آن روی من

جایی برای جاری شدنِ چیزی که هستم

آن روی من

جایی برای جاری شدنِ چیزی که هستم

آن روی من

بعضی حرف ها رو نمیشه زد ...
بعضی حرفا رو باید توی دلت دفن کنی ..
شاید برای اینه که ارزش دوستی بیشتر از اینه که با یه حرف نابجا خرابش کنی ! ارزش هر رابطه ای ...

#inner_peace

-----------------------
پ.ن.1: اینا بیان صدرای 21 ساله‌ست... دلم نیومد عوضش کنم :)

طبقه بندی موضوعی
بایگانی

۹۹ مطلب با موضوع «خاطره» ثبت شده است

جمع‌بندی فروردین

پیش نوشت 1: اگه نخونیدش چیزیو از دست نمی‌دین! این متن‌ها رو برای خودم می‌نویسم که بعده‌ها یادم بیاد چه‌ها کردم توی این ماه :)

---------------------------

  • قرنطینه بخاطر کرونا (متغیر بین رودهن و تهران)
    • کتاب‌خوانی
      • ​​​​​​​مرور "اثر مرکب"، "نیمه‌ی تاریک وجود" و "ارتباط بدون خشونت" (درون‌نگری‌های اول سال)
      • انسان خردمند، رهایی از دانستگی
      • کتاب‌های درسی این ترم...
    • فیلم و یوگا و مراقبه و ....
    • دیدن سریال چرنوبیل و شرلوک
  • شروع بعد از عید کلاس‌های مجازی دانشگاه
  • مراقبه‌ی 1 روز سکوت
  • ارائه‌ی مجازی کتاب ارتباط بدون خشونت در NGOی "رجا"
  • صحبت ویدیویی با برنا و نیلوفر 3>
  • ارائه‌ی مدل شخصیت‌شناسی یونگ (MBTI) در کلاس "شخصیت"
  • تحلیل چند تا از خواب‌های اخیرم
  • یه روزهایی هم بدون کار مفید طی شدن....
  • دیدن چندین ویدیوی TED

-------------------------------

پ.ن.1: حتی برای منِ درون‌گرا هم سخت بود این روزهای خانه‌بمانی.....​​​​​​​

1 روز سکوت؛ گزارش شماره 1

این گزارش بیشتر یک شرح ما وقع هست... :)

 

خواب تا ساعت 9:00

ساعت 12:00

  • سوالات زیاد فلسفی، تکنیکی، فیزیکی و غیره‌ :)))
    • ابرها چرا اون بالا که هوا سرده نیاز به الکتریسیته دارن برای بارون شدن؟!!
    • پنگوئن‌ها چطور می‌شینن؟ چرا زانو ندارن؟ :)))
  • عشق و لبخند :)
    • مادربزرگ، کتاب و حتی قهوه‌ی فوری :)
  • شنیدن. بیش از چیزی که عادت و انتظار داشتم...
    • صداهای یواش و دور، صدای بارون، صدای آب خوردن یحیی از توی آشپزخونه!...
  • حتی بویایی قوی‌تر
  • شنیدن دقیق‌تر ندای درونم...
    • برو بغلش کن، نمی‌خوام بهم دست بزنی...

ساعت 15:00

  • خیــــــــــــلی از حرف‌های طول روز الزامی به گفتن ندارن!! :)
  • دوبار حواسم نبود و یک کلمه گفتم...
    • سر ناهار، برنجم ریخت زمین و گفتم "عه!" :))
    • مامانجون گفت خواستم صدات کنم برای چایی، ولی دیدم خوابی... جواب دادم خواب نبودم! (در ادامه می‌خواستم بگم داشتم مراقبه می‌کردم)
      • توی این مراقبه، آرامش عجیب و جادویی‌ای رو تجربه کردم که تا حالا نچشیده بودمش... چیز خاصی هم نبود! مراقبه‌ی شاواسانایی بود که کیانا داشت راهبری می‌کرد و می‌گفت هر لحظه به چی تمرکز کنیم و ... و قبلا شاید صد بار انجامش داده بودم :))
      • توی یک حالت متفاوتی از آگاهی بودم (altered state of consciousness) که صدای کیانا رو می‌شنیدم ولی نمی‌تونستم بفهمم چی میگه و نمی‌تونستم تمرکزم رو روی اندام‌هایی که میگه حرکت بدم، ولی به مرور بدنم از پایین به بالا (همون ترتیبی که توی شاواسانا هست) ریلکس میشدن...
  • share نکردن یک سری تجربیات... مال خودمن :)

ساعت 17:00

  • میل شدیـــد به حرف زدن :)))
  • بالا اومدن لوده‌ی وجودم و گذروندن لحظاتی که معمولا جواب می‌دادم توش...
  • فضولی و ناتوانی از پرسیدن "چی گفتی؟" یا "چی شده؟!"
  • دیدم! دست و پا زدن مغزم برای دخالت توی هر چیزی رو دیدم... حتی چیزهایی که به من ربطی ندارن و حتی چیزهایی که دارن خودشون خوب و درست انجام میشن!

ساعت 19:00

  • ابرازهای بیانی چهره‌م (face impression) رو دارم کشف می‌کنم! :)
  • روز رو با مرور کتاب NVC، یوگا و مراقبه و فیلم دیدن دارم می‌گذرونم...
  • فهمیدم که می‌خوام از سجاد خواهش کنم یک روز بیاد اینجا..
  • چک نکردن واتساپ و تلگرام و اینستا دیگه واااقعا خیلی سخت شده :|
  • رفتم تو پارکینگ قدم بزنم... یه ربع بعد یه ماشین اومد تو پارکینگ و برای اینکه باهاشون روبرو نشم، با آسانسور رفتم لابی و رفتم تو خیابون... اگه امروز چیزی گم بشه تو ساختمون بخاطر رفتار مشکوکم میفته گردن من :))))
  • الآن می‌تونم آقای ف.ا... رو که همیشه توی واتساپ و تلگرام می‌چرخه رو درک کنم.... حرفی برای گفتن نداره :/ درواقع درک متقابلی بین اون و خونواده‌ش وجود نداره که بتونن فیلم مشترک، کار عملی مشترک یا حتی حرف مشترکی داشته باشن...
    • اینجوری روزها خیــــلی طولانی میشن :/
  • حتی دارم ابرازهای دیگران رو هم بهتر از روی فقط مشاهده‌ی چهره‌شون حدس می‌زنم :)

ساعت 22:30

  • با فیلم و مراقبه و اجبار خودم به مطالعه وقت رو دقیقه به دقیقه می‌گذرونم :|
    • نیمه‌ی پر لیوان: به دقایق آگاه شدم :))

ساعت 23:30

  • واقعا هنوز آمادگی ویپاسانا (دوره‌ی مراقبه‌ی 10روز سکوت) رو ندارم!!...
  • سختِ سختِ سخت می‌گذره این نیم ساعت :| حرفی برای گفتن ندارم!! اما می‌خوام این محدودیت برداشته شه :|
    • "محدودیت"!! همینه قضیه!! نگاهم به این شرایط به جای رشد و برکت، محدودیت شده :/
  • از بودا می‌پرسن معجزه‌ی تو چیه؟ میگه من می‌نشینم، می‌ایستم و راه میرم! میگن اینو که همه انجام میدن!! میگه نه دیگه! شما وقتی نشستید، در فکر ایستادنید، وقتی ایستادید، در فکر راه رفتن و به وقت راه رفتن، در فکر رسیدن و نشستن!! من در حال انجام همه‌ی این کارها فقط همان کار را انجام می‌دهم، بدون فکر به گذشته یا آینده :) من در لحظه همان کاری هستم که در حال انجامش هستم..
    • من، صدرا، لحظاتی در طول امروز، بودا بودم :)
  • مراقبه‌ی ملاقات با آنیما: (با اندکی تغییر)
    • چه کنم؟
      • مرا برای خودت نگه دار و با دیگران دوست باش!
    • چگونه آن دوست را بیابم؟
      • خودت را به جریان بسپار.... :)
    • موسیقی شنیده می‌شود..
  • دچار خود کنترلی در پیام دادن به آدما شدم :)

ساعت 23:51

  • یحیی پرسید به نظرت امشب در رو باز بگذارم یخ می‌زنیم؟ جواب دادم "نمی‌دونم" :|

سالی که گذشت (زمستان)

از اول تا آخرش سختِ سختِ سخت گذشت.....

 

دی 98: 

  • همه‌ی کارها طبق روال داشت پیش می‌رفت..
  • ترم اول ارشد تموم شد
  • پر کشیدن دوستام و حال افتضاح چند هفته‌ی بعدش.... بی انگیزگی و بی تفاوتی...
  • شروع امتحانای دانشگاه...

بهمن 98: 

  • دیدن حریصانه‌ی دوستام... وقت تلف کردن خود خواسته...
  • ادامه‌ی امتحانات آخر ترم..
  • شریف و دیدن دوستان و انجام یه کار کوچیک..
  • جلسه‌ی آخر ژرف!
  • آشوب درونی و درگیری برای پیدا کردن معنا..

اسفند 98:

  • اولین دوره‌ی مقدماتی طراحی داخلی دی‌آرک
  • قرنطینه‌ی خونگی بخاطر شیوع کرونا
  • کتاب خوندن و فیلم دیدن و انجام کارها به شکل مجازی و کارهای زیاد دیگه..

 

زمستون بدی بود واقعا!

شاید این قرنطینه برای من بهتر از چیزی بوده باشه که اکثر مردم تجربه‌ش کردن.. به هر حال توی این 1 ماه من فرصت زیادی داشتم که روحم رو آروم کنم و به خودم بیشتر از چیزی که انتظارشو داشتم برسم و بعد از طوفانی که اوایل فصل بهمون اصابت کرد، دوباره واقعا سر پا بشم :)

اما با وجود همه‌ی اینا زمستان سختی به هممون گذشت و من هم جدای از این "همه" نبودم....

سالی که گذشت (پاییز)

کنکور، استراحت بعدش و برگشتن به خونه... نوبت چیه؟ کار و ادامه‌ی socializing...

 

مهر 98: 

  • هندلینگ روابط دوستان بعنوان مشاور :))
  • شروع رسمی هم‌کاری من با گروه جذاب و دوست‌داشتنی دی‌آرک
  • درگیری فکری با مسائل پیش اومده بین گروه ژرف و تلاش برای حلشون...
  • تولدها و تحلیل فیلم‌های جذاب..
  • استارت رسمی ارشدم :)
  • استارت کار توی سایه...
  • آشنا شدن با دوست بلاگی :)
  • روزهای خوب و بد اون بازه....

آبان 98: 

  • آزمایش هسته‌ای برای پیدا کردن کلیه‌ی گم شده‌م :)))))
  • هنوزم شریف ول‌کنِ ما نیست! :)) رفت و آمد برای گرفتن دانش‌نامه‌م..
  • تکمیل پروپوزال سایه
  • سفر یهویی به رشت :)
  • personal coaching چندتا از دوستان..
  • جستجوگر و آنتی‌تزش تو پارک طالقانی..
  • اعتراضات آبان.. بنزین.. لعنت!

آذر 98:

  • کارگاه MBTI تو سایه
  • خداحافظی با امیر تو کافه لمیز..
  • پریود روحی :)) خواب دیدن هرشب به مدت زیاد..
  • کنگره‌ی روان‌شناسی مثبت - دانشگاه شهید بهشتی..
  • فیلم برداری از اساتید دوره‌ی مقدماتی DeArc...
  • سرزدن به ACM
  • جشن یلدای سایه..

 

پاییز کلا برای من تداعی آرامش بعد از طوفان قبلی و قبل از طوفان بعدی رو داره! از مهرش که بخاطر تولدم کمی به خودم مرخصی با حقوق میدم (مرور یک سری چیزهای بامعنا و ...) تا آذرش معمولا "بد" نمی‌گذره... آب و هواشم که دیگه نگم براتون.... :)

پاییز امسال هم زیاد مستثنی نبود :) ساده نبود! اصلا! اما به نسبت بهار و تابستان و بخصوص زمستان سه نقطه‌ای که گذشت، پادشاه فصل‌ها بود واقعا برام :)

سالی که گذشت (تابستان)

کلیت قضیه اینه که بعد از دغدغه‌ی کنکور که انقدر بزرگ بود به چیزای دیگه نمیشد فکر کرد، رابطه‌هام (بخصوص پدر) شدن دغدغه‌های بزرگ اون بازه... (البته بعد از مقدار خوبی استراحت!)

 

تیر 98: 

  • مشاوره با وحید و مذاکره با پدر درمورد برگشتن به خونه
  • دوتا کنسرت فوق العاده (ایهام و کلهر)
  • بدنم لوس شده :)) زیر فشار مجبورم می‌کنه برم زیر سرم!
  • اصفهان و مراقبه‌های به یاد موندنی...
  • چندتا تئاتر خوب (مرد بالشی - چهار دقیقه - همان چهار دقیقه ...)
  • چندتا مهمونی خوب :))))))) (کلا بعد از کنکور ترکوندم تفریح و استراحتو انگار :دی)
  • ورودم به بورس و مصاحبه‌ی تپسل که اوسکولم کرده بودن :|

مرداد 98: 

  • چندتا سفر خوب :)
  • گیاه‌خوار شدنم و مقاومت‌ها و قضاوت‌های دیگران!
  • استارت رسمی مشاوره‌های منابع‌انسانی-طوریم..
  • برگشتن رسمی من به منزل پدری..
  • کافه ری‌را و رستوران‌های درکه و خونه‌ی ثمین با جمع دوستان و ...! :)

شهریور 98:

  • دیدن کیوان بعد از ساال‌ها
  • چندتا تحلیل فیلم خوب تو ژرف..
  • قبولی توی دانشگاه خاتم، رشته‌ی روان‌شناسی عمومی
  • لواسون و دورهمی‌های ژرفی..

 

تابستان امسال به نسبت بهارش دل‌نشین‌تر بود.. البته که این "دل‌نشینیِ بیشتر" فقط بخاطر تقریبا 1 ماه استراحت و تخلیه‌های انرژی‌های مختلف روانیم بوده..

اما در مجموع و بعد از اون ری‌کاوری، باز هم دغدغه‌های کوچیک و بزرگ و سرشلوغی‌های معمول زندگی صدرا سر و کلشون پیدا شد :)

سالی که گذشت (بهار)

فروردین 98: (با این توضیح که ابتدای سال، بنده منزل نبودم بنا به دلایلی که فکر می‌کنم توی بهمن 97 توضیحشون دادم از خونه‌ی پدر اومده بودم بیرون...)

  • خوندن شدید و جدی برای کنکور روان‌شناسی و احساس پیری برای تغییر رشته :)))
  • 3 روز عید داشتم! رفتیم اصفهان با مادربزرگ و پدربزرگ و دوتا از دایی‌ها
اردیبهشت 98:
  • زندگی با خدایگان آپولو (کنکور) و عموش (هادس)(دغدغه‌های زیاااد)... به در و دیوار زدنای پوزیدون (..) :)))

خرداد 98:

  • خستگی و استرس معمول روزهای قبل از کنکور...
  • هنوز هم با شدت قبل (و حتی بیشتر شاید!) درس خوندن و کنکور آزمایشی و تست و مرور و ....
  • دادن کنکور و تمام شدن یکی از بزرگ‌ترین دغدغه‌های اون بازه.
  • دید و بازدیدهای نوروزی بعد از کنکوری :))) تحلیل فیلم‌ها و کلاس‌ها و کلا تفریحات سالم و ناسالم :))
  • تجربه‌ی تنهایی سینما رفتن، شب‌مانی در بام و آویشن چینی :)
 
بهار سختی بود.. نه فقط بخاطر کنکورش! که علاوه بر اون، دغدغه‌های دیگه‌ای هم داشتم تو همون روزا...
اما به هر حال گذشت و انصافا بد هم نگذشت :) توی این "خوب گذشتن"ِ، دوستای عزیزتر از جان ژرفی (بخصوص پدرام) تاثیر خیلی بزرگی داشتن 3>
بزرگ‌تر شدم توش، فشارهای بیشتری رو تحمل کردم که توشون کمرم خم شد ولی نشکست....

جمع‌بندی اسفند

پیش نوشت 1: اگه نخونیدش چیزیو از دست نمی‌دین! این متن‌ها رو برای خودم می‌نویسم که بعده‌ها یادم بیاد چه‌ها کردم توی این ماه :)

---------------------------

  • اولین دوره‌ی مقدماتی دی‌آرک - باشگاه انقلاب
    • شناخت فضا، نور و رنگ، کارگاه چوب، روز اول
    • شخصیت شناسی، فلسفه، کارگاه گل و گیاه، روز دوم
  • تحلیل ژرفی فیلم passengers
  • پیاده روی (همراهی) با سارا تو منیریه و خرید لوازم کوه..
  • روزهای سبک بعد از برگزاری دوره... استراحت و فیلم و کتاب و ...
  • تعطیلی دانشگاه بخاطر شیوع کرونا
  • کتاب و مرور دوره‌ی شفای کودک درون و فلسفه خوانی و گپ با مادر و ...
  • رودهن.. دیدن دایی‌ها، شل کردن و استراحت و ..
  • قرنطینه! من تو رودهن بدون هیچ وسیله‌ای :)))
  • فیلم و مراقبه و کتاب و بازی و صحبت  و گپ ویدیویی با دوستان و خونه‌ی مادربزرگه تکونی و مرور اهداف با مرور کتاب اثر مرکب و برگزاری مجازی دانشگاه و رسیدن وسایلمو درس خوندن و خوب دیدن زیاد و تحلیلشون و مراقبه و فوتبال و نوت نویسی و بازم کتاب :)) و یوگا و ادامه‌ی coachingها بصورت ویدیو کال و برگشتن به خونه و اتاق تکونی و مرور سایه‌هام با کتاب نیمه‌ی تاریک وجود و مرور ACT و .........

 

--------------------------

پ.ن.1: ماه مختصر و مفید :)

پ.ن.2: دغدغه‌ها و فکرا و درگیریای خودشو داشت

پ.ن.3: خانه‌مانی با فرصت همراهی با عمو هادس و درون‌نگری‌های زیاد.. :)

پ.ن.4: به زودی مرور فصل به فصل سال 98 و یه متن درباره‌ی 99 و چند تا متن متفرقه که هنوز فرصت منتشر شدنشون رو نداشتم و ادامه‌ی "رهایی از دانستگی"ها رو منتشر می‌کنم..

جمع‌بندی بهمن

پیش نوشت 1: اگه نخونیدش چیزیو از دست نمی‌دین! این متن‌ها رو برای خودم می‌نویسم که بعده‌ها یادم بیاد چه‌ها کردم توی این ماه :)

---------------------------

  • آزمون‌های پایان ترم اول.. نورو سایکولوژی، روان‌شناسی رشد، روان‌شناسی عمومی... خوب بودن خداروشکر :)
  • خواندن درس‌ها و خلاصه کردن و ...
  • تولد سینا :)
  • بعضی روزها توی این ماه بودن که خودخواسته وقت تلف می‌کردم! (تا اواسط ماه (و حتی اواخرش!) هنوز حالم خوش نبود و سرزندگیم برنگشته بود...)
  • گیر دادن چتی پدر و دوباره به هم ریختن ذهنی و فکر به اینکه چی‌کار باید بکنم...
  • دوباره شروع به دیدن friends..
  • برنامه ریزی برای روزهای بین دو ترم
  • ادامه‌ی coachingهام
  • دیدن مینا قبل از پروازش
  • سایه و جلسات چارت سازمانیشون..
  • چند بار شریف رفتم این ماه! :)) برای دیدن سارا و بقیه‌ی بچه‌ها + مصاحبه‌ی تیم curation برای TED-X شریف (گپ با درسا و سارا و طهورا و حمید و همیلا .....)
  • کتاب خوانی.. تموم کردن کتابی که دستم بود و شروع کردن کتاب جدید..
  • تولد شیرین و پدرام ژرفی... :)
  • کافه اینجا با پدرام.. حال ناخوب اون روزها... سخت-خوابی تو طول شب....
  • دیدن فاطمه ضیا و گپ و گفت...
  • مصاحبه برای خانه معماری...
  • دیدن پیام و چکنی و روز خوب
  • چت‌ها با شکوفه!
  • فیلم زیاد دیدم این ماه! (توی روزهای سبکی که داشتم..)
  • مرور دوره‌ی شفای کودک درون.. وقت گذرانی با خودم! :)
  • شروع به خواندن فلسفه..
  • جلسه‌ی آخر ژرف........ :(
  • رودهن، فوت شوهر خاله‌ی مامانم، تنها موندنم تو خونه‌ی مادربزرگه، ناهار خونه‌ی دایی، تهران...
  • شروع ترم جدید... کودکان استثنایی با مدیر گروهمونه کلاسش.. طرف سایکوزه خودش! :))) :| بقیه استادامو دوست دارم :)
  • کتاب خوندن تو کتاب‌خونه‌ی دانشگاه...
  • دیدن مبینا و خوردن پیتزای نون پنیر گردو (:دی) تو ویترین (ASP)، صحبت و قدم زدن... دلم براش تنگ شده بود! :)
  • آشوب درونی، اضطراب و ناهماهنگی که نمی‌فهمیدم منشاش کجاست! مشاوره با وحید، مراقبه، آرامش.... :)
  • دیدن حسین کمال بعد از مدت‌هااا......
  • آمادگی برای برگزاری دوره‌ی دی‌آرک ^_^ (برای اطلاعات بیشتر به اینستام مراجعه کنین..)

-------------------------------

پ.ن.1: برای مراجعه به اینستام به صفحه‌ی تماس با من مراجعه کنین :))))

جمع‌بندی دی

پیش نوشت 1: اگه نخونیدش چیزیو از دست نمی‌دین! این متن‌ها رو برای خودم می‌نویسم که بعده‌ها یادم بیاد چه‌ها کردم توی این ماه :)

---------------------------

  • بالاخره dunkirk رو دیدم...
  • ترم اول ارشد روان‌شناسی تموم شد. مونده امتحاناش... برنامه ریزی برای مرور درس‌ها توی فرجه‌ی امتحانا..
  • بعد از مدت‌ها کافه رفتن با بچه‌های ژرف :)
  • coaching و مشاوره‌ی سایه طبق روال...
  • سلمونی بعد از 7-8 ماه :)))
  • جلسه‌های دی‌آرک و تکمیل سناریوی دوره‌ی مقدماتی..
  • کتاب خوندن - درس خوندن - کافه رفتن
  • دیدن پونه و سارا و بقیه... 3> :)
  • دورهمی استثنایی با پدرام و رضا و حضور افتخاری وحید :)
  • روزهای خوب و پربار..
  • رودهن و تولد یحیی - شیرینی حافظ - زندگی 3>
  • تولد افسانه - خونه‌ی پدرام - اومدن پلیس تا دم در :))
  • تحلیل ژرفی فیلم Mr. nobody
  • ترور سلیمانی، فضای متشنج مملکت :"
  • sharing من از 3 سال تجربه‌م توی کلاس ژرف
  • جلسه‌ی مشاوره‌ی منابع انسانی تو شرکت شیرین اینا!
  • سقوط هواپیما / پرکشیدن آرش و پونه / پرکشیدن نیلوفر و سعید / حال بد / حال خیلی بد / حال خیلی خیلی بد....
  • دیدن حریصانه‌ی دوستایی که خیلی وقته ندیدمشون (کیانا، سعید و امیر، یاسر، یاسی، بیژن، سارا، برقگی، برنا و نیلوفر تو کانادا، زهرا، مینا ..)... نشانه‌های PTSD از شنیدن صدای نوتیف گوشی... سایلنتش کردم :|
  • گیجی و بی تفاوتی / بی انگیزگی / تیر کشیدن قلب!
  • مشاوره و پیاده روی با علی
  • مجبور کردن خودم به درس خوندن با رفتن پیش بچه‌ها..
  • sharing حالم توی ژرف... حال بهتر بعد از گفتن و شنیدن... تصمیم به انجام کاری برای معنا دادن به رفتن دوستام... نتیجه‌ش شد این
  • روزهای سنگین درس خوندن برای امتحانا... آزمون آمار: بد
  • مصاحبه برای استخدام بازاریاب برای دی‌آرک

-------------------------------

پ.ن.1: اصلا دست و دلم به نوشتن این ماه نمی‌رفت... ولی بالاخره کاری بود که باید انجام میشد...

پ.ن.2: ماه رو خوب شروع کردم، بد شد وسطش... خیلی بد شد، جون کندم تا دوباره توی روزهام نور رو ببینم...

پ.ن.3: طلب خیر و آگاهی....

صعب روزی، بوالعجب کاری، پریشان عالمی....

سینه مالامال درد است ای دریغا مرهمی

دل ز تنهایی به جان آمد خدا را همدمی

چشم آسایش که دارد از سپهر تیزرو

ساقیا جامی به من ده تا بیاسایم دمی

زیرکی را گفتم این احوال بین خندید و گفت

صعب روزی بوالعجب کاری پریشان عالمی

سوختم در چاه صبر از بهر آن شمع چگل

شاه ترکان فارغ است از حال ما کو رستمی

 

سخته

ولی زنده می‌مونم تا یادتون با من زنده بمونه....

 

-------------------------------

پ.ن.1: دیروز متوجه شدم که نیلوفر (یکی دیگه از دوستانم) هم توی پرواز بوده با همسرش...............

پ.ن.2: به یاد پونه، آرش و نیلوفر.. 3> -_-

پ.ن.3: معنامو گم کردم.. دنیا هم زمان نمیده تا به مرور برگردم تو ریل زندگیم! لعنت.....

پ.ن.4: روز سخت تو زندگیم کم نداشتم! ولی این روزا بی اغراق جزو سه تا سخت‌ترین روزهای زندگیمن

می‌روید و گریه می‌آید مرا.....

پیش نوشت: حال خوبی نداره این متن...

------------------------------

 

بغلش کردم

گلوم از قورت دادن بغضم درد گرفت

با معصومیت همیشگیش لبشو برچید...

با خنده گفتم "می‌بینیم همو دوباره 😉"

گفتمش "مث همیشه‌ت پر انرژی باش نوعروس قشنگمون :)"...

حرفای زیادی زدیم...

ولی خیلی حرفا رو هم نزدم بهش......

نگفتم چقددددر دلم براش تنگ میشه تا دفعه‌ی بعدی که ببینمش.. ببینمشون

نگفتم چقدددر دلم از نبودنشون می‌گیره

نگفتم چقددر دوست داشتم شرایط جوری بود که همین‌جا بمونن....

 

بغلش کردم

دم گوشم گفت "صدرا بعدِ کلی وقت یه نفس راحت کشیدم ♥️"

گفتم "نوش جونت :) حالا کلی وقت داری کنارش نفسس بکشی ♥️"...

گفتمش "هواشو داشته باش! این مدت خیلی سختش بوده...."

 

ولی هیچ‌وقت دیگه قرار نیست ببینمشون...

هیچ‌وقت دیگه قرار نیست نفس بکشن.. 😢

 

جمعه عروسیشون بود... پونه و آرش.. گرجی و پور ضرابی 🖤🖤

۳شنبه پروازشون

همون پروازی که هیچ‌وقت ننشست....

پروازشون به کانادا نرفت

یه راست رفت بهشت.........

 

صبح با زنگ سارا بیدار شدم

نفهمیدم چی گفت

- چی؟؟!!!

+ صدرا نمی‌تونم حرف بزنم... تسلیت می.....

نفهمیدم چی شد!

فقط چشم باز کردم دیدم صورتم خیسه

سرم سنگینه

 

چی شد یهو؟!

اینا که تازه شروع کرده بودن زندگیو!!!

حتی نمی‌تونم بنویسم حسمو!!

 

بهترین‌ها بودید همیشه..

مهربون، بی غل و غش، خاکی، سرزنده، حال خوب کن...

حتی نمی‌تونم.....

 

روحتون شاد 🖤😔

جمع‌بندی آذر

پ.ن.1: اگه نخونیدش چیزیو از دست نمی‌دین! این متن‌ها رو برای خودم می‌نویسم که بعده‌ها یادم بیاد چه‌ها کردم توی این ماه :)

---------------------------

  • عمیق‌تر درگیر شدن تو گروه DeArc و طراحی حرفه‌ای آموزش‌های شخصیت شناسی در سطوح مختلف...
  • اینترنت وصل شد :)))!
  • شخصیت پردازی هیرکان تهامی با صادق..
  • حامی طلبی هرا-گونه‌ی یه دوست :)
  • بانک رفتن و ریختن پولایی که اشتباه شده بود به حسابم (امیدوارم بعدا خودم بفهمم چی نوشتم :دی)
  • آموزش MBTI به بچه‌های سایه ^_^
  • خوندن رشد بصورت هفتگی (که آخر ترم تو پاچمون نره :|)
  • استوژیت باحال با خونواده :)))
  • خداحافظی با امیر تو کافه لمیز ولی‌عصر... رفت ایتالیا :"
  • کوچینگ سارا و یاسر و برنا!!
  • رفتن احمقانه‌ی من به کرج با پدرام!
  • رفتن به شریف، دیدن یه سری بچه‌ها و گپ زدن و صحبت عمیق و ...
  • دوباره شروع خواب دیدنم! پریود شدم باز :"
  • تحلیل ژرفی فیلم جوکر :)
  • جلسات جستار ملک زادگان
  • کنگره‌ی روان‌شناسی مثبت دانشگاه شهید بهشتی و کارگاه کوچینگش.... :)
  • تحلیل ژرفی فیلم life is beautiful و پایان سفر فهرمانی... :"
  • چند تا فوتبال خوب هم دیدم این ماه!
  • تعطیلی دانشگاه بخاطر آلودگی هوا :|
  • تجریش گردی با پگاه
  • اتمام جلسات تولید محتوای MBTI/Architecture
  • فیلم برداری از اساتید دوره‌ی مقدماتی DeArc و اتمام آماده‌سازی‌های دوره...
  • سرزدن به بچه‌های ACM کار :))
  • جشن شب یلدا تو سایه

 

-------------------------------

پ.ن.1: در مجموع ماه خوبی بود این ماه... همه‌چیز داشت :)

جمع‌بندی آبان

پ.ن.1: اگه نخونیدش چیزیو از دست نمی‌دین! این متن‌ها رو برای خودم می‌نویسم که بعده‌ها یادم بیاد چه‌ها کردم توی این ماه :)

---------------------------

  • آزمایش هسته‌ای برای پیدا کردن کلیه‌ی گم‌شده‌م :)) بی‌حالی بخاطر تزریق‌هایی که بهم کرده بودن + دو روز نباید نزدیک کسی می‌شدم بخاطر تشعشع‌هایی که داشتم.. (آخرش هم پیدا نشد! :دی)
  • دیدن اولین بارون پاییزی... قبلیا رو تو جلسه بودم :|
  • جدی(تر) شدن دانشگاه و الزام به درس خوندن هفتگی و ...
  • درگیریای شریف :| پیگیری گرفتن دانش‌نامه‌م و تحویلش به خاتم... (هنوز که آخر آبانه تحویل خاتم نشده اون بی صاحاب!)
  • جلسات خیلی خوب DeArc، صحبت‌ها و تولید محتوای جدی درمورد استفاده‌ی MBTI در معماری داخلی...
  • ادامه‌ی جلسات سایه و تهش ارائه‌ی پروپوزال منابع انسانی‌م بهشون..
  • سفر یهویی و عالی به رشت (و انزلی)... پدرام و افسانه و علی و خونواده‌ش
  • دیدن چندتا فیلم و انیمیشن خوب هم مزه‌ی آبانم شده بود :)
  • تولد درسا: حاضر؛ تولد حافظ: غایب :))
  • بام با زهرا :)
  • قبول کردن personal coaching یکی از دوستان قدیمی (سارا).. از صحبت‌های عمیق روان‌شناختی تا برنامه‌ریزی و پی‌گیری....
  • تئاتر "همه یا روز می‌میرند یا شب، من شبانه‌روز" از سجاد افشاریان با زهرا :دی
  • ژرف و اتمام حکیم و تحلیل فیلم ماتریکس و "welcome to the desert of reality" و .....
  • بازدید از پروژه‌های درحال انجام ملک‌زادگانی... ویلای کردان و سالن آرایش سعادت‌آباد..
  • تنها روزی که حال درونیم خوب نبود توی این ماه (14 آبان)... تَکرار می‌کنم! "تنها" روز! :)
  • پارک آب و آتش، پل طبیعت، پارک طالقانی، جستجوگر و آنتی‌تزش... :)
  • شیرخوارگاه با پدر و دوستش... یادآوری تجربه‌ی قشنگم تو دوره‌ی لیسانس...
  • کافه لئون.. ;-)
  • تحلیل فیلم ژرفی (کادوی تولدم!) با فیلم like someone in love کیارستمی...
  • "هر روز الزاما نباید خوب باشه ولی بازم خدا رو شکر! :)"
  • مشاوره با وحید... نمی‌خوام هادسش باشم...
  • سناریو سازی برای دوره‌ی مقدماتی DeArc... شخصیت پردازی و کلی کارای حرفه‌ای دیگه :)
  • مصاحبه‌ی سیبچه و withdraw کردنم (اولین باریه که این کارو می‌کنم :دی)
  • عروسیِ پسرِ دوستِ مامان!!
  • اعتراضات (پایه ریزی شده توسط دژمن) جهت افزایش نرخ بنزین و قطعی اینترنت کشور :|||||

نکته‌ی جالب و مثبت این ماهم این بود که تقریبا توی خاطره‌نویسی هر روزش، آخر برگه یه لبخند کشیده بودم! :) این اتفاق هر 300 سال یک بار رخ میده :))))

این نیز بگذرد

اینجا دقیقا اوایل ترم اولم توی رشته‌ی جدیدم بودم...

تازه کتابای کت و کلفت این ترممو خریده بودم و درگیر انتخاب بین چندتا پیش‌نهاد کار جدی و جذاب (هرکدومشون از جنبه‌ای) بودم...

خلاصه که هنوز نتونسته بودم تعادلی بین زندگی و کار و درس پیدا کنم!

 

خب، این احساسا و فکرا چیز جدیدی برام نبودن، توی لیسانس زیاد تجربه‌شون کرده بودم و بلد بودم با حضورشون به زندگیم ادامه بدم.. -هرچند به سختی-

ولی این بار خیلی زودتر از چیزی که فکرشو می‌کردم تونستم از پسشون بر بیام و مثل اکثر اوقات باهاشون منفعل برخورد نکردم! :)

 

حالا این یعنی چی؟

یعنی اینکه یه برنامه ریزی کردم برای درسایی که باید تو طول ترم بخونم (هرچند خیلی توی اجرای برنامه‌م موفق نبودم تا حالا :دی)، از بین پیش‌نهادهای کاری دوتاشونو انتخاب کردم که در مجموع ارزش‌هام و نیازم به استقلال مالی رو هم‌زمان پوشش بدن و به زندگی شخصیمم دارم با کیفیت زیاد (البته کمیتِ کم) می‌‌رسم و خلاصه که از چیزی که الآن هست و هستم راضیم....

دیروز رفتم پیش وحید مشاوره، بهش گفتم همه چیز به طرز مشکوکی خوبه و مدتیه که راضیم :))) خندید و گفت این نیز بگذرد....

 

آره!! این نیز بگذرد؛

ولی میدونی خوبیش چیه؟ خوبیش اینه که می‌دونم که این نیز بگذرد، و همون‌قدر هم می‌دونم که هرچیزی که بعد از این بیاید نیز بگذرد و ......

و

بخاطر دونستن این قضیه خودمو از تجربه‌های قشنگی که می‌تونم توی "الآن" داشته باشم محروم نمی‌کنم :)

 

------------------------

پ.ن.2: هر تجربه‌ای، حتی اگه تکرار بشه هم، دقیقا اون قبلیه نیست.. خلاصه که هر ثانیه داریم با یه "این نیز بگذرد" یا درست‌تر بگم، با یه "این نیز گذشت!" روبرو می‌شیم...

پایان شب سیه

پنج سال پیش به خودم قول دادم که «هفت سال دیگه جوری پول در میارم که هیچ‌کدوم از این دوستایی که پشت سرم میگن این نمی‌دونه با زندگیش چیکار بکنه حتی فکرشم نتونن بکنن!»

از اون هفت سال، دو سالش مونده... و نکته‌ی قشنگش اینجاست که از الآن دارم نشونه‌هایی از اون دو سال دیگمو می‌بینم :)

 

آره! این زمستون (اگه گوش شیطون کر بشه) آخرین زمستون سخت صدراست ایشالا..

جمع‌بندی مهر

پ.ن.1: اگه نخونیدش چیزیو از دست نمی‌دین! این متن‌ها رو برای خودم می‌نویسم که بعده‌ها یادم بیاد چه‌ها کردم توی این ماه :)

---------------------------

  • شروع دوره‌ی حکیم تو ژرف
  • صحبت م با ح و قهر عجیب و مسخره‌شون و دوباره شب نخوابی‌های من :))
  • جلسه با یاسر و یاسی جهت تدریس MBTI..
  • ملاقات‌های زیاد با م جهت تسکین روحش..
  • ملاقات‌های زیاد با پدرام و بقیه‌ی ژرفی‌ها جهت مشکلاتی که پیش اومد بین دوتاشون....
  • تحلیل ژرفی فیلم Locke :)
  • هندل کردن لپتاپ پدرام (که کمتر از 1 ماه دووم آورد :دی)
  • تولد مبینا و یاسی :)
  • استارت رسمی جلسات MBTI..
  • شروع دانشگاه_ارشد_روانشناسی - ترم 1 :)
  • کم کم آشنا شدن با بچه‌های دانشگاه...
  • استارت کار توی "سایه"

خسسسسته ولی خووووب بودم توی این روزا :)

 

  • تعمیر پرینتر با کمک سروش ژرفی :))
  • اولین مهمونی خونوادگی بعد از برگشتن من به خونه و دوباره مخالفت پدر با رفتن من (که البته تاثیری نداشت!)
  • روزهای پر بازده و راضی کننده :)
  • انجمن حکمت فلسفه!
  • خرید کتاب‌های این ترم دانشگاه؛ 300 فاکین هزار تومن :|
  • حال بدِ کلاس ژرفم :(
  • جلسه‌ی تراپی-طور (:دی) با س
  • مشخص و دقیق شدنِ برنامه‌ی شلوغِ هفتگیم..
  • تولدم :) گروه MBTI و گروه ژرف و البته که خونواده...
  • آشنایی بیشتر با یکی از بچه‌های دانشگاه :)))
  • رفتن به شریف بعد از 1 ماه
  • ملاقات با دوست بلاگی :)
  • هتل اوسان با علی و پدرام و افسانه
  • بالاخره رفتن پیش دکتر نفرولوژی و آزمایش سونوگرافیِ هسته‌ای...
  • آشنایی بیشتر با یکی دیگه از بچه‌های دانشگاه :))))
  • ارائه‌ی کلاس رشد دانشگاه (ماریا مونتسوری و فلسفه‌ی رشدش)
  • بازگشت حال خوووب به کلاس ژرف...
  • دو روز فوق‌العاده با پدرام (پیاده روی تو بارون و هوای عالی، کافه، فضای درونی و خیلی چیزای دیگه..)

این روزهای اخیر هم خسسته ولی خوووب بودم :)

 

کلا مهرِ هر سال برای من به نسبت ماه‌های دیگه خوب شروع میشه تقریبا و خوب هم تموم میشه.... اون وسطا ممکنه دهنم سرویس شه ولی همیشه آخرش مهربون بوده :)

     

    ----------------------------------------

    پ.ن.1: شاید بشه گفت شلوغ‌ترین سال زندگیمه امسال!

    پ.ن.2: واقعا ماه سنگینی بود.. کارای زیاد، ملاقات‌های زیاد و ....