آن روی من

جایی برای جاری شدنِ چیزی که هستم

آن روی من

جایی برای جاری شدنِ چیزی که هستم

آن روی من

بعضی حرف ها رو نمیشه زد ...
بعضی حرفا رو باید توی دلت دفن کنی ..
شاید برای اینه که ارزش دوستی بیشتر از اینه که با یه حرف نابجا خرابش کنی ! ارزش هر رابطه ای ...

#inner_peace

-----------------------
پ.ن.1: اینا بیان صدرای 21 ساله‌ست... دلم نیومد عوضش کنم :)

طبقه بندی موضوعی
بایگانی

دل‌نوشته‌ی جدید... بدون شرح!

متنی که این نوشته به آن ارجاع دارد اینجاست

 

نوشته بودم روحم رهایی از دغدغه‌ها می‌خواد، ولی درست نبود! روحم کسی رو می‌خواست که بتونم پا به پاش -بتونه پا به پام- با هم با دغدغه‌های مختلف (که ذات زندگی هستن) مواجه بشه و دونه به دونه پشت سرشون بذاره.... یا حلشون کنه، یا هضم....

نوشته بودم روحم پروازی می‌خواد که فقط با عشق می‌تونم تصورش کنم.. یه جورایی اصلاح شده‌ی همون جمله‌ی بالا. الآن عقابی شدم که با ماده عقابِ خودش تو اوج آسمونن.... زندگی بالا و پایین داره، درست! ولی ما تو پایینش هم حتی به نسبت قبل خودمون بالاییم :)

نوشته بودم روحم نگران نبودن از مسئولیت‌ها رو می‌خواد... نگران بودم از اینکه باز بخوام و نشه (چون از قدرتم مطمئن نبودم)، نگران بودم از اینکه نکنه باز کم بیارم؟! الآن می‌دونم که "الخیر فی ماوقع" و نه که این فقط شعارم باشه (که همون موقع که متن قبلی رو داشتم می‌نوشتم این شعار رو داشتم، ولی کو نتیجه؟!)... الآن واقعا دارم این جمله رو زندگی می‌کنم... الآن هم به قدرت خودم، و هم به کائناتی که همین نزدیکیست، اعتماد دارم :)

 

هنوزم عشق برام بزرگ و عظیمه.. هنوزم در برابرش ناتوانم... و اینو دوست دارم :)

از زخم خوردن نمی‌ترسم! اما از زخمِ عشق چرا... چون دردش رو یک بار چشیدم و می‌دونم که فراتر از تحملمه.... این درست؛ ولی نکته‌ش اینجاست که کی می‌تونه جلوی منو برای بودنم با معشوق بگیره؟

 

core belief: پروازِ امن اصالت نداره!

هنوزم برام درسته :)

 

دلم برای نگاهی که هزاران جمله حرف توشه تنــــــگ شده بود، الآن دیگه نه :)

می‌خوام؛ فکر می‌کنم بتونم؛ می‌ترسم و انجامش میدم....

 

core belief: تکرار اصالت نداره! تجربه‌ی جدید می‌خوام از عشق...

تو بهم عشق جدیدی دادی....

من خیلی مسئولیت‌پذیرم و این قشنگش می‌کنه :)

 

نوشته بودم کاش می‌تونستم در لحظه از چیزی که هست لذت ببرم.. کاش از فردای دردناک نمی‌ترسیدم! نه که الآن نترسم، نه که الآن استاد ذن شده باشم، ولی به نسبت اون روزهام خیلی به اون مرحله نزدیک شدم :)

 

آقا! من می‌خوام عاشق شم چون برقِ چمامو توش گم کردم.... چون الآن دارم زندگی نمی‌کنم...

مرسی که الآن برق دارن چشمام :) مرسی که بهم زندگی دادی 3>

 

زندگی کردن: لبخند، نگاه، بوئیدن، لمس، لذت از چیزی که هست، عدم نگرانی بابت چیزی که نیست، آرامش.....

+ اینا بهشته یا زندگی؟! :)

- من بهشت رو توی همین زندگی پیدا کردم :)

 

من از تنها شدن می‌ترسم! هنوزم!.....

 

+ چرا روحت رهایی می‌خواد؟

- چون لیاقتشو داره!

+ از چی می‌خوای رها شی؟

- از فکر به نتونستن... از ترسی که فلجم کرده.... الآن ولی چیزی نیست که فلجم کنه :)

+ به توانایی‌هات اعتماد داری؟

- به تواناییهام اعتماد دارم، به کائنات هم :)

+ به خودت اعتماد داری؟؟

- بله؛ به دلبر هم :)

 

تداعی‌های عشق: صافی، روشنی، دل، نزدیکی، سکوت، صدرا، ترس، بوسه...........

عشق آب و نور می‌خواد... نورش منم، آبش نیست ولی! کویره!

تداعی‌های جدیدم: مونا، احساس، پوزیدون، طوفان، آرامش، لذت، قرمز، سبز، بنفش، لبخند، چشم‌هایش.....

تو حتی تداعی‌های عشق رو هم برام عوض کردی! :)

 

+ می‌تونی درستش کنی؟

- می‌خوام! تلاشمو می‌کنم.... :)

 

core belief: مردی که بترسه مرد نیست!

من ولی می‌ترسم؛ اما انجامش میدم.... :)

 

تشنمه........

هنوزم... :)

  • کورنلیوس ("همین یک نفر" سابق)

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی