آن روی من

جایی برای جاری شدنِ چیزی که هستم

آن روی من

جایی برای جاری شدنِ چیزی که هستم

آن روی من

بعضی حرف ها رو نمیشه زد ...
بعضی حرفا رو باید توی دلت دفن کنی ..
شاید برای اینه که ارزش دوستی بیشتر از اینه که با یه حرف نابجا خرابش کنی ! ارزش هر رابطه ای ...

#inner_peace

-----------------------
پ.ن.1: اینا بیان صدرای 21 ساله‌ست... دلم نیومد عوضش کنم :)

طبقه بندی موضوعی
بایگانی

۳۱۷ مطلب با موضوع «خودش مینویسه ...» ثبت شده است

خارج از روزمرگی های زندگی ..

دین دین دین دیدین دین دیدیدیدین دین دین دین دیدین دین دیدیدیدین .... :دی (1@)


سرما خوردم :/ آب ریزش بینی و اصن یه وضعیتی .. ! :دی صبح اینقد حالم بد بود که نرفتم بیان !! ولی الآن بهترم :)


میدونی ؟ خیلی سخته آدم تو یه وضعیت نا-خوبی باشه، ولی هیچ کاری ازش بر نیاد که بکنه :| یه حالت dead lock مانندیه که هر روز بیشتر رو اعصاب میره :-"


خیلی جالبه ! تا میام خسته شم، کم بیارم، شروع کنم غر زدن و ....، یه اتفاقی میفته که باعث میشه ببینم هنوز خیــــلی مونده تا بخوای غرغر کنی پسر ! مرد باش :| جمع کن خودتو :/ (2@)

لبخند تو لبخند منه :)

3> فک کنم مکان خیلی مهم بود، ولی خوب شد که به زمانش بیشتر توجه کردی 3> :) مرسی :-*

هعی ...

میخواستم امشب راجع به یه چیز دیگه بنویسم ..
ولی
دیدی بعضی وقتا یهو یه چیزی پیش میاد، بعد همه‌ی برنامه‌هات به هم میخوره ؟ یهو مجبوری یه کاری رو بکنی، یا مجبوری یه کاری رو نکنی ... :|
الآن اونجوری شده ...

//تودو

to the dearest

فرزانه ؟ عزیزم ؟

من توی این داستانت نبودم یا به خاطر انتشارش حذفم کردی ؟ 3>

اگه بودم، میخوام بهت بگم که 2سال دیگه .. فقط 2سال مونده تا روزی که ازت بخوام چشمتو ببندی و وقتی باز میکنی رویاتو به همین قشنگی که تعریفش کردی ببینی ... قول نمیدم ! نمیدم چون آدم برای کارای سخت قول میده :|

ولی ...

اگه نبودم

اگه توی رویای قشنگت نبودم برات از ته ته ته دلم آرزو میکنم که روزی برسه که این داستان فقط یه رویا نباشه برات .. 3> لیاقتشو داری 3> خیـــلیم داری ... فقط من و خود خدا میدونیم که چقــدر برای دیدن این رویا لیاقت داری ...

فدای دل کوچیکت بشم .. :(

صدرا ت 3>

بزرگ شو

بزرگ بودن بده ؟

مگه هممون نداریم بزرگ میشیم ؟ :) هر روز حداقل جسممون بزرگتر از دیروزشه ! (منظور لزوما بزرگی فیزیکی نیست !) خوب اگه روحمون هم‌زمان باهاش بزرگ نشه که میشیم یکی مثل ..... بیخیال ! ولی چیز خوبی نمیشیم :دی


یه سوال دیگه !

چجوری بزرگ میشیم ؟

"بزرگ شدن دردناکه ! هرچی بیشتر درد بکشی بزرگتر میشی .." بچگیامونو یادمونه حتما ! :) ساق پام درد میکرد و تو بغل مامانم گریه میکردم و مامانم با اون لبخند خوشگلش ( 3> :'( ) دلداریم میداد که "داری قد میکشی پسرم 3> :)" ... ( راستی ! لبخند مامانم خیلی خوشگله 3> :( قدرشو نمیدونم چرا ؟ :'( )

1 کامنتی هم به اون جمله که چند خط بالاتر از خودم نقل(!) کردم دارم ! :

درد کشیدن در جهت درست* (درست هم از نظر هر کسی و در هر شرایطی متفاوت میتونه باشه ...)


anyway

did U get my point ? :)


همین یک نفر در_حال_سریع_بزرگ_شدن

----------------------------

پ.ن.1: "لاغری موضعی در کلینیک صدف" عاخه ؟؟؟؟!!!؟؟! :|||||||||

پ.ن.2: بزرگ شدن با پیر شدن فرق داره عایا ؟ :-" جدی سوال شد برام :-؟

PEACE

now it's a better time to write !

now I can talk easier .. my mind did its job *1* :) everything will be okay for a while ..


اینگیلیسی نوشتنم بد نیستا ! :)) مسرور شدیم :دی  مخصوصا اگه کنارش یانی هم گوش بدی (با صدای بلند) :پی


هنوز اونقدر تمرکز ندارم که بتونم تمرین یا پروژه یا هر کوفت و زهرمار آکادمیک دیگه ای رو انجام بدم :| فی الواقع ترمم داره به فنا(بخوانید گا!!) میره :)) ولی از این 1ماه راضیم .. خدا کنه تا آخر هم راضی بمونم (U know what I mean <3) :پی


"هر چیزی رو اگه سخت به دست نیاری قدرشو نمیدونی !"

"بعضی وقتا چرایی مهم نیست !! چگونگیه که مهمه :)"

"کولی کنار آتش، رقص شبانه ات کو ؟"

دستم نمیخواد بنویسه

دستم نمیره نوت بنویسم .. :|

میخوام بنویسم ولی نمیتونم .. :| ذوقشو ندارم نمیدونم چرا ؟!! :-" فک کنم وقتشه برای خودم یه کادو بخرم :)) 3> الآن فقط خستم .. آهـــــ

نمیدونم چرا ! :-" میدونم که چیزای زیادی دارم که بنویسم ... از دانشگاه، از خونه، از تجربه های جدیدم، از استرس(دغدغه ؟) هام، از حرف امروز شاهین .. "آلردی هم خیلی از دست دادی" (از اینکه نمیدونم چرا حس خنثی ای دارم به این جمله !!) .... حتی از "دوستت دارم" هامون :)


کوه هفته ای 1بار ... ایستگاه 3 توچال، روزی 30 تا شنا، 60 تا دراز نشست :) #فعلا


حرفم نمیاد ... زوری که نیست :|


همین یک نفر کم_حرف

------------------------------------------

پ.ن.1: تو توضیحات بلاگ هم گفتم که اینجا برای خالی کردن/شدن خودمه :) ممکنه پست هایی هم برای استفاده‌ی عموم بذارم ولی هدف اصلی این بلاگ اینجور پست هاست .. ببخشید وقتتونو گرفتم :"

یک شات از مکالمات این روزامون

یک شات از مکالمات این روزامون ...

#هشتگ_دوستان :)

#من

+ همه چی آرومه، من چقدر خوشبختم 

- الکی مثلا همه چیز حل شده ؟! :|

+ چیه ؟ تلقینم نمیتونیم بکنیم ؟ :(

- :| شرمنده .. ادامه بده 3>


#شاهین

بازم خاطر نشان میکنم: غلط کردی !! :دی زودتر یه قرار کوه بذار :)


#فرزانه

"دوستت دارم" براش کمه :-( 3> :-* 


#من

آهــــــ ...


#پدر

....


#مامان

3> :-*


#بابا_بزرگ

کمکات نبود من نبودم الآن :-* :-)


#من

شکرت خدام :)


#عمین

مرسی که هستی ..


#حافظ

تحصیل عشق و رندی آسان نمود اول // آخر بسوخت جانم در کسب این فضائل


#من

شط :| بریم ببینیم بالاخره میتونی کم بیارونیم یا نه ؟ :-مصمم (مخاطب: دنیا)


#خدا

"و اگر از اهل شهرها و آبادی‌ها، ایمان می‌آوردندو تقوا پیشه میکردند، برکات آسمان و زمین را بر آنها میگشودیم. ولی آنها حق را تکذیب کردند و ما هم آنان را به کیفر اعمالشان مجازات کردیم"


#من

غلط کردم !!! :| :-شای

یذره از هر جا ! :)

(1)

امروز یه دفتری پیدا کردم که قبلنا توش جمله ها و پند هایی که خوشم میومدن رو مینوشتم :)
این چند تا خوب بودن به نظرم :) خواستم شما هم لذت ببرین ^_^

- از دیروز بهره ببر و به فکر آینده باش اما در حال زندگی کن :)
- هرگز برای رسیدن به آنچه میتوانستی باشی دیر نیست :)
- تو، بزرگ آفریده شده ای ! حق کوچک بودن را نداری !!! ;)
- برای کسی که از دیروزش عاقل‌تر نباشد ارزشی قائل نیستم (لینکن (؟! :دی))
تلاش، تلاش، تلاش ... برای کار بزرگ آرزو نکن ! تلاش کن :)
- doesn't work ? NP dude :) go to plan B (even C, D, .... Z !!) :D
- به هیچ چیز نچسب ! رها کردن سخت است ولی گاهی تنها چارست :|
- زندگی کوتاه است ! تا دندان داری لبخند بزن :)
اینو از همه بیشتر دوست داشتم ! :)
- عاقل به کنار آب جو پل می‌جست، دیوانه پا برهنه از آب گذشت ...


(2)

تیک .. تاک .. تیک .. تاک ....

94 داره از دوووووووور میاد :) آروم آروم، بدون عجله .. همونطور که 93 اومد !

همونطور هم که 93 رفت اینم میره و به جاش 95 میاد ...


تو 93 من 20 سالم بود، تو 94 21 سال و تو 95 22 سالم قراره بشه اگه زنده بمونم :)


اما ....

فقط همین ؟!

ما آدما فقط سنمون زیاد میشه ؟!! فک نکنم :| یعنی که خوب آره ... اگه کاری نکنی که فقط سنت زیاد میشه !! :/ فقط یه قدم به سمت مرگ برمیداری ... ولی من این مدلی رو اصلا دوست ندارم ! -_- حال نمیده :-اخم  اینجوری باشه میبازیم جو :))

من VS ذهنم !

اون تو ... شما چی میگین بش ؟ .. آهان! "توی سرم شلوغه" .. :| این مدت ورودی زیاد داشته ذهنم ولی حیوونی خروجی عملا یا نداشته یا خیــــلی کم ..
برای اینه که زیاد نوت میذارم اینجا ! سعی میکنم هرچی میاد رو خالی کنم ... شعر، داستان، دلنوشته، دغدغه، خاطره، چرت و پرت .... هرچی !

اینو از کتاب "دیدار با فرشتگان" یا "مبارزان راه روشنایی" (جفتشون اثر کوئیلو اند) یاد گرفتم :)
کلیتش این بود که میگفت هر وقت دیدی داری هیچ کاری نمیکنی، هر وقت توی ذهنت شلوغه و نمیتونی مرتب کنی ذهنتو، بشین به هر چیزی که میاد تو ذهنت اینقدر فکر کن تا خودش خسته شه ... خجالت بکشه و بره :)) اینجوری دیگه بر نمیگرده ! ولی اگه بش بگی برو نمیره ! اصن جایی نداره که بره بنده خدا :)) !!! تو نشستی جلوی در خروجی ذهنت هی بش میگی گم شو بیرون !!

شاهین.خوشا_من_!

چقد خوبه وقتی که حرفای دلتو از زبون یکی دیگه میشنوی :)

چقد خوبه وقتی که ایده هایی که یه گوشه نوشتی رو میری تو وبلاگ شاهین میخونی :)) :)

اینا رو که از بلاگ تو کپی میکنم منم یه گوشه نوشته بودم :) ولی اینجا از زبون تو ه دوستم :*

خودش مینویسه ...

چند روزه که چیزی نمینویسم ... زمان نیاز دارم ! هممون زمان نیاز داریم :| امیدواارم که اونقدری که نیاز داریم داشته باشیمش ..

چراغ مطالعم هم خراب بود :)) دلیل دیگه ی ننوشتنم این بود ! (خراب نبود ! صرفا حال نداشتم بزنمش به برق :| :))) )

البته یه چیزایی هم نوشتم ها ! ولی منتشر نخواهند شد (:-شای) حداقل یکیشون نمیشه ... ببخشید :پی


کارای جدیدی که کردم و اتفاقای جدیدی که افتادن اینان:

لطفا، حتما، به خط اول توجه کنید

خواهش دارم اگر مرا میشناسید متن زیر را نخوانید ! (بدیهیست که "فر" میتواند بخواند :) )

نمیدونم !

رب لا تذرنی فردا و انت خیر الوارثین


اینو چند وقتیه که هروقت تو نمازم قنوت میگیرم میخونمش (هر دفعه چند بار میخونمش !!) .. از وقتی تو قرآن دیدم این آیه رو ... ازاون روز که حالم خوب نبود و قرآنو باز کردم تا شاید خوب شم ... و چه عجیب هم خوب شدم :)

امشب هم فکر کنم باید قرآن باز کنم ..

خوان پنجم !

پیشاپیش از اینکه ممکنه متن زیر براتون یذره گنگ باشه عذر میخوام :)


2 روز خــیـــلـی بد و گذروندم .. خییییلی ! دارم سعی میکنم خودمو جمع کنم .. باید بتونم خودمو جمع کنم ! الآن بدترین کاری که میتونم بکنم اینه که خودمو جمع و جور نکنم و به هم ریخته باشم و ... 


اولین باری بود که بصورت جدی با چیزی روبرو میشدم که پیشبینیش نکرده بودم :| نه که تا حالا همه چیزای دنیا رو پیشبینی میکردم و خدا بودم و فلان !! نه :)) ولی چیزایی که باید تو زندگی پیشبینی کنی تا بتونی به سلامتی از کنارشون رد بشی رو (تا حد خوبیشونو !) پیشبینی کرده بودم همیشه ... ولی این اولین اتفاق خــیـــلـی مهم زندگیمه و همین اتفاق خــیـــلـی مهم زندگی رو اگه ببینی که پیشبینی نکردی یه جاییشو ... :S ... شوک میشی .. جا میخوری .. خلاصه که بد میشه :))

روز اول و دوم به معنی واقعی کلمه "ا ف ت ض ا ح" بود :( خــیـــلـی بد بود !! اصن یه وضی :دی