آن روی من

جایی برای جاری شدنِ چیزی که هستم

آن روی من

جایی برای جاری شدنِ چیزی که هستم

آن روی من

بعضی حرف ها رو نمیشه زد ...
بعضی حرفا رو باید توی دلت دفن کنی ..
شاید برای اینه که ارزش دوستی بیشتر از اینه که با یه حرف نابجا خرابش کنی ! ارزش هر رابطه ای ...

#inner_peace

-----------------------
پ.ن.1: اینا بیان صدرای 21 ساله‌ست... دلم نیومد عوضش کنم :)

طبقه بندی موضوعی
بایگانی

هیچ وقت دست کائنات رو دست کم نگیر!! :)

روی زمین پوشیده از برگ‌های خیس جنگل قدم میزد و به سرنوشتی که انتظارش رو می‌کشه فکر می‌کرد...

ازش پرسیده بود که "اگه می‌تونستی یه چیزی از خودت رو تغییر بدی اون چیز چی می‌بود؟" و جوابش خیلی قاطع این بود: "هیچی!! برای اینکه به اینی که هستم برسم پاره شدم! :))"

ولی این سوال، اونو به یه سوال مهم‌تر رسوند: "اولین چیزی که میخوای با چیزی که هستی به دست بیاری چیه؟"

داشت به چیزایی که داره فکر می‌کرد:

از نظر تحصیلی، بهترین دانشگاه مملکتش رو تجربه کرده بود و مهم‌تر از اون، جایی که براش به این دنیا اومده رو توی اون دانشگاه پیدا کرده بود.. مسیر تحصیلیش رو با همه‌ی سختیاش به جایی که الآن هست رسونده بود... الآن توی ارشد روانشناسی داشت برای نوشتن پایان نامه‌ش روی دغدغه‌ی اصلیش تحقیق می‌کرد و برای آینده هم برنامه‌ی اپلای رو چیده بود..

از نظر کاری، به نسبت چیزی که انتظار داشت جای خیلی بهتری ایستاده بود... مدیریت منابع انسانی یک شرکت معتبر، ساختن پایه‌هایی که حتی بعد از رفتنش از ایران و این شرکت هم بتونن برای نفر بعدی پشتوانه‌ی درستی باشن؛ مشاوره‌ی رسمی به تعداد زیادی آدم توی ایران و خارج از ایران؛ نوشتن کتاب تو حوزه‌ی مورد علاقه‌ش و نهایتا استفاده از قدرت قلمش برای آگاهی پراکنی...

از نظر شخصی، سفرهای کم ولی با کیفیت، کارهای کوچیکی (مثل ارتباط داشتن با دوستاش و سنتور زدن و نقاشی کشیدن و کتاب خوندن و یوگا و مراقبه و شعر خوندن و فیلم دیدن و ....) که روحش رو ارضا می‌کردن

ولی با وجود همه‌ی اینا، جای یه چیزی مدت‌ها بود که خالی بود..... عشق! عشق خاص به یک نفر خاص! رها شدن در بغل دلبر بدون دغدغه‌ی سوء برداشت یا برچسب‌های معمول! مکان امنی برای نمایش همه‌ی خستگی‌ها و ناتوانی‌هاش! و البته؛ شانه‌ای گرم و مکانی امن برای دلدار... تجربه‌ی حمایت‌گری و حمایت شدن هم‌زمان....

 

روی صندلی، پشت میز نشسته بود و نمی‌تونست کلافگیشو پنهان کنه... با دستش روی میز ضرب گرفته بود و نگاهش به برفی بود که آرام آرام پشت پنجره داشت می‌بارید... ذهنش اما توی سفری بود که بعد از جلسه قرار بود بره و برای حضور یا عدم حضور دلدارش توی سفر هیجان داشت..

هر کاری که می‌تونست رو برای هموار شدن حضور دلبر کرده بود! مهم‌ترینش عقب انداختن 1 هفته‌ای سفری بود که واقعا بهش نیاز داشت... هر حمایت و صحبتی نیاز بود کرده بود و الآن دیگه وقت این بود که سکوت کنه و ببینه که اتفاقات بعدی چه خواهند بود...

"جای خالیت درد می‌کنه"! اولین جمله‌ای بود که بعد از راه افتادن به زبونش اومده بود.. کم کم اما به شرایط موجود پذیرش داد و وارد سفر شد!

 

کسی چه می‌داند؟ شاید همه‌ی آرزوهای ما همین‌طورند! شایدم تمام آرزوهایمان جایی منتظرند... منتظرند که ما آن‌ها را از تَهِ دل بخواهیم تا برآورده شوند!

ته‌ترین جایی که از دلم می‌شناختم تو رو می‌خواست... هنوزم! :)

نمی‌دونم.. شاید هنوزم باید پایین‌تر بره! ته‌تر ینی. شایدم خدامون داره صبرمو محک می‌زنه..

می‌دونم که اگه خیرم و خیرت توی نزدیک‌تر شدنمون باشه، میشه.. پس درمورد عکس نقیضش هم مطمئنم :)

جات خالیه یاسی! و می‌دونی که این حرفم چقدر معنا داره برام که برای بار چندم دارم میگمش ♥️

شبت آروم....

 

هنوز سین نکرده!

عه! سین کرد...

چرا جواب نمیده پس؟

:| !!!

 

آخرین حرکتمم کردم!

دیگه با هیچ منطقی حرکت اضافه معنا نداره. حتی احساس هم نمی‌تونه از ادامه‌ی این جنس محبت یک طرفه حمایت کنه!

به قول صادق، صدرا ارزش اینو داره که برای کسی احساسش رو خرج کنه که قدر احساس رو بفهمه.....

 

هم‌زمانی!

ملاقات برنامه‌ریزی نشده

استوری اینستا

ریپلای و برقراری مکالمه‌ی اولیه

قرار برای ملاقات حضوری

10 صبح تا 8 شب

هیجان و دل‌دادگی

وقتش بود و وقتش هست

صحبت‌های عمیق

پذیرندگیِ زندگی و اتفاقات

هم‌دل و همراه و هم‌سفرم شدی......

پاگشاییمون توی زندگیِ هم مبارک :)

 

99 تموم شد... خوب هم تموم شد!

سال عجیبی بود برام... همراه با جنگندگی‌های همیشگیِ سال‌های اخیرم؛ و همراه با آفرینندگیِ ماه‌های اخیر....

منی که به اصالت تجربه (و نه چیزی که آن را تجربه می‌کنیم) اعتقاد دارم، نمی‌تونم بگم سال ۹۹ سال خوبی بود یا بد!

اما قطعا یک چیز رو می‌تونم بگم: ۹۹ برای همه سال متفاوتی بود..

برای من اما

۹۹ مثل همه‌ی سال‌های اخیرم سال جنگیدن و ساختن بود انگار

جنگیدن برای رسیدنم به جایگاهی که برای خودم متصورم، جنگیدن برای رسیدن به دانشی که برای اون جایگاه نیاز دارم، ساختن صدرایی حاکم و حکیم، و در نهایت ساختن دنیایی که توش راحت‌تر بشه نفس کشید :)

اما کائنات برای صدرای ۹۹ پایان متفاوتی درنظر گرفته بود!

صدرای هفته‌ی اول اسفند، راضی از جایگاه اجتماعی، موقعیت، تاثیرگذاری و غیره بود. اما دلش شاد نبود! همیشه جای خالی دلبری که بتونه عشق خاصش رو با اون تجربه کنه، آدم امنی که بتونه خستگیاشو بدون سانسور پیش ببره، چشمایی که دیدنشون برای لبخند شدنش کافی باشه، لبایی که طعم شیرین خیال بدن، نگاهی که با خستگیش نگران بشه و ......... وجود داشت.

 

آره مونای عزیزم!

جات خالی بود

سال‌هاست که جای خالی‌ت توی قلب صدرا و فضای اطرافش وجود داشته و الآن می‌فهمم که مشکلم کار زیاد و تفریح کم نبوده! مشکل نبود مونایی بوده که شرط لازم برای نفس کشیدنه :)

مونای نازنینم ♥️

مونای زیبای من ♥️♥️

می‌مونی برام :) می‌مونم برات...... ♥️♥️♥️

 

سال نو مبارک... :)

  • کورنلیوس ("همین یک نفر" سابق)

نظرات  (۴)

دلم میخواهدت ای بهترین قصه ... ای بهترین یاد... ای بهترین بهترین

مبارکمون باشه

تمام من

همیشه اولین ها یادت بمونه😍

پاسخ:
خودت دلم میخواهدت 3> :) :*

شما بگو دو قرون اصلا :)))

پاسخ:
:)))

دیگه واقعا بعد از این همه سال دنبال کردن، یه شیرینی نمیخوای بدی به ما؟:)))))

 

ان شاالله که کلی خوشحال و خوشبخت و عاقبت بخیر شید 🌺❤

پاسخ:
خرج بالاست خواهر
دو تومن داری دستی بدی؟ :))))

ینی مبارکه و شیرینی طلب کنیم؟:))

پاسخ:
ینی مبارکه :)
شیرینی هم میتونی طلب کنی، کیه که بده :))))
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی