آن روی من

جایی برای جاری شدنِ چیزی که هستم

آن روی من

جایی برای جاری شدنِ چیزی که هستم

آن روی من

بعضی حرف ها رو نمیشه زد ...
بعضی حرفا رو باید توی دلت دفن کنی ..
شاید برای اینه که ارزش دوستی بیشتر از اینه که با یه حرف نابجا خرابش کنی ! ارزش هر رابطه ای ...

#inner_peace

-----------------------
پ.ن.1: اینا بیان صدرای 21 ساله‌ست... دلم نیومد عوضش کنم :)

طبقه بندی موضوعی
بایگانی

۹۹ مطلب با موضوع «خاطره» ثبت شده است

جمع‌بندی شهریور

پیش نوشت 1: اگه نخونیدش چیزیو از دست نمی‌دین! این متن‌ها رو برای خودم می‌نویسم که بعده‌ها یادم بیاد چه‌ها کردم توی این ماه :)

---------------------------

  • حیاط کافه لئون و ماسک و قهوه و سیگار و کتاب یا جلسه :)
  • ویرگول نویسی پی‌گیر :))
  • دفاع پدر از پایان‌نامه‌ی ارشدش (ملاقات زیباکلام و متقی و یکی دیگه)
  • اتمام نوشتار مقدمه و فصل 1 کتابم (MBTI و طراحی داخلی)
  • دیدن TED و کلی چیز دیگه...
  • اتمام خوندن کتاب‌های "روان‌دمانی اگزیستانسیال؛ اروین یالوم" و "معنادرمانی؛ ویکتور فرانکل"
  • پیدا کردن اولین مراجع از طریق ویرگول :)
  • تلاطم‌های معمول در درمان‌گری - روتین جذاب مشاوره‌های هفتگی‌م ^_^
  • دیدن فیلم‌های Django unchained, a short film about love, Double solitude, The imitation game, Downfall, 12 Monkeys, Room, 12 Years slaves & The guilty
  • رفتن به کلاردشت با 4تا از بچه‌های ژرفی + جنگل گردی + مراقبه + دیدن اتفاقی وحید (استادمون) و همسرش 3>
  • جمله‌ی یاسر به من: «من توی کار با یاسمین و صادق نکاتی برای انتقاد بهشون پیدا می‌کنم هر از چند گاه، ولی درمورد تو (ینی من) هنوز چیزی ندارم که بگم» و خرذوق شدن من :))
  • ملاقات دوستان: پدرام، یاسر، رضا، افسانه، وحید، آنیتا، فرید، شکوفه، حورا، امین، یاسی، سجاد و ریحانه، یاسمن، علی، حمید، امیر، امین، پگاه، 
  • کلی پی‌گیری برای کارهام (یه سری PDF و فایل صوتی گرفتم، یک سری بسته‌ی پستی داشتم، یک سری قرار ملاقات باید هماهنگ می‌کردم، ثبت‌نام دانشگاه و ...)
  • بازار گردی با یحیی اینا - خرید ساعت (finally!)
  • برگزاریِ هم‌اندیشیِ شماره 2ی دی‌آرک و ناهار کاریِ بعدش :)
  • دوتا تولد خونوادگی :)
  • شروع ترم 3 ارشدم....

 

------------------------------------

پ.ن.1: ماهِ زنده و شلوغی داشتم. با کلی برنامه و ملاقات و البته ثبات قشنگ جدیدم :)

آنچه گذشت - کوتاه نوشت

سه روزه که رودهن هستم (خونه‌ی مادربزرگه)..

روز اول خلوت و آروم بود، یذره کتاب خوندم و با داییم فیلم The imitation game رو دیدیم (خیلی پیشنهاد میشه!!)

روز دوم صبحش فیلم Downfall رو دیدیم که روایتِ دو هفته‌ی آخرِ جنگ جهانیِ دوم و سقوط هیتلر بود (پیشنهاد میشه!).. پسر و دختر داییم اومدن اینجا و شب رو پیشمون موندن :) کلی خوش گذشت، آخر شب فیلم Get out رو دیدیم (پیشنهاد نمیشه D:) که قرار بود ترسناک باشه ولی نبود!

امروز هم مهمونی بود و همه‌ی دایی‌ها یکی یکی اومدن اینجا و من واقعا جمع‌مون رو خیلی دوست دارم :) در کنارش، به پسر و دختر داییم (هرکدوم جداگانه) مشاوره دادم و روند شروع صحبت‌هامون و ادامه پیدا کردنش خیلی برام جذاب بود ^_^

 

---------------------

پ.ن.1: بماند به یادگار!

پ.ن.2: شب و روزگار خوش...

کلاردشت، 7 نفر!

سفر با دوستانِ هم‌زبون کلا مزایای زیادی داره... این مزایا وقتی بیشتر خودشونو نشون میدن که علاوه بر هم‌زبونی، هم‌فکر باشین و دغدغه‌های مشترکی داشته باشین!

من 6 روز با چندتا از صمیمی‌ترین و خوش‌انرژی‌ترین دوستای سال‌های اخیرم سفر بودم. بچه‌های ژرف، کلاردشت.

پدرام که از شدت نزدیکیِ روانی، حکم داداش بزرگه رو برام داره، چندتا از بچه‌های ژرف رو به ویلاشون دعوت کرد و ما هم با رعایت پروتکل‌های بهداشتی (جون عمه‌مون!) رفتیم...

 

هم عیش و نوشمون سر جاش بود، هم مکالمه‌های دو الی چند نفری عمیق و جذاب...

روز سوم سفر فهمیدیم که وحید شاه‌رضا (استادمون توی کلاس ژرف) هم همراه با آنیتا (همسرش) تو فاصله‌ی 40 دقیقه‌ای ما هستن!! دعوتشون کردیم. اومدن. دو روز فوق‌العاده رو تجربه کردیم :) از عیاشی‌ها که بگذریم (تا حالا با استادم نرقصیده بودم :دی)؛ هم فیلم دیدیم و تحلیل کردیم، هم روی من سایکودرام اجرا کردیم (و کللیییی نسبت به مسئله‌ای که این روزا باهاش درگیرم و بهش دارم فکر می‌کنم دید پیدا کردم)، هم توی جنگلِ بکری که پدرام می‌شناخت پیاده‌روی و مراقبه کردیم و .....

 

خلاصه که سفرِ خوبی بود! سفر برید :))

جمع‌بندی مرداد

پیش نوشت 1: اگه نخونیدش چیزیو از دست نمی‌دین! این متن‌ها رو برای خودم می‌نویسم که بعده‌ها یادم بیاد چه‌ها کردم توی این ماه :)

---------------------------

  • دادن دوتا امتحانِ آخرِ ترمِ 2 + نوشتن دوتا مقاله برای دوتا از درس‌ها و بسته شدن پرونده‌ی این ترم..
  • صبح‌های زیادی که پدرام میومد دنبالم تا بریم یه قهوه با هم بخوریم :)
  • جلسه‌ی هم‌اندیشی دی‌آرک..
  • FRIENDS، دورهمی، دودکش و جومونگ گاه و بی‌گاه..
  • جلسات با صادق درمورد "برندینگ شخصی"م، شروع نوشتن در ویرگول.
  • شرکت تو جلسه‌ی ارائه‌ی کتاب تئوری انتخاب؛ گروه رجا
  • تولد رضای ژرفی.. شب خوب :)
  • عید قربان و خونه‌ی مادربزرگه و خلوتیِ بی‌سابقه (بخاطر کرونا مهمونی نگرفتن)
  • چندتا فیلم خوب: Guardians of the galaxy, Green Book, Edge of tomorrow, Intouchables, Django unchained و شبی که ماه کامل شد
  • صحبت‌های عمیق و قشنگِ دو نفره یا چند نفره‌ی این ماه: مبینا، پدرام، حمید، بچه‌های ارشد، یاسر، آفاق، بچه‌های قشنگِ لیسانس :)، صادق، بچه‌های ژرف، فاطمه ضیا و دوستش و در نهایت امیر :)
  • خوندن کتاب روان‌درمانیِ اگزیستانسیال؛ یالوم
  • پدرسگ بازی‌های سگِ خونگیمون :| twice!
  • ادامه‌ی نوشتنِ کتابِ MBTI م
  • جلسه‌های مشاوره/مصاحبه/کوچینگ با یاسر، هادی، صادق، یاسی و مریم
  • کنسرت لایو کلهر 3>
  • دردسرهای حالِ بدِ پدر و درگیری‌های بستری کردنش و مرخص شدنش و ملاقاتی‌های کرونایی و ....
  • خداحافظی با یکی دیگه از نزدیکانِ اندکم!

 

------------------------------------

پ.ن.1: ماهِ زنده و شلوغی داشتم. با کلی برنامه و ملاقات و بالا و پایین‌های معمولِ روحی...

برنامه ریزی؟ زرشک!

دیروز قرار بود روز خوبی باشه که با یه جلسه‌ی کوچینگ هیجان انگیز شروع بشه و در ادامه‌ی همون جلسه، درمورد کتابی که داریم می‌نویسیم صحبت بشه و بعدشم قرار بود کلی کتاب بخونم و علم روانشناسیو جر بدم :))

به جاش

صبح با صدای استفراغ بابام بیدار شدم!

آمبولانس اومد

کل روز رو درگیر این بودیم که بالاخره نیاز به دکتر داره یا نه

آخرشم از ساعت 9 شب تا 4 صبح امروز درگیر بستری شدنش بودم....

برگشتم خونه، 5 صبح خوابیدم، هنوز دوش نگرفتم، تازه دارم یه دمنوش می‌خورم که یه کم روشن شم ببینم باید چه غلطی بکنم :)

 

خواستم بگم که دنیا لزوما اونطور که براش برنامه‌ریزی می‌کنیم پیش نمیره!

 

-----------------------

پ.ن.1: احتمال کرونا ظاهرا منفیه!

جمع‌بندی تیر

پیش نوشت 1: اگه نخونیدش چیزیو از دست نمی‌دین! این متن‌ها رو برای خودم می‌نویسم که بعده‌ها یادم بیاد چه‌ها کردم توی این ماه :)

---------------------------

  • روز آخر سفر و آب دوغ خیاری که توی جاده و با مگس‌های اطراف میل کردیم :)) + دیدن خورشید گرفتگی.. + 14 ساعت خواب :)))
  • دیدن مبینا و صحبت‌های با فاز کاملا متفاوت و ...
  • درس و امتحان‌های پایان ترم (کودکان استثنایی 18 - نظریه‌های شخصیت 19.5)
  • مشاوره به داییِ عزیز :)
  • مشاوره‌ها و کوچینگ‌هام در پایین‌ترین حال روحی خودم!
  • دیدن پدرام و افسانه (چند بار) - مبینا (چند بار) - یاسر (چند بار، کوچینگ) - مهدخت :) (بانک) - شهرام و علی (رژیمِ دم‌نوشی 40 روزه) - مهدیار و خانم درودیان (هرکدوم بعد از بیش از 1 سال) - 
  • ادامه‌ی طوفان‌های خونه -که نمی‌خوام چیزیشو اعلام عمومی کنم!-
  • فیلم‌های inception (بار هزارم!)، dallas buyers club، eyes wide shut، guardians of the gallaxy و extraction...
  • رفتن به شریف و انجام کار اداری - دیدن یهویی فرزانه!
  • رودهن رفتن‌های گاه و بی‌گاه و ذخیره کردنِ اندکی آرامش...
  • بامِ آخر شبی با پگاه..
  • کارهایی که باید بکنم رو نمییییی‌کنم :|
  • شروعِ نوشتنِ کتابم (استفاده‌ی MBTI در طراحی داخلی)

 

------------------------------------

پ.ن.1: این ماهم به بی حوصلگی، کسلی، خشم، کلافگی، خستگی، اتلاف انرژی و زمان، خواب، نت گردیِ بی دلیل، تلوزیون و فیلم و سریال و .... گذشت :)

سرد، مثل مرگ

در سردترین حالت روحی با پدرم دارم به سر می‌برم....

مشکلی با بودن کنارش ندارم! البته تا وقتی که باهام شروع به حرف زدن نکنه!!

مثلا سر یه سفره ناهار و شام می‌خوریم، وقتی میرم برای غذا خوردن کنترل رو برمی‌دارم و بدون اینکه علاقه‌ی زیادی به فیلم یا فوتبالی که داره پخش میشه داشته باشم اون رو می‌بینیم.... ممکنه سر فیلم خندم هم بگیره حتی..

ولی یه زمانی مثل الآن، ازم یه سوال درمورد واتس‌آپش کرد و من بدون اینکه برم پیشش ببینم اصلا چی میگه گفتم من بلد نیستم! در حالی که فکر کنم بلد بودم :))

 

----------------------

پ.ن.1: همینجا دارم اعلام می‌کنم... آدمی که دست عسلی منو گاز بزنه، انتظار بهتر از اینو ازم نداشته باشه!

یادآوری

http://midnighthymn.blog.ir/post/413/scent-of-the-life

 

-------------------------------

پ.ن.1: دقیقا 200 تا پست قبل! :)

The one with you and me

- بهش چی گفتی؟

+ ..... [سکوت]

- بهت چی گفت؟

+ گفت وقت بده...

- به خودت یا به من؟

+ به ما.. :)

 

--------------------------

پ.ن.1: یا زبان سرخم رو بِبُر یا سر سبزم رو بردار! :)

جمع‌بندی خرداد

پیش نوشت 1: اگه نخونیدش چیزیو از دست نمی‌دین! این متن‌ها رو برای خودم می‌نویسم که بعده‌ها یادم بیاد چه‌ها کردم توی این ماه :)

---------------------------

  • نصف شدن و ترک خوردن بین تهران و رودهن.... لیترالی بعد از 1.5 ماه هنوز کامل عادت نکردم به قضیه :|
  • درست کردن اینترنت خونه
  • سرخ کردن سیب زمینی (هی هی) برای گرم نگه داشتن دل کودک درون :)
  • مقاله‌خوانی‌ها و مقاله‌نویسی برای دوتا از درس‌های این ترم.. (درمورد logotherapy، ACT و روانشناسی مثبت)
  • تفکر و درگیری‌های ذهنی... باز پیاده‌روی‌هام زیاد شدن!
  • چت و چت و چت :))) هی عمیق‌تر..... مراقبه‌های از راه دور و عجیب :)
  • یک روز کامل با موسیقی سنتی و مقامی ایران :))
  • فیلم و انیمیشن آرام‌‌بخش: sherek forever! و چند اپیزود فرندز
  • دیدن علی و افسانه و پدرام - دیدن شیرین و کیانا و رضا...
  • دیدن TED و ویدیوهای مشابه و خوب
  • برنامه‌ریزی برای رفتن سفر
  • متلاطم شدن و آروم شدن‌های متوالیمون... یه شب من به تو تکیه می‌کنم، یه شب تو به من... آروم آروم اتفاق افتاد!
  • یکی دوتا دعوای جدی با پدر :|
  • چندتا ویدیو کال خوب
  • جلسات کوچینگ و جلسات هماهنگی برای DeArc و ....
  • کنسل شدن یکی از سفرها ولی برقراری اون یکی
  • شهرک کسشر صنعتی کاوه! علافی و ...
  • پلور و آویشن چینی :)
  • ملاقات با سهند و گپ درمورد ISTDP
  • خریدهای سفر تو هایپراستار با حمید + آب دوغ خیار خوردن تو خونه‌ی امین.... روز خوب :))
  • فرودگاه، اومدن مبینا، دیدن و صحبت و .....
  • استارت سفر و دل‌تنگی و .... حسین و سهیل و میلاد و حمید و امین و یاسی و تینا و آمنه و البته که من :)))

-------------------------------

پ.ن.1: ماه مزخرفی بود که به جز یک نکته‌ی بزرگ و خوب، نکته‌ی درست حسابی خوب دیگه‌ای نداشت حقیقتا!

پ.ن.2: ولی بازم خداروشکر!!

پ.ن.3: اگر خیر صدرا و خیر تمامی هستی‌یافتگان در این است، باشد که چنین شود :)

پ.ن.4: مشاوره‌ها و coachingهام انقدر عادی شدن برام که یادم رفت تو موارد این ماه بنویسمشون :) و مدتیه که منتظر این روز بودم... :-)

دیگه نه! :)

دلم برای خودم تنگ شده بود...

چشممو به جمال خودم روشن کردی :)

 

مبارکمون باشه!

آنچه گذشت.... و ادامه‌ش

خب بالاخره به نظرم وقتشه که دست به قلم بشیم :) (یا به قولی، دست به تایپ!)

مدتیه (دقیقا 1 ماه و یکی دو روز) که بازم اپیزود جدیدی از تجربیات زندگی به روم باز شد و منم مثل همیشه مدتی طول کشید تا بتونم باهاش کنار بیام و بهش عادت کنم و به روتین جدیدی برای شرایط جدید زندگیم برسم.... حقیقتشو بخوام بگم خیلی هم روتین بدی نیست، ولی خب سختیای خودشو داره..

 

این بار اما با پیدا کردن یه حس نوستالژیِ فراموش شده دارم به زندگی برمی‌گردم :)

- برق می‌زنن چشمام! -

مثل وقتایی که بچه بودم و مامانم با ظرف میوه‌ی تازه شسته شده از آشپزخونه میومد بیرون :))) باد خنک کولر و بوی نم خورده ی خاک و رنگ قرمز گیلاس ^_^ یه قلقلکی میفتاد تو شکمم و حاضر بودم تا ابد تو اون حال بمونم :)

یه چیزی تو این مایه‌ها خلاصه!

اینا رو می‌نویسم که بمونه برام:

یه مشاوره، یه سری مکالمه، یه تداعی آزاد، یه جفت مراقبه، یه مکاشفه، یه سری اتفاقات دیگه :)

 

و اما بعد....

آقا ما روزای شدیدا سنگینی رو از بابت فشار کاری و روزهای به شدت مسخره‌ای رو به لحاظ انجام دادن اون کار داریم می‌گذرونیم! (از روزهام راضیم ها! مشکل متناسب نبودن حجم کار انجام شده و کار باقی مونده به ازای هر روزه :/)

اول ترم گفتن کلاسا غیر حضوریه برای سنجش سواد شما کار پژوهشی به جای کار کلاسی تعریف میشه، گفتیم اوکی! چند وقت بعدش گفتن امتحان پایان ترم احتمالا نداریم و برای سنجش سواد شما کار پژوهشی بیشتری به جاش تعریف میشه، یه کم فشار اومد ولی گفتیم باشه :)) آخر ترم اومدن گفتن امتحان هم داریم!! :))))))))

نمی‌خوام غر بزنم ولی دیگه عنشو در اوردن حقیقتا :|

کارایی که کردم تا اینجای ترم که دیگه اهمیتی ندارن، اینا رو لیست میکنم از کارایی که باید بکنم تا این ترم لعنتی تموم بشه:

  • درس کودکان استثنایی: امتحان شفاهی توی سیستم مجازی دانشگاه (کار پژوهشیاشو کردم قبلا)
  •  روش تحقیق: هنوز چیزی درمورد اتحان نگفته! نوشتن یه پروپوزال کامل درمورد یه موضوع پژوهشی (مثلا پایان نامه‌مون) (بخشیشو تا حالا انجام دادم ولی تقریبا نصفیش مونده)
  • نظریه‌های شخصیت: خوندن کل کتاب (حتی فصولی که تدریس نشده) و برگزاری آزمون تستی توی سیستم مجازی :|
  • نظریه‌های یادگیری: نوشتن یه مقاله‌ی مروری بعنوان کار پژوهشی کلاسی (در دست احداث) + یه امتحان میخواد بگیره، 4 تا سوال داره که برای هرکدومش باید مینیمم 2تا مقاله بخونیم :|
  • روان‌شناسی احساس و ادراک: نوشتن یه مقاله‌ی مروری بعنوان کار پژوهشی کلاسی + یه امتحان میخواد بگیره، 4 تا سوال داره که برای هرکدومش باید مینیمم 2تا مقاله بخونیم :|

12 واحده! ولی اندازه‌ی 24 واحد لیسانس فشار داره میاره لامصب....

 

-------------------------

پ.ن.1: خودم میدونم یه حال متفاوتی داره این نوشته! شما به بزرگواری خودت ببخش..

پ.ن.2: و یه عالمه سوال و مکاشفه‌ی ناب و دسته اول که توی این مدت داشتیم و داریم..

پ.ن.3: از گرفتگی دلمون بابت کثافت دنیا که بگذریم، حال من خوب است و این بار تو باور بکن :)

نوستالژی

+ حتما برات پیش اومده که یاد خاطرات گذشته بیفتی!

- آره زیاد!

+ تو هم قبول داری که خوب/بد بودن حالت، وقتی که یاد خاطره‌ای می‌افتی خیلی ربطی به خوب/بد بودن اون خاطرات نداره...؟

- آره فک کنم همین‌طور باشه!

+ چی میشه که اینجوری میشه؟

- یه دلیلش شاید این باشه که حال الآنت روی حسی که از خاطره می‌گیری اثر می‌گذاره! مثلا همین الآن به یه خاطره‌ی خوب فک کن...

+ (لبخند با چشمان بسته)

- یه وقتی هست که این خاطره حالت رو خوب می‌کنه... یاد اون هیجان یا لذت یا حال خوب می‌افتی و اون حال برات تداعی میشه و به الآنت هم سرایت می‌کنه... ولی یه وقتایی هم هستن که همین خاطره، چون الآن حضور نداره ممکنه غمگینت کنه..

.......

 

- چی شد یهو این سوالا رو پرسیدی؟

+ نمی‌دونم! یه نوستالژی عجیبی نسبت به کل زندگیم دارم... یادشون افتادم... لیسانس، شریف، همه‌ی سختیا و خوش گذشتناش.... بعدش، بزرگ شدنم، زندگی کردنم، دلتنگیام، چهره‌ی خیلی از دوستایی که داشتم و الآن هرکدوم یه سر دنیان (یا شاید اون دنیان....) اومد جلو چشمم.... ولی حالم خوب بود :)

- نوش.. :)

 

------------------------------

پ.ن.1: واگویه‌های ابدی یک ذهن آرام...

پ.ن.2: با این چیزا درست نمیشه! باید چندتا آدم رو ببینم یا یه سفر مینیمال ولی حال خوب کن برم...

پ.ن.3: ولی حالم خوبه! این از امشب :)

جمع‌بندی اردی‌بهشت

پیش نوشت 1: اگه نخونیدش چیزیو از دست نمی‌دین! این متن‌ها رو برای خودم می‌نویسم که بعده‌ها یادم بیاد چه‌ها کردم توی این ماه :)

---------------------------

  • ارائه‌ی MBTI تو کلاس نظریه‌های شخصیت... یک جلسه‌ی کامل :)
  • کلا اوایل این ماه از نظر آکادمیک رو اوج بودم :))
  • مهمونی حسین و دیباگ کردن کد سجاد و دچار نوستالژی شدن...
  • پشت‌بوم و صحبتای آخر شبی... :)
  • فیلم افسانه‌ی درخت و یه تیکه‌ش که کاملا مصاحبه‌ی درمانی به روش گشتالت رو داشت نمایش می‌داد! :))
  • مشاوره با وحید * 2
  • تموم کردن سریال چرنوبیل..
  • یوگا و مراقبه و سنتور و نقاشی :)
  • دیدن چندتا فیلم TED
  • ارائه‌ی درس کودکان استثنایی (اختلال ADHD)
  • ادامه‌ی coachingهام با یاسر و درسا و آفاق و ...
  • یوتیوب گردی و غرق شدن توش :)))
  • نوشتن پروپوزال برای تمرین درس روش تحقیق
  • چت‌های جذاب با یه دوست جذاب :)))))
  • دیدن فیلم Se7en، Perfum، انجمن شعرای مرده، لاک‌پشت‌های نینجا، نجات سرباز رایان، V for vendetta، چشم و گوش بسته :)) و The pianist
  • دعوای خونوادگی :|
  • درست کردن مشکل samsung account م
  • کلی اتلاف وقت و کلافگی و ...
  • تموم کردن کتاب "انسان در جستجوی معنا"
  • دیدن پدرام و افسانه و علی و کوه رفتن بعد از ماه‌ها...
  • کلی صحبت عمیق و صمیمی.. :"
  • زلزله :| :))))) دیگه داره شبیه یه جوک مسخره میشه دنیا!
  • سلمونی بعد از 7 ماه، کوتاه کردن مو بعد از تقریبا 11 ماه :دی
  • دیدن مصطفی اینا
  • نصف شدن و ترک خوردن بین تهران و رودهن....

-------------------------------

پ.ن.1: پوفففف عجب ماه طولانی و سنگینی بود :|

پ.ن.2: ولی بازم خداروشکر!!

پ.ن.3: پاره میشیم ولی بی‌خیال نه!...

باید اما ادامه داد.....

پارسال این روزا

من رودهن بودم، خونه‌ی مادربزرگه....

مامانم تهران بود، خونه‌ی پدرشاه :|

من از خونه اومده بودم بیرون و هیچ چشم‌انداز روشنی از آینده نداشتم...

دغدغه‌هام، خستگی بابت خوندن برای کنکور ارشد یه رشته‌ی نامرتبط، دلتنگی بابت دوری از مادر و نگرانی درباره‌ی دلتنگی‌های اون، نگرانی بابت آینده‌ای که هیچ تصور روشنی ازش نداشتم، تنها بودن و نیاز به حضور یک همراه توی سفرم بودن... انقدر دغدغه‌ی بزرگ و کوچیک داشتم که دیگه "پول نداشتن"م برام دغدغه نبود!!

 

امسال اما،

توی خونه نشستم

حالا مامانم رودهنه! :/

دنیا به مسخره‌ترین روش ممکنش منو داره بازی میده

و من، صدرا؛ نه که نخوام تسلیم بشم!! توانش رو ندارم!

بخاطر همه‌ی چشم‌هایی که در آینده به من و کارهام دوخته شدن،

بخاطر همه‌ی گوش‌هایی که نیاز به شنیدن حرف‌های من دارن،

بخاطر همه‌ی روح‌های متلاطم و خسته‌ای که نیاز به آرامشِ از طرف من دارن،

نمی‌تونم کنار بکشم!!

 

NO SIR!!

من نمی‌تونم کنار بکشم!

نه بخاطر چیزهای کوچکی مثل خسته بودن

نه بخاطر سنگ‌هایی که جلوی پام می‌ندازین!

من وقتی می‌تونم به مراجعم بگم "بجنگ" و اون واقعا بفهمه که واقعا میشه جنگید،

که خودم با وجود خستگیم به جنگم ادامه داده باشم!

من وقتی می‌تونم به آدما بگم هرچی پیش میاد خیره،

که خودم به وقت فشارهای روحی، ازشون خیر درآرم!

و من این کارو می‌کنم.... همون‌طور که تا حالا کردم!

 

حداقل اینو می‌تونم بگم که

برای از پا درآوردن من،

به چیزی قوی‌تر از همه‌ی اتفاقاتی که تا حالا برام رقم زدین نیاز دارین....

 

---------------------------

پ.ن.1: تو پست قبلی گفتم خسته‌م.. واقعا هم هستم... ولی ربطی نداره به نظر!!

پ.ن.2: واقعا هرچی منو نکشه قوی‌ترم می‌کنه! :)

پ.ن.3: لبخند پی‌نوشت قبلی عمیق نیست، ولی مهم نیست که عمیق باشه! همین لبخند ظاهری کافیه تا دنیا به خودش شک کنه..... and thats what I need :)

پ.ن.4: برای خودم: همه‌ی این پست، استعاره بود.....

پ.ن.5: Don't give up without a fight

سگ تو این زندگی!

تیتر یه مقدار غلیظه! ولی هیچ چیز دیگری منظور نظر من رو نمی‌رسوند! :/

 

آقا ما از وقتی یادمون میاد داشتیم سختی می‌کشیدیم :| همیشه انگار یه مفاهیمی به نام استرس، اضطراب، تنش، خشم‌های فروخورده و امثالهم تو زندگیمون بوده... نه که فقط من اینجوری باشم! ولی ناموسا مال من خیلی بیشتر از خیلیا بوده!!

توی این پست دوست دارم از حال این روزهام بگم، پس لطفا قبول کنین که منطق رو برای چند دقیقه بذارم کنار.. چون خسته‌‌م و دلم می‌خواد غر بزنم و بگم که آقا! خشم دارم نسبت به احمقانه بودن اوضاع، غم دارم بابت سختی‌ای که دست از سرم برنمی‌داره و فرسوده‌م کرده، خسته‌م عزیز جان! دست بردار یه مدت.... دلم می‌خواد بگم که سالهاست زمان کافی برای تیمار خودم نداشتم! سال‌هاست که بعد از درد و زخم قبلی و قبل از درمان شدن و به در کردن خستگی، درد و زخم بعدی از راه رسیدن :|

حالا اما "از وقتی یادم میاد" رو کاری ندارم! همین 5 سال اخیر که دارم بلاگ می‌نویسم کافیه برای متوجه شدن وخامت اوضاع :/

  • ۹۵ تمام سال دست و پا زدن برای به سرانجام رسوندن رابطه و هــــی نشدن و هــــی شکست خوردن و فرسوده‌تر شدن...
  • ۹۶ تموم شدن رابطه‌ی ۵ ساله‌م و به فاک بودن کل سال
  • ۹۷ چالش‌های مداوم با پدر و نهایتا بیرون زدن از خونه
  • ۹۸ کنکور و تنش‌های مختلف درونیم، بعد تنش‌های جدید (درگیری فکر برای موفقیت آمیز شدن مذاکراتم با پدر) برای برگشتن به خونه و بعد سقوط هواپیما
  • ۹۹ کرونا و قرنطینه و این اتفاق اخیر (که از شدت احمقانه بودن حتی نمی‌خوام بهش اشاره کنم!! :| توی دفتر خاطرات خودم نوشتمش... اونم بخاطر اینکه یادم نره چقدر احمقانه میشه تنش به زندگی تزریق شه :/)... دِ لامصب هنوز 2 ماه هم نگذشته از سال :|

بخصوص توی این 1.5 سال اخیر (و بیشتر) که اصلا به شکلی اوج گرفته داستان که باعث تعجبمه چطور دچار اختلال روانی نشدم!

خیلی از اینا شاید "الآن" برام دردی نداشته باشن! اما اون لحظه‌ها من و روحم رو سخت مچاله کردن، و قبل از باز شدن چروک‌ها مجبور بودم جلوی فشار بعدی دوام بیارم :| خیلی از این‌هایی که "الآن" برام درد ندارن، توی طوفان‌های چندتا بعد از خودشون دردشون خوابیده!!

 

--------------------------

پ.ن.1: ناشکری نمی‌کنم! روز خوب هم کم نداشتم توی همین 5 سال... نکته‌ی این پست ولی چیز دیگریه :/