آن روی من

جایی برای جاری شدنِ چیزی که هستم

آن روی من

جایی برای جاری شدنِ چیزی که هستم

آن روی من

بعضی حرف ها رو نمیشه زد ...
بعضی حرفا رو باید توی دلت دفن کنی ..
شاید برای اینه که ارزش دوستی بیشتر از اینه که با یه حرف نابجا خرابش کنی ! ارزش هر رابطه ای ...

#inner_peace

-----------------------
پ.ن.1: اینا بیان صدرای 21 ساله‌ست... دلم نیومد عوضش کنم :)

طبقه بندی موضوعی
بایگانی

قول داده بود برگرده..

چشم‌هاش رو بست. خورشید داشت دنیای بیرونش رو می‌سوزوند. درونش اما سرد و خاموش بود. لبش خشک بود و لباس‌هاش از عرقی که کرده بود خیس. جونی به پاهاش نمونده بود تا حتی 1 قدم دیگه برداره. همین امروز صبح کوله پشتیش رو تقریبا خالی کرده بود. کمرش اما داشت زیر همون کوله‌ی خالی خم میشد. فقط 1 چیز هنوز زنده نگهش داشته بود! سوسوی خاطره‌ای که همون هم گاهی بود و گاهی نبود... دیگه چهره‌ی زیباترین زنی که تو عمرش دیده بود هم به زور یادش می‌اومد!

پلک‌هاش رو به هم فشرد. می‌خواست نور رو توی تاریکیِ درونش پیدا کنه. مثل لامپ مهتابی‌ای که چشمک می‌زنه ولی هیچ‌وقت روشن نمیشه، چند لحظه‌ی منقطع تونست ببیندش. و یک صدای از دووور: برگرد آرش!

چشم‌هاش رو باز کرد. خورشید وسط آسمون بود. جز اون تا چشم کار می‌کرد بیابون بود؛ و یه جاده‌ی باریکِ خاکی. حتی برنگشت که پشت سرش رو نگاه کنه! فرقی هم نمی‌کرد! منظره‌ی پشت سر و جلوی روش کاملا یکسان بود. حتی پیچ و خمی به جاده نبود که اندکی تفاوت ایجاد کنه...

هرچی توان داشت رو به پاهاش برد تا بتونه باز هم قدم برداره. یادش اومد بچه که بود، پدربزرگش براش گفته بود «بازنده کسیه که آخرین قدم رو بر نداره». نمی‌خواست بازنده باشه! اما بیشتر از اون، نمی‌خواست نرگس‌ش رو ناامید کنه. قول داده بود برگرده...

  • کورنلیوس ("همین یک نفر" سابق)

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی