یادداشتی بر نمایش #این_یک_پیپ_نیست، قسمت اول
- چهارشنبه, ۱۷ آبان ۱۳۹۶، ۰۱:۴۷ ب.ظ
پیش نوشت!
متن طولانیه، اما واقعا ارزش خوندن رو داره و قطعا به درد دنیا و آخرت هرکسی که بخونه میخوره :)
تئاتر «این یک پیپ نیست»، کاری از گروه تئاتر «رادیکال ۱۴» به نویسندگی و کارگردانی #محمد_مساوات در روزهای آخر اکرانش بهسر میبرد. خوشحالم این فرصت دست داد تا این نمایش را ببینم. در این یادداشت تلاش میکنم برداشت فلسفی و روانشناختی خودم از آن را به گونهای طرح کنم که در فهم این اثر به مخاطب کمک کند. برای دوستانی که ممکن است به دیدن این نمایش علاقهمند شوند فرصت همچنان باقیست و دور بعدی اجراهای آن در آذرماه خواهد بود.
«این یک پیپ نیست» نام یکی از آثار #رنه_ماگریت نقاش سورئالیست بلژیکیست. ماگریت یک نقاشی کاملا واقعگرا از یک پیپ را میکشد و زیر آن به زبان فرانسه مینویسد: این یک پیپ نیست. چرا؟ شما به آن نگاه میکنید و از خود میپرسید این که یک پیپ است! و آنوقت ماگریت آهسته به شما نزدیک میشود و در گوشتان زمزمه میکند: پس لطفا آن را برای من پر کنید! آری، نوشتۀ زیر نقاشی با اینکه در ابتدا جعلی به نظر میرسد اما از خود نقاشی واقعیتر است. زیرا آنچه ما بر روی تابلو شاهد آن هستیم یک پیپ نیست، بلکه تنها تصویر یک پیپ است. تصویر یک چیز خود آنچیز نیست، ولی ذهن ما این تفاوت را فراموش میکند.
ما انسانها برای ارتباط برقرار کردن با یکدیگر از سیستمی نشانهای استفاده میکنیم، سیستمی پیچیده از اصوات و تصاویر که آن را زبان مینامیم. برای مثال ممکن است من به شما بگویم که بعد از دیدن تئاتر به کافهتریای در نزدیکی محل نمایش رفتم و یک فنجان قهوه نوشیدم. در واقع من کوشیدهام با این جمله یک تجربهی شخصی را به شما منتقل کنم. ولی دقت کنید که واژهی «قهوه» خودِ قهوه نیست! نمیتوان آن را بویید و چشید. شما احتمالا از خاطرهی خود استفاده میکنید و تصورتان از یک تجربهی شخصی از نوشیدن قهوه را واسط فهمیدن منظور من میکنید، اما آیا واقعا با این شیوه تجربهی من به شما منتقل شده است؟ این جمله حتی برای خود من هم میتواند ایجاد توهم کند، زیرا در اصل تمام بارهایی که من تا امروز قهوه نوشیدهام متفاوت از هم بودهاند. تجربهی من در یک لحظه و در یک مکان به خصوص تحت تاثیر بسیاری عناصر درونی و بیرونی شکل میگیرد که هرگز با همان ترکیب، با همان کیفیت و کمیت قابل تکرار نیستند، ولی من با گفتن این جمله به خود که «قهوه نوشیدهام» به این تصور باطل میرسم که کاری را انجام دادهام که گویی پیشتر انجام داده و پس از این نیز انجام خواهم داد. ماگریت وقتی میگوید «این یک پیپ نیست» در واقع ما را از این سوءتفاهم زبانی آگاه میکند که «این یک قهوه نیست» بلکه یک تجربهی منحصربه فرد است که زبان، مانع ارتباط برقرار کردن با آن میشود. #سهراب_سپهری چه زیبا میگوید که: «واژه باید خودِ باد، واژه باید خودِ باران باشد»، در واقع از نظر او واژههای باد و باران از درآمیختن با پدیدههایی که به آنها دلالت میکنند جلوگیری کرده و به همین ترتیب لذت شناور شدن در حوضچهی اکنون را از بین میبرند.
محمد مساوات در نمایش خود هیچ پیپی را نشان نمیدهد اما به درستی به اصل مفهمومی که ماگریت در نقاشی خود به آن پرداخته است اشاره میکند. نمایش او یک خانواده را نشان میدهد که به زبانی ساختگی با هم سخن میگویند. بخشی از مکالمات آنها به صورت دوبلهی همزمان و بخش دیگر به صورت زیرنویس به مخاطب منتقل میشود. تا همینجا پیام مهمی در حال انتقال است. اول اینکه خانواده به عنوان هستهی مرکزی آنچه جامعه میخوانیم محل مداقه قرار گرفته است! بدین معنا که آیا افرادی که در یک خانه -یا در یک دیار- زندگی میکنند درکی یکسان نیز از این همزیستی مشترک دارند؟ دوم اینکه واسطهی ارتباط، یعنی زبان آنها ساختگیست و طبیعی نیست. شاید در ابتدا این فرض بدیهی به نظر آید که اگر افرادی که در آن خانه زندگی میکنند و خود آن خانه اموری واقعی هستند، پس ارتباط آنها نیز باید واقعی باشد؛ اما ساختگی بودن زبان این گمان را ایجاد میکند که شاید رابطهی ما با دیگران و حتی با جهان یک امر غیرواقعی یا به تعبیر درستتر ذهنی و شخصیست. #امانوئل_کانت، فیلسوف آلمانی این شک را در تمایز میان «نومن» و «فنومن» نشان داد. به زبان ساده این تمایز یعنی اگر نومن را ذات و ماهیت اشیاء تعریف کنیم، آنگاه فنومن درکیست که ما از حقیقت یا نومن آنها در ذهن خود داریم. به تعبیر دیگر لزوما آنگونه که جهان در نظر ما پدیدار میگردد همانگونه نیست که فیالنفسه هست. کانت در نتیجهی بحث خود و در کتاب «نقد عقل محض» نشان داد که ما هرگز به فراتر از شناخت جهان آنگونه که در ذهن ما پدیدار میشود نمیرویم و به نومن یا ذات دسترسی نمییابیم. به زبان روانشناسی هر کسی در چارچوب شخصیت و با فیلترهای ادراکی خود دنیا را فهم میکند. پس شاید مسئله نه از اساس، واقعیت که برداشتهای ما از واقعیت است.
در ضمن همیشه در ترجمه، چیزی گم میشود و ما در صحنههایی از نمایش این گمشدن را به عمد شاهدیم. آنچه زیرکانهتر به مخاطب منتقل میشود، این است که نه تنها در جابهجایی مفاهیم از یک زبان به زبان دیگر، سوءتفاهم به وجود میآید که در انتقال مفاهیم از یک نفر به نفر دیگر حتی اگر به یک زبان سخن بگویند نیز این گمگشتگی اتفاق میافتد. ما این را از همان ابتدای نمایش شاهد هستیم وقتی که «جیم» از برادرش «جان» به خاطر اینکه خانه را مرتب کرده است، تشکر میکند، در حالی که جان حتی متوجه نمیشود که جیم دربارۀ چه چیزی صحبت میکند و حتی وقتی که به نظر میرسد منظور او برایش روشن شده نه تنها قدردانی او را دریافت نمیکند که آن را سرزنش و شماتت میشنود!
آدمهای این نمایش هرکدام در دنیای خودشان زندگی میکنند، جان تصور میکند مادرشان بیست سال پیش آنها را رها کرده و رفته است و جیم اما هر شب با مادر صحبت میکند، حتی از او دستور آشپزی نیز میگیرد. واقعا تا چه اندازه درکی که دو همشیر از پدر و مادر مشترک خود دارند میتواند متفاوت باشد؟ وقتی به درستی به آدمها گوش میکنید متوجه میشوید که آنها دربارۀ پدر یا مادر خود صحبت نمیکنند بلکه دربارۀ تصویری که از آنها در ذهن خود دارند سخن میگویند، به همین خاطر است که تعریفی که دو خواهر از پدر خود میکنند میتواند به اندازۀ تصور این دو برادر از مادرشان آنچنان با هم متفاوت باشد که گویی راجعبه دو پدر متمایز صحبت میکنند. اگر ما ندانیم که تصویر پیپ، خود پیپ نیست، آنوقت بر سر درک متفاوتی که از موضوعی مشترک –در اینجا مادر یا پدر- داریم با هم به اختلاف میرسیم و همین اختلاف که ناشی از عدم درک دنیاهای شخصی و ذهنی افراد است ره به خشونت میبرد، خشونتی که در نیمۀ دوم نمایش با ورود پلیس به اوج خود میرسد.
اصلا پلیس که نمایندۀ قانون است کارش چیست؟ در واقع او میخواهد میان آدمهایی که بازیهای زبانی گیجشان کرده است صلح برقرار کند. ولی ما در نمایش میبینیم که خود پلیس نیز در همان بازیهای زبانی گرفتار است، او نیز از همدلی کردن با اعضاء این خانه عاجز است، او نیز برخی چیزها را میبیند که دیگران نمیبینند و برخی چیزها را که دیگران میبینند نمیبیند. پس اوضاع بدتر از گذشته میشود زیرا اسلحه که نماد گفتمان قدرت است در این بازار نفهمی منجر به زخمی شدن جان میشود. اگر واژهی «جان» را به شکلی نمادین معرف جان یا روح آدمی بگیریم، آنوقت این گلوله خوردن هم نماد زخمهای عاطفیست که ما در «ضدگفتمانِ قدرت» بر روحمان مینشیند.
#وحیدشاهرضا، ۱۱ آبان ۹۶
Join us: @jarfgroup
instagram.com/jarfgroup
ツ
------------------------
پ.ن.1: کانالش خوبه :) پیشنهادش میکنم اگه میخواین یه کانال روانشناسی-طور هم تو تلگرامتون داشته باشین :پی
پ.ن.2: تئاتر قویای بود ...
پونو3: #روانشناسی_اگزیستانسیال #گروه_روانشناسی_ژرف #
- ۹۶/۰۸/۱۷