آن روی من

جایی برای جاری شدنِ چیزی که هستم

آن روی من

جایی برای جاری شدنِ چیزی که هستم

آن روی من

بعضی حرف ها رو نمیشه زد ...
بعضی حرفا رو باید توی دلت دفن کنی ..
شاید برای اینه که ارزش دوستی بیشتر از اینه که با یه حرف نابجا خرابش کنی ! ارزش هر رابطه ای ...

#inner_peace

-----------------------
پ.ن.1: اینا بیان صدرای 21 ساله‌ست... دلم نیومد عوضش کنم :)

طبقه بندی موضوعی
بایگانی

میخوام غر بزنم

مدتیه (حدود 1ماه) که یه سری آهنگ های جدیدی گوش میدم .. به قولی I changed my mind یا درستش اینه که my mind is changed ...
مدتیه که آهنگ ها رو نمیشنوم ! گوششون میدم .. قبلنا هرچیم که سعی میکردم نمیتونستم بیش از 20ثانیه گوش بدم به آهنگ ! بعد از 20ثانیه محو موسیقیش میشدم :) ولی الآن مدتیه که موسیقی برام بی معنی شده :| بیشتر متن آهنگا رو گوش میدم ...

مدتیه که دارم حال شاهین نجفی رو با پوست و خونم درک میکنم ... همون که حالش این روزا حال خوبی نیست .. مثل حال عقاب بی پرواز، مثل حال ژکوند بی لبخند، مثل احوال تار بی شهناز ...
1ماهه که سفر کردم از ترانه شدن ! کوچ کردم به سرزمین سکوت ... با گذرنامه ای که رو جلدش، جای ایران نوشته بود لیلی‌پوت ...

مدتیه که هروقت میام چیز بنویسم، تهش میبینم که چس‌ناله شد باز :| منتشر نمیکنم بلکه حال بقیه رو حداقل نگیرم ...
حساب پست های never ever won't be published از دستم در رفته ! هر دفعه یه شماره ی رندوم میذارم روشون دیگه ..

مدتیه حس میکنم آدمایی که قبلا فکر میکردم "این دوستا رو که داری غم نداری" بهم محل نمیذارن مثل قدیم ! اون محبت و علاقه ای که قبلنا تو چشمشون میدیدم رو گم کردم :( حتی بعضا به زور سلام میدن بهم :| انگار اتفاقایی که برامون افتاده تقصیر منه :-سر_پایین (یه صدا توی سرم: شایدم واقعا تقصیر توئه ! شایدم ... اصلا بگو ببینم ! اگه تقصیر تو نیست پس تقصیر کیه ؟)
مدتی بود که نمیتونستم حال دوستامو بپرسم، کمکشون کنم، باهاشون باشم و پا به پاشون بخندم و ... چند روزه که میخوام برگردم به صدرایی که قبلا براشون بودم .. :-" ولی انگار اونا دیگه نمیخوان صدرا رو !
مدتیه "برام مهم نیست" .. مدتیه "وقتی خودشون نمیخوان من چیو زورشون کنم ؟" ... مدتیه "فک کردن بدون اونا میمیرم مثلا ؟!!" .... مدتیه با خودم قهرم :( (برا همینه که زود بم بر میخوره، برا همینه که برخلاف قدیم اگه بهم بر بخوره نمیرم به طرفم بگم و غیره و غیره و غیره ...)

1ماه گذشت و من هنوز با خدام آشتی نکردم :( 1ماه میشه که نمازم (اگه بخونم) به دلم نمیشینه :( 1ماه میشه که ....
بهم گفتن که اون رابطه ی قشنگی که با خدات میدیدم چیزی نبود که به این سادگی تموم شه !!! جوابم در لحظه این بود که "ساده ؟!!" نه :'( اصلا ساده نیست ... :( ولی ترجیح میدم خدایی نباشه تا اینکه خدایی باشه و من ازش متنفر باشم ! خدام منو انداخت زمین ! منم مثل یه چینی بی دفاع شکستم ... -_- من شکستم .. من ..... :-بغض
باشد که هر چه زودتر با خدایمان(خودمان) آشتی کرده و بار دیگر آرامش را حداقل در خواب لمس کنیم .. آمین 3>

---------------------------------------
پ.ن.1: این یکیو منتشر میکنم ..
پ.ن.2: ببخش .. میدونم بخونیش ناراحت میشی :(
پ.ن.3: به یک صدرا جهت فهمیدنمان و زور کردنمان به حرف زدن و غیره نیازمندیم ..
پ.ن.4: این رو لطفا به جز کسی که باید بخونه بقیه نخونید ..نمیخوام حس کنم غریبه شدیم :( برام حرف بزن ...
  • کورنلیوس ("همین یک نفر" سابق)

نظرات  (۳)

  • شاهین اشتری
  • شاید برای اینه که ارزش دوستی بیشتر از اینه که با یه حرف نابجا خرابش کنی ! ارزش هر رابطه ای ...

    ولی ... ولی اگه نگی هم که نمیشه ! :| توی دلت باد میکنن .. اذیت میشی :( 

    :*
    پاسخ:
    :) یادم نبود !! 3>
    انصافا سایت خیلی خیلی خوبی دارین

    پاسخ:
    ممنونم نظر لطفتونه .. بازم سر بزنین ! خوشحال میشم نظراتتونو ببینم :)
    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی