سرگشته
- يكشنبه, ۱ مهر ۱۳۹۷، ۱۰:۰۸ ق.ظ
زرتشت در نیمه شب به بلندای تپهی جزیره رفت. شتابان گام میزد تا سپیده دم به کنارهی دیگر برسد؛ چون میخواست از آن سو آهنگ دریاها کند. همانجا که برخی کشتیهای بیگانه هم لنگر میانداختند تا مهاجران از جزیرههای شادکامی را با خود برند.
زرتشت از همهی سفرهای تنهایش از دوران جوانی یاد میکرد و کوهها و تپهها و بلندیهایی که در زندگی از آنها فرا رفته بود بر خیالش نقش میبستند.
آنگاه با خود گفت:
«من سرگشته و کوهنوردی بیش نیستم. دشتها را خوش ندارم و بسیار در جای خود قرار نتوانم گرفت. هر تقدیر و آزمونی که به خود ببینم، همهی رویدادها در نگاه من کوچیدن و اوج گرفتن در بلنداییست. گذشت آن زمانی که از دست سرنوشت چشم به راه رویدادها میتوانستیم بود. دیگر از سرنوشت چیزی را انتظار ندارم که پیش از این در من نبوده است.
پس از این هرچه روی دهد بازگشت دیگربار خویشتن من است. پس از آوارگی و آمدن رویدادها و گذشت روزگاران. اما من اینک بر واپسین قلهی خویش، فراروی دشوارگذرترین راه ایستادهام که در طول زندگی هرگز چنان راهی را نسپردهام. من اینک دشوارترین و هولناکترین آوارگیام را آغاز میکنم.
چون منی را چه شاید که از چنان لحظهای بگریزم که فریاد میزند: تو اینک برسر آغاز راه شکوه خویش ایستادهای، آنجا که قلهها به ژرفناها میپیوندند. تو داری در این راه گام میزنی. اگر پیش از این واپسین خطرهایی بود که فراروی خود داشتی، هماکنون آخرین پناهگاهیست که به سوی آن رهسپاری. تو اینک رهسپار راه شکوه خویشی. کجاست آن بهترین شهامتت، که تو را به واپسین راهی نیست.
تو اینک رهسپار راه شکوه خویشی. یکه و تنها. و کسی از پشت سر، دزدانه به دنبالت نمیآید.
وقتی نردبانها را از زیر پاهایت برداشته باشی، ناگزیر باید بدانی چگونه روی سر خویش بالا روی. جز این -حتی بالاتر از آن، جز با گام نهادن بر روی سر یا بر دل خویش- راهی برای اوج گرفتن نخواهی یافت. بدینسان نرمترینهایت باید سنگین شوند. کسی که خود را بسیار مینوازد، عاقبت زین همه نوازش خسته خواهد شد. آفرین بر هرچه سخت آفرین. دوست ندارم سرزمینی را که از آن شیر و شهد میتراود.
هرکو بخواهد "نیک دیدن" را، باید بیاموزد که چگونه نگاههای خود را رهسپار آنسوی حد و مرز خویشتن خویش کند. یعنی از خود نظر برگیرد.
هر کوهنوردی باید از چنین سرسختی و عزمی برخوردار باشد. زیرا کسانی که چیزها را با چشمانی ظاهربین میبینند، باید در نزد زودیابترین اندیشهها بایستند (جز اندیشههای سطحی به چیزی نخواهند رسید). اما تو ای زرتشت، تو میخواهی ژرفنای همهچیز را بنگری. آری، ژرفناهای ژرف را. پس باید برفراز خویشتن خویش راهی بشکافی و از آنجا بالا روی تا ستارگان خویش را که در هر افقی جز افق بلند تو خوارند و خورد بنگری.
ادامه دارد...
---------------------
پ.ن.1: چنین گفت زرتشت، کتاب سوم.
- ۹۷/۰۷/۰۱