آن روی من

جایی برای جاری شدنِ چیزی که هستم

آن روی من

جایی برای جاری شدنِ چیزی که هستم

آن روی من

بعضی حرف ها رو نمیشه زد ...
بعضی حرفا رو باید توی دلت دفن کنی ..
شاید برای اینه که ارزش دوستی بیشتر از اینه که با یه حرف نابجا خرابش کنی ! ارزش هر رابطه ای ...

#inner_peace

-----------------------
پ.ن.1: اینا بیان صدرای 21 ساله‌ست... دلم نیومد عوضش کنم :)

طبقه بندی موضوعی
بایگانی

۸۹ مطلب با موضوع «دانشگاهی جات» ثبت شده است

انتخاب رشته، انتخاب آینده..

همین الآن انتخاب رشته کردم!

اولین باریه که توی عمرم برای انتخاب رشته استرس داشتم و برام ترتیب دانشگاه‌هایی که می‌زدم مهم بود!

حتی اولین باری بود که توی عمرم مجبور می‌شدم بیش از 3-4 تا رشته انتخاب کنم!!

تا قبل از این، هم توی کارشناسی هم توی ارشد، اولین رشته‌ای که انتخاب کرده بودم رو قبول می‌شدم...


کارشناسی: مهندسی کامپیوتر - نرم‌افزار دانشگاه صنعتی شریف (رتبه 21)

کارشناسی ارشد: مهندسی کامپیوتر - الگوریتم دانشگاه صنعتی شریف (رتبه 7)


ولی این دفعه رتبه‌م به اون خوبی‌ای که عادت داشتم نشد! "بد" هم نشدا! ولی تهران قبول نمی‌شم خب.... (رتبه 725)


این دفعه 34 تا رشته و دانشگاه انتخاب کردم!

می‌دونم که هرچی پیش بیاد و هرجا قبول بشم خیرم توی همونه.... من کار خودمو کردم، حالا وقت اونه که نتیجه رو رها کنم و بقیشو به دست کائنات بسپرم :)


مرسی!


---------------------------------

پ.ن.1: از سری نوت‌های عجله‌یی (نه بخاطر اینکه عجله دارم! بخاطر اینکه هیجان دارم! نمی‌تونم بشینم یه جا :دی)

پ.ن.2: بعد از مدت‌ها "دانشگاهی‌جات" نوشتم :)

پسفرداست :"

یه فردا رو هم بگذرونم تموم میشه...

#کنکور #نه_به_کنکور #پاره_شدیم :|

به وقت خستگی

پیش نوشت: اینو 5 شب پیش نوشتم! ولی انقدر حال نداشتم که لپتاپو باز کنم و ثبتش کنم :))

--------------------------


دارم با بی‌علاقه‌ترین حالتی که از خودم سراغ دارم درس می‌خونم

روانشناسی مرضی یا همون آسیب‌شناسی روانی یا به صورت ساده "مرض"!

حتی OS و MIR و درس‌های دوست نداشتنی دیگه‌ی لیسانس هم به لطف جمع‌خوانی راحت‌تر خونده می‌شدن و پیش می‌رفتن....

اون موقع‌ها، دلبری بود که هروقت خسته می‌شدم یه لمس ساده‌ی دست یا حتی یه نگاه به چشمای قشنگش کافی بود تا دوباره انرژی بگیرم و بتونم با همه چیز مبارزه کنم... در حد همون صدرای رشد نایافته‌ای که بودم..

ولی الآن فقط عشق به مسیری که انتخابش کردم باعث ادامه دادن خوندن این کتاب کلفت با همه‌ی تنش‌ها و بی‌علاقگیم میشه!

نه که این عشق چیز کمی باشه، نه که محرک خوبی نباشه، که اگه اینا بود من الآن اینجا نبودم! ولی بیایم با خودمون رک باشیم... صدرا هنوز باید بیشتر از این حرفا رشد کنه تا بتونه بخاطر عشق به چیزی غیر مادی، انرژی‌ای که برای غلبه به پستی و بلندی‌های زندگی نیاز داره رو به دست بیاره :/


اوضاع درس‌ها بد نیست... زبان رو از مینیممی که نیاز باشه بیشتر می‌زنم، علم النفس هم خوبه وضعش.. فیزیولوژی رو هم به لطف موجود ارزشمندی که بخاطر همین کنکور (نمی‌دونم بگم لعنت الله علیه یا رحمت الله علیه!) باهاش آشنا شدم می‌تونم درصد معقولی بزنم :)

رشد و بالینی هم واقعا اگه کم بزنم جای تعجب داره 😅

ولی برای بهشتی شدن، نیازه که همه‌ی درس‌ها رو خوب زد! نیازه که آمار ملعون و مرض بی‌ناموس رو هم به اندازه‌ی درس‌هایی که توشون وضعم خوبه خوب بزنم.


دلم برای "کتاب خوندن" تنگ شده! اگه این حرف رو صدرای ۳ سال پیش می‌شنید خنده‌ش می‌گرفت :)) ولی الآن واقعا دلم می‌خواد یه کتاب درست حسابی بگیرم دستم و تا خود صبح کتاب بخونم... آخرین بار هری پاتر نمی‌دونم چند بود که وقتی بعد از آخرین امتحان مدرسه برگشتم خونه روی میزم دیدمش و ۲ جلد رو تا ظهر فرداش تموم کردم و بعد تا صبح پس‌فرداش خوابیدم 😅


خودمونیم! دلم برای خیلی چیزا تنگ شده!! حتی برای دانشگاه! حتی برای خونه‌ای که ازش اومدم بیرون! برای ASP و کافه گرافش.. برای پیاده‌روی‌های بی‌هدفی که وقتای دلتنگی میشد عادت شب و روزم... یادمه یه روز ۴۰۰۰۰ قدم راه رفتم و خود SHealth پیام داد که "حاجی پشمام! بس کن، نگرانتیم" :)) (پیاده از خونه تا نیمکت بعد از چشمه‌ی بام!)


این کتاب بی‌شرف جلوم نشسته و تو چشمام زل زده که بیا منو بخون تا بتونی بخوابی :/

دیدین وقتی یکی تو چشمتون زل می‌زنه چقدر معذبین؟! هی چشمتونو می‌دزدین تا نبینینش... ولی چه سود؟


برم تا بیش‌تر از این عذابم نداده چشمشو در بیارم....

گزارش سالانه؟

از شهریور پارسال تا شهریور امسال خیلی اتفاقا افتاد ...


پرانا رو راه انداختیم، همدیگه رو آموزش دادیم، من MBTI و آرکتایپ و چیزای دیگه یاد گرفتم، اثر مرکب که یکی از تاثیرگزار ترین کتابایی بود که توی این سال خوندمش .....

توی دانشگاه اتفاقای خوب و بدی افتاد ... اینکه فهمیدم دانشگاه و "شریف" اون اهمیتی که برام داشت رو نداره واقعا ... این باعث شد بیشتر به زندگی و کارایی که میخوام برسم اما روی بدش این شد که یه درسیو افتادم و کلا هم نمره‌ها گند خوردن ... :)))

آشنایی با کلاس‌های گروه ژرف و وحید شاه‌رضای عزیز ... عمیق شدن و عوض شدن جهان‌بینی صدرا ...


عید سفر تنهایی و اصفهان خوووب و آرام‌بخش ...

فرزانه .. ته تلاشمون ... چنگ انداختن به هرچیز که دستمون می‌رسید .... کتاب و کلاس و .. حرفای درست اما ... :-همم


رمضان امسال هم خیلی متفاوت با سال‌های پیش بود ... گروهی از بچه‌ها که من رو با خیلی‌ها آشنا کرد و شب‌های زیادی که افطار بیرون بودیم ... شب قدر اول سخنرانی دکتر شیری، شب قدر دوم قم، ...

تابستون و سفر طالقانی که تبدیل به انزلی شد! 4 تا از به‌ترین‌ها ... قمی که با حسین رفتیم و ....


و در نهایت، IOI که بزرگترین تجربه‌ی برگزاری eventها توی ایران بود و من توش بودم و انصافا چه 3هفته‌ی رویایی ای بود ... تنها 3هفته‌ی خوب این تابستونم .. به جز این قسمت، دو روز خوب پیوسته نداشته تا حالا :| :))


-----------------------

پ.ن.1: کی فکرشو میکرد اینجوری بشه ...؟

بدرقه‌ی سه تا از بهترین‌ها

پنج ساله که میشناسمتون و نزدیک دو، سه ساله که دوستی نزدیکی با تک تکتون دارم ...

رفتین که مسیرتون رو تو یه جای دیگه ی دنیا ادامه بدین و امید که به همین خوبی که تا الآن پیش اومدین پیش برین :) از ته دلم براتون آرزوی لب خندان و دل شاد و موفقیت بیشتر و بیشتر می‌کنم ..

هیچ چیزی رو بیشتر از اونی که ارزش داره جدی نگیرین ! هیچی ارزش اینو نداره که دلتون حتی برای یک لحظه بگیره :"

طلب خیر و امید بهترین‌ها رو براتون دارم :)


صدرا، مرداد 96

بخواب

این روزا سخت خوابم می‌بره ...

مثل روزای قبل نیست که نزدیک 4 ماه تقریبا هرررر شب خواب می‌دیدم و با استرس و حال خراب و .. از خواب بیدار می‌شدم! نه! جنس بی‌خوابیه فرق داره ...

بی‌خوابی این روزام از جنس «درد بزرگ شدن»ه! مثل اون دردی که توی ساق پام حس می‌کردم و تو بغل مامانم گریه می‌کردم که "من ن‌ِمی‌خوام بزرگ شم"!!

هنوز هم نِمی‌خوام بزرگ شم!! الآن بیشتر نمی‌خوام! دلم برای بچگی کردنام تنگ شده .. دلم برای اون صدرایی که نازشو می‌خریدن تننننگ شده :/ نه که الآن کسی نازمو نمی‌خره ها! الآن خودمم که نمی‌تونم ناز کنم! همش یه چیزی تو مغرم هست که میگه: "هیسسس! مردها گریه نمی‌کنند! هیسسس! مردها ناز نمی‌کنند!"


این یکی دو روز اما روزهای عجییبی بودن ... صبا از پیشمون رفت! برای همیشه از پیشمون رفت ... صبا که راحت شد :'( اما حسین پیر شد :-بغض

این دو شب حتی یه مدل جدید خوابم نبرد!... مدل آدمایی که تازه عمل چشم کردن و چشمشون باز شده و دارن تازه می‌بینن که "پششششمااام!! آدما می‌تونن یهو از پیشت برن!" :'( یا به قول چهرازی «آخه دانی که چیست دولت؟ دیدار یار دیدن. ولی ندیدن، بهتره از نبودنش» ....

آره! آره فرزانه! حاضرم تا ابد نبینمت اما همیشه گوشه‌ی دلم خیالم راحت باشه که هستی :'( که آرومی ... که خوش‌حالی ...

اینم از این!

کنکور هم تموم شد
دوباره شریف؟
نمیدونم ...

فهرست-طور

درسهایی که انگار تموم بشو نیستن!

کاری که راه انداختیم و واقعا عاشقش هستم و اگه شرایط رو عادی در نظر بگیری خوب هم پیش میره اما الآن واقعا نیاز دارم که سریعتر از این پیش بره و زودتر به درآمد زایی بیفته تا اون استقلال مالی ای که مدتهاست نیازش دارم رو بدست بیارم تا .......

کتاب کتاب کتاب ..... چقدددددر مطلب هست که باید یاد بگیرم و چقددددر جا برای کار داره آدم ! هر روز هم که 24 ساعت بیشتر نداره :|

کلاس های مختلف و پولی که برای ثبت نامشون ندارم تا بدم و برم :|

و

صدرایی که کم کم دارم میشنوم صدای خستگیشو و دیر یا زود نیاز به 3-4 روز استراحت مطلق پیدا میکنه .... درست توی بدترین زمان ممکن در تاریخ :))

حال رابطه ها خوب نیست چون براشون وقت نمیذاریم ... یعنی نداریم که بذاریم ! :"


حس میکنم زندگی یذره زود جدی شد ... وقتی که هنوز براش آماده نبودم!

نه که الآن آماده نباشم! اما همون اولش تا اومدم به خودم بیام چند-هیچ عقب افتادم و الآن نمیتونم اون عقب افتادگی رو جبران کنم :/

کاش این قضیه فقط روی خودم تاثیر داشت ... -_-


------------------

پ.ن.1: هر آدمی توی زندگی یه روند سینوسی رو طی میکنه ... یه روزایی high هستی، یه روزایی نه!

تمرین MIR

بعد از مدت‌هاااااا نوشتن تمرین دانشگاهی :)))

یادم نبود تمرین‌های الگوریتمی چه حالی میدن :) راضیم از درس ..


بعد از زمان زیادی که دارم فقط کتاب‌های موفقیت و افزایش عملکرد و شخصیت شناسی و .... می‌خونم، یه تمرین درس بازیابی پیشرفته‌ی اطلاعات خیلی چسبید بهم ! باشد که از این چسبیدنا بازم برامون اتفاق بیفته :پی

تغییرات

دو روز گذشته رو به خودم استراحت مطلق داده بودم! :)

بعد از اون شمالی که رفتیم و غیره، دیگه استراحت منطقی نداشتم!! این درحالیست که تا قبل از این همیشه انقدر وقت تلف شده داشتم که احساس نیازی به استراحت برنامه ریزی شده و منطقی نداشتم :دی
منظورم از استراحت منطقی اینه که انقدر خسته شده باشی که "استراحت کردن" برات معنی پیدا کنه :))

البته الآن که فکرشو میکنم یه تولدی گرفتیم برای یه عزیزی ... اون رو میشه اسم استراحت نصفه روزه روش گذاشت ... البته قطعا استراحت مطلق نبود چون کلی planning و غیره داشت برام :"

این دو روز خیلی خوب بود :) بعد از مدت‌ها فیلم دیدم :))) "هیچ کاری" کردم !! و خوابیدممممم :)))
آماده شدم برای 5 هفته‌ی پرکار دیگه ..


کارهای پیش رو در آینده‌ی نزدیک:
  • تکلیف کامپابلر
  • کوئیز MIR
  • خوندن مقاله برای پروژه کارشناسی
  • استارت زدن مطالعه برای کنکور الگوریتم ارشد و روانشناسی کارشناسی !
  • گوش دادن به voiceهای دکتر شیری
  • خوندن کتاب MBTI
  • جلسه شورا با دکتر صامتی
  • زدن ایمیل به عرش و ویراتک

صدرای جدیدی در راه است ..

تو-دو لیست

  • فردا باید کتاب اثر مرکب رو برای اعضای گروه ارائه بدم ...
  • شنبه باید پیپری که برای پروژه کارشناسیم قرار بوده بخونم رو ارائه بدم (هنوز نخوندمش :| :-استرس)


یک‌شنبه به بعد رو نمیدونم .... اما کلی کار عقب افتاده هم دارم :|

  • سنتورم رو 1هفته‌س که نزدم
  • یه سری فایل صوتی هست که باید گوش کنم
  • 3تا پیپر دیگه هست که باید بخونم :|
  • کتااااااب !!!
  • کنکورم که شده قوز بالا قوز :|

دوران جدید

باید در آینده‌ی نزدیک این کارها رو انجام بدم ...:


مطالعات شخصی:

  • رادیو مذاکره شعبان‌علی
  • سخنرانی بهرام‌پور
  • اصول مذاکره سایت متمم
  • شخصیت سالمتر من دکتر شیری
  • نیمه‌ی تاریک وجود
  • سینما مذاکره(BridgeOfSpy)
  • وویس(voice)های رضایی

پروژه‌های کاری با مهندس وثوقی:

  • تکمیل جزوه‌ها و پاورپوینت‌ها برای برگزاری وورکشاپ اصول مذاکره مقدماتی
  • تکمیل جزوه‌ها و پاورپوینت‌ها برای برگزاری وورکشاپ MBTI
  • تکمیل جزوه‌ها و پاورپوینت‌ها برای برگزاری وورکشاپ اصول مذاکره پیشرفته
  • شرکت در کلاسهای آرکی‌تایپ‌ها
  • شرکت در سخنرانی‌های مهندس بعنوان هم-سخنران :دی
  • مذاکره و برگزاری کارگاه‌ها برای شرکت لیان
  • مدیریت عوامل انسانی گروه اپلیکیشن board

پروژه کارشناسی: صحبت با دکتر قدسی، اجلالی یا آبام

کارآموزی: خسی ؟؟ (نمیدونم هنوز :|)

شورا:
  • تصویب اساس‌نامه
  • مذاکره با مهندس ابطحی

------------------------------------

پ.ن.1: صرفا جهت یادآوری روزانه به خودم :)

پ.ن.2: به ترتیب اولویت :پی

کار کار کار

چقدر کار دارم من :|

بخش عظیمی از زندگی من رو بعد از سونامی پارسال، مطالعات و کلاسهای روانشناسی پر کرده ..

این به خودی خود خیلی خوبه ! اما وقتی یه مقداری پول توی حسابت داری و کلاسهای وحشتناک خوبی هم جلوی روت میبینی یذره تایم کم میاری :))

کلاس رانندگی رو هم بالاخره بعد از چند سال تنبلی و غیره دارم میرم ..

دانشکده و شورای صنفی هم که نمیشه گذاشت زمین :))

این وسط باز هم آخرین اولویت میفته به ترم تابستانی محترم بنده که درحال گذر است :/ البته از این بابت ناراحت نیستما :)) صرفا جملات قصار دارم تحویل اجتماع میدم بلکه این ذهن خسته یذره آروم شه ..


تشریح روابط با دوستان هم بماند برای بعد .. کم انشاء ندارد پدر سوخته !

-----------------------------------------------

پ.ن.1: کلاسهای اصول مذاکره ی محمدرضا شعبان‌علی / کلاس شخصیت سالمتر من دکتر شیری / کلاس عقده‌‎های سهیل رضایی / کلاس رانندگی / کلاس خصوصی تاریخ ایران معاصر دکتر خالقی / MBTI مهندس وثوقی :دی / آرکی‌تایپ‌ها باز هم مهندس وثوقی ...

بالاخره :)))

28 آبان 94 اولین روزی بود که رفتیم پیش دکتر اکبری تا بهمون پروژه بده و ما رو قبول کنه که باهاش کار کنیم ... همون جلسه ی اول به نتیجه رسیدیم که چه مدل حدسها و سوالهایی رو دوست داریم که روشون کار کنیم ... سوالی بهمون داد که 26 سال آزگار بود حدس باقی مونده و اثبات یا رد نشده :))

البته بدیهیه که قرار نیست 3تا بچه بتونن چیزی که 26 ساله کسی کاریش نکرده رو حل کنن :)))) حدس رو برای یه دسته ی خاص از گرافها باید اثبات میکردیم که همین هم سخخت بود :دی

تقریبا 5 یا 6 هفته گذشت که تونستیم یه اثبات براش ارائه بدیم :) به خاطر اینکه یذره زود بود و اثباتمون هم یذره پیچیده بود (پیچیده که نه ! خیلی حالت بندی داشت فقط :دی) اکبری قبولش نمیکرد :)))) 2بار برای خودش توضیح دادیم، بعد بهمون گفت راهتون رو برای دو نفر دیگه که آدمای دقیقی باشند توضیح بدین ..

انقدر رفتیم و اومدیم که مطمئن شدیم راهمون قطعا درسته :)

حالا وارد فاز بعد میشیم :

نوشتن اثبات به فارسی، ترجمه ی اثبات به انگلیسی، تصحیح و ویراستاری نسخه ی انگلیسی به روشی که مورد قبول ژورنالها و کنفرانسهایی که میخوایم مقاله رو براشون بفرستیم باشه ...

این آخریه دهنمونو سرویس کرد :)))

البته وسطش امتحانهای پایانی دو ترم پاییز و بهار بود و یک ماه هم که رمضون بود و کار زیادی اون زمانها نمیکردیم عملا :دی


Anyway ....

Finally we have our first paper submitted :D (بعد از 8ماه)

فاز تکمیلی

فک کنم یه اصلاحیه ای نیازه برای پست قبل :دی

اعصابم ...(بخوانید خراب) شده بود یه فوشایی میخواستم بدم :)) تموم شد ! متنفر نه .. ولی تمومش میکنم :-peace :) کم کم قراره دیگه خسته نباشم ... دعا کنین :)


پروژه ها موندن رو زمین :| برم پی کارم !!

تلقینه یا نه ؟

برنای عزیزم :)


ببین لزوما دنیا اونجوری که تو میبینی نیست و لزوما با قوانین تو کار نمیکنن :)) این جمله رو خود من خیلی سخت پذیرفتم ... فقط خواستم بهت بگمش که شاااید کمکی کنه بتونی دیدتو یذره عوض کنی ...

(دارم در مورد این حرف میزنم که بهم میگی تلقین میکنم و الآن باید بشینم درس بخونم و .... البته میدونم که تا حد خوبی شوخی میکردی و تا حد خیلی بیشتری دل سوزیت بود .. ❤️)

آره ! شاید خیلی وقتا تلقین دلیل اصلی کاری باشه که میکنم/نمیکنم ... ولی خوب میدونی که دارم از اینجور چیزا میگذرم ... و این موارد جدیدی که باهاشون درگیرم اصلا ربطی به تلقین ندارن !


روحم خسته‌س ... خودم الآن کمترین نگرانی‌م درسمه ! که همون درس هم یه نگرانی خیلی بزرگی شده برام تو این آخر ترمیه :))) ولی هنوووز کمترین نگرانیم‌ه ... (اگه دلت بخواد، این پی ام هایی که فروارد میکنم*1* دلیل نگرانی و خستگیم‌ن ....)

پس نمیتونی بهم بگی "پاشو درستو بخون" و انتظار داشته باشی که همین کاری که میگی رو بکنم ....

نمی‌دونم چقدر برات قابل قبوله حرفم یا اصلا درست تونستم برسونم منظورمو یا نه ! ولی دلم خواست حرفی که سر شب نتونستم بگم رو الآن بگمش :)


مرسی که به فکرمی ... مرسی که هستی :)) ❤️

---------------------------------------

پ.ن.1: پست بعدی شاید .... پی ام ها توی این پست جا نمیشن ....!