مرسی که ترکم نکردی 3>
- جمعه, ۸ مرداد ۱۳۹۵، ۰۶:۰۹ ب.ظ
پشت میز کارش نشسته بود ...
نمیتونی حدس بزنی تو این سالها چـــه کارایی که نکرده ! بدون چشمداشت ! یه موردش خلق اثریه که باعث میشه مردم بپرستنش ... و برخلاف نظر یه سری از آثارش که میگن ما رو رها کرده، با ظرافت و دقت مثال زدنیای حواسش به تکتک آثارش هست !
یه سری از آدما میگن که کارشو خوب بلد نیست ... یا میگن براش مهم نیست ... حتی دیده شده که میگن که مرده !!
اما اون براش هیچکدوم اینا مهم نیست ! :) با آرامش مخصوص خودش به کارش ادامه میده و تو دلش میگه که "یه روزی بالاخره میفهمند .."
اشتباه نکن ! تعریف و تمجید یا لعن و نفرین هیچ احدی براش مهم نیست ! اون کارشو خوب بلده و کار خودشو میکنه ... بدون توجه به حرف مردم ... فکر میکنم بیشتر از خودش دلش برای ادمایی میسوزه که بهش اعتماد ندارن ! آدمایی که هیچ سرپناهی ندارن ...
راستی ! آدم چـــقـدر ضعیفه ! :| خودش خیلی فکر میکنه خفنه :))) میگه که "من دانشجوی شریفم ... من خفنم" :))))) میگه که "من کارآفرین برتر کشورم هستم ... من خفنم" :))))) حرف زیاد میزنه این نوع از موجودات :|
آره ! میگه که "یه روزی بالاخره میفهمند .." ... این حرف گفتنش خیلی سخته ! مخصوصا برای کسی که بیشتر از مادر دلش برای اونایی که دارند نمیفهمند میسوزه :/ خیلی سخته ! اما اون کارشو بلده :)
گفتم که تعریف و تمجید یا لعن و نفرین هیچ احدی براش مهم نیست ! واقعا هم نیست ! نه روزی که صدرا برای دوستش داشت دلیل و مدرک میآورد -که اون موجود خشن و زمختی که ازش تو ذهنش ساخته، در واقع مهربونترین و بهترین و عادلترین و همهی خوبیهاترین موجود عالمه- لبخند روی لبش بزرگتر شد، نه روزی که صدرا داشت چشم تو چشمش داد میزد -که چرا هیچ کاری ازش بر نمیاد- لبخندش تغییری کرد :)
صدرا فقط و فقط به خودش بد کرد که باهاش قهر کرد :" خودش رو کیلومترها عقب انداخت ... به جای اینکه دستی که به سمتش دراز کرده بود رو بگیره و بلند شه، همونجا که نشسته بود درست مثل بچهها شروع به جیغ و داد کرد و به همه و به خداش دری وری گفت ... -_- :( مدارکش هم توی همین وبلاگ موجوده ...
اما حدس میزنید اون چیکار کرد ؟ صبر کرد :) دستش رو پس نکشید و وقتی که صدرا حواسش نبود پشت گردنشو گرفت و بلندش کرد ... مثل یه بچه گربه :)) بلندش کرد و درست مثل همیشه از پشت سر حواسش به صدرا بود و راه رو براش هموار میکرد و .......... کار همیشگیش رو کرد .. بدون توجه به همهی اراجیفی که صدرا بارش کرده بود :| فقط براش این مهم بود که یه روزی حال صدرا هم خوب خواهد شد ... همین و بس :)
--------------------------------
پ.ن.1: "آثار" را بخوانید "مخلوقات" ..
پ.ن.2: مدتی میشه که فهمیدم چه گندی زدم ! ولی روم نمیشد که بیانش کنم :" روم نمیشد که بازم تو چشماش نگاه کنم :( روم نمیشد که بهش بگم ... بهش چی بگم آخه ؟؟؟ اون که منو از قبل بخشیده ! :-خجالت بهش چی میتونم بگم ؟؟ فقط نمیخواستم اعتراف کنم خودم هم اندازهی اون فهمیدم که چقدر ضعیف و بیظرفیتم :| ...
پ.ن.3: ببخشید -_- :(
پ.ن.4: آشتی ؟
پ.ن.5: قدر خدامونو بیشتر بدونیم :"
پ.ن.6: مــــرســـی :)
- ۹۵/۰۵/۰۸