آن روی من

جایی برای جاری شدنِ چیزی که هستم

آن روی من

جایی برای جاری شدنِ چیزی که هستم

آن روی من

بعضی حرف ها رو نمیشه زد ...
بعضی حرفا رو باید توی دلت دفن کنی ..
شاید برای اینه که ارزش دوستی بیشتر از اینه که با یه حرف نابجا خرابش کنی ! ارزش هر رابطه ای ...

#inner_peace

-----------------------
پ.ن.1: اینا بیان صدرای 21 ساله‌ست... دلم نیومد عوضش کنم :)

طبقه بندی موضوعی
بایگانی

۹۹ مطلب با موضوع «خاطره» ثبت شده است

95 خود را چگونه گذراندید ؟

خوب خیلی طبق پیشبینی ها پیش نرفت اوضاع :دی

اولش که قرار بود توی عید کارای ترممو بکنم که نترکم، نکردم و 1ماهه که دارم میترکم :)))

بعد از عید هم که هفته ای نشد که توش ترکیبی از موارد زیر نباشه:

  • 2تا میانترم توی هفته + 3تا تمرین توی همون هفته !! :|
  • 2تا میانترم توی 1روز !!
  • کارای شورا
  • پیپر گرافمون که روی هواست هنوز :|

خاطره_طور

صبح با اکبری جلسه داشتیم ...

جلسه ی هفته پیشمون خوب پیش رفته بود و 1/3 از مقاله رو ترجمه کرده بودیم .. ولی امروز یه جایی گیر کردیم :| آخه چیزی که میگیم هم باید مختصر و خلاصه باشه، هم بتونیم منظورمون رو به ساده ترین روش ممکن بگیم :| جوری که یه آدم "یذره گراف بلد" اگه بخوندش بتونه بدون سوال پرسیدن از ما بفهمه موضوع چیه ! (آخه نمیشه خودمون رو اتچ کنیم به پبپر :| پس این محققین چه غلطی میکنن ؟ :دی)

خلاصه که پیر شدیم و به زووور رسوندیمش به نصف ! انتظار داشتیم حداقل 1/3 دیگشم تموم شه :(


میخوایم جشن 30سالگی دانشکده رو ما برگزار کنیم ... :) کار زیاد داریم :"

نشستن توی کافه و رسیدگی به امور شورور یه لذت جالبی داره که تاازه دارم باهاش آشنا میشم و درکش میکنم :)


باشد که رستگار شویم :))


------------------------------------

پ.ن.1: این پست ممکن است تا شب به روز شود :)

پ.ن.2: خاطره_طور ! :پی

کوه و یه روز خوب :)

امروز ..

بالاخره رفتم کوه :دی

با 2تا از بهترین و پایه ترین و نزدیکترین و کلی چیزای دیگه ترین دوستام :) 3> :*


مدتها بود کوه دلم میخواست ! نمیدونم چرا با مربع که همیشه میرفتیم و همیشه میرفت، نشد که برنامه جور کنیم !! بالاخره مخ "بر" رو زدم و رفتیم ^__^ "فر" هم که یه کم شک داشت بالاخره راضیش کردم و 3تایی زدیم به دل کوه :)

رفتیم دارآباد ... فقط یه بار دیگه قبلا رفته بودم اونجا :) با 2تا از داییام و دوستاشون ... از اون جمع، 4تاشون دوبدو ازدواج کردن :دی دوتاشون داییم و زنداییم بودن 3> :)

بعدشم بالاخره رفتیم بولینگ ! بعد از 2سال که من هوسشو دارم :دی


روز خوبی بود :)

دو روز اخیر !

سلام !


میخوام بگم که از این 2روزم راضیم ... هم کلی چیز برای یاد گرفتن برام داشتن، هم از وقتم استفاده کردم و ته روز نگفتم که ":| بازم تموم شد !"

شاید همین خوب تموم شدنه کمکم کرد که حسم نسبت به شرایط تغییر کنه و اون "تاج فلان" رو از سرم (بصورت موقتی حداقل) بردارم ...

یک روز دانشجوی مملکت :))

دیروز روز جالبی بود


اولش که کلاس و هیجان گراف و ایده هایی که هی میریختن توی ذهنم ... دوباره داشتم باهوش بودن رو حس میکردم :) :-peace

کلا من اعتقاد دارم هر کسی توی زمینه‌ی خودش خوب و خفنه .. زمینه ی من هم (یکیشون) گرافه :)


بعد ناهار با فر و توت :) 3> کادویی که به قول خودش ارزش معنویش کافی بود :))

آنچه گذشت

من از اولشم از قریب خوشم میومد ... شخصیتش و استایلشو دوست داشتم .. الآن فهمیدم که درس دادنشم دوست دارم :دی

#محاسبات


از اول که اومدم دانشگاه .... نه !! از قبل‌ترش حتی :دی از سوم دبیرستان که فولادی(یاسر) برامون ازش گفت، دیدم همون چیزیه که من دوستش دارم .. :) این 2جلسه ای که رفتم هم بدی نبودن :)هرچند امروز سر کلاس خواااااااابم میومد :| استاد هم خیلی خفن نیست :| خوب میگه ولی تن/tone/ صداش یک نواخته ... :" بگذریم :) درسشو دوست دارم

#هوش


اینو یه بار افتادم :| البته هم درسو خوشم میاد ازش، هم انصافا چیز خوب و به درد بخوریه :) استاد هم توی جلسه ی اول خوب نشون داده .. :دی بریم ببینیم چی میشه :)

#دیتابیس


بهترین و در عین حال احتمالا پرکارترین و سخت‌ترین درس این ترمم :)

#گراف_ارشد_ریاضی

هم درسشو دوست دارم، هم تقریبا بلدمش، هم برای اپروکس/approximate algorithms/ که درس ارشده اونم نیازش دارم ... اون درس رو هم برای کار با ضرابی‌زاده و پروژه‌ی کارشناسیم میخوامش :)))) :-بلند_نگری :))


حذفش میکنم :دی

#بازیابی

3تا درس دارم که پروژه دارن، یکی هم که ارشده :| زیاااده دیگه .. بسه :)


نمیدونم ! :" ایشالا که تو پاچمون نره ... :دی

#نقشه

این هفت روز (2)

این چند روز برام عجیب بود ...

دقیقترش میشه "این هفت روز" !


سه‌شنبه

این هفت روز (1)

این چند روز برام عجیب بود ...

دقیقترش میشه "این هفت روز" !


شنبه

مرسی که بودین 3> :*

داشتم نوت های قبلیمو مرور میکردم اینو دیدم


---------------

زهر/شاه/توت/فر/نگی/رض/نس :)))))))
بیژن
بچه های اتاق 122 و 210 بلوک 2 خوابگاه :دی
و ... خانواده ی محترم رجبی :)))))
---------------
تاپیکش "مرسی که هستین :)" بود :)

یه تیکه ی دیگش :
"دوستام، دوستون دارم 3> مرسی که با همیم ... مرسی که هنوز با همیم ... :) وقتی اومدم دانشگاه فکر نمیکردم که بتونم آدمایی شبیه خودم پیدا کنم ... که بتونم باهاشون حرف بزنم، درد دل کنم، حرفمو بفهمن و ....... ولی بودین ... بودین شما هایی که الآن من و ما اینقد خوشحالیم ... 3>"

--------------------------------------------
پ.ن.1:
زهرا/شاهین/فر/بیژن/نگی :) 3> :*
بچه های اتاق 122 بلوک 2 خوابگاه 3>
پ.ن.2: کاش این همون قبلی میبود :( حس میکنم همزمان با خودم لاغر شد دایره ی "نزدیکترین دوستان"م :( -_-

ایستگاه 5

امروز با شاهین رفتیم کوه. :) 4ساعت بالا رفتیم تا رسیدیم به ایستگاه 5! وسطاش به جایی رسیده بودیم که من دیگه نمیکشیدم ! نمیتونستم به اینکه همهی این راهو برگردم پایین حتی فک کنم :)) برای همین به امید تلکابین و برگشت آسونتر و زودتر رفتیم بالا :)) حتی به جایی رسیدیم که فکر کردیم گم شدیم ! :| دیگه دکل های تلکابین رو نمیدیدیم !! :| ولی تهش رسیدیم به یه قله ای، و اونجا بود که همه چیزو دیدیم ... :) دیدیم که کجاییم و دیدیم که دکل ها از یه طرف دیگه کشیده شدن.
اون وسط، بعد از 3ساعت پیاده روی، به یه جایی رسیدیم که پایینو که نگاه میکردی، ته دره، یه دهکده ی کوچیک کنار یه تیکه جنگل (چند تا درخت کنار هم !) بود .. اصن یه حس قشنگی داشت حتی از دور که 10دیقه اینا همونجا نشستیم ... هم خستگی در کردیم، هم حس قشنگشو جذب کردیم .. :)
یذره بالاتر یه تیکه سنگ گنده افتاده بود توی راه !! با خودم فک میکردم اگه میفتاد روی یکی چی میشد یارو ؟ :))) پوف میشد فک کنم :دی

هعی ...

میخواستم امشب راجع به یه چیز دیگه بنویسم ..
ولی
دیدی بعضی وقتا یهو یه چیزی پیش میاد، بعد همه‌ی برنامه‌هات به هم میخوره ؟ یهو مجبوری یه کاری رو بکنی، یا مجبوری یه کاری رو نکنی ... :|
الآن اونجوری شده ...

//تودو

پروژه OS

دیشب پروژه ی OS یا همون operating systems بود .. خیلی حال میده وقتی یه تمرین یا پروژه ای رو 5دقیقه قبل از ددلاین تحویل میدی :پی


2 روز بود میرفتم خوابگاه ... سخت بود لامصب !! تنهایی نمیشد جمعش کرد :| جمعه که رفتم 3نفر بودیم ! ولی دیشب 7نفر داشتیم روی لپتاپ هامون با بیشترین سرعتممکن کد میزدیم :)) خیلی حال داد :دی  مخصوصا اینش حال میده که به دید هر ناظر خارجی ای ما داشتیم کارای خیلی خفنی میکردیم :))) فقط خودمون میدونستیم که کار خیلی خاصیم نمیکنیم و همش جو دادن بچه هاست :دی


این 2روز، شبی 4-5 ساعت خوابیدم !! شاید برای خیلیا 5ساعت زیاد باشه و اوکی باشن با این عددا ... ولی منی که حداقل 8ساعت نیاز بدنمه امروز خیلی خوابم میومد :))) و نکته ی جالب اینجاست که هنوزم بیدارم :دی


فردا قراره بریم پردیس قلهک فیلم ببینیم :) روز خوبیه ایشالا ...


اینم یه چیز رمزی که فقط یک نفر بفهمه منظورمو :پی :

پی-ام قبلی این : "نگو دیگه ... :-شاااای" ;-)


همین یک نفر پروژه-دار

bad luck day

امروز عجیب بود !


10 یونی بودم / رفتم آموزش که برگه اشتغال به تحصیلی که هفته ی پیش درخواست داده بودمو بگیرم / گفت نیمده !!!!! / گفتم ینی چی ؟! 4 روزه درخواست دادم !! / گفتا پروفایلتو نگا کن :)) / رفتم پول بریزم به حساب مولود جهت بلیط کنسرت / نداشتم اندازه ی کافی :| / هرچی تو جیبم بودو ریختم تو حسابم که اونو واریز کنم :| / کردم :)) / رفتم دانشکده، ابی گفت بریم املت / رفتیم ! / دویدم برگشتم دانشکده که برسم به شروع کلاس OS ساعت 10.5  / کلاس 20 دیقه دیر شرو شد و منم باید 11 میرفتم جلسه ی تی-ای های جاوا / کلاس که کلا پیچید :| / رفتم جلسه، استاد خودش 11:20 اومد ::|||||| / کل جلسه هم به توجیه کردن استاد گذشت !!!! :دی (به جای اینکه استاد بگه چی میخواد ازمون، ما میگفتیم چیا باید بخواد :)) ) / 12 رفتیم ناهار / خیلی حالم خوب نبود ... / بگذریم ... / بعدشو یادم نیست و حال هم ندارم مرور کنم .. 

یه شروع افتضاح

امروز متوسط شروع شد :|


اول که خودم خییلی زود بیدار شدم ...

بعد آقای س.ط. سرما خورده بود و حالش خوب نبود :|

بعدش آقای ی.ط. که از اصفهان برگشته بود رسید و حالش از امتحان های مسخره ای که بد داده بود گرفته بود :|

این وسط حالا من وایبر چک کردنم هم گرفت :||| و فهمیدم که خانم ف.ه. فلان :(

بعد آقای ع.ط. یادش رفت یه چیزی رو برداره ...

بعد همون آقا فهمید که گوشیشم حتی توی خونه جا گذاشته بوده :| و خانم ف.ط. باید باهاش جهت سرما خوردگی آقای س.ط. هماهنگی های لازم رو انجام بده و ....... و حتی از شرکت کذا هم برای قرارداد مذا باید زنگ میزدن امروز و و و ... :(

بعد حتی ضبط ماشین آقای ع.ط. هم خراب شده بود :'( دلم براش خیـــــلی سوخت :| 

بعد من هنوز هم منتظرم که سر فرصت زنگ بزنم به ف. ها :| :( هم میترسم هنوز خواب باشه، هم اینکه نمیشه خوب الآن :/

بعد توی اتوبوس هیچی :))

بعد آقای ف.م. جهت انجام نشدن کاری که دوست داشتن انجام بشه عصبانی بودن :|

بعد اون اصن به درک ... با م.ط. چیکار داری آخه ؟ :(

بعد من هنوزم میخوام زنگ بزنم ......

بعد دیگه هیچی ... یعنی هنوز وقت نکردم اتفاقی بیفته دیگه :دی !


ولی میخوام فرمون امروزمو خودم بگیرمش توی دستم :) نمیذارم خراب شه کل روزم ... تو هم کمکم کن خدا :) 3>


همین یک نفر ناراحت ...

-----------------------------------------

پ.ن1: از این به بعد ته هر پست "حالت لحظه" رو اضافه کردم ... :)

پ.ن.2: اسم پستو اول گذاشته بودم "یه شروع متوسط" ولی الآن میبینم که واقعا حق مطلب ادا نمیشه :| "یه شروع عوضی" ؟ "یه شروع بد" ؟ ...

پ.ن.3: فرمون دست گرفتن رو با آهنگ گوش کردن و اینجا نوشتن شروع کردم از همین الآن :)

پ.ن.4: من که فرزند این سرزمینم، در پی توشه ای خوشه چینم .....

پ.ن.5: هنوزم : ای خوشا پس از لحظه ای چند آرمیدن ، همره دلبران خوشه چیدن / از شعف گهی همچو بلبل نغمه خواندن ، گه از این سو به آن سو پریدن :)

سورپراایییززززز

امروز بالاخره بعد از بیش از 1هفته منتظر بودن به دستم رسید :)

روزای مزخرفی رو داریم میگذرونیم ... تنها راهی که بلد بودم تا شاد نگهت دارم همین بود گلم 3>
نمیدونی امروز چقدر سخت بود وقتی میدیدم ناراحت و نگران و ... هستی ولی هیــــــــچ کاری از دستم بر نمیومد که خوشحالت کنه :| کاش مثل ما با یه بغل کردن ساده همه خستگی و نگرانیتون در میرفت :| ولی انگار نمیره .... من که حتی سرمم خوب میشه :دی
نمیتونستم حتی 1روز دیگه اونجوری ببینمت 3> :( 
خدا رو شکر که امروز رسید :)

کاش شاعر بودم :پی ! یهویی دلم خواست !!

مرسی که خوبی :) مرسی که اینقد ساده خوب میشیم :)) مرسی خدا ... کلنی :دی 3> :*

-----------------------------------------
پ.ن.: کاش استاد منتی بذاره و پاسمون کنه :| اگه دی-بی رو پاس شم از ترمم خیـــلــی راضیم ..
پ.ن.2: مرسی نسترن ... مرسی :)

امین جوووووووون :***************

دیروز و امروز خیلی باحال بودن :دی

دیروز:(4شنبه)
اندیشه2، ارائه، سایت فیزیک، قرار بود DA بزنیم و TLA بخونیم (40-60 صفحه) فقط TLA خوندیم (35 صفحه) !!
حتی سر DB هم نرفتیم :| به جاش دومین قسمت فرندز رو دیدیم :دی !!!
دیشب: