آن روی من

جایی برای جاری شدنِ چیزی که هستم

آن روی من

جایی برای جاری شدنِ چیزی که هستم

آن روی من

بعضی حرف ها رو نمیشه زد ...
بعضی حرفا رو باید توی دلت دفن کنی ..
شاید برای اینه که ارزش دوستی بیشتر از اینه که با یه حرف نابجا خرابش کنی ! ارزش هر رابطه ای ...

#inner_peace

-----------------------
پ.ن.1: اینا بیان صدرای 21 ساله‌ست... دلم نیومد عوضش کنم :)

طبقه بندی موضوعی
بایگانی

۱۹ مطلب در مرداد ۱۳۹۹ ثبت شده است

به خواهرِ 2ساله‌م!

یه وقتایی با اینکه می‌دونی "هیچ چیز موندنی نیست"، باز هم از یه سری "رفتن‌ها"... یه سری "نموندنی‌ها".. دل‌گیر میشی...

درست مثل اون روزی که توی هتل آزادی خداحافظیِ تلخ و اشک‌باری رو داشتم؛ مردادِ لعنتیِ 96

درست مثل اون روزی که توی فرودگاه از برنا، پونه و آرش خداحافظی کردیم؛ شهریورِ لعنتیِ 96

درست مثل اون روزی که دوره‌ی قشنگ ژرفمون تموم شد... بهمنِ لعنتیِ 98

درست مثل اون روزی که بدون خداحافظیِ درست و حسابی، رفتن! پونه و آرش رو میگم...؛ دی‌ماهِ لعنتیِ 98

درست مثل امروز. که بدون مقدمه بهم گفتی دیگه نمی‌تونیم با هم صحبت کنیم... همون وویست رو میگم که در جوابش بهت گفتم امیدوارم خوشبخت و خوشحال باشی همیشه.....

خداحافظی و از دست دادنِ سهمگین‌تر از این 5تا نداشتم تا حالا !

یه وقتایی با اینکه می‌دونی «هیچ سلامی بدون خداحافظی نبوده، تو هم مستثنی نیستی!»، بازم از خداحافظی دلت می‌گیره....

 

آینده‌ی بدون تو نمی‌دونم چه شکلیه! نمی‌دونم دیگه باید با کی از دغدغه‌هام بگم که اندازه‌ی تو درکم کنه و جواب‌هاش بهم آرامش بده!

می‌دونی؟ یه جورایی بعد از رفتنِ همه‌ی دوستای نزدیکم تو سال 96، تو جای همشونو پر کرده بودی.... تو همین دو سال از هر دوستی بهم نزدیک‌تر شدی..

 

اما خوبیش اینه که می‌دونم باز بهار میاد! این قانونِ طبیعته :) هر از دست دادنی، نقطه‌ایه برای به دست آوردن‌های بعدی... اندکی صبر لازمه فقط فکر کنم؛ و صدرا هرچی نباشه، تو این سال‌های اخیر صبر رو خوب یاد گرفته!

خوبیش اینه که می‌دونم خوبی و تصمیمِ سخت، ولی درستی گرفتی :)

خوبیش اینه که کسی از آینده خبر نداره :)

 

حالم؟ "الآن" خوش نیست!

ولی

«این نیز بگذرد»......

قول داده بود برگرده..

چشم‌هاش رو بست. خورشید داشت دنیای بیرونش رو می‌سوزوند. درونش اما سرد و خاموش بود. لبش خشک بود و لباس‌هاش از عرقی که کرده بود خیس. جونی به پاهاش نمونده بود تا حتی 1 قدم دیگه برداره. همین امروز صبح کوله پشتیش رو تقریبا خالی کرده بود. کمرش اما داشت زیر همون کوله‌ی خالی خم میشد. فقط 1 چیز هنوز زنده نگهش داشته بود! سوسوی خاطره‌ای که همون هم گاهی بود و گاهی نبود... دیگه چهره‌ی زیباترین زنی که تو عمرش دیده بود هم به زور یادش می‌اومد!

پلک‌هاش رو به هم فشرد. می‌خواست نور رو توی تاریکیِ درونش پیدا کنه. مثل لامپ مهتابی‌ای که چشمک می‌زنه ولی هیچ‌وقت روشن نمیشه، چند لحظه‌ی منقطع تونست ببیندش. و یک صدای از دووور: برگرد آرش!

چشم‌هاش رو باز کرد. خورشید وسط آسمون بود. جز اون تا چشم کار می‌کرد بیابون بود؛ و یه جاده‌ی باریکِ خاکی. حتی برنگشت که پشت سرش رو نگاه کنه! فرقی هم نمی‌کرد! منظره‌ی پشت سر و جلوی روش کاملا یکسان بود. حتی پیچ و خمی به جاده نبود که اندکی تفاوت ایجاد کنه...

هرچی توان داشت رو به پاهاش برد تا بتونه باز هم قدم برداره. یادش اومد بچه که بود، پدربزرگش براش گفته بود «بازنده کسیه که آخرین قدم رو بر نداره». نمی‌خواست بازنده باشه! اما بیشتر از اون، نمی‌خواست نرگس‌ش رو ناامید کنه. قول داده بود برگرده...

چطور خودمون حال خودمونو بهتر کنیم؟

همیشه مقداری دل‌گرمی داخل جیبت باید باشد که اگر ناگهان در خیابان، یا در گوشه‌ی یک کافه، یا حتی در خواب، سرمای ناامیدی به سراغت آمد، یا بغضی دهانت را تلخ کرد، دل‌گرمی‌ت را از جیب در بیاوری؛ گوشه‌ی دهانت بگذاری تا آرام آرام شیرینیش در وجودت بپیچد... یا مثل ژاکتی گرم دور خودت بپیچی و منتظر تابش خورشید بمانی...

دل‌گرمی همیشه باید باشد... و وای به تمام لحظه‌هایی که هرچه جیب‌ها و کیفت را بگردی، دل‌گرمی پیدا نکنی!

همیشه دوستت دارم‌ها را، دلخوری‌ها را، نگرانی‌ها را، به موقع بگویید.... قدر بدانید "داشتن‌ها " را. مهربان بودن مهم‌ترین قسمت "انسان بودن" است.

متنی که تا اینجا خواندید، بخشی از کتاب "نکته‌های کوچک زندگی" بود.

 

و اما بعد...

این دل‌گرمی، برای هر کسی جنس خاص خودش رو داره! یکی با ورزش حالش بهتر میشه، یکی با کتاب خوندن، یکی دیگه با ساز زدن یا آهنگ گوش کردن... مثلا برای خود من، وقتی مغزم پر از دغدغه و کلافگی باشه، می‌نویسم! از کلافگی‌هام، از دغدغه‌هام، از تصمیم‌هایی که دارم، از امیدها و آرزوهام... از هرچی که به فکرم برسه و از قلمم در بیاد...

اما یه کار دیگه هم هست که می‌تونه حال هر کسی رو خوب کنه! اونم اینه که یه روز که حالمون به خودیِ خود خوب هست، یه لیست از چیزهای کوچکی که توی زندگی داریم و بابتشون شاد هستیم بنویسیم... هروقت چیز جدیدی پیدا کردیم هم بهش اضافه کنیم. انقدر این کارو انجام بدیم تا به یه لیست از کارها، خاطرات، وسایل، آدما و .... برسیم. یه لیست 40-50 آیتمی :)

موهبت این لیست، تا وقتی که حالت خوب نباشه مشخص نمیشه! اما روزی که به اون دل‌گرمیه نیاز پیدا کردی، کافیه که لیست رو از جیبت در بیاری و یه نگاه بهش بندازی :) لیستی که با حال خوب نوشته شده و پر از آیتم‌هاییه که هرکدومش حالتو خوب می‌کنه، می‌تونه معجزه کنه!

همین الآن! چندتا چیز توی زندگیتون هست که بابتش می‌تونین شاد و رضایت‌مند باشین؟ بابت چه چیزایی می‌تونین از کائنات سپاس‌گزار باشین؟

از خودم شروع می‌کنم:

(قبلش لازمه بگم که شرایط "همین الآن" زندگیم شرایط خوب و مناسبی براش "شکرگزاری" نیست! ولی هنوزم چیزهایی هستن که بشه بابتش لبخند زد)

  1. کتاب جذاب و فوق‌العاده‌ی "روان‌درمانیِ اگزیستانسیال؛ اروین یالوم" که بعد از نوشتن این متن میرم بخونمش
  2. جمع شدن و ملاقات دوستان لیسانس به بهونه‌ی خداحافظی با یکیمون که داره میره ایتالیا؛ امشب!
  3. سلامتیم توی این روزهایی که "سلامتی" شده دغدغه‌ی اصلی مردممون...

 

شما هم 3 موردِ سپاس‌گزاری اینجا بنویسین. بیاین به هم ایده بدیم برای بهتر شدن حال خوبمون...

در باب انگیزه و انتخاب

اگر کاری برات معنای درست حسابی‌ای داشته باشه، بدون توجه به سختی یا آسونیش انجامش میدی... به قول نیچه «آنکه چراییِ خود را یافته است، با هر چگونه‌ای کنار می‌آید».

البته منظورم معنای قلبیه؛ نه فکری! چیزی که براش هیجان داشته باشی... مثلا برای من، کمک کردن به مردم ارزشمنده. پس زحمتِ درس خوندن و اضطراب‌ها و تنش‌های جانبی -و درنتیجه روانشناس شدن- رو به جون می‌خرم! البته این مثالی که زدم خیلی ناقص و ناکافیه... صرفا کلیتی از منظورم رو بیان می‌کنه :)

گفتم باید برای داشتنِ انگیزه‌ی انجام کاری هیجان داشته باشیم. هیجان تزریقی، تا ابد تخلیه میشه و باز باید تزریقش کنی! هیجان باید از درونت بجوشه... باید بتونی کاری که دوست داری بکنی رو طوری برای خودت تفسیر کنی که براش معنا پیدا کنی. باید بتونی یه جوری به ارزش‌های شخصیت مرتبط‌شون کنی تا هیجانت از درون بجوشه.... مثلا: می‌خوای مهاجرت کنی که چی بشه؟ اگه جواب درست و محکمی براش داری، پس هیجان هم داری و هر طور شده انجامش میدی... اگه نه، تا ابد ممکنه "غر" بزنی، ولی هیچ‌وقت انجام نمیشه!

و اما درمورد "چرایی": به گمانِ من تاثیرگذارترین موضوع روی چرایی، ارزش‌های شخصیِ آدمه.

در مجموع معنای شخصی، ارزش‌های شخصی و چراییِ زندگی، مفاهیم خیلی نزدیک و مرتبطی هستن..

 

حالا می‌رسیم به موضوع انتخاب. با وجود بحثی که تا اینجا داشتیم، به نظرم میاد که بشه گفت آدمی -برای رسیدن به رضایتِ درونی- خیلی قدرت انتخاب بالایی نداره!!

مسئله، به گمان من اینه: راه‌هایی وجود دارن که از طرف ارزش‌های شخصیمون حمایت میشن.. هدف‌هایی که هرکدوم به نحوی ارزش‌هامون رو ارضا می‌کنن. ما صرفا بین اون راه‌ها حق انتخاب داریم..

و البته که می‌تونیم از انتخابِ اون راه‌ها بترسیم و تن به انتخاب‌های راحت‌تر بدیم. کدوم آدمِ عاقلیه که جاده‌ی چهار بانده، آسفالت و علامت گذاری شده رو رها کنه و به راه باریک، خاکی و خطرناکِ فرعی پا بذاره؟! :)

ولی می‌دونین مسئله چیه؟ اون جاده‌ی چهار بانده، راهیه که عوام رفتن. نه که "بد" باشه! ولی با هیچ متر و معیاری، مسیر تفردِ من، مسیری نیست که آدمای زیادی رفته باشنش...

یادمون باشه که لذت با رضایت متفاوته. انجام کار لذت‌بخش یا کار راحت نیاز به هیجان و انگیزه‌ی عجیب و غریبی نداره.. اما باید بدونیم که لذت در عموم موارد منجر به رضایتِ درونی نمیشه......

 

----------------------

پ.ن.1: ممنون از busymind که با پستی که نوشت، انگیزه‌ای برای فکر کردن به این موضوع شد..

پ.ن.2: این بحث می‌تونه ساعت‌ها ادامه پیدا بکنه و به مباحثه‌ی جذابی تبدیل بشه. در همین حد خلاصه و مختصر و مفید ازم بپذیرینش :)

ویرگول نویسی

امروز اولین پستم رو توی ویرگول منتشر کردم. (بازنشر از یکی از پست‌های قدیمی اینجاست به اسم "زندگی کوتاه است")

هنوز با محیطش آشنا نشدم و اینجا برام خیلی راحت‌تره... و ارزشمندتر :)

ولی به عنوان گام اول از تبدیل شدن به اون چیزی که می‌خوام (مباحثِ دوست-نداشتنیِ مارکتینگ و ...)، نیاز بود متن‌های عمیق‌ترم رو اونجا منتشر کنم و اینجا رو به یه روزمره نویسی کاهش بدم...

به امید تاثیرگذاری بیشتر و درست‌تر... به امید بهتر شدن وضع زندگی حتی 1 نفر، عوض شدن نگرش حتی 1 نفر به دنیا....

طلب خیر و آگاهی :)

لحظات سخت میان که بگذرن؛ نمیان که بمونن

هممون تو زندگی لحظات سختی رو پشت سر گذاشتیم... لحظاتی که فکرشم نمی‌کردیم بتونیم ازشون جون سالم در ببریم و زنده بیرون بیایم! طوفان هایی که اومدن و رفتن و با خودشون "من"ِ قبلی و هرچیزی که داشتیم رو با خودشون بردن و ما موندیم و حوضمون...

اما کیه که بتونه بگه سختی‌هاش (درست مثل خوشیاش) گذرا نبودن؟! -البته که منظورم سختی‌هایی نیست که در حال حاضر داریم باهاشون دست و پنجه نرم می‌کنیم!-

 

یکی از بزرگ‌ترین چیزهایی که توی این 27 سال زندگیم -بخصوص سال‌های اخیر- فهمیدم این جمله‌ست که «این نیز بگذرد»....

 

الان یه بچه کنارم نشسته که نمی‌گذاره درست چیز بنویسم. شب بخیر

 

------------------

پ.ن.1: به نظرم که «و لا یکلف الله نفسا الا وسعها»

پ.ن.2: من با تعریف موجود از اسلام، مسلمون نیستم :)

پ.ن.3: سپاس از مبینا (The pinguin :D) بابت متن آخرش که باعث شد ایده‌ی نوشتن این متن برام جرقه بخوره :)

تائو - 63

در بی‌عملی عمل کنید.

بدون تلاش کار کنید.

کوچک را بزرگ شمارید

و کم را زیاد.

با "سخت"، هنگامی که "ساده" است رودررو شوید.

کارهای بزرگ را به قطعات کوچک تقسیم کنید

و سپس آن را به انجام برسانید.

 

وقتی فرزانه به مشکلی برمی‌خورد،

متوقف می‌شود و خود را وقف مشکل می‌کند.

او به رفاه دل‌بسته نیست؛

پس مشکلات برایش مشکل نیستند...

 

-------------------------

پ.ن.1: لامذهب انگار داره با خودم صحبت می‌کنه!

برنامه ریزی؟ زرشک!

دیروز قرار بود روز خوبی باشه که با یه جلسه‌ی کوچینگ هیجان انگیز شروع بشه و در ادامه‌ی همون جلسه، درمورد کتابی که داریم می‌نویسیم صحبت بشه و بعدشم قرار بود کلی کتاب بخونم و علم روانشناسیو جر بدم :))

به جاش

صبح با صدای استفراغ بابام بیدار شدم!

آمبولانس اومد

کل روز رو درگیر این بودیم که بالاخره نیاز به دکتر داره یا نه

آخرشم از ساعت 9 شب تا 4 صبح امروز درگیر بستری شدنش بودم....

برگشتم خونه، 5 صبح خوابیدم، هنوز دوش نگرفتم، تازه دارم یه دمنوش می‌خورم که یه کم روشن شم ببینم باید چه غلطی بکنم :)

 

خواستم بگم که دنیا لزوما اونطور که براش برنامه‌ریزی می‌کنیم پیش نمیره!

 

-----------------------

پ.ن.1: احتمال کرونا ظاهرا منفیه!

خود درگیری

بعد از سال‌ها اولین باری هست که می‌خوام بنویسم، و می‌دونم که درمورد چی می‌خوام بنویسم، حرفمم میاد، ولی معذوریت‌هایی جلوی نوشتنم رو گرفتن.

3-4 سال پیش یه سری پست به اسم Never ever won't be published نوشته بودم که مشخصا منتشر نشد :))

این ولی بحثش فرق می‌کنه!

 

فکر کنم هروقت زمان مناسبش برسه بدون توجه به اون "معذوریت‌ها" بنویسم و منتشر کنم..

پس تا اون روز!

از زبان تائو

اگر برای خشنود بودن به دیگران وابسته باشید،

هرگز خوشنودِ حقیقی نخواهید بود.

اگر شادی‌تان به پول و ثروت وابسته باشد،

هرگز با خود شاد نخواهید بود.

از آنچه دارید راضی باشید

و زندگی را همان‌گونه که هست، جشن بگیرید...

وقتی درک کنید هیچ کاستی و نقصانی وجود ندارد،

تمام دنیا متعلق به شما خواهد بود..

 

کمال واقعی، نقص به نظر می‌آید.

فرزانه اجازه می‌دهد آنچه که باید، رخ دهد.

او به رخ‌دادها، آن‌طور که می‌آیند شکل می‌دهد.

او از راه قدم بیرون می‌نهد

و اجازه می‌دهد تائو خود سخن بگوید..

فیلم green book رو ببینین

زیباست!

 

-------------------------------

پ.ن.1: از 5شنبه شب که کارای ترم دوم دانشگاه رو تموم کردم تا دیشب داشتم استراحت می‌کردم! این فیلم یکی از به‌ترین بخش‌های استراحتم بود :)

هنر صلح

عمیقا به سازوکار این دنیا بی‌اندیش،

به سخن خردمندان گوش کن و هرآنچه را که خوب است، برگزین.

با بنا نهادن بر اینها، درب مختصِ خود به حقیقت را بگشا.

 

حقیقتی را که پیش چشمان توست، از دست نده.

ببین که چگونه آب در نهر، به نرمی و آزادانه، از میان دره‌ها و بین صخره‌ها در جریان است.

همچنین از کتاب‌های آسمانی و انسان‌های فرزانه بیاموز.

همه چیز، حتی کوه‌ها، رودها، گیاهان و درختان، بایستی مربی تو باشند.

 

هرگز فرصت آموختن از صدای خالص نهری کوهستانی را که بر صخره‌ها می‌خروشد از دست نده.....

 

----------------------

پ.ن.1: از کتاب هنر صلح: آی‌کی‌دو - موریهه اوئه‌شیبا

روایت درمانی (Narrative Therapy) چیست و چرا؟ :))

روایت درمانی چیست؟

روایت درمانی به عنوان درمانی پست مدرن و غیر تهاجمی، متناسب و سازگار با حوزه‌های اجتماعی و فرهنگیِ گوناگون است. این رویکرد به افراد می‌آموزد که گذشته‌شان علی‌رغم شکست‌هایی که در آن اتفاق افتاده، تعیین کننده‌ی آینده‌شان نخواهد بود بلکه تصمیماتی که در حال حاضر می‌گیرند و آنچه انجام می‌دهند است که آینده‌شان را می‌سازد. چنین نگرشی اثر چشم‌گیری بر کاهش علائم عاطفی از قبیل اضطراب، غم، دل‌سردی، علائم شناختی چون خلاء، ناامیدی و حس بی‌فایدگی و حتی علائم فیزیکی مثل اختلال در اشتها، خستگی و مشکلات خواب می‌گذارد.

نگرش کلی روایت درمانی بر مفهوم شکل‌گیری هویتِ فرد بر مبنای داستان‌هایی که از زندگی خود نقل می‌کند استوار است (میلوجویک، 2014). به عبارت دیگر بر اساس این رویکرد، هویت فرد عمدتا براساس روایت‌ها و داستان‌های او از زندگی‌اش شکل می‌گیرد. این روایت‌ها می‌توانند شخصی، فرهنگی یا عمومی باشند.

روایت درمانی شامل فرآیند "ساختار شکنی" و "معناسازی مجدد" برای مراجع است. این اتفاق طی نحوه‌ی خاصی از پرس و جو (برای مثال پرسش‌گری سقراطی) و همکاری متقابل بین مراجع و روان‌درمان‌گر رخ می‌دهد. در این رویکرد، روند درمان فرآیندِ انتقال از یک روایت به روایتی دیگر است. بازسازی روایتِ فردی افسرده، غمگین، پوچ و خسته به روایتی شاد، امیدوار و پر انرژی که باعث کمتر شدن تنش و فشار در مراجع خواهد شد.

طبق تحقیقات فراوان انجام شده این رویکرد درمانی، برای کاهش علائم بسیاری از اختلال‌ها، بخصوص اختلال‌های افسردگی و اضطرابی کاربرد دارد (کوک 2013). بعلاوه، (میشل و همکارانش 2014) نشان دادند که روایت درمانیِ گروهی می‌تواند بر کاهش آسیب‌پذیریِ شناختی و جانشینی راهکارهای مدیریتی سازگارانه برای برخورد با مشکلات زندگی موثر باشد.

لازم به ذکر است که در طول درمان با استفاده از این روشِ درمانی، ممکن است مراجع یا مراجعان به دلایل مختلف با مشکلاتی برای توضیح و بیان افکار، احساسات و تجربیاتشان مواجه شوند. در این گونه موارد، لازم است درمان‌گر از تسلط و خبرگی کافی برای راهبری درست مراجع برخوردار باشد و کار او را جهت بازنویسی (یا بازگویی) روایت زندگی‌اش تسهیل کند. بازگویی‌ای که دیگر با نگرش مسئله-محور نخواهد بود. به عبارت دیگر می‌توان گفت که روایت درمانی، شامل یک تغییر الگو (paradigm shift) از مدل نقل داستان‌های گذشته‌ی مراجع است.

در مجموع می‌توان گفت که روایت درمانی، بیش‌ترین اثرگذاری را بر اختلال‌هایی دارد که نقش نگرش انسان در آنها پر رنگ است. اختلال‌های اضطرابی از آن دسته‌اند. اگر مراجع شجاعت بیان خاطرات تلخ زندگیِ خود و احساس کردنِ احساسات خود از مرور آن وقایع را داشته باشد، می‌توان به درمان امیدوار بود. به عبارتی اگر مراجع انتخاب کند که به جای تعابیر قدیمی و ناسالم خود از وقایع، با نگرشی متفاوت و خلاقانه به آنها بنگرد و تعبیری جدید و مناسب‌تر نسبت به آنها برگزیند، می‌تواند از اختلالی که دچار آن است رها شود.

 

--------------------------------

پ.ن.1: این هم بخش‌هایی از یک مقاله‌ی دیگه‌ست که براتون جداش کردم..

پ.ن.2: بخش‌های دیگر مقاله خیلی تخصصی میشد و از حوصله‌ی بلاگ خارج بود. اگه کسی دوست داشت کل مقاله رو داشته باشه توی تلگرام بهم پیام بده :)

سندرم فرسودگی و تاثیر معنادرمانی و ACT بر آن - 4

سلام! :)

یه مقاله برای دانشگاه نوشتم، فکر کردم به درد خیلی‌ها بخوره.. این شد که تصمیم گرفتم توی چند تا پست منتشرش کنم باشد که پند گیرید :))

 

با سندرمِ فرسودگی چه کنیم؟

از منظرِ معنادرمانی، فرسودگی رنجی‌ست ناشی از کمبود معنای وجودی. این کمبود معنا می‌تواند درمورد کاری که فرد انجام می‌دهد یا هر چیز دیگری باشد. اما تفاوت‌ها و شباهت‌هایی بین سندرمِ فرسودگی و خلاء وجودی مشاهده می‌شود که در اینجا اشاره‌ی مختصری به آنها می‌کنیم:

  1. نشانگانِ غالب در خلاء وجودی (احساس بی‌تفاوتی و احساس بی‌معنایی (بی‌علاقگی)) در مراحل نهاییِ سندرمِ فرسودگی نیز مشاهده می‌شود.
  2. تفاوتِ عمده بین خلاء وجودیِ بیان شده توسط ویکتور فرانکل و سندرمِ فرسودگی، در نبودنِ کسالت، خستگی و بی‌تفاوتی در مراحل اول سندرم فرسودگی‌ست.
  3. بسیار محتمل است افرادی که درگیر با خلاء وجودی هستند، دو مورد از نشانگان سندرمِ فرسودگی را به نمایش بگذارند: خستگیِ عاطفی و زوال شخصیت و بدبینی.
  4. تحقق خواسته‌های درونی در افراد، به آنها قدرت مقابله با خستگی‌ها و ثبات در مسیر را هدیه می‌دهد. بدیهی‌ست که افراد دارای سندرمِ فرسودگی، دچار کمبود در تحققِ خواسته‌ها و ارزش‌های درونی‌شان هستند.

ویکتور فرانکل معنا را به این شکل توصیف می‌کند: «امکاناتی که در پشت واقعیت نهفته است.». لانگله (Langle) بدین شکل این مفهوم را بسط داده: «معنا، با ارزش‌ترین امکان در شرایطِ واقعی است.» که "شرایطِ واقعی" در این عبارت به معنای شرایطی‌ست که انسان را احاطه کرده است. لانگله، بر مبنای تعریفی که از مفهومِ معنا ارائه داد، روشی برای یافتنِ معنا با چهار گام پیشنهاد کرد:

  1. ادراک واقع گرایانه (فاصله گیری از خود – از دیدِ بیرونی به موضوع نگاه کردن)
  2. آزادیِ احساسات (خودِ متعالی)
  3. قابلیتِ تصمیم‌گیری (آزادی)
  4. عمل کردن (مسئولیت پذیری)

علاوه بر این موارد و باتوجه به مطالب گفته شده در دو بخش قبلی، می‌توان از راه‌کارهای پیشنهادی برای تغییرِ نگرش استفاده کنیم و نگرش‌های ضروری برای زندگیِ معنی‌دار را (که هردو این موارد در بخش "دیدگاهِ معنادرمانی" بیان شده‌اند) در مراجع ایجاد کنیم. به این شکل و با درنظر گرفتن اهمیتِ رسیدن به ارزش‌های شخصی در مراجع، می‌توان مسیر مناسبی برای درمانِ سندرمِ فرسودگی به مشاوران و روان‌درمان‌گران پیشنهاد کرد.

 

---------------------------------

پ.ن.1: اولین مقاله‌ای که تو حوزه‌ی روان‌شناسی به شکل رسمی نوشتم :)

پ.ن.2: 4 تا عنوان داره، هرکدوم رو توی یک پست منتشر کردم که زیاد نشه حوصله کنین بخونین :)) لینک پست قبلی اینه..

پ.ن.3: این مقاله خیلی خلاصه و مختصر نوشته شده و ارزش درمانی نداره حقیقتا... بیشتر، مخاطبش درمان‌گرانی هست که با خوندنش بتونن روش درمانی موثرتر برای فرسودگی پیش بگیرن!

سندرم فرسودگی و تاثیر معنادرمانی و ACT بر آن - 3

سلام! :)

یه مقاله برای دانشگاه نوشتم، فکر کردم به درد خیلی‌ها بخوره.. این شد که تصمیم گرفتم توی چند تا پست منتشرش کنم باشد که پند گیرید :))

 

اشتراکات و افتراقات معنادرمانی با درمان مبتنی بر پذیرش و تعهد (ACT):

یکی از نقاط قوت معنادرمانی خاصیت ترکیب پذیریِ آن با انواع دیگر درمانِ روانی است به گونه‌ای که این قدرت را به درمان‌گر می‌دهد که با درمانی التقاطی، زودتر به هدف درمان دست یابد. از نگرش‌های درمانیِ دیگری که قابلیت تلفیق جدی با معنادرمانی را دارند، می‌توان به روان‌شناسی مثبت‌گرا و درمان مبتنی بر پذیرش و تعهد (Acceptance and Commitment Therapy) اشاره کرد. این دو رویکرد هرکدام از منظری با معنادرمانی هم‌صحبت هستند اما ما در این مقاله، می‌خواهیم به ترکیب معنادرمانی و ACT بپردازیم.

برخلاف فرض اصلیِ موجود در مورد سلامت روانی، رویکرد معنادرمانی به سلامت روانیِ انسان این است که رنج بردن، بخش جدایی ناپذیر از زندگیست. در واقع رنج، هم‌آیندی فراوانی با رشد و تغییر دارد و می‌توان گفت که رهایی از درد و رنج، پیش‌بینِ مناسبی برای زندگی‌ای معنادار نیست. بنابراین در رویه‌ی معنادرمانی گفته می‌شود که رنجِ اجتناب ناپذیری که در زندگی تجربه می‌کنیم، فرصتی استثنایی برای شکوفاییِ قدرت‌های درونیِ انسان فراهم می‌کند به شرطی که انسان بتواند با ناشادی ناشی از رنج به درستی کنار بیاید.

اکت (ACT) با رویکردِ اندک متفاوتی با این قضیه برخورد می‌کند. اکت به دخالتِ زبان در تولید رنج‌های انسان تاکید می‌کند. از این منظر، می‌توان گفت که استفاده‌ی ناآگاهانه از زبان و نوعِ بازگوییِ وقایع برای خودمان ریشه‌ی اصلی رنج ماست. این تقریبا همان چیزیست که در معنادرمانی "نگرش" نامیده می‌شود. البته ذکر این نکته خالی از لطف نیست که اکت، فرآیندهای آسیب شناسانه (پاتولوژیک) از قبیل صدمات مغری و ناهنجاری‌های هورمونی و غیره را انکار نمی‌کند.

در رویکرد اکت، گفته می‌شود که این جنبه از فرهنگ غربی که می‌خواهد احساسات مثبت را افزایش داده و به خاطر بسپارد و در مقابل، خاطرات منفی را ارج نمی‌نهد و تلاش برای کنترلِ احساسات منفی دارد، باعث تلاش انسان بر کنترل مواردی می‌شود که تحت کنترلش نیستند. همین قضیه منبع جدیدی برای رنج انسان فرآهم آورده است.

"ارزش‌ها" یکی از پایه‌ای‌ترین مفاهیم در رویکرد اکت هستند. ارزش‌هایی که در عین شخصی بودن، جهانی هم هستند و به زندگی شخصی فرد و به جامعه جهت می‌دهند. همان‌طور که مشخص است، مفهوم ارزش در اکت همان چیزیست که معنا را در زندگی انسان می‌سازد (مفهومی که در معنادرمانی اهمیت دارد). به عبارت دیگر، در معنادرمانی، "معنا" همان ارزش شخصی‌ست (یا از آن به دست می‌آید).

به عنوان آخرین نکته درمورد اکت، بیان این قضیه ضروریست که از منظر این رویکرد، ارزش‌های شخصیِ مراجع همان راهنمای ما و نیروی محرکه‌ی مراجع برای درمان خواهند بود. به عبارتی در اکت گفته می‌شود که پس از پذیرشِ آنچه در زندگی تحت کنترلمان نیست، باید ارزش‌های شخصیمان را به درستی شناسایی کرده و به آنها متعهد بشویم تا به هر طریق، روشی برای زیستنِ آنها در شرایط محیطیِ تحمیلی بیابیم.

 

---------------------------------

پ.ن.1: اولین مقاله‌ای که تو حوزه‌ی روان‌شناسی به شکل رسمی نوشتم :)

پ.ن.2: 4 تا عنوان داره، هرکدوم رو توی یک پست منتشر می‌کنم که زیاد نشه حوصله کنین بخونین :)) لینک پست قبلی اینه..

پ.ن.3: این مقاله خیلی خلاصه و مختصر نوشته شده و ارزش درمانی نداره حقیقتا... بیشتر، مخاطبش درمان‌گرانی هست که با خوندنش بتونن روش درمانی موثرتر برای فرسودگی پیش بگیرن!

سندرم فرسودگی و تاثیر معنادرمانی و ACT بر آن - 2

سلام! :)

یه مقاله برای دانشگاه نوشتم، فکر کردم به درد خیلی‌ها بخوره.. این شد که تصمیم گرفتم توی چند تا پست منتشرش کنم باشد که پند گیرید :))

 

دیدگاهِ معناگرایی (لوگوتراپی):

در روان‌درمانیِ معناگرا گفته می‌شود که معنا باعث انعطاف انسان برابر رنج و سختی خواهد بود و حتی در رنج‌های شدید، انسان با معنای بزرگ‌تر و عمیق‌تری روبرو خواهد شد. ویکتور فرانکل در جایی می‌گوید: «مهم نیست که ما از زندگی چه می‌خواهیم! سوال درست این است که زندگی چه درخواستی از ما دارد؟». در حقیقت پاسخی که ما به این سوال می‌دهیم، نگرش ما به زندگی و معنای زندگیمان را تشکیل می‌دهد و طبق ادعای معنادرمانی، رسیدن به این پاسخ کلید ما برای برون‌رفت از خستگی، افسردگی، فرسودگی و امثال آن‌هاست.

اما اگر می‌گوییم "نگرش" یکی از اصول اساسیِ معنادرمانی است، بهتر است نخست آن را تعریف کنیم: «نگرش عبارت است از سازمانی نسبتا پایدار از عقاید، احساسات و گرایش‌های رفتاری به سمت اشیاء، گروه‌ها، رویدادها یا نمادها». بنابراین، درمان ابدا شامل کاستن ناراحتی‌های عاطفی و دست‌یابی به شرایط احساسیِ ایده‌آل در زندگی شخصیِ مراجع نیست! بلکه تغییر نگرش فرد نسبت به آن موضوع تنش‌زا یا ناراحت کننده است.

در معنا درمانیِ ویکتور فرانکل، پنج نگرش به عنوان نگرش‌های ضروری برای زندگیِ معنا دار اعلام می‌شود:

  1. نگرشِ آگاهانه نسبت به زندگی و پتانسیل‌های انسانی.
  2. نگرشِ مسئولانه نسبت به زندگی به عنوان یک کل.
  3. نگرشِ خلاقانه نسبت به هر کاری که انجام می‌دهیم.
  4. نگرشِ قدردان نسبت به زندگی به عنوان یک کل و جزئیاتِ آن.
  5. نگرشِ مبارزانه نسبت به رنج‌های خارج از کنترلِ ما.

علاوه بر این، چند راه برای تغییرِ نگرشِ انسان در معنادرمانی پیشنهاد می‌شود:

  1. پرسش‌گریِ سقراطی.
  2. دور کردنِ مکالمه از موقعیت‌ها و روش‌های عادیِ پاسخ دادن توسط مراجع.
  3. کمک به مراجع برای مشورت کردن با وجدان و ارزش‌های شخصیِ خود.

برای تغییر نگرش مراجع با استفاده از رویکرد معنادرمانی، باید قبل از هرچیز به اکتشاف شرایط حال حاضر مراجع، سوابق زندگیِ او، سبک زندگی و اعتقاداتش بپردازیم. سپس می‌توانیم به او برای به دست آوردنِ بینشی مناسب‌تر درمورد خود و مسائلش کمک کنیم و در نهایت، باید مراجع را به پیاده سازیِ موارد بیان شده ترغیب کنیم.

 

---------------------------------

پ.ن.1: اولین مقاله‌ای که تو حوزه‌ی روان‌شناسی به شکل رسمی نوشتم :)

پ.ن.2: 4 تا عنوان داره، هرکدوم رو توی یک پست منتشر می‌کنم که زیاد نشه حوصله کنین بخونین :)) لینک پست قبلی اینه..

پ.ن.3: این مقاله خیلی خلاصه و مختصر نوشته شده و ارزش درمانی نداره حقیقتا... بیشتر، مخاطبش درمان‌گرانی هست که با خوندنش بتونن روش درمانی موثرتر برای فرسودگی پیش بگیرن!