آن روی من

جایی برای جاری شدنِ چیزی که هستم

آن روی من

جایی برای جاری شدنِ چیزی که هستم

آن روی من

بعضی حرف ها رو نمیشه زد ...
بعضی حرفا رو باید توی دلت دفن کنی ..
شاید برای اینه که ارزش دوستی بیشتر از اینه که با یه حرف نابجا خرابش کنی ! ارزش هر رابطه ای ...

#inner_peace

-----------------------
پ.ن.1: اینا بیان صدرای 21 ساله‌ست... دلم نیومد عوضش کنم :)

طبقه بندی موضوعی
بایگانی

۱۲ مطلب در مهر ۱۳۹۸ ثبت شده است

فوران ناخودآگاهی!

جدیدا بعضی بازه‌های کوتاه (مثلا چند روزه) برام پیش میاد که توش هم تقریبا هرشب خواب می‌بینم و هم تقریبا هر روز می‌خوام چیزی بنویسم و بنوازم! :)

بعد دوباره قطع میشه تا چند وقت دیگه درش باز بشه :))

 

حال غریبیه... هنوز بهش عادت نکردم!

بیست :)

راه طولانی‌ای رو اومدم تا برسم به جایی که هستم..

راه طولانی‌تری هم پیش رومه :)

 

میدونی چجوریه؟

یه مسیر سنگی رو تصور کن که لابلای سنگا چمن سبز شده...

آفتابِ قبل از ظهر روی دشت‌های اطراف طلا ریخته

خنکای هوای پاییزی روی قطره‌های عرقی که از راه روی صورتت نشسته رژه میره

چه لذتی بیش‌تر از این می‌تونی تصور کنی؟!

 

ولی هنوز یه چیزی کمه!

تنها چیزی که می‌تونه سختیا و بالا و پایینِ مسیر رو برات هموار کنه...

آره! دارم درمورد همراهانی چون آبِ روان حرف می‌زنم :)

همراهایی که هرکدوم برکتی برام هدیه آوردن و نمی‌ذارن خستگیِ مسیر تو تنم بمونه...

 

مثل اون شب تو چمنا که به چشمام نگاه کرد و گفت توش آرامش و خستگی می‌‌بینه

یه نخ سیگار روشن کردم و بهش گفتم آره، ولی وقتی پیشتم خستگیم در میره :)

 

-------------------------

پ.ن.1: عدد بیست رو همیشه دوست داشتم :)

نوزده

+ تا کی باید دوید آیا؟!

- تا توانستن

+ توانستنِ چه؟

- کنترل آنچه قابل کنترل است، پیش‌بینیِ آنچه قابل پیش‌بینی‌ست، و فهم آنچه قابل فهم است....

 

این روزا دارم زیاد می‌دوم... اما آخر شب، با همه‌ی خستگی و کوفتگیِ تن، قلبم آروم و راضیه :) و به نظرم تنها معیارِ درست بودن یا نبودن هر تلاشی همینه..

روز تولد خود را چگونه گذراندید؟

ساعت 8 صبح بیدار شدم، ساعت 9 شرکت بودم، تا ساعت 4.5 عصر با 10 نفر مصاحبه کردم، ساعت 5.5 تو باغ کتاب جلسه‌ی MBTI داشتیم... توی راه داشتم مطالبی که باید امروز آموزش می‌دادم رو مرور می‌کردم، 5.5 تا 9 جلسه بود، 10 رسیدم خونه، دوش و شام و استراحت

حال تمرین آمار رو دیگه ندارم!! :) امیدوارم فردا تا قبل از تایم کلاس برسم انجامش بدم...

شبتون خوش......

شگفتی‌های پنهان در یک لبخند..

دیشب داشتم به این فکر می‌کردم که ما آدما چقددددر همه چیزو به خودمون و دیگران سخت می‌کنیم!

با حرف نزدن، با حرف زدن!!، با تفکراتمون، با کنترل‌گریمون، با بالا اوردن احساساتمون روی طرف مقابل، با عادتمون به بله گفتن، با عادتمون به بله شنفتن......

داشتم فکر می‌کردم که چقدددر می‌تونست زندگیامون راحت‌تر و قشنگ‌تر باشه اگه یذره آگاه‌تر می‌زیستیم :/

روح جمعی انسان، بیمار است..

 

همین دیشب یکی از کتابای فریدون مشیری رو برداشتم و بازش کردم و این شعر اومد!

حرف بیشتری نمی‌زنم که نیازی به حرف بیشتر زدن نیست....

 

من نمی‌دانم

-و همین درد مرا سخت می‌آزارد-

که چرا انسان

این دانا، این پیغمبر

در تکاپوهایش

-چیزی از معجزه آن‌سوتر-

ره نبرده‌ست به اعجاز محبت

چه دلیلی دارد؟

 

چه دلیلی دارد که هنوز

مهربانی را نشناخته است؟

و نمی‌داند در یک لبخند

چه شگفتی‌هایی پنهان است

 

من بر آنم که در این دنیا

خوب بودن

به خدا سهل‌ترین کار است

و نمی‌دانم

که چرا انسان

تا این حد

با خوبی بیگانه‌ست

 

و همین درد مرا سخت می‌آزارد

تحلیل آماری بعد از مرور بلاگ...

514 تا پست نوشته شده، 497 تا پست منتشر شده... 96.6%

4 ماه اول، سال 93، 27 تا پست ارزشمند

سال 94، 59 تا پست

سال 95، 46 تا

سال 96، 31ی

سال 97، 56 تا

و 6 ماه اول سال 98 هم 29 تا

در مجموع، 248 پست از 497 تا پستی که منتشر شدن توی این تقریبا 5 سال برام ارزشمند بودن... نزدیک به 50%

 

مشخصا سال 96 کم‌انرژی‌ترینِ این پنج سال بوده... واقعا هم سال سختی بود!

نکته‌ی دیگه اینکه هرچی پیش رفت، درصد پست‌هایی که توی شمارشِ پست‌های ارزشمند حساب شدن بیشتر شد! پس با یه حساب سر انگشتی از عدد و رقم‌ها میشه گفت که به مرور گزیده‌گوتر شدم و قلم و دل و فکر قشنگ‌تری (برای خودم) پیدا کردم :)

حرف‌های دیگه‌ای هم میشه زد مثل اینکه کدوم پست‌هام لایک بیشتری خورده یا غیره ...

 

درازه گویی کافیست... ایدمو دوست داشتم و خوشحالم که تحمل کردم و این پروژه رو هم تا انتها انجامش دادم :)

 

-----------------------------

پ.ن.1: قول میدم تا مدت‌ها آخرین پستم در این زمینه باشه :)))

تناقض همیشگی بین کار و درس و زندگی :))

خب! دانشگاه به صورت جدی و رسمی استارت خورد! همین هفته‌ی پیش...

خیلی از حجم مطالب و انرژی‌ای که باید بذاریم برای "ارشد" جا نخوردم! انتظارش رو داشتم که توی هر ترم نیاز باشه چندتا کتاب رو (خیلی جدی) بخونم و غیره و غیره :)) ولی دیگه ناموسا 4تا کتاب 700-800 صفحه‌ای برای دوتا درس؟؟ بابا مصّبتو شکر :)))

 

دغدغه‌های زیادی توی سرم دارم که بعضی وقتا باعث میشن نتونم 100% انرژیمو بذارم برای خودم و کارهام.. می‌خوام اینجا خالیشون کنم تا هم دسته بندی بشن و هم از توی سرم خارج بشن...

  • کار: چند تا پیشنهاد مختلف و جذاب دارم که هرکدوم مزیت‌های خودشون رو دارن (یکی پول بیشتر، یکی کانکشن‌های خفن، یکی در راستای آینده‌ی صدراست، یکی خیریه‌ست، یکی دیگه هم هست که اوکی شده و مستقل از انتخاب یا عدم انتخابِ گزینه‌های دیگه داره پیش میره..) تعداد جلسات و تعداد ساعت‌هایی که باید بذارم برای فکر کردن و رسیدن به یه نتیجه‌ی درست داره سر به فلک می‌کشه :|
  • دانشگاه: جدید بودن فضای ذهنی و نیاز به عادت کردنم به دنیای علوم انسانی، هم‌پوشانی کلاس ژرف با یکی از کلاس‌ها که هنوز راه حلی براش پیدا نکردم، ارتباطات انسانی توی دانشگاه جدید و ...
  • زندگی شخصی که باااز هم تو اولویت چندم قرار گرفته و نمی‌تونم بهش برسم و ارضاءش کنم :| مثلا کوه نمیرم! البته "دیدن دوستان" که برام توی این کَتِگوری از هر چیز دیگه‌ای مهم‌تر هست رو دارم انجام میدم، ولی واقعا فشار زیادی داره میاره و نمی‌دونم تا کی قراره اینجوری پیش بره؟!
  • حالا این وسط دارم همه‌ی تلاشمو می‌کنم که یه جایی هم برای ارزش‌های دیگه‌م باز کنم... باشد که رستگار شویم :دی

 

خیلی یهویی؛ پایان!

مرور سال 98 بلاگی - قسمت اول - قسمت پایانی تا مدت‌ها

 

پیش نوشت: این کاریه که خیلی وقته می‌خواستم انجام بدم، که بلاگمو مرور کنم و یه سری تفاوت‌های خودم و قلمم و یه سری چیز دیگه رو توش رد بزنم... اما نکته‌ش اینجاست که به درد کسی جز خودم احتمالا نخواهد خورد :)

------------------------------------

 

دل‌نوشته‌ی ماشینی :)

گذشته، آینده یا حال؟

باید دل سپرد....

مرثیه‌ای برای ایران.. :"

آفرینش‌گری به روش ژرف :)

 

در وصف کشتی یونانی..

دل‌نوشته‌ای به وقت خستگی..

جملات قصار!

 

گفتاری فلسفی در باب خوب یا بد بودن روز :))

بازم غر قبل کنکوری (بی اعصاب!)

خیره به خورشید چشم :)

شعر "زندانی"

شعر "چرخه‌ی زندگی"

کنکور هم تموم شد! :)

هوای بارانی...

 

عجب سالی بود سال 97!! :|

آخیییش :) مرور 97 و دل‌نویسی..

چشم‌هایش...

داستانی عجیب از دل یک مراقبه‌ی عجیب

انتخاب رشته، انتخاب آینده..

بازم مراقبه، بازم داستان، داستان یک مرد...

نگاه می‌کنم....

 

کلاردشت ژرفی :)))

بالاخره یه بازه‌ی آروم تو زندگی پیدا شد! :)

 

خواب، تائو، بیداری...

جملات قصار ساحر..

شروع مرور پست‌های بلاگم :)

پست پانصدم!

دلتنگی برای یک کانسپت!

 

--------------------------------

پ.ن.1: سال 98، 6 فصل اول، 29 پستِ تا حدودی ارزشمند.. (برای من!)

فرق آرامش با افسردگی یا چگونه با وجود خستگی راضی باشیم؟

می‌دونی؟

یه وقتایی خسسسته‌ای، ولی ته دلت از خودت و انتخاب‌هات و حتی چلنج‌هایی که توی مسیرت وجود داره راضی هستی...

این رضایته یکی از بروزهاش می‌تونه آرامش باشه.. می‌تونه باعث بشه که درونت و در ازاش بیرونت به آرامش قشنگی فرو بره... آرامشی که حتی به آدمای اطرافت هم منتقل میشه! و این اتفاق برای صدرا ارزشمنده :)

 

چالش که همیشه هست! مگه زندگی بدون چالش هم داریم؟ مگه میشه یه روز بگذره اما حال روحت بالا و پایین نشه؟ نه که نشه‌ها! ولی خییلی استثناست!

به گمان من مهم اینه که چالشت رو خودت انتخاب کنی... چالشی رو باهاش دست و پنجه نرم کنی که نتیجه‌ی انتخاب‌های آگاهانه‌ی خودِ خودت باشه!

 

مثلا کدوم خریه که ارشد شریف رو رها می‌کنه تا کنکور روانشناسی بده؟

خب من!

ولی این من، یه جا نشست دو دوتا چهارتا کرد، دید که نمی‌خواد چالشِ دوست نداشتنِ کارِ پول‌سازش رو برای 20 سال برداره!

 

امروز یکی برگشت بهم گفت حیف نبود شریفو ول کردی؟

جوابی به جز تاسف نداشتم که تحویلش بدم... ولی ته زورمو زدم و بهش گفتم "حیف من و توییم که داریم راجع به مدرک حرف می‌زنیم نه اونی که قراره به مدرک اعتبار بده"

خودمونیم... نفهمید چی گفتم بهش!

 

از بحث خودمون دور نشیم!

می‌خواستم اینو بگم که وقتایی که خسسسته‌ای اما دروناً آروم هستی، نمود بیرونیش درست شبیه وقتاییه که افسرده‌ای :))))

ولی وااقعا فرق دارن با هم! believe me ;-)

 

 

مرور سال 97 بلاگی - قسمت دوم

پیش نوشت: این کاریه که خیلی وقته می‌خواستم انجام بدم، که بلاگمو مرور کنم و یه سری تفاوت‌های خودم و قلمم و یه سری چیز دیگه رو توش رد بزنم... اما نکته‌ش اینجاست که به درد کسی جز خودم احتمالا نخواهد خورد :)

------------------------------------

 

از چنین گفت زرتشت...

تنهایی، فرار یا مواجهه؟

تصویرسازی روحم...

تولد-نویسی...

نمی‌دونی!

 

تجدید پیمان با خود :)

آدما تو زندگی میان و میرن...

 

تمرین عملی نابودگر..

شروع نوشتن "جمع‌بندی ماه"

وصیت‌نامه‌ی صدرای 25 ساله :)

تراوشات یک ذهن زیبا :) - 1

تراوشات یک ذهن زیبا - شماره‌ی 4!

 

تراوشات یک ذهن زیبا - شماره‌ی 7 ;-)

غرهای بعد از فشارهای زیاد...

منِ ارزشمند - 3

همه‌ی آنچه در زندگی دارم و نمی‌خواهمش!

اردوی عملی ژرف..

ناچاریم از انتخاب...

 

مرور منِ بهتر

از سری "خودش می‌نویسه‌ها"...

تحلیل ژرفی "بودای کوچک" :)

من قهرمان هستم!

شیوه‌ی چوپان

روزای گهی :))

 

من مرد تنهای شبم!

ما نمی‌بازیم! یا می‌بریم، یا می‌آموزیم...

نیل مُرد، تو نمیر...

دیروز، امروز، فردا :)

 

--------------------------------

پ.ن.1: سال 97، 6 فصل دوم، 28 پستِ تا حدودی ارزشمند.. (برای من!)

آدما تو زندگی میان و میرن - شماره‌ی 2!

توی مرور بلاگم رسیدم به این پست... حس عجیبی داشت برام! درست مثل اکثر پست‌ها چند دقیقه روش متمرکز شدم و با حسم شنا کردم و یاد اون روزا افتادم و ......

گذشته از اینکه تقریبا سر هر پست به خودم میگم "پسر! چه چیزایی رو پشت سر گذاشتیا!!"، سر این پست یه اتفاق عمیق‌تر افتاد.. اینکه دیدم هنوزم دارم چه چیزایی رو پشت سر می‌گذارم! دیدم هنوز هم زنده‌ام و تا وقتی که زنده باشم همینه داستان! همینه زندگی...

 

مثلا اونجا نوشته‌م که کیا توی زندگیم بودن و الآن (اون موقع) دیگه نیستن، و همین‌طور نوشتم که کیا تو زندگیم بودن که هنوز نقششون ادامه داره....

و الآن می‌تونم ببینم که باز هم این لیست تغییر کرده! :"

  • امین جون و عمین و محسن
  • بیژن و کیان ... برنا و پونه ... نگار و زهرا و توتیا و شاهین و رضا ... حتی قبل از اونا امیر تو دوره‌ی المپیاد ... حسین حجازی و امیر و علی و محمد و کلا 90یا ... یاسی و پردیسیا ...
  • حورا و امین و تینا... (از اینجا به پایین توی همین 1 سال اضافه شدن!)
  • بچه‌های خانه نوآوری...
  • مهدیار و زک و حسین کمال...

اما در کنار کسایی که از زندگیم رفتن، یه سری آدمایی هم هستن که توی این 1 سال توی دنیای صدرا متولد شدن :)

  • حمید و امین و میلاد برزگر (هنوز هستن؟ یا دارم مثل بقیه‌ای که رفتن به زور نگهشون می‌دارم تا اینکه یه روز این حقیقت بخوره تو صورتم؟!)
  • ژرفی‌ها...
  • فاطمه و زهرا (تنها بازماندگان خانه نوآوری که البته همینا هم تقریبا دارن میرن :دی)
  • مبینا و تک و توک از دوستاش... (تنها اضافه شوندگان...)

 

خلاصه که قدر داشته‌هامونو تا وقتی که داریمشون بدونیم...

و البته که وقتی دیگه قرار نیست داشته باشیمشون، برای داشتنشون دست و پا نزنیم... که فقط منجر به خسته شدن خودمون میشه و بس...

همیشه در لحظه زندگی کنیم و از چیزایی که هست لذت ببریم و حسرت گذشته یا حرص آینده رو نخوریم.. دنیا دو روزه واقعا!! از این دو روزی که بهمون هدیه دادن استفاده کنیم، لبخند بزنیم :)

جمع‌بندی شهریور

پ.ن.1: اگه نخونیدش چیزیو از دست نمی‌دین! این متن‌ها رو برای خودم می‌نویسم که بعده‌ها یادم بیاد چه‌ها کردم توی این ماه :)

---------------------------

 

  • شروع ماه با تحلیل فیلم patch adams تو ژرف و بعد کافه با علی و پدرام و افسانه :)
  • شنیدن وویس‌های پوسایدون شیری
  • جلسه سنجمان و فاز جدید همکاری؟
  • مشاوره با وحید درمورد خودم و رابطه و تحلیل خواب + کلاس ژرف، ساحر...
  • صحبت با کیانا و کمک به رفع سوء تفاهم‌ها
  • دوباره کلاردشت :| :)) این بار با آقا رضا و بابا و مامان..
  • خونه‌ی ثمین و بی‌خوابی‌های قابل پیش‌بینی
  • رودهن، دیدن کیوان بعد از ساال‌ها، دیدن احسان، سنتور و دیگر هیچ :))
  • پارک ملت و صحبت با فاطمه + دورهمی نیمه ژرف! (فهیمه و نادر و مهدخت)
  • اتاق تکونی و بازگشت رسمی من به خونه...
  • اومدن نتایج کنکور، قبولی دانشگاه خاتم (بغل خونمونه :دی)
  • دیدن فیلم متری 6.5 و lincoln و صحبت درمورد بچه‌ها با میلاد
  • دیدل فیلم everybody knows و کتاب خوندن تو ASP و....
  • لواسون ژرفی، سنتور، ناهار گیاهی (مهر میترا)، دورهمی قشنگ، صحبتای عمیق، بازی، خونه :)
  • دیدن نیلوفر بعد از دقیقا 1 سال؛ بام!
  • کمک به سارا برای انجام کارهای پایان نامه‌ش
  • دانشگاه (شریف) و دیدن زهرا (پیامی) و سعید و سهیل و علی (تول) و مجید (96ی) و مجتبی‌ی وجترین ^.^ و صحبت و ...
  • شروع مرور بلاگم.....
  • تلاش 3 روزه برای ثبت‌نام دانشگاه خاتم :| :))
  • کافه بازار و دیدن دوستان قدیمی و فهمیدن اینکه چقدر از هم دوریم و دیگه حرفی برای زدن نداریم زیاد....
  • دیدن فیلمای sherlok holms و اژدها وارد می‌شود و illusionist و ....
  • دیدن سجاد و نشون دادن شریف بهش :))

 

----------------------------------------

پ.ن.1: شاید بشه گفت شلوغ‌ترین سال زندگیمه امسال!

پ.ن.2: واقعا ماه سنگینی بود.. کارای زیاد، ملاقات‌های زیاد و ....