آن روی من

جایی برای جاری شدنِ چیزی که هستم

آن روی من

جایی برای جاری شدنِ چیزی که هستم

آن روی من

بعضی حرف ها رو نمیشه زد ...
بعضی حرفا رو باید توی دلت دفن کنی ..
شاید برای اینه که ارزش دوستی بیشتر از اینه که با یه حرف نابجا خرابش کنی ! ارزش هر رابطه ای ...

#inner_peace

-----------------------
پ.ن.1: اینا بیان صدرای 21 ساله‌ست... دلم نیومد عوضش کنم :)

طبقه بندی موضوعی
بایگانی

آدما تو زندگی میان و میرن...

بعضی وقتا خودت باید به زور برای خودت فرصتی ایجاد کنی که توش بتونی به خودت و درونت توجه کنی ... مثلا وسط کلی کار و دغدغه و درگیری پاشی بری سفر! :)
البته باید حواست هم به این باشه که زیادیش نکنی دیگه!! شورشو در نیاری..

من 8 روز سفر بودم...
تهران - سمنان - همدان - کرمانشاه - طاق‌بستان - ایلام - مهران - کوت (عراق) - کربلا - مهران - کرمانشاه - سنندج - بانه - یادم نیست :دی - بیجار - ابهر - قزوین - کرج - تهران :)
یه سری از اینا فقط برای ناهار یا همچین چیزی توقف داشتیم، یه سریشونم دو روز توش بودیم...

توی این سفر اتفاق زیاد افتاد... البته اکثرا درونی بود.. چون مدت زیادی تو راه بودیم و کاری جز آهنگ گوش کردن نداشتیم (و البته بخاطر یه سری مشاهداتی که نمی‌خوام تعریفشون کنم) زیاد پیش میومد که تو خودم برم و یه دل‌نوشته‌هایی هم دارم که یه نمونه‌ش رو الان می‌خوام تایپ کنم:


آدما تو زندگی میان و میرن...
امین جون و عمین و محسن یه بازه‌ای بودن و از موهبت‌های "بودنشون" استفاده کردم ... چه درد و دل‌هایی که باهاشون نکردم! توی تابستون سیاه زندگیم کنارم بودن...
بیژن و کیان ... برنا و پونه ... نگار و زهرا و توتیا و شاهین و رضا ... حتی قبل از اونا امیر تو دوره‌ی المپیاد ... حسین حجازی و امیر و علی و محمد و کلا 90یا ... یاسی و پردیسیا ...

این تیکه‌ش حتی سخت‌تره! اینا آدمایی هستن که هنوز نرفتن ... هنوز سهمشون توی زندگیم و سهمم توی زندگیشون تموم نشده ...
حمید و امین و حورا و امین و تینا...
ژرفی‌ها... بچه‌های خانه نوآوری...
فاطمه و وحید و مهدیار و زک و حسین کمال...

آره عزیزم!
آدما توی زندگیت میان و میرن...
جفت این اتفاقا هم به وقتش میفته!
زندگی (وقتی که توشی) خیلی پیچیده‌ست! ولی وقتی که یه اتفاقی رد میشه خیلی همه چیز ساده و بدیهیه... اصلا انگار یه پازلیه که با صبر و حوصله داره تکمیل میشه :)
همین تجربه‌ی "ساده بودن چیزها وقتی ازشون زمان خوبی می‌گذره"ست که کمکت می‌کنه به اتفاقای پیش رو هم ساده‌تر نگاه کنی!

نمیدونم "عشق" توی زندگی یه بار اتفاق میفته یا بازم ممکنه دچارش بشیم؟! اما حداقل تا حالا تاثیرگذارترین اومدن و رفتن زندگیم بود...
با اومدنش برکت و شادی و آگاهی و رشد برام آورد... و عشق!
با رفتنش ولی برکت و غم و آگاهی و رشد برام گذاشت... و البته که عشق! :)


-------------------------
پ.ن.1: زندگی درحال گذره و منتظر من و تو نمی‌مونه که باهاش sync بشیم یا نه!
پ.ن.2: ولی خودمونیم! بزرگ شدنم "دَرّد" داره هاا!
پ.ن.3: با اندکی سانسور

همین یک نفر...
  • کورنلیوس ("همین یک نفر" سابق)

نظرات  (۴)

و نهایتا عشق باید پادرمیونی کنه ...😉

یک عدد ژرفی
پاسخ:
عشق...
عجب مفهوم عجیبیه! :)
بعضیها تنهاترن(: 
نه خب با این همه ادم که نام بردین تنها نیستین دیگه(: 
#دل ما گرفته:/ ونمی دانم چرا اینجا میگم|:
پاسخ:
همه تنها به این دنیا میایم و تنها از این دنیا میریم و حتی تو لحظه‌هایی که با کسی نزدیک‌ترین رابطه‌ها رو هم احساس می‌کنیم هنوز تنهاییمون رو نمیتونیم انکار کنیم!...
مسئله "تنهاتر" بودن نیست :) مسئله دیدن و پذیرفتن تنهاییه س به گمان من...
ضمن اینکه اگه دقت کنی بیشترشون یه زمانی تو زندگیم بودن و الان دیگه نیستن!

اینجا واقعا محل مناسبی برای برقراری دیالوگ نیست :/ اگه خواستی جای دیگه ای پیشنهاد بده که بشه درست حرف زد :)
الان تو تنهاایی؟ فک نکنم تنها باشی(: 
پاسخ:
نه! من تنها نیستم!
به تعبیری هممون تنهاییم ولی :)

شما چه مدل ناشناسی هستی که میدونی من تنها هستم یا نه؟! :)) کیمدی؟
۱.زیارت قبول( :
۲.سیر وسفر دروونی(:
۳.چقدر ادم دارین تو زندگیتون:/ خوشبحالتون|:
پاسخ:
1. ممنون :)
2. :)
3. نه! اگه "الآن" رو میگی زیاد نیستن واقعا!
4. ولی مسئله داشتن یا نداشتن آدم توی زندگی نیست واقعا! مسئله پذیرفتن و کنار اومدن با "تنهایی"ه :)
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی