این هفت روز (2)
- جمعه, ۹ مرداد ۱۳۹۴، ۱۰:۴۶ ب.ظ
این چند روز برام عجیب بود ...
دقیقترش میشه "این هفت روز" !
سهشنبه
شام رو سر میز همین هیولا ها و ارازل خانوادگی میخوری :)) و از ترس اینکه که "نکنه چیزی بت نرسه" انقدر غذا میکشی که مجبوری 2برابر طبیعیت بخوری :))
ماشین عمو مهدی جان !
خونه :) ساعت 11.5 شب
چهارشنبه
قرار بود بری خوابگاه ! چون فکر میکردی تمام روز خونه تنها باید باشیو با توجه به حس بدی که از خونه میگیری بهترین راه برای فرار از این حس خوابگاهه ... ضمن اینکه کتاب زبان هم باید بگیری از دوستت و بچه ها رو هم میبینی دیگه :)
ولی میفهمی مهمون دعوت کردن .. خاله ها و دایی های مامانت :) برنامت عوض میشه :دی
ظهر تا ساعت 4 خوش میگذرونی و تا شب رو هم با سنتور هات سپری میکنی :)
در مجموع اگه ندیدن دوست(ا)ت(:-") رو بزاری کنار روز خوبی بود ..
پنجشنبه
صبح تست زبان، بعدش هول هولکی آماده شدن برای کلاسش، کلاسش، خونه، رودهن(!!)، فیفا با یحیی، خواب
جمعه
مهمونی مامانبزرگ به خانواده ی همسر که از اصفهان برای عروسی اومده بودن ..
هنوز بات حرف نزدم :(
-----------------------------------
پ.ن.1: مدتیه خاطره-طور ننوشته بودم ..
پ.ن.2: دوستت دارم 3> :-*
- ۹۴/۰۵/۰۹
مدتی بود خاطره-طور نخونده بودم :)