایان‌نامه‌م

آذر 99:

  • روتینِ: شنبه ظهر تا 2شنبه ظهر رودهن، کلاس‌های مجازیِ دانشگاه، دیدن دو-سه قسمت سریال وایکینگز، دیدن دایی‌ها و بچه‌هاشون، ریلکسیشن و جمع‌آوریِ انرژی برای یه هفته‌ی سنگین دیگه :)) / ظهر 2شنبه تا 5شنبه شب شرکت و جلسه‌ها و کارهای مختلف و مطالعه و ......
  • کارورزی بیمارستان اعصاب و روان نیایش
  • بستری شدن پدربزرگ و مرخص شدنش
  • جلسه با شرکت یکتانت برای مشاوره‌ی روان‌شناختی به تیم منابع انسانیشون
  • شروع جلسات فیلم‌برداری آموزشی دی‌آرک

بدون توضیح اضافی پیداست چقدر پاییز سنگینی داشتم..... جنگجو، جنگجو، جنگجو....

 

دی 99:

  • همون روتین آذر تا وسطای ماه / بعدش فرجه‌ی امتحانات و کارهای زیاد شرکت و کتاب خوندنای زیاد و ....
  • رفتن به خونه‌ی رضا (کرج) با پدرام و افسانه...
  • غم سالگرد پونه و آرش و کلافگی و بی‌انرژی بودن چند روزم
  • کافه لمیزهای زیاد -نشان از حجم زیاد کارهای این ماه-

بهمن 99:

  • امتحانات ترم دانشگاه و فیلم و کتاب
  • جلسات متعدد شرکت و مشاوره و کوچینگ و چالش‌های مختلف
  • ترسیم چارت سازمانی شرکت و ....
  • جلسه ی نقد کتابمون

اسفند 99:

  • به سرعت اتفاقات افتادن -همون که تو پست 2/فروردین راجع بهش گفتم :)
  • دوتا سفر قشنگ :)
  • دورهمی آخر سال قشنگ :)
  • کلا اتفاقات قشنگ.. :))

زمستون هم سنگین بود -از نظر کاری و دغدغه‌های ریز و درشت-، اما حال دلم بد نبود واقعا توی عموم روزها و شباش!

ته داستان هم که happy ending شد :)))

 

--------------------------------

پ.ن.1: منتظر یه 1400 جذابم با این مقدمه‌ای که داشته :)

پ.ن.2: اگر خیر ما و تمام هستی یافتگان در این است، باشد که چنین شود....

جمع‌بندی اسفند

پیش نوشت 1: اگه نخونیدش چیزیو از دست نمی‌دین! این متن‌ها رو برای خودم می‌نویسم که بعده‌ها یادم بیاد چه‌ها کردم توی این ماه :)

---------------------------

  • روتین: زیاد روتین نداشتم این ماه! اننقدر که همه چیز سریع و متفاوت گذشت...
  • سریال: friends، دورهمی، مافیا، وایکینگز
  • فیلم: زنِ بدلی
  • جلسات شرکت: یاسر، عمار، صادق، حوریه، سارا، فاطمه، مارکتینگ، مدیران، یاسمین، شیما، R&D
  • ملاقات و مشاوره: پدرام و افسانه، سهند، همیلا، یاسر و کوچینگ، حورا
  • ملاقات با خیریه‌های مختلف برای پیدا کردن نمونه‌های مورد نیازم برای کار پایان‌نامه‌م
  • ملاقات با حورا و دوستش مونا و گپ‌های عمیق و جذاب :)
  • سفر به رشت با صادق و یاسر :) اتفاق افتادن هم‌زمانی‌های مورد نیاز..... (دریا، شکم‌الملوک، قهوه‌ی خفن، اقامت‌گاه بوم‌گردیِ بهشت)
  • گپ‌های درست با مادر :)
  • بالا رفتن سطح هورمون‌های شادی و عشق......
  • تولد صادق
  • رفتن به بهشت‌زهرا (آشتی با اونجا) همراه با مونا
  • جلسه با کارفرما (شرکت "رس")
  • خرید ساعت و پیرهن و تی‌شرت و هودی و قرص
  • دورهمی پایان سال خانه‌ی معماری ملک‌زادگان
  • سفر ژرفی: پدرام و افسانه، من و مونا، رضا و کاظم. اولین سفر و اولین‌های دیگر..... :)
  • خونه تکونی
  • تولد عمار
  • نو شدن سال :) رودهن و دیدن تمام خونواده‌ی عزیزم....

------------------------------------

پ.ن.1: شروع با خستگی، ادامه با هیجان و حس پرواز و عشق، پایان با همون فرمون :))

پ.ن.2: خدایا! مرسی که زمستون امسال رو سخت نگرفتی بهمون... امسال واقعا خوب تموم شد :) سپاس!

بالاخره تونستم!

امروز برای اولین بار رفتم سر خاک پونه و آرش..

تمام 1 سال و 2 ماه دلتنگیمو خالی کردم رو قبر..

برگشتنه دلم آروم بود :)

 

--------------------

پ.ن.1: مرسی ازت 3>

جمع‌بندی بهمن

پیش نوشت 1: اگه نخونیدش چیزیو از دست نمی‌دین! این متن‌ها رو برای خودم می‌نویسم که بعده‌ها یادم بیاد چه‌ها کردم توی این ماه :)

---------------------------

  • روتین: دهه‌ی اول که امتحان داشتم؛ بعدش هر روز ساعت 10 بیداری، تا 12 کارهای شخصی توی خونه، ناهار و رفتن به شرکت تا 10 شب، دوش و شام تا 11 شب، کارهای پایان‌نامه / مشاوره به ایرانی‌های خارج از کشور، ساعت 3-4 خواب....
  • امتحانات انگیزش و هیجان، آسیب شناسی و روان‌شناسی اجتماعی
  • سریال وایکینگز و فرندز و قهوه تلخ و دورهمی و خوب-بد-جلف و مافیا و مستر بین و مرد هزار چهره
  • فیلم one fellow over the cuckoo's nest, the last samurai, zodiac, mad max: fury road, fathers and doughters، شمشیر اژدها، for a few dollars more, 13 assasin
  • جلسات شرکت: یاسر و صادق و یاسمین و سارا و علی و شیما و حوریه و چندتا مصاحبه و جلسات R&D و مدیران و مارکتینگ و سوشیال مدیا و هم‌اندیشی با دکتر شادی عزیزی و جلسه با سهند و هدیه و فاطمه
  • خونه بغلیمون شروع کرده به خراب کردن برای بازسازی :| شبا نمی‌تونم بخوابم
  • گرفتگی گردن و کتف بخاطر فشار زیاد زندگی :))
  • کلی پیگیری ریز و کوچیک از کلی آدم توی این ماه داشتم.......
  • خرید اودکلن و اسپری (بالاخره!)
  • نیاز به سفر دارم........
  • ملاقات و مشاوره: غزاله، یکی از پسرای سال پایینی شریف، سحر، مامان، فاطمه، شکوفه، تولد سینا (دیدن خونواده :) )، محسن غلامی
  • سهمیه‌ی دعوای ماهانه با پدر اینجا اتفاق افتاد :)) :|
  • بام رفتن با یاسر و برگرلند عزیزم :))
  • کافه لمیزهای این ماه هم ازشون غافل نشیم :پی
  • ملاقات مامانجون بعد از مرخص شدنش از بیمارستان
  • دیالوگ با پدر به طرز عجیبی بدون تنش!!
  • خرید کادو برای تولد افسانه و پدرام و گرفتن تولد براشون (3 نفره!) :)
  • چالش جدید در شرکت بین یاسمین و صادق
  • جلسه‌ی نقد کتاب با حضور هادی، صادق، یاسر، عمار، شیما و حوریه
  • کرج رفتن با یاسر (شبهِ سفر!) ولی هنوزم سفر لازم دارم :/
  • تنش‌های ریز و درشت شبانه روزی دیگه.... خونه، شرکت، کم‌زمانی، روابط، استراحت و ....

 

------------------------------------

پ.ن.1: شروع شلوغ با امتحانا و دغدغه‌های مختلف ذهنی، وسط به سمت پایان شلووووغ.. همچنان انرژیم افت داشت این ماه هم (بخاطر نیازم به سفر و نداشتن وقت برای خودم..)

پ.ن.2: خدایا! زمستون امسال رو سخت نگیر لطفا بهمون... بذار یه سال خوب تموم شه :)) سپاس!

جمع‌بندی دی

پیش نوشت 1: اگه نخونیدش چیزیو از دست نمی‌دین! این متن‌ها رو برای خودم می‌نویسم که بعده‌ها یادم بیاد چه‌ها کردم توی این ماه :)

---------------------------

  • روتین: شنبه ظهر تا 2شنبه ظهر رودهن، کلاس‌های مجازیِ دانشگاه، دیدن دو-سه قسمت سریال وایکینگز، دیدن دایی‌ها و بچه‌هاشون، ریلکسیشن و جمع‌آوریِ انرژی برای یه هفته‌ی سنگین دیگه :)) / ظهر 2شنبه تا 5شنبه شب شرکت و جلسه‌ها و کارهای مختلف و مطالعه و ...... همه‌ی اینا تو وسط دی بودن. بعدش دو هفته کامل تهران بودم و توی فرجه‌ی امتحانای ترم، کارای شرکت رو پیش بردم که بتونم زمان امتحانا بیشتر برای خودم و درسام وقت داشته باشم. دو هفته ی آخر دی خیلی سنگین بودن....
    کلی کتاب هم خوندم توی این ماه (درسی، روان‌شناسی غیر درسی، شعر، نمایش‌نامه و داستان کوتاه)
  • جشن یلدای شرکت :) کلی خوش گذشت و حرفای خوب و ...
  • مشاوره: مامان، کاظم، یاسر، سها، پگاه، حوری، سارا، 
  • سریال: وایکینگز، فرندز، بلک میرور، پایتخت، قهوه‌ی تلخ، Mr. Bean
  • فیلم: Soul، استاد و فرمانده، سی و ششمین تالار شائولین، لایو دکتر شاه‌رضا و دکتر سرگلزایی
  • جلسه: یاسی، صادق، یاسر، جلسه هفتگیِ مدیران، دی‌آرک، میلاد، سارا، حوریه، شیما، علی‌رضا، خانم شریفی، مصاحبه خانم نورمندی، امیرحسین و مینا
  • قهوه و گپ عمیق با پدرام :) با پدرام و افسانه 1 روزه رفتیم کرج خونه‌ی رضا..
  • پایان نگارش ورژن دوم کتابم ^_^
  • شروع کلاس‌های دکتر شفیعی (مهارت‌های زندگی)
  • بلاگ نویسی (ویرگول یا اینجا)
  • کارورزی (بیمارستان اعصاب و روان نیایش): عجیب‌ترین Case، یه خانم 35 ساله بود که پارانویای شدید با هذیان داشت...
  • بایگانی مشاوره‌ها و جلسات شرکت
  • مرتب کردن مجدد هارد اکسترنالم :)))
  • غم سالگرد پونه و آرش و کلافگی و بی‌انرژی بودن چند روزم
  • دورهمی شام کافه ایزار برای بچه‌های شرکت به مناسبت وصول شدن حق مشاوره‌های کاناداییم :)))
  • خوندن یه سری PDF برای یاد گرفتن یه بخشی از کارم توی منابع انسانی...
  • کافه لمیز با یاسر و حوریه :)
  • بالاخره ویدیوهای دی‌آرک به من هم رسید :) مدرس شخصیت‌شناختی تیم (-B
  • دیدن TED و ویدیوهای تلگرامی..
  • Finally، ترسیم چارت سازمانی...
  • شیما به عنوان اولین نیروی (غیر خودم) منابع انسانی به من تحویل داده شد :)))
  • امتحان تجربی: 20 D:

 

------------------------------------

پ.ن.1: شروع خلوت‌تر ولی پایانش شلووووغ بود.. یه کم انرژیم افت داشت این ماه (بخاطر نیازم به سفر و نداشتن وقت برای خودم..)

پ.ن.2: خدایا! زمستون امسال رو سخت نگیر لطفا بهمون... بذار یه سال خوب تموم شه :)) سپاس!

هنوز غمتون تازه‌س...

بعضی چیزها را نمی‌شود گفت...

بعضی چیزها را احساس می‌کنید، رگ و پی شما را می‌تراشد، دل شما را آب می‌کند...

اما وقتی می‌خواهید بیان کنید، می‌بینید که بی‌رنگ و جلاست!

مانند تابلوئی‌ست که شاگردی از روی کار استاد ساخته باشد.

عینا همان تابلوست؛ اما آن روح، آن چیزی که دل شما را می‌فشارد،

در آن نیست...

 

دقیقا مثل غمی که این روزها از یادآوریِ لحظه به لحظه‌ی نبودتون دارم..... :(

دقیقا مثل دلتنگی‌ای که از یادآوریِ آخرین لبخند، آخرین آغوشتون به دلم نشسته.....

دقیقا مثل طعم تلخ و کالِ بغضی که دیشب بعد از پریدن از خوابی که شما هم توش بودین داشتم...

اینا رو نمیشه گفت! شمایی که اینا رو می‌خونین انگار تابلوی اون شاگرده رو دارین می‌بینین! شما غمش، دلتنگیش و اون تلخی و گس بودن رو لمس نمی‌کنین

خوبه که لمسش نمی‌کنین..

 

------------------------

پ.ن.1: بخش اولِ متن قسمتی‌ست از «چشم‌هایش؛ بزرگ علوی».

پ.ن.2: داره 1 سال میشه که پونه، آرش، نیلوفر و خیلیای دیگه از پیشمون رفتن...

جمع‌بندی آذر

پیش نوشت 1: اگه نخونیدش چیزیو از دست نمی‌دین! این متن‌ها رو برای خودم می‌نویسم که بعده‌ها یادم بیاد چه‌ها کردم توی این ماه :)

---------------------------

  • همون روتینِ همیشگی: شنبه ظهر تا 2شنبه ظهر رودهن، کلاس‌های مجازیِ دانشگاه، دیدن دو-سه قسمت سریال وایکینگز، دیدن دایی‌ها و بچه‌هاشون، ریلکسیشن و جمع‌آوریِ انرژی برای یه هفته‌ی سنگین دیگه :)) / ظهر 2شنبه تا 5شنبه شب شرکت و جلسه‌ها و کارهای مختلف و مطالعه و ......
  • مشاوره: امیر، سایر، سارا، شهرام، سها، یاسی، پگاه، برنا، هان(!)، شکوفه :|
  • سریال: وایکینگز، فرندز، بلک میرور، یه قسمت هم هیولای مدیری رو دیدم ولی حال نکردم!، پایتخت
  • فیلم: هابیت، سریع و خشن کلش!!، Split، سکوت بره‌ها
  • تولد: حوریه، شیما، امین
  • جلسه: علی، سارا، صادق، یاسمین، یاسر، عمار، حوریه، جلسات مدیران، پدرام و افسانه، حمید، شیما، خانم شریفی، سینا و کسری
  • بلاگ نویسی (ویرگول یا اینجا)
  • کارورزی (بیمارستان اعصاب و روان نیایش) ^_^
  • بایگانی مشاوره‌ها و جلسات شرکت
  • بستری شدن پدربزرگ تو بیمارستان و مرخص شدنش (خدا رو شکر...)
  • استارت رسمی نگارش فصل آخر کتاب MBTI در طراحی داخلی
  • مقاله خوانیِ زیاد برای سمینار دانشگاه (ترکیب معنادرمانی و ACT و موارد استفاده‌ی آن) + انجام دادن سمینارم :)
  • خوندن PDF "قصه‌های عشقی"ِ استرنبرگ و چندتای دیگه..
  • خرید کاسه تبتی ^_^
  • جلسه با پیمان فخاریان (یکتانت) برای انجام پروژه‌ی روان‌شناختی/HR
  • شروع جلسات فیلم‌برداری آموزشی دی‌آرک
  • مدیتیشن (مراقبه) های رسمی و حرفه‌ای :)
  • دورهمی با بچه‌های ژرف :) (شیرین و کیانا، مهدخت، فهیمه و نادر، کاظم، شهرام، رضا، مرضیه، سارا و من)

 

------------------------------------

پ.ن.1: شروع تا پایانش شلووووغ بود ولی خوشش گذشت :)

پ.ن.2: پاییز فصلِ منه! با وجود شروع نه چندان خوبش روز به روز بهتر شد برام، با وجود روزهای اندکی که حالم خوش نبود یا اتفاقی افتاده بود که دغدغه و تنش داشته باشم ولی خوب تموم شد...

پ.ن.3: خدایا! زمستون امسال رو سخت نگیر لطفا بهمون... بذار یه سال خوب تموم شه :)) سپاس!

جمع‌بندی آبان

پیش نوشت 1: اگه نخونیدش چیزیو از دست نمی‌دین! این متن‌ها رو برای خودم می‌نویسم که بعده‌ها یادم بیاد چه‌ها کردم توی این ماه :)

---------------------------

  • ادامه‌ی نبودن مادر در منزل...
  • ملاقات‌ها (حضوری یا تلفنی): مامان، پدرام (چندین بار)، چند بار تماس با پگاه کرونایی، دایی حسین اینا، صادق، کیانا، مولود و حافظش 3>، فاطمه، افسانه، کسری و سینا، عمار و پانی
  • مطالعه‌ی کتاب ACT به زبان ساده
  • شنیدن فایل‌های صوتیِ ACT ِ ژرف
  • جلسات: برنا ق، سارا ا، یاسر م، یاسی خ، حوریه ک، سُها ر، حسین ک، نیلوفر خ، شیما ؟، امیر ا
  • رودهن رفتن‌هام و انرژی گرفتن‌هام
  • تولد درسا :)
  • فیلم: schindler's list (زیاد دوستش نداشتم)، اعجوبه‌های کنگ‌فو (پیشنهاد نمیشه!)، Karate kid (خوبه)، سرخ‌پوست، سریال Black Mirror و Vikings
  • حنا گذاشتم به کله‌م :دی
  • دورهمی با دی‌آرکی‌ها :)
  • TED دیدن / ویدیوی جلسات درمان آدلر و پرلز و فروم / PDF خوانی (اسلایدهای متنوع از دوره‌های آموزشی روان‌شناسی)
  • search مقاله برای اضافه کردن به سمینارم و خوندنشون
  • مذاکراتِ سنگین و نفس‌گیرِ برگردوندن مادر به منزل.. روزای سخت.. نا‌آرومیِ مادر و آروم کردنش؛ ناآرومیِ خودم و ..؟ ... روزای واقعا سخت!
  • چند روزِ بی‌حاصل و کم انرژی
  • خریدن 5 جلد کتاب به قیمت 540.000 تومن :|
  • پذیرفتن سِمَتِ HR ِ مجموعه‌ی ملک‌زادگان و اضافه شدن کلی جلسه و کار بهم :)) - دیدن سروش صحت و محمد نادری تو دفترِ باغ کتاب
  • استارت نوشتن فصل 3ی کتابم (استفاده‌ی شخصیت‌شناسی (MBTI) در طراحیِ داخلی)
  • باز قهر کردنِ پدرِ ....م! این بار با من :|
  • گپ زدن با یاسمین و شنیدنِ "یه وقت از این غلطا نکنیا" ازش :)))
  • جلسه با استاد نیک‌نام درمورد پایان نامه‌م و مطرح شدن یه سری سوال برای من و 1 ماه رفتم سر کار که اون سوالا رو جواب بدم :))

 

------------------------------------

پ.ن.1: شروع متوسط، اواسطِ بد، پایان عالی! :)

پ.ن.2: پاییز فصلِ منه! با وجود شروع نه چندان خوبش هنوزم بهش اعتقاد دارم؛ 10 روز آخرِ این ماه خوب بودن واقعا؛ هنوزم 1 ماه ازش مونده...

وقتی احساس با تحلیل‌های روان‌شناسی قاطی میشه!

برام از خواستگار جدیدی که براش اومده بود تعریف کرد.... گفت «شبِ همون روزی که بابام دیده بودش و برام توصیفش کرد، ردش کردم»!

براش سوال بود که "نکنه بخاطر ترسم از ازدواجه که اینقدر بی‌پروا رد می‌کنم؟!"

بهش گفتم تو الآن ذهن و روانت درگیر کلی دغدغه‌ی دیگه‌س؛ روی حوزه‌ی دیگری از زندگی‌ت متمرکزی... مشخصه که ناخودآگاهت ورودی جدیدی رو برای پردازش و دغدغه‌مندی نمی‌پذیره..

گفتم که فعلا مسیری که برای خودت چیدی و یک ماه و خورده‌ای هم بیشتر براش وقت نداری رو برو جلو، بعدش خودم میام بهت پیشنهاد میدم :))))

به شوخی گفت یه وقت از این غلطا نکنیا!! :))

گفتم مگه چی می‌خوای از من بهتر؟ :))) بعدشم، تهش اینه که رد می‌کنی دیگه.. چیزی نمیشه که :دی

 

--------------------------

پ.ن.1: به نظرتون از این غلطا بکنم یا نکنم؟

یکی از شب‌های بدِ سال!

با فریاد خفه‌ای از سرِ ترس و غم از خواب پرید!

نفسش بالا نمی‌اومد؛

بدنش از عرقِ سرد خیس شده بود...

چند ثانیه طول کشید تا متوجه زمان و مکانی که توش حضور داره بشه

و باز چند لحظه زمان نیاز داشت تا بفهمه چیزی که باعث تپش شدید قلبش شده، خواب بوده..

یادش اومد:

یه هواپیما.... آتیش گرفتن موتورش... منفجر شدنش..... سقوطش........

به پهنای صورت اشک می‌ریخت

ناتوانی برای کنترل اتفاقات توی خواب براش خیلی سهمگین بود

نفهمید چطور شد که دوباره به خواب رفت...

 

- پونه؟ پونه واستا می‌خوام باهات صحبت کنم!

+ [با لبخند و تعجب] سلام صدرا! چی شده؟

- سلام عزیزم! [سکوت..... بغض...]

+ چیزی شده؟

- [اشک....]

+ صدرا نگران نباش! :)

- [اشک... سکوت.... اشک... اشک.....]

+ [بغلم می‌کنه و صحنه رو ترک می‌کنه...]

- [توان ایستادن ندارم! همونجا می‌شینم روی زمین....]

 

-----------------------

پ.ن.1: چند شب پیش...

جمع‌بندی مهر

پیش نوشت 1: اگه نخونیدش چیزیو از دست نمی‌دین! این متن‌ها رو برای خودم می‌نویسم که بعده‌ها یادم بیاد چه‌ها کردم توی این ماه :)

---------------------------

  • مشاوره‌ها با سارا، یاسر، برنای کانادا، درسای اتریش :))، فاطمه، 
  • ویرگول نویسی: مسئولیت‌پذیری
  • ادامه‌ی رویه‌ی نوشتن کتاب MBTI و در آوردن یک مقاله ازش :)
  • آخرین قهوه‌ها با پدرام قبل از خطرناک شدن کرونا و تصمیم به دیگه کافه نرفتن + احتمالا آخرین ملاقاتم با مبینا -حداقل تا مدت‌ها-
  • خواندن کتاب ACT به زبان ساده برای درآوردن مطالب برای سمینارم
  • یاد گرفتن watch word و استفاده ازش توی مشاوره‌هام
  • پدر برای خودش و مادر گوشی خرید! دردسرهای گوشیِ نو...
  • خوندن یه سری PDF درباره‌ی مدل‌های مختلف درمانی روی بیماری‌هایی مثل استرس و ... + دیدن یه سری TED و ویدیوی اتاق درمان
  • فیلم‌های "مستند بزم رزم"، Ip man 3، Avengers: Infinity war، Thor 2، Nothing but the truth
  • رودهن‌ها و دیدن بچه‌ها و بزرگا :))
  • زنگ زدن مامان با یه شماره‌ی ناشناس... رفت! دل‌آشوبه... ACT کردن با ماجرا... گپ با پدرام... شروع مجدد خواب‌های پریشون :)
  • آپدیت رزومه‌م برای یه شرکت گردن کلفت!
  • گوش دادن به کلاس‌های ACT ِ ژرف
  • بحث گاه و بی‌گاه با پدر -وقتایی که خونه هستم!-
  • افتتاح دفترِ دی‌آرک. باغ کتاب ^__^ + دورهمیِ دی‌آرکی
  • تولدم توی شلوغی و دغدغه‌های مختلف گم شد! :(
  • ارائه‌های روان‌شناسی اجتماعی و روان‌شناسی تجربی..

 

------------------------------------

پ.ن.1: پاییز اومد. ولی شلوغی و دغدغه‌های مختلف اصلا نذاشتن بفهمم چی شد! نه هیجانی برای تولدم داشتم امسال، نه مروری روی خاطراتم کردم (که همیشه به‌ترین خاطراتم توی پاییز اتفاق افتاده‌بودن...)

پ.ن.2: پاییز فصلِ منه! با وجود شروع نه چندان خوبش هنوزم بهش اعتقاد دارم؛ هنوزم 2 ماه ازش مونده...