آن روی من

جایی برای جاری شدنِ چیزی که هستم

آن روی من

جایی برای جاری شدنِ چیزی که هستم

آن روی من

بعضی حرف ها رو نمیشه زد ...
بعضی حرفا رو باید توی دلت دفن کنی ..
شاید برای اینه که ارزش دوستی بیشتر از اینه که با یه حرف نابجا خرابش کنی ! ارزش هر رابطه ای ...

#inner_peace

-----------------------
پ.ن.1: اینا بیان صدرای 21 ساله‌ست... دلم نیومد عوضش کنم :)

طبقه بندی موضوعی
بایگانی

ایستگاه 5

امروز با شاهین رفتیم کوه. :) 4ساعت بالا رفتیم تا رسیدیم به ایستگاه 5! وسطاش به جایی رسیده بودیم که من دیگه نمیکشیدم ! نمیتونستم به اینکه همهی این راهو برگردم پایین حتی فک کنم :)) برای همین به امید تلکابین و برگشت آسونتر و زودتر رفتیم بالا :)) حتی به جایی رسیدیم که فکر کردیم گم شدیم ! :| دیگه دکل های تلکابین رو نمیدیدیم !! :| ولی تهش رسیدیم به یه قله ای، و اونجا بود که همه چیزو دیدیم ... :) دیدیم که کجاییم و دیدیم که دکل ها از یه طرف دیگه کشیده شدن.
اون وسط، بعد از 3ساعت پیاده روی، به یه جایی رسیدیم که پایینو که نگاه میکردی، ته دره، یه دهکده ی کوچیک کنار یه تیکه جنگل (چند تا درخت کنار هم !) بود .. اصن یه حس قشنگی داشت حتی از دور که 10دیقه اینا همونجا نشستیم ... هم خستگی در کردیم، هم حس قشنگشو جذب کردیم .. :)
یذره بالاتر یه تیکه سنگ گنده افتاده بود توی راه !! با خودم فک میکردم اگه میفتاد روی یکی چی میشد یارو ؟ :))) پوف میشد فک کنم :دی

"الآن به جایی رسیدی که از آلودگی بالاتری لعنتی" شاهین سد(shahin said)
"یه ایده آلی دارم که میگه سالی 1ماه پاشی از همه چی ببری بزنی تو کوه و جنگل و از این جور جاها و زندگی کنی :)" بازم شاهین گفت که من جواب دادم "4تا 7-8روز رو بیشتر دوست دارم .."
"مثلا پاشی بری تو همین دهکده هه و شاگرد نجار شی مثلا :)) با مدرک دکترای مهندسی کامپیوتر از ام-آی-تی مثلا !! :دی"


توی مسیر، به جایی رسیدم که حس کردم "اول تا اینجای مسیر دقیــــقا از 2سال پیش تا الآن زندگی منه .."
خیلی جالب بود برام .. جدی خیلی جالبه .. فکرشو بکن ! تا ایستگاه 1 که همون بام بشه، مسیر آسفالته و بالا و پایین داره ولی خوش میگذره و حتی بهت فشار هم نمیاد .. بعدش سنگ و خاک و اینا شروع میشه .. اولش سخته :| کم کم عادت میکنی ولی مسیر هم هی پیچش بیشتر میشه و سنگریزه ای تر میشه .. :|
بعد که شروع میکنی خسته شی میرسی به چشمه :) خستگی در میکنی و دوباره میزنی به دل کوه .. میری بالا .. ولی کوه نمیخواد انگار که قبول کنه تو رو :| نمیخواد بپذیره که یکی میخواد (و میتونه) شکستش بده .. که یکی میخواد ازش بگذره ... برا همینه که هی سنگ میندازه زیر پات، هی مسیرو میپیچونه ... تا یه جوری جلوتو بگیره .. ولی تو میری ... حتی بعضی جاها رو هم از راه مال-رو میری که بزنی تو دهنش !! :دی که غافلگیرش کنی ...
ولی انگار هرچی میری راه بازم هست :|میرسی به جایی که نه راه پیش داری نه پس :| نه میتونی اینـــــهمه راه که اومدی رو برگردی، و نه میتونی ادامه بدی :| گیر کردی .. ولی کسایی هستن که نمیخوان کم اوردنتو ببینن ... برای اونا هم که شده به زووور پاتو میکشی به زمین و نیم متر نیم متر قدم برمیداری ... سخته ولی چاره نداری ... برای رسیدن به تلکابین همین راه رو داری ..
حتی میرسی به جایی که شاهین ولت میکنه و میییره بالا .. مییره جایی که برای ارتباط گرفتن مجبوری داد بزنی "شــــااهــــیـــن!" بعد از 2-3بار داد زدن تازه جواب بیاد که "بــــــیــــــاا" و تو باز امیدوار شی که داری نزدیکتر میشی ... آره! شاهین میره ولی نگران نیستی چون هدف جفتتون یکی بوده .. چون میدونی که تهش میرسین به تلکابینا و اونجا میبینیش دوباره ..

----------------------------------
پ.ن.1: اینستاگرام یه دل خوش میخواد و یه عالمه وقت خالی .... حداقل وقتشو که نداریم :))
پ.ن.2: مرسی شاهین که بازم دقیقا وقتی نیاز داشتم رفتیم کوه .. بردیم کوه ... ولی دیگه اینجوری بات نمیام :)) :* 3>
پ.ن.3: از اون بالا چقدر همه چیز کوچیکه !! :/ حتی خود من هم ..
  • کورنلیوس ("همین یک نفر" سابق)

نظرات  (۲)

  • شاهین اشتری
  • همچین میگه ولم کرد انگار من یزیدم :)) بابا 5 دقیقه رفتم جلو بعد وایسادم دیگه
    انصافا" دمت گرم ولی
    پاسخ:
    :))) خوب ول کردی رفتی دیگه :دی  ولی قرار بود بری که زودتر ببینی گم شدیم یا نه :پی  بد تعریف کردم شاید :)
    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی