آن روی من

جایی برای جاری شدنِ چیزی که هستم

آن روی من

جایی برای جاری شدنِ چیزی که هستم

آن روی من

بعضی حرف ها رو نمیشه زد ...
بعضی حرفا رو باید توی دلت دفن کنی ..
شاید برای اینه که ارزش دوستی بیشتر از اینه که با یه حرف نابجا خرابش کنی ! ارزش هر رابطه ای ...

#inner_peace

-----------------------
پ.ن.1: اینا بیان صدرای 21 ساله‌ست... دلم نیومد عوضش کنم :)

طبقه بندی موضوعی
بایگانی

۱۰ مطلب در آبان ۱۳۹۴ ثبت شده است

کوتاه

امروز خوب بود ..

مدتی بود که به روزای پربار و پر بازده پیش‌دانشگاهیم و بعضی پستای شاهین حسودیم میشد ! :"

امروز خوب بود :)

البته بازم به انتظارم نرسیدم :/ ولی ..

امروز خوب بود :))


همین یک نفر 

گراف

هیجان دارم !
قراره توی این هفته بریم پیش بزرگ گراف دانشکده ریاضی (دکتر اکبری :دی) تا گروهمون رو قبول کنه و بهمون پروژه بده ..

اولین جایی نیست که روی علاقم دارم زندگی میکنم ... و امید که آخرین جا هم نباشه .. ولی نکته ی جالبش اینه که هرچی پیش میری، انگار که باتجربه تر شده باشی، قویتر "روی علاقه‌ت زندگی میکنی" :)
نمیدونم تونستم مفهوم رو برسونم یا نه !

از طرف دیگه، تجربه ی جدیدیه ... بازم اولین تجربم نیست و حتی میشه گفت مدتیه که کلی چیز جدید تجربه کردم ... :" ولی هر بار که چیز جدیدی پیش میاد، قویتر به راه ادامه میدم ! (مثلا همین امروز به بعد ... 3> :-مصمم) باشد که کم نیاوریم ... :)

باید سریعتر به یه جای خوبی برسونم اطلاعاتمو :" ... :-استرس ...
باید مفیدتر درس بخونم ...
استراحت میکنم، ولی به موقع ...

بیا سفر کنیم .. :)

تمام این مدت که وبلاگو زدم، حدود 1سااال، هیجان داشتم که تعداد بازدیدهام چند رقمی میتونه بشه ؟ :)) :دی

داره کم کم به 10,000 میل میکنه !!!! ینی 5رقمی !! حتی 4رقمیشم خیلی دستآورد بزرگی به نظر میرسید اون اولا !

ولی .... ولی الآن وقتی که یهو دیدم داره 5رقمی میشه، فهمیدم که من حتی نفهمیده بودم که "اصلا کی 4رقمی شد" !! و الآنم که داره 5رقمی میشه هیجان و حس خاصی نداره برام !! :/

الآنه که میفهمم ... میفهمم که نوشتن و خالی کردن ذهنمه که بهم انرژی میده ... نه تعداد بازدیدهای بلاگ !!!

اینکه دیده میشم هم خوبه هاا ! نه که بد باشه ! ولی اصالت نداره ... :)

خالی کردن ذهن

کللللللیییییییی چیــــــز توی سرمه !! :"


میخوام بنویسم ... بیشتر از قبل

میخوام برم مسافرت

میخوام برم کوه

میخوام کتاب بخونم

میخوام درس بخونم

""""میخوام مشقای کلاس "شفا"مو درست و مرتب تر از قبل انجام بدم

     نمیخوام دیگه وفتی بابک رو میبینم به مرتب بودن و کامل بودن تکلیفاش حسودیم شه :"

     نمیخوام علی رو که میبینم به موقعیتش حسودیم شه :|

     میخوام بهترین باشم :"""""

میخوام برم کلاس رانندگی :" :" :| :| :||

میخوام برم باشگاه



چقدر "آدم" سخته ! :"

خیلی چیزا رو فک میکنی قولایین که به خودت دادی، ولی چشمتو که باز میکنن میبینی قولایین که برای عادتهای احمقانت به عادتت دادی !


توضیجات بیشتر در پستهای بعدی ... الآن خوابم میاد :دی

املت

بعضی وقتا خوبه زندگی رو ول کنی و بری با برنا املت بخوری :)

و باز هم فرهنگ

حوصله‌ی توضیح ندارم ! دکتر فرهنگ برگشت دانشگاهمون .. اینا جلسه ی اول از کلاس 2جلسه‌ای‌ش هستن!


ما مثل هم حرف میزنیم، ولی مثل هم معنا نمیکنیم ... کدوم 2نفری رو میشناسی که "5تا ویژگی آدم جدی" رو کاملا یکسان ترسیم کنن ؟

پس وقتی میگی جدی باش، سنگین باش، فلان باش، ... هیچ مفهومی منتقل نمیشه !


توی انتقال مفهوم، کلام فقط 7% اثر داره !!! بقیش 38% لحنه و 55% زبان بدن ...

تا حالا نشده که توی چت سوءتفاهم بشه ؟ :)) برای من زیااااد ... چون 7% حرفم رو منتقل میکنه ..

6 big hero

Hiro Hamada: "If my aunt asks, we were at school all day. Got it?"
Baymax: "We jumped out a window!"
Hiro Hamada: "No! Quiet! Shhh!"Baymax: [whispering] "We jumped out a window."
Hiro Hamada: "You can't say things like that around Aunt Cass! Shhh!"
Baymax: "Shhh!"
After a long day of crime fighting, Hiro and Baymax arrive home to see Aunt Cass. Baymax is pretty excited to share the day's events with her, Hiro not so much.

این یه دستوره

از امروز سنتور زدن رو شبی 20دقیقه حداقل شروع میکنی :|

این یه دستوره

قصد

مدتیه که با آدمای جدیدی آشنا شدم ..

بابک که از زنش جدا شده و یه دختر ۶ساله داره. بابک از بچگی‌ به سرزنش شدن عادت کرده :| بر اساس همین ویژگی هم ازدواجی کرد که آخرش مجبور شد ... :"

امیرحسین که کشتی‌گیره! ولی‌ تا حالا مدال طلا نیاورده چونکه از مطرح شدن و موفق شدن میرسه ... به قول خودش سخته که آدم بفهمه از خفن بودن، از موفقیت میترسه ! :"

علی‌! که یجورایی می‌تونم بگم چند سال دیگه‌ی منه !!! یا نه !! من چند سال قبل اونم :-اس‌ الان زندگیش خیلی‌ خوب و روبه‌راهه البته (خدا رو شکر :) ) ... ولی‌ من الان مینیمم مطلق اونو یجورایی رد کردم :)) نمی‌دونم ! باشد که رستگار شویم :)

یه محسنم هست که خیلی‌ اهمیتی نداره برام .. با یکی‌ دیگه که حتی اسمشم یادم نیست الان :)))

 

قدرت ذهن

این ذهن لعنتی چقدر مگه قویه ؟ :|


-----------------------------------

پ.ن.1: حرف علی که دوشنبه شب ساعت 9:40 به جمع زد بدجوری ذهنمو درگیر کرده ... :|

پ.ن.2: وقتی ورودی‌های ذهنی از قدرت پردازش و هضم اونا بیشتر باشه، احتمال اوردز روحی وجود داره !

پ.ن.3: از افراد "اوردز روحی شده" اخباری در دست نیست ... :-اس