داستان 91ی ها - فصل2
- سه شنبه, ۲۱ بهمن ۱۳۹۳، ۱۲:۲۷ ق.ظ
فصل دوم بهتر شروع شد !
اولین باری بود که میخواستم انتخاب واحد کنم .. بر خلاف همه که استرس داشتن و از 7 صبح بیدار بودن من اصلا یاادم رفته بود :)) تو راه رودهن به تهران بودم که ساعت 9:05 اینا یادم افتاد :)))) زنگ زدم یحیی* برام واحدامو بگیره ! گرفت تا جایی که میشد :)
البته کلا فصل 1 و 2 بلد نبودم دانشگاهو ... گیج بودم ... نمیدونستم که برای نمره گرفتن باید استاد خوب انتخاب کنی، میتونی بری پیش استاد و با حرف زدن ازش نمره بگیری یا کلی چیز دیگه :|
میانترم مدار:
یاد حرف معلم دیفرانسیل پیش افتادم :)) میگفت هر آدمی یه سری نقطه عطف تو زندگیش داره که زندگیش روی اونا بنا میشه ... یا بهتر بگم زندگیشو با اونا میسازه (جفتشون یکی شدن :دی)
یه نقطه عطف من این میانترم مدار بود :) در واقع "اولین مهمترین"شون ... به خانم هاشمیان تو FB گفتم که اگه جزوشون کامله و عیبی هم نداره با هم مدار بخونیم ... البته اول اولش کپی کردم جزوه رو و از اونجایی که فضول تشریف دارم (:پی) بقیه ی قسمت ها رو هم نگاه کردم و دیدم که جزوه ی گسسته هم هست توش و منم که اند گسسته :)) سوالاشونو جواب دادم :پی و ..............
این داستان 91ایاست :| نه داستان تو :-"
خلاصه که اون فصل پستی و بلندی زیاد داشت ...
خلاصش میشه رها، پرستو، مصطفی، فریبا، مهرزاد، خودم :|، .....
تو این فصل مشکلی که پیش اومد تیکه تیکه شدن گروه های درست شده بود .. دلیلشم تا جایی که من میدونم گذشتن بچه ها از یه سری خط قرمز ها بود که باعث شد قبل از موعد روشون تو روی هم باز بشه و ... فوقع ما وقع !! کار به جایی رسید که الآن گروه 10 نفره که نداریم هیچ، بین اونا هیچ 4 نفری نمیشه پیدا کرد که با هم مشکل نداشته باشن !!! :| :))
- ۹۳/۱۱/۲۱