دیشب با فلانی تو راه کافه گراف صحبت میکردم
میگفت همین جلسات اخیر کلاس ژرف وحید همچین چیزی گفته که «شل بگیر ولی ول نکن» ...
همون ACT
شل گرفتنِ تعریفهایی که از خودت داری
شل گرفتن if و else هایی که تو ذهنت داری ....
حالت رو خیلی بهتر میکنه ....
از بیرون نگاهش کن
وقتی من اینجای کلاس بودم که شما الآن هستین، همون بازهی IOI و بعد از IOI بود ....
همون وقتی که .... میدونی دیگه!
همون وقتی که OOD معلوم نبود پاس میشه یا نه
که هیچ پلنی برای آیندهم نداشتم و هیچ انرژی و انگیزهای هم برای پلن ریختن نداشتم ....
دوران عجیبی بود
ولی سعی کردم شل بگیرم ...
میخوام اینو بگم که
میدونم! بیشتر شبیه شعاره این حرفا
مییدونم!! نمیتونی (هر آدمی شاید نمیتونه) اجراش کنی ... حتی ۵۰% از روزت رو ....
اما اینم میدونم که چارهای نیست ....
از همون ۱۰-۲۰% در روز هم که شروع بکنی عالیه
خیلی از استرس و تنش روزانهت کم میشه
شل بگیر، به اتفاقات لبخند بزن و پذیرش بده، اما پا روی ارزشهات نذار .....
احساساتت رو ببین اما نخواه که کنترلشون بکنی
با احساست بمون، تاثیرات جسمانیش رو ببین بعد خودتو بغل کن و برای خودت یه قهوه بریز و حتی اگه نیاز هست یه روز به خودت مرخصی بده و برو کوه ...
اون نیمکته که بعد از چشمه هستش و رو به تهرانه و هیییچکس اونجا نیست .... (به جز تو و احساساتت و افکارت و احتمالا خدا)
اونجا میتونی گریه کنی، فکر کنی، خودت رو، کودک درونت رو و احساساتت رو حس کنی، با همهی اینا آمیخته شی و تجربشون کنی و به پذیرششون برسی و .....
بعدش آروم(تر) میشی .... شک ندارم
--------------------------------
پ.ن.1: کاش نتیجهی بدی نداشته باشه :"
پ.ن.2: #دلنوشت
در این مقاله و پس از عبور از مقدمات MBTI و آموزش ترجیح اول از ترجیحات چهارگانه در مقالهی قبل، میخواهیم به ترجیح دوم این مدل شخصیت شناسی بپردازیم. همانطور که در آخرین مقالهی سری مقدماتی MBTI گفته شد، دستهی دوم این روش شخصیت شناسی، انسان را براساس ترجیح جمعآوری اطلاعات بررسی میکند به این معنا که آیا انسان فقط به حواس پنجگانه خود اعتماد دارد یا حس ششم را هم در تصمیمگیریهایش لحاظ میکند؟ این ترجیح شامل دو دستهی حسی(Sensing) و شهودی(Intuition) میشود.
اگر حداقل چهار مورد از موارد بالا درمورد شما صدق میکند، شما احتمالا یک فرد شهودی(N) و در غیر اینصورت حسی(S) هستید. (دقت کنید؛ هرگز با پرسیدن 6 سوال نمیتوان به اعماق شخصیت خود یا کس دیگری دست یافت! برای دقت بیشتر لطفا به تستهای موجود مراجعه کنید.)
لطفا ادامهی این مقاله و مقالات قبلی را در سایت ریمیا بخوانید.
---------------------------------
پ.ن.1: مقالهی شماره 4 از سلسله مقالههای «شخصیت شناسی به روش MBTI» با عنوان «حسی VS. شهودی» در سایت ریمیا منتشر شد.
#MBTI #TypeRecognition #Typology
مقالهی شماره 3 از سلسله مقالههای «شخصیت شناسی به روش ام.بی.تی.آی» با عنوان «درونگرا VS. برونگرا» در سایت ریمیا منتشر شد. #MBTI #TypeRecognition #Typology
مدتها از اتفاقات کودکی من میگذره ....
حالا من یه باغ بزرگ و زیبا و سرسبز برای خودم توی کلاردشت دارم با یه ویلای بزرگ با نمای سنگ مرمر سپید...
اما دیگه هیچوقت اون شور و حال کودکی به سراغم نیومد! دیگه هیچ صبحی با اون هیجان و شادی از خواب بیدار نشدم و روزهامو توی باغم با بازی و ورجه وورجه به شب پیوند نزدم ....
شاید چون هنوز شرط رو کامل اجرا نکردم!! «باغ خودت .....»
توی ویلای خودم، چند ماهی میشه که این کارا رو میکنم ... اما امروز یه چیزی فرق داره!
وقتی روی صندلی قیژقیژیم میشینم و توی فکر خودمم، یه لحظه به تصویری که داشتم میدیدم «نگاه» میکنم! به «اکنون» میآم و به تجربهی همین لحظهای که دارم تجربهش میکنم توجه میکنم ....
یه اتفاق عجیب دیگه هم میافته! یاد جملهی پدر میافتم ... «باغ خودت .....»
الآنه که متوجه حرف پدر شدم! :) باغی که پدر میگفت، همون طبیعت، گایا یا مادر زمین بود ....
بچه از خواب بیدار میشه و بعد از خواب عجیب و غریبی که دیده، مثل همهی روزهای قبل، به بازی توی باغش مشغول میشه اما حواسش نیست که امروز پدر برای انجام کار مهمی به بیرون از باغ رفته :"
پایان!
یکی بود یکی نبود
یه بچهی کوچیکی بود که با پدر و مادرش توی یه باغ بزرگ و زیبا و یه خونهی بزرگ با نمای سنگ مرمر سپید زندگی میکرد ...
بچهی قصهی ما، هر روزش رو با بازی کردن توی باغ زیباشون شب میکرد و هروقت اگه اتفاق بدی میافتاد (یه تیکه از باغ رو آتش میزد یا یه گلی رو لگد میکرد یا هر اتفاق دیگهای) پدرش زود میرسید و اوضاع رو درست میکرد ....
یه روز از روزهای خوب، پدر برای انجام کار مهمی به بیرون از باغ میره و بچه مثل همیشه توی باغ شروع به بازی میکنه ... بعد از چند ساعت میبینه که بخشی از باغ داره توی آتش میسوزه!! سریع میره دنبال پدر که مثل همیشه بیاد و مشکل رو حل کنه اما تازه میفهمه که جا تره و پدر نیست!!!
ترس برش میداره ... همینطور بدون هدف از اینور باغ به اونور باغ میدوه و نمیدونه که باید چیکار کنه ..... آتش هر لحظه داره بزرگتر و خطرناکتر میشه!
کمکم بچه متوجه میشه که پدر ممکنه به این زودیا برنگرده! برای همین خودش دست به کار میشه و شروع میکنه به خاموش کردن آتش ... چشماش رو میبنده و توی تصوراتش باغ رو همونطور مثل روز اول میبینه؛ هر تیکهای از باغ که تصور میکنه، به شکل اولش در میآد و اثری از آتش گرفتگی در اون قسمت باقی نمیمونه اما تا حواسش به قسمت دیگهای از باغ پرت میشه که اونجا رو مرتب کنه، آتش دوباره از ناحیههای مجاور به بخشهای سالم شده سرایت میکنه :/
مدت خیلی زیادی گذشته و بچه داره تلاش میکنه باغش رو نجات بده و کم کم احساس سرگیجه و کم انرژی بودن بهش دست میده .... در آخرین لحظههایی که داشته ناامید و بیهوش میشده، پدر از راه میرسه و باغ رو سر و سامون میده؛ اما برای تنبیه کودکش، اون رو از باغ بیرون میکنه و بهش میگه «هروقت باغ خودت رو پیدا کردی برگرد ...»
ادامه دارد....
مقالهی شماره 2 از سلسله مقالههای «شخصیت شناسی به روش ام.بی.تی.آی» با عنوان «نکاتی که در MBTI باید بدانیم» در سایت ریمیا منتشر شد.
#MBTI #TypeRecognition #Typology
مقالهی شماره 1 از سلسله مقالههای «شخصیت شناسی به روش ام.بی.تی.آی» با عنوان «MBTI چیست؟» در سایت ریمیا منتشر شد. #MBTI #TypeRecognition #Typology
مقالهی شماره 0 از سلسله مقالههای «شخصیت شناسی به روش ام.بی.تی.آی» با عنوان «چرا شخصیت شناسی؟» در سایت ریمیا منتشر شد. #MBTI #TypeRecognition #Typology
1. مهم نیست به کجا میری، تا وقتی که توقف نکنی
2. هیچوقت با کسی که از تو بافضیلتتر نیست رفاقت نکن
3. وقت عصبانیت به عواقبش فکر کن
4. اگه برات واضحه که به اهدافت نمیرسی، اونا رو تغییر نده! اعمالت رو تغییر بده
5. اگه از کسی تنفر داری، شکست خوردی
6. انسانهای شریف به خودشون دستور میدن، انسانهای حقیر از دیگران مطالبه میکنند
7. هرکاری که در زندگی انجام میدی، از صمیم قلب انجامش بده
8. تنها کسانی رو راهنمایی کن که جهلشون رو پذیرفتن و به دنبال آگاهیاند
9. افراط توی چیزهای کوچیک اهداف بزرگ رو نابود میکنه
10. اگه آدما پشت سرتون تف کردن، معنیش اینه که شما ازشون جلوترین
---------------------------
پ.ن.1: این دقیقا به متن در اومدهی یک کلیپ 1دقیقهایه ... مطمئن نیستم همهی اینا از کنفوسیوس باشه و حتی مطمئن نیستم همشون درست باشه!! (به طور خاص خودم با مورد 2 زیاد موافق نیستم ....)
پ.ن.2: #کنفوسیوس
پیش نوشت!
متن طولانیه، اما واقعا ارزش خوندن رو داره و قطعا به درد دنیا و آخرت هرکسی که بخونه میخوره :)
تئاتر «این یک پیپ نیست»، کاری از گروه تئاتر «رادیکال ۱۴» به نویسندگی و کارگردانی #محمد_مساوات در روزهای آخر اکرانش بهسر میبرد. خوشحالم این فرصت دست داد تا این نمایش را ببینم. در این یادداشت تلاش میکنم برداشت فلسفی و روانشناختی خودم از آن را به گونهای طرح کنم که در فهم این اثر به مخاطب کمک کند. برای دوستانی که ممکن است به دیدن این نمایش علاقهمند شوند فرصت همچنان باقیست و دور بعدی اجراهای آن در آذرماه خواهد بود.
«این یک پیپ نیست» نام یکی از آثار #رنه_ماگریت نقاش سورئالیست بلژیکیست. ماگریت یک نقاشی کاملا واقعگرا از یک پیپ را میکشد و زیر آن به زبان فرانسه مینویسد: این یک پیپ نیست. چرا؟ شما به آن نگاه میکنید و از خود میپرسید این که یک پیپ است! و آنوقت ماگریت آهسته به شما نزدیک میشود و در گوشتان زمزمه میکند: پس لطفا آن را برای من پر کنید! آری، نوشتۀ زیر نقاشی با اینکه در ابتدا جعلی به نظر میرسد اما از خود نقاشی واقعیتر است. زیرا آنچه ما بر روی تابلو شاهد آن هستیم یک پیپ نیست، بلکه تنها تصویر یک پیپ است. تصویر یک چیز خود آنچیز نیست، ولی ذهن ما این تفاوت را فراموش میکند.
ما انسانها برای ارتباط برقرار کردن با یکدیگر از سیستمی نشانهای استفاده میکنیم، سیستمی پیچیده از اصوات و تصاویر که آن را زبان مینامیم. برای مثال ممکن است من به شما بگویم که بعد از دیدن تئاتر به کافهتریای در نزدیکی محل نمایش رفتم و یک فنجان قهوه نوشیدم. در واقع من کوشیدهام با این جمله یک تجربهی شخصی را به شما منتقل کنم. ولی دقت کنید که واژهی «قهوه» خودِ قهوه نیست! نمیتوان آن را بویید و چشید. شما احتمالا از خاطرهی خود استفاده میکنید و تصورتان از یک تجربهی شخصی از نوشیدن قهوه را واسط فهمیدن منظور من میکنید، اما آیا واقعا با این شیوه تجربهی من به شما منتقل شده است؟ این جمله حتی برای خود من هم میتواند ایجاد توهم کند، زیرا در اصل تمام بارهایی که من تا امروز قهوه نوشیدهام متفاوت از هم بودهاند. تجربهی من در یک لحظه و در یک مکان به خصوص تحت تاثیر بسیاری عناصر درونی و بیرونی شکل میگیرد که هرگز با همان ترکیب، با همان کیفیت و کمیت قابل تکرار نیستند، ولی من با گفتن این جمله به خود که «قهوه نوشیدهام» به این تصور باطل میرسم که کاری را انجام دادهام که گویی پیشتر انجام داده و پس از این نیز انجام خواهم داد. ماگریت وقتی میگوید «این یک پیپ نیست» در واقع ما را از این سوءتفاهم زبانی آگاه میکند که «این یک قهوه نیست» بلکه یک تجربهی منحصربه فرد است که زبان، مانع ارتباط برقرار کردن با آن میشود. #سهراب_سپهری چه زیبا میگوید که: «واژه باید خودِ باد، واژه باید خودِ باران باشد»، در واقع از نظر او واژههای باد و باران از درآمیختن با پدیدههایی که به آنها دلالت میکنند جلوگیری کرده و به همین ترتیب لذت شناور شدن در حوضچهی اکنون را از بین میبرند.
محمد مساوات در نمایش خود هیچ پیپی را نشان نمیدهد اما به درستی به اصل مفهمومی که ماگریت در نقاشی خود به آن پرداخته است اشاره میکند. نمایش او یک خانواده را نشان میدهد که به زبانی ساختگی با هم سخن میگویند. بخشی از مکالمات آنها به صورت دوبلهی همزمان و بخش دیگر به صورت زیرنویس به مخاطب منتقل میشود. تا همینجا پیام مهمی در حال انتقال است. اول اینکه خانواده به عنوان هستهی مرکزی آنچه جامعه میخوانیم محل مداقه قرار گرفته است! بدین معنا که آیا افرادی که در یک خانه -یا در یک دیار- زندگی میکنند درکی یکسان نیز از این همزیستی مشترک دارند؟ دوم اینکه واسطهی ارتباط، یعنی زبان آنها ساختگیست و طبیعی نیست. شاید در ابتدا این فرض بدیهی به نظر آید که اگر افرادی که در آن خانه زندگی میکنند و خود آن خانه اموری واقعی هستند، پس ارتباط آنها نیز باید واقعی باشد؛ اما ساختگی بودن زبان این گمان را ایجاد میکند که شاید رابطهی ما با دیگران و حتی با جهان یک امر غیرواقعی یا به تعبیر درستتر ذهنی و شخصیست. #امانوئل_کانت، فیلسوف آلمانی این شک را در تمایز میان «نومن» و «فنومن» نشان داد. به زبان ساده این تمایز یعنی اگر نومن را ذات و ماهیت اشیاء تعریف کنیم، آنگاه فنومن درکیست که ما از حقیقت یا نومن آنها در ذهن خود داریم. به تعبیر دیگر لزوما آنگونه که جهان در نظر ما پدیدار میگردد همانگونه نیست که فیالنفسه هست. کانت در نتیجهی بحث خود و در کتاب «نقد عقل محض» نشان داد که ما هرگز به فراتر از شناخت جهان آنگونه که در ذهن ما پدیدار میشود نمیرویم و به نومن یا ذات دسترسی نمییابیم. به زبان روانشناسی هر کسی در چارچوب شخصیت و با فیلترهای ادراکی خود دنیا را فهم میکند. پس شاید مسئله نه از اساس، واقعیت که برداشتهای ما از واقعیت است.
در ضمن همیشه در ترجمه، چیزی گم میشود و ما در صحنههایی از نمایش این گمشدن را به عمد شاهدیم. آنچه زیرکانهتر به مخاطب منتقل میشود، این است که نه تنها در جابهجایی مفاهیم از یک زبان به زبان دیگر، سوءتفاهم به وجود میآید که در انتقال مفاهیم از یک نفر به نفر دیگر حتی اگر به یک زبان سخن بگویند نیز این گمگشتگی اتفاق میافتد. ما این را از همان ابتدای نمایش شاهد هستیم وقتی که «جیم» از برادرش «جان» به خاطر اینکه خانه را مرتب کرده است، تشکر میکند، در حالی که جان حتی متوجه نمیشود که جیم دربارۀ چه چیزی صحبت میکند و حتی وقتی که به نظر میرسد منظور او برایش روشن شده نه تنها قدردانی او را دریافت نمیکند که آن را سرزنش و شماتت میشنود!
آدمهای این نمایش هرکدام در دنیای خودشان زندگی میکنند، جان تصور میکند مادرشان بیست سال پیش آنها را رها کرده و رفته است و جیم اما هر شب با مادر صحبت میکند، حتی از او دستور آشپزی نیز میگیرد. واقعا تا چه اندازه درکی که دو همشیر از پدر و مادر مشترک خود دارند میتواند متفاوت باشد؟ وقتی به درستی به آدمها گوش میکنید متوجه میشوید که آنها دربارۀ پدر یا مادر خود صحبت نمیکنند بلکه دربارۀ تصویری که از آنها در ذهن خود دارند سخن میگویند، به همین خاطر است که تعریفی که دو خواهر از پدر خود میکنند میتواند به اندازۀ تصور این دو برادر از مادرشان آنچنان با هم متفاوت باشد که گویی راجعبه دو پدر متمایز صحبت میکنند. اگر ما ندانیم که تصویر پیپ، خود پیپ نیست، آنوقت بر سر درک متفاوتی که از موضوعی مشترک –در اینجا مادر یا پدر- داریم با هم به اختلاف میرسیم و همین اختلاف که ناشی از عدم درک دنیاهای شخصی و ذهنی افراد است ره به خشونت میبرد، خشونتی که در نیمۀ دوم نمایش با ورود پلیس به اوج خود میرسد.
اصلا پلیس که نمایندۀ قانون است کارش چیست؟ در واقع او میخواهد میان آدمهایی که بازیهای زبانی گیجشان کرده است صلح برقرار کند. ولی ما در نمایش میبینیم که خود پلیس نیز در همان بازیهای زبانی گرفتار است، او نیز از همدلی کردن با اعضاء این خانه عاجز است، او نیز برخی چیزها را میبیند که دیگران نمیبینند و برخی چیزها را که دیگران میبینند نمیبیند. پس اوضاع بدتر از گذشته میشود زیرا اسلحه که نماد گفتمان قدرت است در این بازار نفهمی منجر به زخمی شدن جان میشود. اگر واژهی «جان» را به شکلی نمادین معرف جان یا روح آدمی بگیریم، آنوقت این گلوله خوردن هم نماد زخمهای عاطفیست که ما در «ضدگفتمانِ قدرت» بر روحمان مینشیند.
#وحیدشاهرضا، ۱۱ آبان ۹۶
Join us: @jarfgroup
instagram.com/jarfgroup
ツ
------------------------
پ.ن.1: کانالش خوبه :) پیشنهادش میکنم اگه میخواین یه کانال روانشناسی-طور هم تو تلگرامتون داشته باشین :پی
پ.ن.2: تئاتر قویای بود ...
پونو3: #روانشناسی_اگزیستانسیال #گروه_روانشناسی_ژرف #
هیچ چیز در این جهان چون آب، نرم و انعطاف پذیر نیست. با این حال برای حل کردن آن چه سخت است چیز دیگری یارای مقابله با آب را ندارد. نرمی بر سختی غلبه می کند و لطافت بر خشونت. همه این را می دانند ولی کمتر کسی به آن عمل می کند.
فرزانه هنگام غم، آرام باقی می ماند. بدی به دل او راهی ندارد. چون کمک کردن را ترک کرده بزرگترین کمک مردم است. کلام حقیقت متناقض به نظر می رسد.
انسان های عادی تنهایی را دوست ندارند در حالی که فرزانه تنهایی را به کار می گیرد. او در تنهایی درک می کند که با هستی یگانه است.
فرزانه بدون انجام دادن کاری عمل می کند و بدون به زبان آوردن کلمه ای آموزش می دهد. اتفاقات رخ می دهند و او به آن ها اجازه ی روی دادن می دهد؛ موارد مختلف ناپدید می شوند و او به آن ها اجازه ی از بین رفتن می دهد. او دارد، بدون آن که مالک چیزی باشد، عمل می کند، بدون آن که انتظاری داشته باشد. وقتی کارش به اتمام می رسد، آن را فراموش می کند. به همین دلیل برای همیشه جاوید باقی می ماند.
فرزانه همیشه در آخر می ایستد؛ به همین دلیل از همه جلو تر است. به هیچ چیز وابستگی ندارد؛ به همین دلیل با همه چیز یگانه است. چون خودش را رها کرده، به تمامی راضی و خوشنود است.
فرزانه هر چیز را آن طور که هست می بیند، بدون تلاش برای تسلط بر آن. او اجازه می دهد هر چیز سیر طبیعی اش را طی کند و در مرکز دایره باقی می ماند.
داشتم پستهای قدیمیمو مرور میکردم به یه سوالی برخوردم که الآن جوابشو میدونم تقریبا! سوالایی که داشتم اینا بودن:
چی میشه که یه آدمی فکر میکنه که فقط اونه که درست فکر میکنه؟ درست زندگی میکنه؟ هرکی مثل اون زندگی نکنه خره؟ :|
چی میشه که یه آدمی فکر میکنه که تنها ارزش های خوب و درست دنیا، ارزش های اونن ؟ :|
چیزی که همین هفته توی یک کلاسی شنیدم اینه که
آدما فرق «تجربهی شخصی من از دنیا» و «شناخت درست از دنیا» رو نمیدونن ... هر آدمی یه تصور خاص خودش از چیزی که اسمش رو گذاشتیم "دنیا" داره و ما باید به این درک برسیم که همونقدر که تجربهی من از دنیا میتونه درست باشه، تجربهی دیگران هم همونقدر ممکنه درست باشه و اگه کسی مخالف من حرفی بزنه، به فهم و شعور من توهینی نکرده و صرفا تجارب ما با هم متفاوته! ضمن اینکه تلاش برای "شناخت" چیزی که بر ما احاطه دارد (مثل دنیا، خدا، ناخودآگاه و ...) تلاشی مزبوحانه و بی ثمر است.
مثل این میمونه که من برای خونهی خودم مبل بخرم، بعد یکی بیاد بگه مبلتون چرا راحت نیست! اینجا دوتا چیز وجود داره:
1. اینکه اون فرد باید میگفت: من توی مبل شما راحت نیستم (تجربهی شخصی منه این و ربطی به موجودیت «مبل» نداره!)
2. اینکه دیگه به من بَر نمیخوره که چرا به «من» توهین کرد! میفهمیم که تجربه ای که اون شخص با مبل خونه ی من داره با تجربهی من متفاوته فقط ....
---------------------
پ.ن.1: این پست رو میگم
پ.ن.2: کلاس جامع خودشناسی، دکتر شاهرضا
• آیا همیشه آن تایمی؟ یا اغلب تایم از دستت در میره و دیر میرسی سر قرار؟
• آیا در نظر تو "یه ربع" مساویه یا "15 دقیقه"؟ یا مساویه با "یذره وقت دیگه"؟
• آیا وقتی اتاقت و محل کارت شلوغه تمرکز لازم رو نداری؟ یا با این قضیه اوکی ای و به کارت میرسی؟
• ترجیح میدی کارت تموم شه بعد به استراحت برسی یا هر لحظه میتونی از سر کار بلند شی؟
• همیشه عجله داری و شتابزدهای؟ یا همیشه وقت برای استراحت داری؟
• آیا با تصمیم گیری اوکی ای؟ یا قاطعیت لازم رو حس میکنی نداری؟
بعنوان آخرین پست از سری پستهای ترجیحهای امبیتیآی و در ادامهی دو پست قبل، اگر هنوز در تشخیص منظم/منعطف بودن خود شک دارید، با سوالات بالا احتمالا بتوانید تشخیص خود را تکمیل کنید :)
حالا با دانستن تیپ خودتون اگه دوست دارید ویژگیها و نقاط قوت و ضعفتون رو بهتر بشناسین، لطفا به نحوی تیپتون رو به من اطلاع بدین تا در پستهای بعدی بتونم موارد بیشتری ازش بگم :)
#گروه_پرانا #PranaGroup #MBTI
-----------------------------