آن روی من

جایی برای جاری شدنِ چیزی که هستم

آن روی من

جایی برای جاری شدنِ چیزی که هستم

آن روی من

بعضی حرف ها رو نمیشه زد ...
بعضی حرفا رو باید توی دلت دفن کنی ..
شاید برای اینه که ارزش دوستی بیشتر از اینه که با یه حرف نابجا خرابش کنی ! ارزش هر رابطه ای ...

#inner_peace

-----------------------
پ.ن.1: اینا بیان صدرای 21 ساله‌ست... دلم نیومد عوضش کنم :)

طبقه بندی موضوعی
بایگانی

۷ مطلب در خرداد ۱۳۹۵ ثبت شده است

تلقینه یا نه ؟

برنای عزیزم :)


ببین لزوما دنیا اونجوری که تو میبینی نیست و لزوما با قوانین تو کار نمیکنن :)) این جمله رو خود من خیلی سخت پذیرفتم ... فقط خواستم بهت بگمش که شاااید کمکی کنه بتونی دیدتو یذره عوض کنی ...

(دارم در مورد این حرف میزنم که بهم میگی تلقین میکنم و الآن باید بشینم درس بخونم و .... البته میدونم که تا حد خوبی شوخی میکردی و تا حد خیلی بیشتری دل سوزیت بود .. ❤️)

آره ! شاید خیلی وقتا تلقین دلیل اصلی کاری باشه که میکنم/نمیکنم ... ولی خوب میدونی که دارم از اینجور چیزا میگذرم ... و این موارد جدیدی که باهاشون درگیرم اصلا ربطی به تلقین ندارن !


روحم خسته‌س ... خودم الآن کمترین نگرانی‌م درسمه ! که همون درس هم یه نگرانی خیلی بزرگی شده برام تو این آخر ترمیه :))) ولی هنوووز کمترین نگرانیم‌ه ... (اگه دلت بخواد، این پی ام هایی که فروارد میکنم*1* دلیل نگرانی و خستگیم‌ن ....)

پس نمیتونی بهم بگی "پاشو درستو بخون" و انتظار داشته باشی که همین کاری که میگی رو بکنم ....

نمی‌دونم چقدر برات قابل قبوله حرفم یا اصلا درست تونستم برسونم منظورمو یا نه ! ولی دلم خواست حرفی که سر شب نتونستم بگم رو الآن بگمش :)


مرسی که به فکرمی ... مرسی که هستی :)) ❤️

---------------------------------------

پ.ن.1: پست بعدی شاید .... پی ام ها توی این پست جا نمیشن ....!

توئیت

امروز که داشتم به دست‌هات نگاه میکردم یادم اومد که چقــــــدر دلم براشون تنگ شده :"

کاشکی

ﻧﮑﻨﺪ ﭘﻨﺠﺮﻩ ﺍﻱ ﭘﺸﺖ ﺻﻠﻴﺒﻢ ﺑﺎﺷﺪ
ﻧﮑﻨﺪ ﻣﻴﮑﺮﻭﻓﻮﻧﻲ ﺩﺍﺧﻞ ﺟﻴﺒﻢ ﺑﺎﺷﺪ

ﻧﮑﻨﺪ ﺍﻳﻦ  ﺍﺱ ﺍﻡ ﺍﺱ ﺩﺭ ﺟﺎﻳﻲ ﺛﺒﺖ ﺷﻮﺩ
ﻧﮑﻨﺪ ﮔﺮﻳﻪ‌ﻱ ﭘﺸﺖ ﺗﻠﻔﻦ ﺿﺒﻂ ﺷﻮﺩ

ﻧﮑﻨﺪ ﺷﺎﻫﺪ ﺩﻋﻮﺍﻣﺎﻥ ﺩﺭ ﻣﺎﺷﻴﻨﻨﺪ
ﻧﮑﻨﺪ ﺩﺍﺧﻞ ﺣﻤّﺎﻡ، ﺗﻮ ﺭﺍ ﻣﻲ ﺑﻴﻨﻨﺪ

ﻧﮑﻨﺪ ﺍﺳﻢ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺑﺎ ﺩﻫﻨﺶ ﺑﺨﺶ ﮐﻨﺪ
ﻧﮑﻨﺪ ﺭﺍﺯ ﻣﺮﺍ ﺗﻠﻮﻳﺰﻳﻮﻥ ﭘﺨﺶ ﮐﻨﺪ

ﻧﮑﻨﺪ ﻣﻲ ﺩﺍﻧﺪ ﺁﻧﭽﻪ ﮐﻪ ﻣﻦ ﻣﻲ ﺩﺍﻧﻢ
ﻧﮑﻨﺪ ﭘﺲ ﻓﺮﺩﺍ، ﺗﻴﺘﺮ ِ ﻳﮏ ِ ﮐﻴﻬﺎﻧﻢ


ﻧﮑﻨﺪ ﺭﺧﻨﻪ ﮐﻨﺪ ﺩﺭ ﺩﻝ ﺍﻳﻤﺎﻧﻢ ﺷﮏ
ﻧﮑﻨﺪ ﻟﻮ ﺑﺪﻫﻢ ﺍﺳﻢ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺯﻳﺮ ﮐﺘﮏ

ﻧﮑﻨﺪ ﻧﺎﻣﻪﻱ ﺟﻌﻠﻲ ﻣﺮﺍ ﭘﺴﺖ ﮐﻨﻨﺪ
ﻧﮑﻨﺪ ﺍین‌همه ﺑﺪ، ﻗﻠﺐ ﻣﺮﺍ ﺳﺴﺖ ﮐﻨﻨﺪ


ﺗﻠﺨﻢ ﻭ ﺣﻞ ﺷﺪﻩ ﮐﺎﺑﻮﺱ ﻭﺟﻮﺩﻡ ﺩﺭ ﺳﻢ
ﻏﻴﺮ ﺗﻮ ﺍﺯ ﻫﻤﻪ ﻱ ﺁﺩﻡ ﻫﺎ ﻣﻲ ﺗﺮﺳﻢ

ﻫﻤﻪ ﺩﺍﻧﺴﺘﻪ ﻭ ﻧﺎﺩﺍﻧﺴﺘﻪ ﺟﺎﺳﻮﺳﻨﺪ !
ﺩﺳﺘﺸﺎﻥ ﺣﻠﻘﻪﻱ ﺩﺍﺭ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺗﻮ ﺭﺍ ﻣﻲ ﺑﻮﺳﻨﺪ


کاشکی آخر این سوز بهاری باشد

کاشکی در بغلت راه فراری باشد

کاشکی از همه مخفی بشود این شادی

کاشکی وصل شود عشق تو به آزادی

کاشکی بد نشود آخر این قصه‌ی بد

کاشکی باز بخوابیم ولی تا به ابد


نکند رخنه کند در دل ایمانم شک

نکند لو بدهم اسم تو را زیر کتک

نکند نامه‌ی جعلی مرا پست کنند

نکند این‌همه بد قلب مرا سست کنند

نکند رخنه کند در دل ایمانت شک

نکند لو بدهی اسم مرا زیر کتک

نکند نامه‌ی جعلی تو را پست کنند

نکند این‌همه بد قلب تو را سست کنند


"شاهین نجفی، محرمانه"

کلاس شفا به زبان ساده!

طولانیه ولی به خوندنش میرزه ...


هیچ‌کس جز تو نخواهد آمد 

هیچ‌کس بر در این خانه نخواهد کوبید

شعله روشن این خانه تو باید باشی

هیچ‌کس چون تو نخواهد تابید

سرو آزاده این باغ تو باید باشی

هیچ‌کس چون تو نخواهد رویید

چشمه جاری این دشت تو باید باشی

هیچ‌کس چون تو نخواهد جوشید

باز کن پنجره صبح آمده است


در این خانه رخوت بگشای

باز هم منتظری؟

 هیچ‌کس بر در این خانه نخواهد کوبید

و نمی‌گوید برخیز

که صبح است، بهار آمده است


خانه خلوت تر از آن است که می‌پنداری

سایه سنگین تر از آن است که می‌پنداری

داغ، دیرین تر از آن است که می‌پنداری

باغ، غمگین تر از آن است که می‌پنداری

ریشه ها می‌گویند

ما تواناتر از آنیم که می‌پنداری


هیچ‌کس جز تو نخواهد آمد

هیچ بذری بی تو

روی این خاک نخواهد پاشید

خرمنی کوت نخواهد گردید

هیچ کجا چرخی بی چرخش تو

هیچ کجا چرخی بی چالش و بی خواهش تو

بی توانایی اندیشه و عزم تو نخواهد چرخید

اسب اندیشه خود را زین کن

تک سوار سحر جاده تو باید باشی


و خدا می‌داند

و خدا می‌خواهد

تو "خودآ"یی باشی

بر پهنه خاک


نازنین

داس بی دسته ما

سالها خوشه نارسته بذری را بر می‌چیند

که به دست پدران ما بر خاک نریخت

کودکان فردا

خرمن کشته امروز تو را می‌جویند

خواب و خاموشی امروز تو را

در حضور تاریخ

در نگاه فردا

هیچ‌کس بر تو نخواهد بخشید


باز هم منتظری؟

هیچ‌کس بر در این خانه نخواهد کوبید

و نمی‌گوید بر خیز

که صبح است بهار آمده است

تو بهاری، آری

خویش را باور کن


(مجتبی کاشانی)

بعضی وقتا

بعضی وقتا باید بشینی و معجزه ای رو که بارها دیدی دوباره تماشا کنی...

بعضی وقتا نیاز داری که باز ایمان بیاری!!

بعضی وقتا باید توی شهر غریب پول نداشته باشی، جای خواب و اتوبوس برای برگشت نداشته باشی تا چلنجی برات پیش بیاد که بزرگ شی!!

بعضی وقتا نیاز داری که باااز ایمان بیاری! نه به خداها! به قدرت "قصد پنهان" خودت :| !!!

بعضی وقتا باید بشینی جلوی دریا، تا چشم کار میکنه آب باشه و خودت و هیــــــچ... فکر کنی و فکر کنی و فکر کنی...

بعضی وقتا.... بعضی وقتا باید دردی که کشیدی رو برای خودت مرور کنی و یهو بفهمی که "او! پسر!!! چندتا کتاب میشه ازش درآورد..." تا بعدش بتونی درست جایی که توش وایسادی رو ببینی...


اما بعد از این بعضی وقتا، باید پاشی... دیگه وقت برای طلف کردن و از دست دادن نداری :| باید پاشی و بری تا به هدفی که پارسال بعد از شوک 1خرداد برای خودت ساختی برسی....

بعد از این بعضی وقتا، باید مرد شی.......


-------------------------------------------

پ.ن.1: چند روزه حال روحیم بهتره.. البته نوسانای شدید دارم! ولی در مجموع میدونم مسیرم درسته و سعی میکنم به چیزای دیگه توجه نکنم... سخته ولی ممکن... (it's impossible / no! it's necessary)

بچرخ تا بچرخیم :|

وقتی من میگم الآن بیخیال بشین و شما میرین بابای طرف رو میبینین، انتظار کرنش و آرامش و احترام و غیره‌ی الفاظ دهن پر کن رو از من نداشته باشین ...


------------------------

پ.ن.1: طوفانی در راه است :|

پ.ن.2: گذشت اون زمانی که صدرا بچه بود ! تعجب میکنی ؟ به جهنم :|

پ.ن.3: واژه‌ی آخر پی‌نوشت2 بعد از کلنجار رفتن بسیار با خود مودبانه شد :|

پ.ن.4: ولی انگار این اتفاق نیاز بود برای آینده ای که دارم برای خودم مینویسم ! یه جور کاتالیزور ....

پ.ن.5: ممکنه اشتباه کنم ؟ حداقل برای اولین بار مثل یه مرد اشتباه میکنم !

من خوبم ولی تو باور نکن ...

  • چند روزی میشه که از سالگرد روحم میگذره ...
  • دیشب خانم درودیان میگفت که آدمایی که مکانیزم "بازگشت" توشون قویه، مسئولانه پای مسائلشون نمی‌ایستند و (تو) به جای حل مسئله، از "انکار" و "خیال‌پردازی" استفاده میکنن(میکنی) و فاک ! (البته این کلمه ی آخر نقل به مزمون بود :|)
  • باید راجع به چیزای زیااادی تصمیم بگیرم ... تصمیمای سخت ... به یک کمک فوری و قوی نیازمندیم ...
  • چند روزه حال روحیم بهتره .. البته نوسانای شدید دارم ! ولی در مجموع میدونم مسیرم درسته و سعی میکنم به چیزای دیگه توجه نکنم ... سخته ولی ممکن ... (it's impossible / no! it's necessary)
  • مسائل زیادی هستن که باید براشون وقت و انرژی بذارم ... "درس" و دانشگاه آخرینشونه :/ ولی میتونم .. فی‌الواقع باید بتونم ! :)
  • بسی نکته هست .. اینجا جاش نیست دیگه :)

---------------------------------------
پ.ن.1: مرسی که triggerی شدی برای نوشتن این پست
پ.ن.2: خیلی خری :| یکیشون رو نگهدار حداقل خوب :/