و اما جلسهی دوم کلاس مدیریت رابطه (یا همون رابطهی موفق یا موثر):
با آدمایی که از جایگاه والدشون حرف میزنن نمیشه ارتباط برقرار کرد .. باید با روشهایی این والد را کنار زد!
روشهای پسران والد:
همین دیگه !! سوالو جواب بدین لطفا :)
چه چیزی میبینین، میشنوین، حس میکنین، میخورین، میرین، غیره (:دی) که یاد من میفتین ؟
لطفا اولا "جواب بدین" و بعد "رک و بی رودروایسی جواب بدین" :) تکلیف خود شناسیمه ..
مرسی :*
میگن یه روزی مرگ اومد سراغ یه دختری، دختره مرگو گول زد .. ولی این کارش باعث شد که مرگ از روتینش خارج شه ... ینی بفهمه لزوما این کاری که داره میکنه تنها کار ممکن نیست ... رفت دنبال اینکه ببینه کی از همه قویتره :| و شیاطین رو پیدا کرد !باهاشون دست به یکی کرد و کل موجودات دنیا رو داشت نابود میکرد ... تا اینکه اون دختر .....
این قصه یه تیکه از خلاصهای از 12گانهی "نبرد با شیاطین" اثر "دارن شان" بود ..
ولی هر قصه ای از جایی اومده :)
فک کن مرگ == تو و دختره == ؟
دنبال اون "؟" بگرد ... اگه نگردی خودش دنبالت میاد و به قول یونگ با پسگردنی میبردت :)) چون قراره بفهمی کاری که میکنی لزوما نتها راه و کار درست نیست ... و حتی لزوما درست هم نیست !! :"
همیشه باید سفر کرد .. باید سفر رو به رسمیت شمرد ! :) سخته ولی ممکن 3>
همین یک نفر..
تمام این مدت که وبلاگو زدم، حدود 1سااال، هیجان داشتم که تعداد بازدیدهام چند رقمی میتونه بشه ؟ :)) :دی
داره کم کم به 10,000 میل میکنه !!!! ینی 5رقمی !! حتی 4رقمیشم خیلی دستآورد بزرگی به نظر میرسید اون اولا !
ولی .... ولی الآن وقتی که یهو دیدم داره 5رقمی میشه، فهمیدم که من حتی نفهمیده بودم که "اصلا کی 4رقمی شد" !! و الآنم که داره 5رقمی میشه هیجان و حس خاصی نداره برام !! :/
الآنه که میفهمم ... میفهمم که نوشتن و خالی کردن ذهنمه که بهم انرژی میده ... نه تعداد بازدیدهای بلاگ !!!
اینکه دیده میشم هم خوبه هاا ! نه که بد باشه ! ولی اصالت نداره ... :)
کللللللیییییییی چیــــــز توی سرمه !! :"
میخوام بنویسم ... بیشتر از قبل
میخوام برم مسافرت
میخوام برم کوه
میخوام کتاب بخونم
میخوام درس بخونم
""""میخوام مشقای کلاس "شفا"مو درست و مرتب تر از قبل انجام بدم
نمیخوام دیگه وفتی بابک رو میبینم به مرتب بودن و کامل بودن تکلیفاش حسودیم شه :"
نمیخوام علی رو که میبینم به موقعیتش حسودیم شه :|
میخوام بهترین باشم :"""""
میخوام برم کلاس رانندگی :" :" :| :| :||
میخوام برم باشگاه
چقدر "آدم" سخته ! :"
خیلی چیزا رو فک میکنی قولایین که به خودت دادی، ولی چشمتو که باز میکنن میبینی قولایین که برای عادتهای احمقانت به عادتت دادی !
توضیجات بیشتر در پستهای بعدی ... الآن خوابم میاد :دی
حوصلهی توضیح ندارم ! دکتر فرهنگ برگشت دانشگاهمون .. اینا جلسه ی اول از کلاس 2جلسهایش هستن!
ما مثل هم حرف میزنیم، ولی مثل هم معنا نمیکنیم ... کدوم 2نفری رو میشناسی که "5تا ویژگی آدم جدی" رو کاملا یکسان ترسیم کنن ؟
پس وقتی میگی جدی باش، سنگین باش، فلان باش، ... هیچ مفهومی منتقل نمیشه !
توی انتقال مفهوم، کلام فقط 7% اثر داره !!! بقیش 38% لحنه و 55% زبان بدن ...
تا حالا نشده که توی چت سوءتفاهم بشه ؟ :)) برای من زیااااد ... چون 7% حرفم رو منتقل میکنه ..
مدتیه که با آدمای جدیدی آشنا شدم ..
بابک که از زنش جدا شده و یه دختر ۶ساله داره. بابک از بچگی به سرزنش شدن عادت کرده :| بر اساس همین ویژگی هم ازدواجی کرد که آخرش مجبور شد ... :"
امیرحسین که کشتیگیره! ولی تا حالا مدال طلا نیاورده چونکه از مطرح شدن و موفق شدن میرسه ... به قول خودش سخته که آدم بفهمه از خفن بودن، از موفقیت میترسه ! :"
علی! که یجورایی میتونم بگم چند سال دیگهی منه !!! یا نه !! من چند سال قبل اونم :-اس الان زندگیش خیلی خوب و روبهراهه البته (خدا رو شکر :) ) ... ولی من الان مینیمم مطلق اونو یجورایی رد کردم :)) نمیدونم ! باشد که رستگار شویم :)
یه محسنم هست که خیلی اهمیتی نداره برام .. با یکی دیگه که حتی اسمشم یادم نیست الان :)))