روی ماه خداوند را ببوس - قسمت دوم
- سه شنبه, ۴ فروردين ۱۳۹۴، ۰۹:۴۵ ب.ظ
- شرایط اقدام به قتل یا خودکشی زمانی بوجود میآید که فرد امکان گریز از وضعیت ناهنجار و دشواری که گرفتارش شده را ناممکن بداند. موقعیت بحرانی میتواند معضلی باشد که شخص از حل آن ناتوان است یا گمان میکند ناتوان است. در چنین حالتی ذهن او برای رهایی از بحران و در واقع برای حل مسئله دو راه حل غیر طبیعی را ممکن است انتخاب کند: 1) میکوشد تا صورت مسئله را پاک کند(قتل) 2) اقدام به محو کردن حلال مسئله میکند(خودکشی)
- من همیشه به یقین آنها حسرت میخورم. یقین آنها از کجا آمده ؟ از جهل ؟ اگر ندانستن و فکر نکردن به ماهیت آفرینش چنین آرامشی میآورد من به سهم خودم به هرچه دانستن اینچنینیست لعنت میفرستم.
- ای پسر عمران! هرگاه بنده ای مرا بخواند، آنچنان به او گوش میسپرم که گویی بنده ای جز او ندارم اما شگفتا بنده ام همه را چنان میخواند که گویی همه خدای اویند جز من. ( :| )
- نه فقط روزنامه، بلکه معتقدم هر چیز دیگه یی که بخواد اطلاعات پراکنده و دسته بندی نشده را به مخاطبش منتقل کنه مضره. رادیو، تلوزیون، روزنامه و ماهواره تنها کارشون اینه که باران اطلاعات پراکنده و اغلب بیخاصیت رو روی سر شما بریزن. باران خبر، دانایی انسان رو آشفته میکنه و وقتی آگاهی کسی آشفته شد، خود او هم درمانده میشه.
- پرسش هایی هست که از "چرا پارسا خودکشی کرد؟" دشوارترند. سایه (نامزد یونس) گفت تو در خیلی چیزا تردید کردهای. من از تردیدهای تو نگران نیستم چون تردید حق انسانه اما نگران چیز دیگهای هستم. اینکه از خودت شکست بخوری! اینکه اونقدر نزدیک شی تا دیگه چیزی دیده نشه. هیچکس نمیتونه با مبنای علمی ثابت کنه موسی در آن شب صدای خدا رو از میان درخت شنید یا نه. هیچ ابزار علمی برای اثبات یا نفی تجلی خدا به کوه تور وجود نداره. آیا خداوندی وجود داره ؟ کسی نمیدونه. اما ندانستن به همون اندازه که چیزی رو اثبات نمیکنه، نفی هم نمیکنه. ما به این چیزا میتونیم ایمان داشته باشیم یا نداشته باشیم. همین.
- متاسفم. من واقعا از اینکه ملحدها نمیتونند خدا رو تجربه کنند متاسفم. در تجربهی خداوند، برخلاف تجربهی طبیعت که قوانین بعد از آزمایش بدست میآد، اول باید به قانونی ایمان بیاری و بعد اون رو آزمایش کنی. هر اندازه به خدا باور داشته باشی خداوند همون اندازه برات وجود داره. گرچه هستی خداوند ربطی به ایمان ما نداره اما احساس این هستی به میزان ایمان ما وابستهست.
- با خودم گفتم پرویز 3جملهست: پرویز فکر نمیکند، پرویز شاد است، پرویز راحت است.
- علی گفت شک کردن مرحلهی خوبی تو زندگیه اما ایستگاه خیلی بدیه. علی میگه امکان نداره برای همیشه تو این ایستگاه بمونی! چون شک یه توهمه. خداوند هست و بودنش هم ربطی به ما و تردید هامون نداره.
- عزیز میگه مردها هرقدر هم که بزرگ و باسواد بشن، باز هم مثل بچه هان. زود قهر میکنن، زود پشیمون میشن، زودم آشتی میکنن. ممکنه جلو زنها چیزی نگن اما تنها که شدن بغض میکنن. ...... عزیز گفت برمیگردی. عزیز راست میگه.
- صفحه ی 81 تا 83 رو خودتون بخونین ... :| نمیشه خلاصش کرد .. مال بخش 17 میشه ! توی رستوران، حرف های عباس ... خیلی خوبه این قسمت کتاب :| :|
- کلا کتاب رو اگه نمیخونین، این بخش 17ش رو بخونین ! :| بعضی جاهاشو من الآن بار 4م-5مه که میخونم و هر بار هم تو دلم میگم "شط :|" !! ...
همین یک نفر کتاب-خوان :پی
-----------------------------------
پ.ن.1: میتونست ادامه داشته باشه ... اما فکر کنم کافیه تا همین حدش :) نقطه سر خط.
پ.ن.2: لطفا اگه جایی غلط تایپی یا حتی مفهومی دیدین بهم اطلاع بدین که اصلاح بشه ...
پ.ن.3: خیلی جاهای دو پست اخیر میخواستم کامنتای خودمم بنویسم که مثلا "موافقم"، "100%" یا "مخالفم" ... ولی فکر کردم بهتر اینه که کتاب رو بکر و دست نخورده تحویلتون بدم :) خودتون تحلیلش میکنین ... شاید بعدا تو یه پست دیگه کامنتای خودمم نوشتم :)
- ۹۴/۰۱/۰۴