داستان 91ی ها - فصل1
- يكشنبه, ۵ بهمن ۱۳۹۳، ۱۲:۳۶ ق.ظ
ثبت نام کردیم ... مشهد رفتیم .... دوست پیدا کردیم .....
یادمه "جون" رو اولین بار اونجا دیدم ! مو های بلند، یذره هم تو نگاه اول به نظر میومد خودشو میگیره :/ ولی بعدنا فهمیدم که ننهههههه :)))
جشن ورودیا، یه دوست جدید ولی نه معمولی !! "شازده" :)) با دوستش بود تا جایی که یادمه ! از جشن اومدیم بیرون .. حسش میکردم :) مثل بقیه نبود ! آب-هندونه خوردیم :دی
البته اون موقع هنوز نمیدونستیم که دانشگاهه اینجا و هر کاری بخوای میتونی بکنی (مثلا اینکه از جشن بری بیرون :)) ) و برا همین هم با چه ترس و لرزی اومدیم بیرون از جشن :دی
از ما (سلامیا)، 3نفر اومده بودیم شریف ... من و "رضا" و "میثم" (:دی) ! هر 3تامونم کامپیوتر :))
اما توی کلاسا فقط با میثم بودم .. کلاس زبان عمومی مثلا ! اواخر فصل اول به یه چیز بدی* معروف شده بود بنده خدا :دی حتی تو FB هم یه پیج زدن بچه ها براش :)))
رفته رفته بچه های دانشکدمون شروع کردن به تقسیم شدن به گروه های 4 تا 10 نفری .. هر چی هم که بعضیا تلاش کردن تا همه با هم دوست باشیم نشد که نشد :| نمیخواستن بشه ینی :/ (اصن همون بهتر که نشد :دی)
با هم بیرون میرفتن بدون اینکه به بقیه بگن ... برای هم تولد میگرفتن ... با هم غذا میخوردن ... بقیه رو حتی در حد سلام و خدافظ هم نمیخواستن تحمل کنن !! :|||
این وسط بازم با یه متفاوت دیگه آشنا شدم ... "بیلی" !!! تو کلاس فیزیک1 و تی-ای ش با هم آشنا شدیم :پی مکانیکیه یارو ! سر کلاس تی-ای فیزیک بازی cut the rope رو تموم کدیم با هم :)))
دیگهههه ...... آهان ! اولین حذف W عمرم :دی ریاضی 1 :| کلا از دانشکده ریاضی بدم میآد -_-
فصل متوسطی بود :)) با اتفاقا و نمره های خوب و بدش ... با آشنا شدن با خیلی چیز ها .. خیلی کانسپت ها ...
همین یک نفر قصه-گو :)
-----------------------------------------
* بد منظور بدِ آکادمیکِ ها !! مثل خرخون و اینا :))
- ۹۳/۱۱/۰۵