آن روی من

جایی برای جاری شدنِ چیزی که هستم

آن روی من

جایی برای جاری شدنِ چیزی که هستم

آن روی من

بعضی حرف ها رو نمیشه زد ...
بعضی حرفا رو باید توی دلت دفن کنی ..
شاید برای اینه که ارزش دوستی بیشتر از اینه که با یه حرف نابجا خرابش کنی ! ارزش هر رابطه ای ...

#inner_peace

-----------------------
پ.ن.1: اینا بیان صدرای 21 ساله‌ست... دلم نیومد عوضش کنم :)

طبقه بندی موضوعی
بایگانی

۳۹ مطلب با موضوع «نظریه پردازی :: پندها» ثبت شده است

سفر

سفر
سفری که نامش زندگیست...
سفری به طول تمامی عمر
سفری با فراز و نشیب‌های تا دم مرگ...

سفری که گاه در خیابان‌های شلوغ

و گاه در کنج خانه به مدت زیاد می‌گذرد..
سفری تلخ
سفری شیرین
سفری با تمام وجود....

تعادل
تعادل جنگ و صلح
تعادل کنش و بودش
تعادل زنانگی و مردانگی....
تعادلی به طعم زیستن

و نه زنده بودن!
تعادلی بین معصوم و یتیم،

جنگ‌جو و حامی،

جستجوگر و عاشق،

نابودگر و آفرینش‌گر....
تعادلی حکیمانه، ساحرانه
تعادلی از جنس لوده و حاکمش

خواستن
نشدن
خواستن
نشدن
خواستن
نشدن
تلاش
نشدن
خواستن
نشدن
نشدن
نشدن
نشدن
تغییر
رشد
افتادن
ایستادن
تکانیدن
باز حرکت کردن....

فقط آگاه باش و تیز
تا ببینی آنچه که اتفاق می‌افتد را
تا بکنی آنچه که باید را
تا انتخاب کنی منزل مناسب لحظه‌ی حال را...
به تمامی!
و سپس آن را رها کنی...
درست مثل فرزانه :)

 

---------------------------

پ.ن.1: فرزانه کار خویش را به تمامی انجام می‌دهد و سپس آن را رها می‌کند.. یک سالک خوب، هدفی در سر دارد اما می‌داند که این مسیر است که حقیقت دارد...

پ.ن.2: توی این روزایی که اگر "انسان" باشیم، منطقا باید خودمون رو قرنطینه کنیم و فقط برای موارد خیلی ضروری (مربوط به survivalمون) از خونه خارج بشیم؛ می‌تونیم فیلم و سریال ببینیم، کتاب بخونیم، بازی‌های نوستالژیک کنیم (مثلا من وقتی بچه بودم need for speed hot pursuit و commando 2 بازی می‌کردم و توی این 3هفته یه دور تمومشون کردم :دی)، بنویسیم، شعر بخونیم، مراقبه کنیم، یوگا یا هر ورزش دیگه‌ای کنیم و ..... و مهم‌تر از همه! یه مقدار فکر کنیم :)

از زبان تائو

فرزانه تسلیم آن چیزیست که لحظه‌ی حال برای او به ارمغان می‌آورد.

او می‌داند که بالاخره خواهد مرد

و به هیچ چیز وابستگی ندارد.

توهمی در ذهنش وجود ندارد

و مقاومتی در بدنش نیست...

او درباره‌ی عملش فکر نمی‌کند؛

اعمال او از مرکز وجودش جاری می‌شوند.

به گذشته‌اش نچسبیده،

پس هر لحظه برای مرگ* آماده است....

همانطور که دیگران پس از یک روز کاری سخت، برای خواب!

 

------------------------------

پ.ن.1: من فرزانه نیستم...!

پ.ن.2: از کتاب "تائو ت چینگ"، نوشته‌ی "لائو ت سه"

* مرگ می‌تونه مرگ هرچیزی باشه! مرگ برنامه‌ای که تو ذهنش داشته، مرگ یک رابطه، یا حتی مرگ خودش..

لطفا بخوانید، لطفا بیندیشید، خواهش می‌کنم منتشر کنید....

پیش نوشت 1: با اندکی تصرف و تلخیص

پیش نوشت 2: لطفا بخوانید، لطفا بیندیشید، خواهش می‌کنم منتشر کنید....

-----------------------

 

این‌را می‌نویسم برای نور

که تاریکی او را می‌جوید

هر قدر هم که باشد دور

تو نوری شعله‌ی خود پاس بدار

که گوهری نیست جز تو ای یار غار

 

برای آن‌هایی که چشمی برای دیدن و گوشی برای شنیدن دارند، آن‌چه در این روزها بر ما گذشت، همه‌اش نورِ آگاهی‌ست. مرگ، به حقیقتِ زندگی‌ست و چه بسا حقیقی‌تر از آن؛ چو در حالی که زندگی فقط یک ممکن است، مرگ همواره حتمی‌ست.

اما مرگ‌آفرینیِ ما آدم‌ها به‌کلی حکایتِ دیگری‌ست. ما دست‌به‌دست هم می‌دهیم، نفس‌به‌نفس هم می‌دهیم تا چه شود؟ چرا پس این شگفتیِ بودن‌مان را خود به تباهی می‌افکنیم؟

ما مردمانِ این دیار تا فریادمان #مرگ_بر باشد، منادی نابودی خواهیم بود، نه فقط برای او که مشت‌مان را به‌سوی‌اش گره کرده‌ایم که برای خودمان پیش‌تر. بنگرید که این کوهِ جهان است و این صدا از ندای خودمان. ببینید که چه آتشی به جانِ خود در انداختیم با ولوله‌ی انتقام_سخت! چه سخت گرفتیم و چه سخت‌اش کردیم. و همواره نیز می‌توانیم سخت‌ترش هم بکنیم. مگر می‌شود زندگی کرد بدون #خطای_انسانی؟ نه نمی‌شود و چه خوب هم که نمی‌شود! ما همواره از خطاهای خود آموخته‌ایم. آن‌ها که خطا نکرده‌اند چیزی هم نیاموخته‌اند. اما قومی که از خطاهایش نمی‌آموزد را چه می‌شود؟ باور کنید تکرار تاریخ مصیبت نیست، مُضحک است. 

آن‌ها که خود را به خواب زده‌اند که هیچ، سخن گفتن با ایشان تنها شکستن حرمت سکوت است. اما نیک که می‌نگری باید دل‌شاد بود نه دل‌گیر، چو این #سفیر_کین پرِ رویاهای‌مان را چید. باشد که با این زمین خوردن، خیلِ عظیمی از خوابِ غفلت بلند شوند.

اگر ما دگر مرگ نخواهیم، و اگر #زنده_باد باشیم یک بنی‌آدم را، و اگر بی‌شعار بایستیم پای آن‌چه که می‌خواهیم، می‌شود. می‌شود صلح کرد با همه مردم جهان، اگر صلح را با خود آغاز کنیم.

ما #همه_با_هم شدیم سوختِ آن موشک: با جهل، خموشی و تعصب. و به زیر کشیدیم ‌پرنده‌ای را که خود بوده‌ایم، پرنده‌ی رویاهای‌مان. چنین است که قرن‌ها در حال سوزاندنِ پر پرنده‌ی امیدیم. چه‌قدر جوانیِ نتابیدهْ غروب‌کرده، چه‌قدر فرزندِ به‌دنیا نیامده داریم ما.

اما چه باک که ققنوس همواره از دلِ خاکسترِ خویش بال‌وپرِ تازه برمی‌آرد. ما هم دگر بار برخواهیم خواست، دگر بار جانِ دوباره خواهیم یافت، چشمِ فروغ خواهیم داشت، رنج‌مان را معنا خواهیم کرد و جهان‌مان را از نو خواهیم ساخت. امروز، فردا، نمی‌دانم کدامین روز، اما می‌دانم که رفتنِ این راه را گریزی نیست.

ما نه #همه_همدردیم که #همه_همدرسیم. آخر درد کجاست او را که از خطای خود آموزد چگونه با زندگی دوباره آمیزد. اگر آموختیم که دشنام‌های‌مان، مُشت‌های گره‌کرده‌ی‌مان، فریاد خون‌خواهی‌مان، خودی-غیرخودی کردن‌های‌مان، ما می‌فهمیم-بقیه نفهمندهای‌مان، آنفالو و بلاک‌کردن‌های‌مان را به #گفتمان بدل کنیم، آن‌گاه پرنده دوباره از خاک بلند خواهد شد، نه یک که جای هر یک هزاران بلند خواهد شد.

#بیایید_باهم_حرف_بزنیم

 

-----------------------

پ.ن.1: #وحیدشاهرضا

پ.ن.2: #روانکاوی #خودشناسی #خودشکوفایی #مشاوره #رواندرمانی #روانشناسی_تحلیلی #یونگ #تغییر #تغییر_نگرش

پ.ن.3: ‏telegram: @jarfgroup

نگاهی متفاوت به اتفاقات اخیر...

قدمی به‌عقب برداشتن و نگاه‌کردن، تنها راهِ #انتخاب کردن است. جز این همواره منفعل خواهیم بود. شاید تصور کنیم که عمل‌مان را برمی‌گزینیم، ولی میان تصورِاختیار و اختیار فاصله‌ی زیادی وجود دارد. اغلب رفتارهای ما واکنشی هستند، واکنشی به محرک‌هایی که از محیط دریافت می‌کنیم‌. محرک‌ها هیجان‌هایی را در ما برمی‌انگیزند و‌ رفتارهای ما نیز در نهایت صرفا پاسخی واکنشی به آن هیجانات هستند.

 

لحظه‌ای مکث کنیم و پیش از آن‌که خبری را تایید یا رد کنیم، بنگریم. لحظه‌ای تامل کنیم و پیش از آن‌که مرگ یک انسان را جشن‌گرفته یا به‌عزا بنشینیم، بنگریم. آن‌چه همواره اهمیت دارد تاثیر عملکرد ماست، چه رفتار کلامی و چه رفتار غیرکلامی ما باشد. چه‌چیزی ‌را تایید می‌کنیم و یا در مقابل چه‌چیزی موضع می‌گیریم؟ اگر تصویر بزرگ‌تر را نبینیم، اگر به افق نگاهی نداشته باشیم صرفا دور خود خواهیم گشت. رفتارها زمانی موثرند که در راستای ارزش‌های قلبی‌مان باشند؛ و تصریح ارزش‌ها فرایندی‌ست که نیاز به مراقبه و گزینش آگاهانه دارد. جز این، جوگیرِ رسانه‌-دیگری راه خواهیم پیمود و تنها حمالِ مزرعه‌ی دیگران خواهیم بود و بذری که ایشان کاشته‌اند را بارور خواهیم ساخت. صدای من چه انعکاسی خواهد داشت؟ عملِ من چه به بار خواهد نشاند؟ آهْ که این‌ها سئوال از وجدانی‌ست که بیدار است و احساس مسئولیت می‌کند، آن‌هم در میانِ  سیلِ انبوهِ خفتگانی که در خواب راه می‌روند.

برخی می‌گویند او به کشور خدمت کرده است، جنگ را بیرونِ مرزها نگاه داشته است و به این ترتیب امنیت را به ما هدیه کرده است. گروه دیگر می‌گویند که او عاملِ نظامی‌ست که هرگونه اعتراض و انتقادی را به‌شکل سازمان‌یافته‌ای سرکوب می‌کند، پس چه خوب که کشته شده است. این دو نگرش، در ظاهر در مقابل هم قرار دارند و طرف‌داران هر یک با دیگری سر ناسازگاری دارند ولی عمیق‌تر که می‌نگریم یکسان‌اند. یک‌چیز در هر دوی این نگاه‌ها یکسان است و آن باور کردن دشمن و دشمن‌پروری در هر دوی آن‌هاست. ما سال‌هاست که رویکردی خصمانه نسبت به کسانی که نظری متفاوت از ما دارند، داریم. فقط چند صباحی شعار «زنده باد مخالف من» در تریبون‌های سیاسی این کشور شنیده شد و به‌سرعت باز هم جای خود را به «مرگ بر» داد. این گروهْ مرگِ آن گروه را می‌خواهد، آن گروهْ مرگِ این گروه را می‌خواهد و هر دوی ایشان مرگ گروه سوم را! نتیجه همواره یک‌چیز است: مرگْ و نه زندگی.

 

چرا من باید به‌جای گفتمان، به ستیزه روی آورم؟ نه‌مگر مواجهه با غیر را برنمی‌تابم. که اگر تاب‌آورم رنگِ دگر را، رنگین‌کمان می‌شوم و اگر تاب‌آورم جنسِ دگر را چند صدا می‌شوم و اگر #فردیت را پاس بدارم همواره نیازمند تامل‌کردن و بازاندیشیدن و بازسنجیدن پاسخ‌هایم می‌شوم. و در یک‌کلام این‌ها همه دشوارند. نتیجه می‌شود که او را #اهریمنی کنم، خودم را #اهورایی کنم، دیکتاتوری را به او #فرافکنی کنم و خودم را به آزادی‌خواهی شناسایی کنم، با وی بستیزم و تا به خود آیم عینِ او هیولایی کنم! در هر جنگی، طرفینِ درگیری آن دیگری را شرور می‌نامند و تِرور می‌کنند.  به این‌ترتیب، از من که می‌میرد نامش می‌شود شهادت و از او که می‌میرد نام می‌گیرد هلاکت.

جنگ، جنگ است؛ چه داخل مرزها باشد و چه خارج از آن. مرگ، مرگ است؛ چه از خودی باشد و چه از غیرخودی. چه فرقی‌ست آخر میانِ جانی که از افغانی و ایرانی و عراقی و سوری و یمنی و آمریکایی گرفته می‌شود. خونِ کدامین‌شان سُرخ نیست؟ مگر مرزها جز قراردادند؟ هر لفظ و هر عمل ما می‌تواند در راستای تایید یک قرارداد و یا بازبینی آن باشد. تا کی هر کدامِ ما می‌شویم آجری بر آجرِ دیگرِ این دیوار؟ من حتی ترجیح می‌دهم که مخالف جنگ هم نباشم، بلکه تنها موافق گفتگو باشم. ترجیح می‌دهم که به حجاب اجباری نه نگویم، بلکه به حجاب اختیاری آری بگویم. فرقی نمی‌کند که در نزاع بین پدر و مادر حق را به کدام‌شان می‌دهی، چراکه در هر دو صورت حق را به نزاع داده‌ای. راه سومی هم هست. من می‌توانم در آغازِ یک دهه‌ی تازه برای جهان، سومین جنگ را طلب نکنم!

 

-------------------------------------------

پ.ن.1: #وحیدشاهرضا

پ.ن.2: #روانکاوی #خودشناسی #خودشکوفایی #مشاوره #رواندرمانی #روانشناسی_تحلیلی #یونگ #تغییر #تغییر_نگرش

پ.ن.3: ‏telegram: @jarfgroup

خدا رو شکر....!!

خدا رو شکر فقط یک عبارت یا یک عادتِ بیانی (تکیه کلام) نیست! یک نوع نگاه به دنیاست... یک نوع سبک زندگی!

این عبارت -که فقط یک عبارت نیست- به زبان شعر می‌شود "هرچه پیش آید خوش آید"... یا به بیان حکیم می‌شود "این نیز بگذرد"...

 

می‌توانی به خداحافظی تلخ یک دوست لبخند بزنی؟ اگر می‌توانی یعنی به این حکمت -حکمت شادان زندگی- دست یافتی...

می‌توانی بدون حسرت از گذشته یا ترس از آینده لحظه‌ات را دریابی؟

می‌توانی ACT را در روزمره‌ات زندگی کنی؟

می‌توانی به خدا، دست سرنوشت، ناخودآگاه، کارما، تائو یا هر نام دیگری که برایش درنظر داری اعتماد کنی؟

می‌توانی به ناشناخته‌های پیش رویت چشم بدوزی و با وجود هیبت ترسناکشان به آنها اجازه دهی تا از طریق تو تجربه شوند؟

اگر این‌چنین است، تو حکیمی لوده هستی! :)

اگر چنین است بگذار دستت را بفشارم و به تو تبریک گویم که به یکی از بالاترین درجات معنوی نائل آمده‌ای....

درست مثل آن دختر جوانی که در پیاده روی اربعین به آرامشی لایزال دست می‌آویزد... یا مثل آن مرد جوانی که در سکوتِ مراقبه‌های دوره‌ی ویپاسانا به صلح و یگانگی با جهان می‌رسد....

البته که این آرامش، این صلح و این یگانگی ابدی نیست همان‌طور که ازلی نبوده است! البته که ما انسانیم و ذاتا فراموش‌کار... انسان بودنمان به ما اجازه نمی‌دهد بی‌وقفه در تائو متمرکز بمانیم، اما به میزانی که بیش‌تر در آن باشیم آرامش و زیباییِ درونمان بیش‌تر خواهد شد... :)

 

------------------------------------

پ.ن.1: چند شب پیش، قبل از خاموش کردن لامپ اتاق خوابم، یه نگاه به اتاقم کردم و شعفی بی‌دلیل احساس کردم.... پیش خودم فکر کردم "دارم توی یه سپاس‌گزاری عمیق از کائنات غوطه می‌خورم..." انگار بعد از مدت‌ها اولین بار بود که داشتم اتاقم رو می‌دیدم! :)

پ.ن.2: منم بخاطر نداشتن اینترنت، بخاطر حماقت سران مملکتم و بخاطر خیلی چیزهای دیگه ناراحت و کلافه‌م... اما هرگز اجازه نخواهم داد این کلافگی جلوی لذت بردنم از لحظه لحظه‌ی زندگیمو بگیره! یا باعث بشه خودمو به روی تجربه‌های قشنگ و شاید جدیدی که پیش روم قرار دارن ببندم! با خودم که لج ندارم! :)

پ.ن.3: به علت وقت نداشتن، با تاخیر منتشر شد....

اندکی صبر.... :)

اندکی صبر، سحر نزدیک است...

ما انقد این جمله رو به خودمون خوروندیم که همه‌ی سحرهای زندگیمونو به جای دیدن و لذت بردن، داشتیم به جمله‌ای که خورونده شدیم فکر می‌کردیم!

اما ما یه نکته‌ای رو انگار جا انداختیم!

 

صبر با انفعال یکیه آیا؟!

من که میگم نه... صبر یعنی کار خود را به تمامی انجام دهی و سپس آن را رها کنی... یعنی گیرِ نتیجه نباشی، یعنی تو نیکی می‌کن و در دجله انداز.... یعنی از سحری که توشی نهایت لذتتو ببر، بعد خودت رو برای سحر بعدی که نزدیکه آماده کن و صبر داشته باش تا بهش برسی :)

اما آدم منفعلی که می‌نشینه و به جمله‌ای که بهش خورونده شده فکر می‌کنه چی؟! هیچی! :)) در بهترین حالت سرش بی کلاه می‌مونه....

 

پس به جای نشستن و ناله کردن بیش از حد (که اونم به اندازه‌ش اشکالی نداره!)، بلند شیم و خودمونو بتکونیم و یه نگاه به مسیری که اومدیم و مسیری که جلوی رومون هست (تا هرجاییشو که میشه دید) بندازیم و بزنیم به دل جاده.... توی این مسیر به اون صبر هم نیاز زیادی پیدا می‌کنیم :)

پس اندکی صبر، سحر نزدیک است...

آدما تو زندگی میان و میرن - شماره‌ی 2!

توی مرور بلاگم رسیدم به این پست... حس عجیبی داشت برام! درست مثل اکثر پست‌ها چند دقیقه روش متمرکز شدم و با حسم شنا کردم و یاد اون روزا افتادم و ......

گذشته از اینکه تقریبا سر هر پست به خودم میگم "پسر! چه چیزایی رو پشت سر گذاشتیا!!"، سر این پست یه اتفاق عمیق‌تر افتاد.. اینکه دیدم هنوزم دارم چه چیزایی رو پشت سر می‌گذارم! دیدم هنوز هم زنده‌ام و تا وقتی که زنده باشم همینه داستان! همینه زندگی...

 

مثلا اونجا نوشته‌م که کیا توی زندگیم بودن و الآن (اون موقع) دیگه نیستن، و همین‌طور نوشتم که کیا تو زندگیم بودن که هنوز نقششون ادامه داره....

و الآن می‌تونم ببینم که باز هم این لیست تغییر کرده! :"

  • امین جون و عمین و محسن
  • بیژن و کیان ... برنا و پونه ... نگار و زهرا و توتیا و شاهین و رضا ... حتی قبل از اونا امیر تو دوره‌ی المپیاد ... حسین حجازی و امیر و علی و محمد و کلا 90یا ... یاسی و پردیسیا ...
  • حورا و امین و تینا... (از اینجا به پایین توی همین 1 سال اضافه شدن!)
  • بچه‌های خانه نوآوری...
  • مهدیار و زک و حسین کمال...

اما در کنار کسایی که از زندگیم رفتن، یه سری آدمایی هم هستن که توی این 1 سال توی دنیای صدرا متولد شدن :)

  • حمید و امین و میلاد برزگر (هنوز هستن؟ یا دارم مثل بقیه‌ای که رفتن به زور نگهشون می‌دارم تا اینکه یه روز این حقیقت بخوره تو صورتم؟!)
  • ژرفی‌ها...
  • فاطمه و زهرا (تنها بازماندگان خانه نوآوری که البته همینا هم تقریبا دارن میرن :دی)
  • مبینا و تک و توک از دوستاش... (تنها اضافه شوندگان...)

 

خلاصه که قدر داشته‌هامونو تا وقتی که داریمشون بدونیم...

و البته که وقتی دیگه قرار نیست داشته باشیمشون، برای داشتنشون دست و پا نزنیم... که فقط منجر به خسته شدن خودمون میشه و بس...

همیشه در لحظه زندگی کنیم و از چیزایی که هست لذت ببریم و حسرت گذشته یا حرص آینده رو نخوریم.. دنیا دو روزه واقعا!! از این دو روزی که بهمون هدیه دادن استفاده کنیم، لبخند بزنیم :)

TODO list

این کنکور اردیبهشت انقد وقتمو پر کرده که نمی‌دونم کی می‌خوابم و کی غذا می‌خورم و کی درس می‌خونم :/


می‌خوام چند تا پست بذارم برای خودم، مث پارسال.. هنوز وقت نشده! فعلا تیترهاشو اینجا میگم که ذهنم خالی شه تا ایشالا سر فرصت بیایم سراغ تک تکش....

  • یه چیزی تو مایه‌های 4تا پست پارسالم درمورد سالی که گذشت.. (پست اخیرم یه شمای کلی‌ای از سال توش بود ولی میخوام دقیق‌ترش کنم که یادم نره چه اتفاقاتی توی 97 افتاد که شد اینکه شده...) یه همچین چیزی
  • یه همچین چیزی باید برای امسالم دوباره بنویسم (و توش تحلیل کنم که پارسالیا رو چقد انجامشون دادم)
  • و یه چیز دیگه که بهتره تو سرم نگهش دارم :)

------------------------------
پ.ن.1: پیشنهاد میکنم شما هم همچین کاری بکنین برای خودتون :)

بیان ادبی احساس بعد از دیدن فیلم انجمن شعرای مرده

نیل مُرد،

تو نمیر!


نیل بخاطر انتظارات فراتر از توانش مُرد

تو بخاطر توان فراتر از انتظاراتت نمیر...


نیل نتوانست پدرش را نزید!

نیل انتخاب کرد پدرش را.... بزید؟!

نه! هیچ‌کدام را نزیست..


تو خودت را بزی...

تو باش!

خودت باش


نمی‌توانی بقیه را زندگی کنی!!

ولی خودت را زیستن را

بخاطر سختی شرایطت،

بخاطر انتظارات زیاد،

حتی بخاطر پدر و مادرت

فراموش نکن


خودت را زیر پایت نگذار....

وقتی اصیل شدی،

همه متوجه خواهند شد

که هیچ‌چیز ارزش میرایی تو را نداشت....

حتی خودشان!


آری!

نیل مُرد؛

تو نمیر.....


-----------------------

پ.ن.1: به تعریف و بیان وحید اینی که من نوشتم شعره :)))

پ.ن.2: به تعریف و بیان کیانا اینی که من نوشتم "بیان ادبی احساسم بعد از دیدن فیلم انجمن شعرای مرده" ست :)))))

وصیت‌نامه

عزیزانم!


  • هرکاری که تو زندگی می‌کنین رو از صمیم قلب بکنین... اگه واقعا نمی‌خواین اون کار رو انجام بدین و براتون ارزشمند نیست قبولش نکنین...
  • علیکم به خودشناسی... از لحظه‌ای که 18 سالتون میشه دنبال پیدا کردن مسیر خودتون برای خودشناسی باشین و مستمر توش پیش برین... نکنه اتفاق بد قابل پیشگیری‌ای بخاطر ندونستن و نشناختن خودتون براتون اتفاق بیفته!
  • بعضی وقتا باید بگذاری و بگذری... just let it go! ولی بعضی وقتا هم باید واستی و بجنگی don't give up without a fight :) زندگی درست یعنی تشخیص همین جاها...
  • سوگوار بودن و حسرت خوردن چیز بدی نیست... حسیه که تو زندگی به ناچار تجربه‌ش می‌کنین... ولی نکنه مدت زیادی احساس قربانی بودن بکنین! هیچ وقت اجازه ندین به قدری احساس ضعف بهتون القا بشه که حس کنین قربانی این دنیا و قدرتاش هستین و کاری از دستتون بر نمیاد!
  • تا می‌تونین سفر برین! بیرونی و درونی :) سفر برای آرامش و پیدا کردن خودتون وقتی که بین دغدغه های روزمره گم شدین خیلی خوبه ...
  • یه سری تغییرات و تصمیمای زندگی رو خوبه که بنویسینشون برای خودتون :) بعدا که نگاهش می‌کنین از حجم بزرگ شدن خودتون و بالغ شدن فکرتون تعجب می‌کنین :) یا اینکه تلنگری میشه براتون که نکنه به اندازه‌ای که باید و شاید رشد نکردم؟!
  • اگه دنبال "دردانه" می‌گردین، تو ساحل امن نمی‌تونین پیداش کنین عزیزانم! باید سفر برین ... سفر بدون نقشه .. سفر درونی! باید زندگی کنین نه که زنده باشین!
  • هیچ چیز ارزش اینو نداره که دل کسی رو بشکنین! سعی کنین خودتون هم کم دل ببندین تا دلتون تا حد ممکن کمتر بشکنه! ولی اگه شکست، قدر ترکهایی که روش افتاده رو بدونین :)
  • یه وقتایی سعی کنین تنهاییتون رو قبول کنین و سریع با حضور یکی یا با یه کاری پرش نکنین... تنهایی رو زندگی کنین! بذارین خدا وقتی که تنهایین بهتون تجلی کنه!
  • یه وقتایی هم با خودتون تجدید پیمان کنین... حداقل سالی دوبار! یاد خودتون بیارین که چی می‌خواستین بشین و چیکارا می‌خواستین بکنین... اگه تو مسیرش هستین که دمتون گرم :) ولی اگه نیستین سریعتر براش یه فکری بکنین ...
  • آدما توی زندگیتون میان و میرن... جفت این اتفاقا هم به وقتش میفته! زندگی (وقتی که توشی) خیلی پیچیده‌ست! ولی وقتی که یه اتفاقی رد میشه خیلی همه چیز ساده و بدیهیه... اصلا انگار یه پازلیه که با صبر و حوصله داره تکمیل میشه :) همین تجربه‌ی "ساده بودن چیزها وقتی ازشون زمان خوبی می‌گذره"ست که کمکتون می‌کنه به اتفاقای پیش رو هم ساده‌تر نگاه کنین!
  • عاشق بشین، حتی اگه می‌دونین که نتیجه‌ش درد و اذیت شدنه! تک تک لحظه‌های زندگی رو، شیرین یا حتی تلخ، "زندگی" کنین! خودتونو از هیچ تجربه‌ی منطقی و reasonable ای محروم نکنین...
  • چایی رو "زندگی" کنین! رابطه‌هاتون رو "بو" کنین! برای زندگی و اهدافتون بجنگین.... به زنده بودن اکتفا نکنین!

خلاصه‌ش میشه اینکه راه درست خودتون برای زندگی کردن رو پیدا کنین و بعد فقط زندگی کنین :)


------------------------

پ.ن.1: واقعا شهودی نداشتم که وصیت‌نامه چه شکلیه :" شما به بزرگی خودتون ببخشین :))

پ.ن.2: تمرینمه خب!

پ.ن.3: این سه تا پست هم که اینجا و اینجا و اینجا لینک دادم بهشون وصیت-طور هستن.. دوستشون دارم :)

بوی خوش زندگی..

روزای خوبی رو دارم سیر می‌کنم :)

البته دقیق‌تر بخوام بگم صرفا دارم می‌تونم قدر روزامو بدونم و خوشحالی‌های کوچیک رو ببینم و باهاشون شادی کنم ...


دیدن یه دوست، رفتن به یه کافه‌ی دنج و خلوت، طعم تلخ قهوه با سیگار و خوندن کتابی که دوستش داری، تولد گرفتن برای کسی و دیدن ذوق و شادیش، تئاتر، شنیدن تجربه‌های زندگی شخصی یه آدم رندوم، دیدن اینکه آدما هرکدوم دغدغه‌های خودشونو دارن، صبح بیدار شدن با صدای جیک جیک گنجیشکا، چشیدن طعم یه سری نوشیدنیا، بغل کردن کسایی که واقعا دوستشون داری، چت کردن با یه دوست قدیمی که اون سمت دنیا تازه از خواب بیدار شده و صبح بخیر گفتن و شب بخیر شِنُفتَن، دادن یه آبنبات به یه بچه‌ای که کنار خیابون نشسته و داره نقاشی می‌کشه .....

هممون تقریبا همه‌ی این اتفاقا رو تو زندگیمون داریم یا می‌تونیم داشته باشیم ... مثل من که اینا رو داشتم، ولی نمی‌دیدمشون!


دیشب داشتم به فاطمه می‌گفتم که

نمیدونم چرا باید حتما یه چیزیمون بشه تا قدر زندگیمونو بدونیم!!!

از اونایی که داری تا وقتی داریشون لذت ببر

چون یه روزی دیگه نداریشون

...

بابا زنده بودن واقعا ارزش نداره :)

زندگی کن .. گریه کن ... بخند با دوستات

بابا یار رفت که رفت! کاش نمی‌رفت، ولی حالا که رفته

ولی به قول چهرازی ببین نارنجیا رو! زندگی هنوووز قشنگیاشو داره

...

تا حالا

هر اتفاقی که افتاده

سر جاش و به موقع و وقتی که من آمادگیشو داشتم افتاده

...

این فرق معصوم خام و معصوم پخته‌س

خام فکر می‌کنه دنیا جای خوبیه و توش قراره اتفاقایی بیفته که منو خوشحال کنه

پخته میدونه دنیا جای قشنگیه و هر اتفاقی بیفته برای رشد خودشه و لزوما اتفاق خوبیه :)

...

رها کن

کاری کن که عمیقا دوست داری و برات معنی داره

زندگی ارزشش بیشتر از اونه که تَلَفِش کنی

و خیلی کوتاه تر از چیزی که فکر می‌کنیم

متاسفم که اینو می‌گم

ولی واقعا به کسی تعهد نداده که تا فلان سالگی زنده می‌مونی


----------------------

پ.ن.1: کلا قدر دونستن چیز خوبیه :)

پ.ن.2: حتی تو این شرایط حساس کنونی هم خوشحالی‌های کوچیک کم نیستن، ببینیمشون...

پ.ن.3: بمیرید قبل از آنکه بمیرید! جدی!

از کنفوسیوس بشنو

1. مهم نیست به کجا میری، تا وقتی که توقف نکنی

2. هیچوقت با کسی که از تو بافضیلت‌تر نیست رفاقت نکن

3. وقت عصبانیت به عواقبش فکر کن

4. اگه برات واضحه که به اهدافت نمی‌رسی، اونا رو تغییر نده! اعمالت رو تغییر بده

5. اگه از کسی تنفر داری، شکست خوردی

6. انسان‌های شریف به خودشون دستور می‌دن، انسانهای حقیر از دیگران مطالبه می‌کنند

7. هرکاری که در زندگی انجام می‌دی، از صمیم قلب انجامش بده

8. تنها کسانی رو راهنمایی کن که جهلشون رو پذیرفتن و به دنبال آگاهی‌اند

9. افراط توی چیزهای کوچیک اهداف بزرگ رو نابود می‌کنه

10. اگه آدما پشت سرتون تف کردن، معنیش اینه که شما ازشون جلوترین


---------------------------

پ.ن.1: این دقیقا به متن در اومده‌ی یک کلیپ 1دقیقه‌ایه ... مطمئن نیستم همه‌ی اینا از کنفوسیوس باشه و حتی مطمئن نیستم همشون درست باشه!! (به طور خاص خودم با مورد 2 زیاد موافق نیستم ....)

پ.ن.2: #کنفوسیوس

لائو تِ سه

هیچ چیز در این جهان چون آب، نرم و انعطاف پذیر نیست. با این حال برای حل کردن آن چه سخت است چیز دیگری یارای مقابله با آب را ندارد. نرمی بر سختی غلبه می کند و لطافت بر خشونت. همه این را می دانند ولی کمتر کسی به آن عمل می کند.

فرزانه هنگام غم، آرام باقی می ماند. بدی به دل او راهی ندارد. چون کمک کردن را ترک کرده بزرگترین کمک مردم است. کلام حقیقت متناقض به نظر می رسد.


انسان های عادی تنهایی را دوست ندارند در حالی که فرزانه تنهایی را به کار می گیرد. او در تنهایی درک می کند که با هستی یگانه است.

فرزانه بدون انجام دادن کاری عمل می کند و بدون به زبان آوردن کلمه ای آموزش می دهد. اتفاقات رخ می دهند و او به آن ها اجازه ی روی دادن می دهد؛ موارد مختلف ناپدید می شوند و او به آن ها اجازه ی از بین رفتن می دهد. او دارد، بدون آن که مالک چیزی باشد، عمل می کند، بدون آن که انتظاری داشته باشد. وقتی کارش به اتمام می رسد، آن را فراموش می کند. به همین دلیل برای همیشه جاوید باقی می ماند.


فرزانه همیشه در آخر می ایستد؛ به همین دلیل از همه جلو تر است. به هیچ چیز وابستگی ندارد؛ به همین دلیل با همه چیز یگانه است. چون خودش را رها کرده، به تمامی راضی و خوشنود است.

فرزانه جهان را مشاهده می کند و به دید درونی خویش اعتماد می کند. او اجازه می دهد اتفاقات آن طور که باید رخ دهند. قلب او همچون آسمان باز و گسترده است.

فرزانه هر چیز را آن طور که هست می بیند، بدون تلاش برای تسلط بر آن. او اجازه می دهد هر چیز سیر طبیعی اش را طی کند و در مرکز دایره باقی می ماند.

فرزانه در جستجوی رضایت خاطر نیست. نه در جستجوست، نه انتظار می کشد. او حاضر است؛ آماده برای خوش آمد گویی به هرچیز.

--------------------------------
پ.ن.1: تائو دِ چینگ کتاب لائو تِسه عارف چینی معاصر با بوداست ...

اثر مرکب ..

اینو توی اینستاگرامم شیر کرده بودم، حس کردم جاش اینجا خالیه :" و شد آنچه شد :دی



"

فکر میکنم همه شنیده باشیم که میگن "تا وقتی اهدافت رو روی کاغذ ننویسی و هر روز مرورشون نکنی، برات در حد آرزو می‌مونن" ... یا حتی عجیب‌تر از اون؛ همه می‌دونیم که مثلا "اگه می‌خوام اپلای کنم باید تافل بدم، برای تافل باید تا خود روز آزمونش از لحظه لحظه هام استفاده کنم و ..."

اما در همین لحظه چند نفر هستن که اهدافشون رو روی تخته‌ی اتاقشون نوشته باشن؟ یا حتی عجیب‌تر! دوستایی که میخواین اپلای کنین! اینجا چیکار می‌کنین؟!

به شخصه اعتقاد دارم مهمترین مسئله‌ای که باعث می‌شه خیلی از ما از موفقیت مورد نظرمون باز بمونیم، بلد نبودن نکات موفقیت نیست! بلکه مهم‌ترین مسئله اینه که بلد نیستیم از نکاتی که بارها شنیدیم استفاده کنیم !
کتاب "اثر مرکب" به قلم "دارن هاردی" دقیقا همین قطعه‌ی گمشده‌ی پازل رو بهمون می‌ده و با مثال‌ها و مطالبی که ممکنه زیاد شنیده باشیم، با رویکردی عملی به من یاد داد "چطور میتونم ۲سال دیگه شاهد یه صدرای موفق باشم" .
امیدوارم به زودی نتیجه‌ی خوندن این کتاب رو توی زندگی حداقل یکی از شما عزیزان هم شاهد باشم :)

"

------------------------------
پ.ن.1: پروفایل اینستاگرام من: @sadra_moradian
پ.ن.2: اگه هنوزم فقط فکر میکنین که "کتاب خوبیه" و نخریدینش، به نظرم منتظر موفقیت نباشید! یا اینکه تا دیر نشده بخرید و استفاده کنید از این کتاب :)
پ.ن.3: کتاب "اثر مرکب" به قلم "دارن هاردی" ..
پ.ن.4: لطفا لطفا لطفا هر فصل از این کتاب رو تا وقتی تماما کارهایی که ازتون خواسته رو انجام ندادید تموم شده فرضش نکنید و سراغ فصل بعد نرید ! :)

خیال‌پرداز

ویژگیهای برجسته:

  • اغلب در آینده زندگی می‌کنند. (به جای آنکه به زمان حال فکر کنند، همیشه به آینده ای پر زرق و برق و امیدبخش فکر می‌کنند.)
  • خشمگین نمی‌شوند.
  • رویایی و عاشقانه فکر می‌کنند.
  • فیلم‌نامه های متعدد درباره اینکه "چه خواهد شد" می‌نویسند.
  • بعد از پایان هر رابطه ای، از لحاظ احساسی ضربه‌ی بزرگی به آنان وارد میشود.
  • به واقعیت‌هایی که با آن در ارتباط اند اعتنای چندانی نمی‌کنند.
  • می‌خواهند همه چیز را تغییر دهند و این بیشتر شامل حال دیگران می‌شود.
  • برای پرهیز از سخت‌کوشی، از خیال‌پردازی کمک می‌گیرند.

چرا خیال‌پردازان را دوست داریم ؟
  • باعث می‌شوند زندگی زیبا و پرهیجان شود و کاری می‌کنند که روزمرگی ملال‌آور را فراموش کنید.
  • به روابط عاشقانه و صمیمی اهمیت می‌دهند. مثلا برای روز تولدتان تعداد زیادی گل می‌فرستند.
  • اگر یک خیال‌پرداز عاشق شما باشد، هیچوقت کمبود عشق را حس نخواهید کرد.

چگونه ما را آزرده‌خاطر می‌سازند ؟
  • واقعیت‌های مربوط به ما و مسائل اطراف را باور نمی‌کنند.
  • اغلب بی‌خیال و بی‌توجه اند.
  • گفته‌های ما درباره‌ی خودمان را باور نمی‌کنند.

اصل ماجرا چیست ؟
این دسته از افراد معمولا در خوانواده ای رشد می‌کنند که یکی از افراد آن، در دنیای خیالی زندگی می‌کند و یا از خوانواده‌ی خود فریب می‌خورند و دروغ می‌شنوند. این دروغ گاهی اوقات شناخته شده و گاهی ناشناخته است و افراد خوانواده نیز از آن بی‌خبرند.
(اگر علاقه به توضیحات بیشتر داشتید کتاب را پیشنهاد میکنم)

از افراد این دسته چه درسی می‌توان گرفت ؟
  • به ما می‌آموزند که می‌توان پا را فراتر از چهارچوب‌های معمول گذاشت ...
  • آنها قادرند طعم تجربه‌هایی را به ما بچشانند که رویای آن را در سر می‌پرورانیم ...
  • به ما می‌آموزند که همیشه باید خوش‌بین بود ...

نکته‌ای که خیال‌پردازان باید بیاموزند و در روابطشان استفاده کنند:
یک خیال‌پرداز باید بداند که فقط با پذیرفتن محدودیت‌های حقیقی زندگی است که می‌تواند از روابط خود لذت ببرد ...

خیال‌پردازان چگونه به تعادل برسند ؟
  • در زمان حال زندگی کنید. (امروزز می‌خواهید چه کار کنید؟ سه یا چهار کار واقع‌گرایانه در نظر بگیرید)
  • فهرستی واقع گرایانه از اهدافتان برای دوسال آینده داشته باشید. (کار، زندگی، سلامت، درس، اگر چیزی اضافه میکنید به من هم بگوئید :دی)
  • از نزدیکانتان بپرسید آن‌ها چه کسانی هستند و چه می‌خواهند و حرفشان را باور کنید!
  • حس منجی بودن را از بین ببرید. (اکثرا این افراد گرایش نهفته‌ای به منجی بودن دارند. آنان معتقدند می‌توانند هر چیزی و هر کسی را تغییر دهند.)
  • یاد بگیرید روی باز کردن کوره راه‌های زندگی تمرکز کنید.
  • خشمتان را به رسمیت بشناسید و آن را به شیوه‌های مناسبی ابراز کنید. (فهرستی از مسائلی که شما را خشمگین می‌کند درست کنید. روزی سه یا چهار چیز به فهرستتان اضافه کنید.)
  • با فریب دوران کودکی خود کنار بیایید.

به این جمله‌ها فکر کنید:
  • می‌خواهد لذت حقیقت را درک کنم.
  • می‌خواهم طعم برداشتن قدمی استوار به سوی هدف را بچشم و شادی‌های معمولی و موفقیت‌های روزانه را حس کنم.
  • زندگی، رویا یا یکی از تصورات من نیست.
  • حقیقت به اندازه‌ی کافی رضایت‌بخش است.
  • رسیدن به هدف ارزش کوشش کردن را دارد.
  • عشق خسال نیست! حقیقت است.

--------------------------

پ.ن.1: کتاب 9دسته از عشاق، دافن رز کینگما، توصیف 9 تیپ شخصیتی در روابط برای انسانها ...

پ.ن.2: این پست خلاصه ای از 26صفحه از کتاب بالا است ... قطعا نکات زیادی از قلم افتاده اند اما بیش از این در تحمل نوشتن بنده و خواندن شما(احتمالا) نبود :)

زندگی

"life is meant to live"

یا یه همچین چیزی میگفت سینا !


بعضی وقتا چشمتو باز میکنی، میبینی چند هیچ عقبی ! بعد میخوای بجنبی، میبینی چند تا از یاراتم اخراج شدن !! بعد میبینی داور هم لباس حریفو پوشیده بعضا :)) ...

یا بطور خلاصه و به قول شاهین میبینی طوفان شده و همه چیزو با خودش برده ! تو موندی و حوضت و یه دست لباس که تنت بوده :))