آن روی من

جایی برای جاری شدنِ چیزی که هستم

آن روی من

جایی برای جاری شدنِ چیزی که هستم

آن روی من

بعضی حرف ها رو نمیشه زد ...
بعضی حرفا رو باید توی دلت دفن کنی ..
شاید برای اینه که ارزش دوستی بیشتر از اینه که با یه حرف نابجا خرابش کنی ! ارزش هر رابطه ای ...

#inner_peace

-----------------------
پ.ن.1: اینا بیان صدرای 21 ساله‌ست... دلم نیومد عوضش کنم :)

طبقه بندی موضوعی
بایگانی

۳۱۷ مطلب با موضوع «خودش مینویسه ...» ثبت شده است

سخته

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید

یه جالب دیگه

جالبه !

دلتنگی یه حس بیشعوریه که آدم(من) دلش میخواد خرخرشو بجوه :/ ولی همین دلتنگی اگه نبود آدم لذت لحظه ی دیدار رو هیـــچوقت تجربه نمیکرد :"


- یوسف گمگشته باز آید ز کنعان ؟

+ غم مخور :|

- کلبه ی احزان و اینا چی ؟

+ گفتم غمت نباشه :|

- باشه !

اولین تجربه ی 95

اولین روز سال نودوپنج برای من با یه تجربه ی خیلی جدید و عجیب همراه بود !

نمیگم چی بوده، چون ممکنه عجیب ترین چیز برای من، بدیهی ترین چیز برای دوستم (مثلا شاهین) باشه !... همین "عجیب" کافیه تا بتونم بگم که متاسفانه یا خوشبختانه برخلاف تصورم خیلی هم کار ساده و معمولی ای بوده !! چیزی که من سالها فکر میکردم نشدنی(!!)ه الآن تو 22سالگی انجامش دادم :)

حرف زیاد میخواستم در این باره بزنم، ولی الآن که زمان تایپش رسیده میبینم که همشون خیلی حالت شعاری دارن :| مثلا میخواستم آرزو کنم روزی برسه که محدودیتهایی که خودمون برای خودمون درنظر گرفتیم رو از رومون برداریم تا بتونیم هر کاری رو به همون سادگی تجربه ی عجیب من انجام بدیم :) ولی خوب رسما چرته این آرزو :دی


اما سال نودوچهار!

تنها در خانه، ورژن کافه گراف

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید

دوستت دارم

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید

apologize

راستش یذره اولویتهام تغییر کرده ... وگرنه به وقتش باز صدرای نویسنده برمیگرده :-)


  • نمیدونم کی وقتش میشه ! شاید خیلی زود، شایدم خیــــلی دیر ! (یاد فیلم "خیلی دور خیلی نزدیک" افتادم !) از اوردرِ 1هفته تا چند سال :"
  • حالت گذار تا وقتی که زنده ای وجود داره :)) بعضی وقتاش کندتره و نمیبینیش و میگی "مدتیه که به یه حالت استیبلی رسیدم" :)))) ولی این جوکی بیش نیست :دی بعضی وقتای دیگش اینقدر تند و سریع میشه که نمیفهمی کی اینهمه تغییر کردی ! اکثرا هم که یه سرعت معمولی ای داره و اوردوز نمیکنی ... تو حالت دوم باید حواست به تصمیمهایی که میگیری باشه .. الآن که مدت خوبی ازش میگذره، دارم میبینم که تصمیم درستی گرفتم، هرچند هنوز دارم گذار رو طی میکنم ... یه گذاری که هرچی دیرتر بشه -همونطور که دارم توی همکلاسیهام میبینم- سخــــت تر میشه ....
  • کافه گراف رو دوست دارم! دوستام رو هم دوست دارم :)) یه مدتیه بیشتر از دوستام کافه گراف رو میبینم :" ولی برمیگردم ... الآن وقتیه که باید تنها رفت کافه :)
  • نقاشی هم میکشم :)))

از همه ی اینا که بگذرم، دیشب یه چیزی فهمیدم :" فهمیدم صدرای ایده آل باید چجوری باشه ... صدرای درستِ بنظر خودم رو پیداش کردم، ولی ..... نمی دونم چجوری ...

---------------------------------
پ.ن.1: مرسی که کامنت دادی که جواب بدم که تریگری شد این نوت رو بنویسم :)

دوستت دارم

بدون شرح !

دست نوشت

وقتی خوابت میآد ولی نمیخوای بخوابی، با وقتی که خوابت میآد ولی نمیتونی بخوابی فرق داره :)

این یه بی-خوابی کشیدن خوبیه ...


15م اینا میرم اصفهان ! یهویی !

شب و روزگار خوش

ترم سخت و طاقت فرسایی بود این ترم ..

ولی با همه بالا و پایینش تموم شد :) شنبه آخرین امتحانه و ....

یه مسافرت، یه تولد، یه بیرون رفتن با دوست قدیمی، یه چند روز لش کردن تو خونه مامانبزرگ و یه چند ساعت پشت هم game بازی کردن رو به خودم بدهکارم :)))

باشد که رستگار شویم

آقای مغز

اسمش مغزه
بیهوش شده ولی توی راه هشیار بود ..
احساس درد تو نواحی شمالی بدنش داشته
میگفت سابقه هم داره
تشخیص ابتدایی من میگرنه ولی باید آزمایشات بیشتری روش بکنین .. بیهوش شدنش بی سابقه‌س

tired of being sorry

هر وقت خسته میشم چند تا اتفاق میفته !

  • دوباره یادم میفته که برای چی الآن اینجام و برای چی این تصمیمو گرفتم و برای چی باید حتما مسیرمو تا تهش برم و .... کلا یادم میاد صدرا کیه و چیه و ...
  • میترسم اگه دفعه ی بعدی که خسته میشم، حافظمم خراب شه (یادم نیفته این چیزا رو) چی میتونه بشه :" :-اس
خلاصه که داستانی داریم ما با این زندگی .. :))

----------------------------------
پ.ن.1: دارم پس از خستگی اخیر مزاحمتون میشم :)) حلال کنین !
پ.ن.2: اسم پست به مناسبت اسم آهنگ انریکه‌س که الآن (تو ذهنم) داره پخش میشه :))
پ.ن.4: مرسی بچه ها که امروزمو ساختین و باعث شدین راحتتر بتونم از خستگی بکنم(/bekkanam/) و دوباره برگردم تو گود :)
          مرسی بیژن و فرزانه
          مرسی آقا پویا و جناب دکتر میریان
          مرسی حسین‌های شایسته و حجازی
          مرسی شاهین
          و در آخر مرسی ابی :دی

          مرسی که امروز صد کوچولو تنها نبود :) 3>

ذهن مشغولی‌های یک دانشجوی تنها :))

ساعت 9:33 شب، دانشکده کامپیوتر، اتاق آکواریوم

تنها بود .. آخرین نفرات توی لابی چند لحظه ی پیش از دانشکده خارج شدند.
هر از چندگاهی کسی از آسانسور های سمت چپ او خارج شده و به سمت در لابی میرفتند ..
هفته‌ی سبکی رو پشت سر گذاشته بود! ولی هفته ی بعد، درواقع از فردای آن شب باید کارهای زیادی انجام میداد! کارهای مهمی که کسی جز او نمیتوانست انجام دهد ...

خوب حوصلم سر رفت :دی

تاپل

دیروز، امروز، فردا
عشق، درد، چه خواهد شد ؟ چه کسی میداند ؟

من، تو، ما
نیاز، سپاس، سوالات بنیادین ..

کی، کجا، چرا ؟
همیشه، هرجا، دلیل میخواهی ؟

روز، شب، عدم
تو، تو، من

پس کو ؟؟
..... :(

راه، من، کودک
دراز، درمانده‌ی راه، باید بزرگ شود

چرا، چرا، چرا ؟!
ندانم، ندانم، ببخش :((

خدا، غیب، من
کاش هنوز عادل و قادر میدیدمت :-(، اعتقاد ؟!، تنها -_-

دل، دل، دل
شکستم، شکستی، شکست :|

بسه، بســه، بســــــــه :((
......

زندگی

"life is meant to live"

یا یه همچین چیزی میگفت سینا !


بعضی وقتا چشمتو باز میکنی، میبینی چند هیچ عقبی ! بعد میخوای بجنبی، میبینی چند تا از یاراتم اخراج شدن !! بعد میبینی داور هم لباس حریفو پوشیده بعضا :)) ...

یا بطور خلاصه و به قول شاهین میبینی طوفان شده و همه چیزو با خودش برده ! تو موندی و حوضت و یه دست لباس که تنت بوده :))

شلغم

بچه که بودم شلغم تلخ بود :( دوست نداشتم و اینقدر لفتش میدادم تا یخ کنه و حتی تلخ‌تر بشه :))

الآن ولی شلغم دوست دارم و اینقدر داغ میخورمش که تا نیم ساعت تو دهنم فوت میکنم تا بشه قورتش داد :دی


یهویی یادم به این افتاد که زندگی بعضی وقتا چقددددر تلخه :|

.....


همین یک نفر...

خسته-طور !

دیدی بعد یه مدت کار زیاد، وقتی رو غلتک افتادی، اگه دو روز استراحت کنی بدنت میفهمه که "میشه خسته هم بود" ؟ :)))

کلا خیلی عوضی ه این خاصیت :|