آن روی من

جایی برای جاری شدنِ چیزی که هستم

آن روی من

جایی برای جاری شدنِ چیزی که هستم

آن روی من

بعضی حرف ها رو نمیشه زد ...
بعضی حرفا رو باید توی دلت دفن کنی ..
شاید برای اینه که ارزش دوستی بیشتر از اینه که با یه حرف نابجا خرابش کنی ! ارزش هر رابطه ای ...

#inner_peace

-----------------------
پ.ن.1: اینا بیان صدرای 21 ساله‌ست... دلم نیومد عوضش کنم :)

طبقه بندی موضوعی
بایگانی

۳۱۸ مطلب با موضوع «خودش مینویسه ...» ثبت شده است

یذره از هرجا

مثل یه معلول جسمی/حرکتی که تو خواب داره میبینه که یکی دنبالشه و داره فرار میکنه -هیچ مشکل حرکتی ای هم توی خوابش نداره-، ولی بعد از بیدار شدن میبینه که حتی دستشم نمیتونه تکون بده و باید برای حموم کردن یکی رو صدا کنه که ببردش و و و ....

چشمشو باز کرد و دید اون آقای ایکس‌ی که فکر میکرد هست همش یه نمای پوشالیه و به قول مرضیه کلا "آقا نیست" !!!

چشمشو باز کرد و دید که یه خرابه ای دور و برشه ... اون اولا سهیل بود که هی انگار چراغ‌قوه رو مینداخت اینور و اونور ... و هی با جنبه های جدیدی از خرابات موجود مواجه میشد ... تا اینکه رسید به جایی که فهمید "این خانه ز پایبست ویرانه‌ست" :| فهمید که باید بکوبه و همه چیزو از نو بسازه ....


- میترسی ؟       + میشه نترسید ؟؟       - میترسی .. :|       + ولی کارمو میکنم       - میدونی باید چیکار کنی ؟       + هنوز نه :| ولی میدونم هر وقت که نیاز باشه میفهمم ...       - :-لبخند


ساخت و ساز، هرچی مساحت بزرگتر و خونه لاکچری تر باشه، زمان و هزینه ی بیشتری رو میطلبه ..

زمان .... بعد چهارم ! کریتیکال ترین مسئله ی این روزهای بشر !! چیزی که سعی در خریدش داشت تا بتونه مشکلات رو هرچی بیشتر دور کنه :" یا بهتر بگیم، حلشون رو به تعویق بندازه .. :| مرضیه هر جلسه میگفت ببینین قصدتون چیه که کلاستون پیش نمیره ... خب بدیهی بود !! :| از تموم شدن کلاسش میترسید ... از تموم شدن "وقت"ش میترسید :|

هزینه .... وقتی یه کاری رو هرچی بیشتر میکنی، بازم باید بیشتر بکنی اسمش چیه ؟


--------------------------------

پ.ن.1: معلولهای جسمی/حرکتی چجوری خواب میبینن ؟ :-؟

پ.ن.2: خوب بودن نسبیه ... به نسبت خوب نیستم :))) ولی این نشونه ی خوبیه !! ینی که دوباره انرژی حرکت رو دارم ... کتابه میگفت مریخیا هرکدوم یه غاری دارن که یه وقتایی میرن توش و مشکلاشون رو اونجا حل میکنن ... در سکوت .. باید سکوت رو یاد بگیرم :" بیشتر از این ..

پ.ن.3: میدونم که آینده روشنه .. در حال حاضر تنها دلیل هنوز زنده بودنم همینه :)) + اینکه آدمی زنده شد به عشق و این حرفا ...

یادته ؟

یادته ؟

همین یک کلمه کافیه تا لبخند رو به لب دو نفری که یک گذشته‌ی طولانی و به هم گره خورده داشتن بیاره ..

اما ...

اما اگه این گذشته هه یه جایی یه زخم (-هنوز-خوب-نشده) ای رو به یادت بیاره، میتونی حال امروز من بعد از گفتن "یادته ؟" رو درک کنی ...


"یادته ؟"

امروز خیلی چیزها یادم اومد ... یه طعمی داره که نمیشه توصیفش کرد !! در عین شیرینی خاصی که مرور خاطرات خوب داره، تلخی سرگیجه آوری هم برات تداعی میشه که نمیتونی هیــچ واکنشی بهش بدی ! :|


-------------------------

پ.ن.1: داشتن دستهات نعمت و آرامشی بود که امروز دوباره یادم اومد چقدر کم دارمش تو این روزهام .. :" یادته ؟ :-پوف

پ.ن.2: نمیدونم گذاشتن این پست تو جایی که ممکنه گذرت بهش بیفته کار درستیه یا نه :"

پ.ن.3: "خودش مینویسه"هام 100 تا شدن !

فاز تکمیلی

فک کنم یه اصلاحیه ای نیازه برای پست قبل :دی

اعصابم ...(بخوانید خراب) شده بود یه فوشایی میخواستم بدم :)) تموم شد ! متنفر نه .. ولی تمومش میکنم :-peace :) کم کم قراره دیگه خسته نباشم ... دعا کنین :)


پروژه ها موندن رو زمین :| برم پی کارم !!

حوصله ندارم :|

شب بخیر .. :/


-----------------------------------

پ.ن.1: موفق باشی

پ.ن.2: ازش متنفرم :|

پ.ن.3: تموم شد ... تمومش میکنم !

پ.ن.4: خسته شدم دیگه از خسته بودن !!!

مسی بیچاره

خب من دلم برا مسی میسوزه!! :| :| :/

بنده خدا دیگه چیکار کنه؟ :/

دوبار از بازیکن حریف خطا گرفت و اون اخراج شد ... به مسی چه ربطی داره که بازیکن خودی هم یه جوری میزنه خونواده ی اون بنده خدا رو میاره جلو چشمش که قرمز میگیره!!؟ خب بازی شد 10 به 10 مساوی!

بعد مربی گاوشون دی‌ماریا رو میکشه بیرون که دفاع بیاره تو!!!! خب مسی چه گناهی کرده که مربی گاوه؟! :/

بعدم که اینا حمله بکنن انگار خدا رعد و برق میزنه تو بسل‌النخاعشون!! :/ آخه ادم 1نفره میتونه جلو یه تیم که واقعا خوبه ببره؟ :| نه والا!

من واقعا نمیفهمم رئیس فدراسیون آرژانتین گاوه؟ مردمش گاون؟ من گاوم؟؟(:دی) آخه مربی ای که 2بار تو فینال گنــــد زده چرا نباید اخراج بشه که دوباره اینجوری گند بزنه؟ :|

حرفی ندارم دیگه :"


-----------------------------

پ.ن.1: یدونه پنالتی خراب کرد مسی بنده خدا، همون رو انـــقدر بکوبونن تو سرش که ضربه مغزی شه :|

پ.ن.2: حرف من اینه که اصلا نباید کار به پنالتی میکشید :(

منم به وقتش میرم!

لحظه ای که برنا داشت از گیت رد میشد من خیلی دلم سوخت :"

نه برای اینکه دوستم داره میره (که اینم بود)، چون 3ماه دیگه برمیگرده .. برای اینکه من اینور گیت بودم ! برای اینکه از تصمیمم حمایت کافی نکرده بودم :| برای اینکه اگه 6ماه زودتر همه چیزو شروع کرده بودم منم الآن اونور گیت بودم و چه بهتر که با برنا برم ! :)


آدم کلا تو زندگیش زیاد "اگه" و "کاش" داره .. ولی به قول یاس، کاش رو کاشتن ولی سبز نشد ...

تجربه و تجربه و تجربه .... اسمی جز این نمیشه روش گذاشت :" تلخه ! مث دارو ..


--------------------------------

پ.ن.1: خوبیش اینه که مدتیه کسی یا چیزی رو مقصر نمیدونم ... حتی خودم رو ! فقط رو به جلو داریم میریم تا ببینیم به کجا میرسیم ..

تلقینه یا نه ؟

برنای عزیزم :)


ببین لزوما دنیا اونجوری که تو میبینی نیست و لزوما با قوانین تو کار نمیکنن :)) این جمله رو خود من خیلی سخت پذیرفتم ... فقط خواستم بهت بگمش که شاااید کمکی کنه بتونی دیدتو یذره عوض کنی ...

(دارم در مورد این حرف میزنم که بهم میگی تلقین میکنم و الآن باید بشینم درس بخونم و .... البته میدونم که تا حد خوبی شوخی میکردی و تا حد خیلی بیشتری دل سوزیت بود .. ❤️)

آره ! شاید خیلی وقتا تلقین دلیل اصلی کاری باشه که میکنم/نمیکنم ... ولی خوب میدونی که دارم از اینجور چیزا میگذرم ... و این موارد جدیدی که باهاشون درگیرم اصلا ربطی به تلقین ندارن !


روحم خسته‌س ... خودم الآن کمترین نگرانی‌م درسمه ! که همون درس هم یه نگرانی خیلی بزرگی شده برام تو این آخر ترمیه :))) ولی هنوووز کمترین نگرانیم‌ه ... (اگه دلت بخواد، این پی ام هایی که فروارد میکنم*1* دلیل نگرانی و خستگیم‌ن ....)

پس نمیتونی بهم بگی "پاشو درستو بخون" و انتظار داشته باشی که همین کاری که میگی رو بکنم ....

نمی‌دونم چقدر برات قابل قبوله حرفم یا اصلا درست تونستم برسونم منظورمو یا نه ! ولی دلم خواست حرفی که سر شب نتونستم بگم رو الآن بگمش :)


مرسی که به فکرمی ... مرسی که هستی :)) ❤️

---------------------------------------

پ.ن.1: پست بعدی شاید .... پی ام ها توی این پست جا نمیشن ....!

توئیت

امروز که داشتم به دست‌هات نگاه میکردم یادم اومد که چقــــــدر دلم براشون تنگ شده :"

بعضی وقتا

بعضی وقتا باید بشینی و معجزه ای رو که بارها دیدی دوباره تماشا کنی...

بعضی وقتا نیاز داری که باز ایمان بیاری!!

بعضی وقتا باید توی شهر غریب پول نداشته باشی، جای خواب و اتوبوس برای برگشت نداشته باشی تا چلنجی برات پیش بیاد که بزرگ شی!!

بعضی وقتا نیاز داری که باااز ایمان بیاری! نه به خداها! به قدرت "قصد پنهان" خودت :| !!!

بعضی وقتا باید بشینی جلوی دریا، تا چشم کار میکنه آب باشه و خودت و هیــــــچ... فکر کنی و فکر کنی و فکر کنی...

بعضی وقتا.... بعضی وقتا باید دردی که کشیدی رو برای خودت مرور کنی و یهو بفهمی که "او! پسر!!! چندتا کتاب میشه ازش درآورد..." تا بعدش بتونی درست جایی که توش وایسادی رو ببینی...


اما بعد از این بعضی وقتا، باید پاشی... دیگه وقت برای طلف کردن و از دست دادن نداری :| باید پاشی و بری تا به هدفی که پارسال بعد از شوک 1خرداد برای خودت ساختی برسی....

بعد از این بعضی وقتا، باید مرد شی.......


-------------------------------------------

پ.ن.1: چند روزه حال روحیم بهتره.. البته نوسانای شدید دارم! ولی در مجموع میدونم مسیرم درسته و سعی میکنم به چیزای دیگه توجه نکنم... سخته ولی ممکن... (it's impossible / no! it's necessary)

من خوبم ولی تو باور نکن ...

  • چند روزی میشه که از سالگرد روحم میگذره ...
  • دیشب خانم درودیان میگفت که آدمایی که مکانیزم "بازگشت" توشون قویه، مسئولانه پای مسائلشون نمی‌ایستند و (تو) به جای حل مسئله، از "انکار" و "خیال‌پردازی" استفاده میکنن(میکنی) و فاک ! (البته این کلمه ی آخر نقل به مزمون بود :|)
  • باید راجع به چیزای زیااادی تصمیم بگیرم ... تصمیمای سخت ... به یک کمک فوری و قوی نیازمندیم ...
  • چند روزه حال روحیم بهتره .. البته نوسانای شدید دارم ! ولی در مجموع میدونم مسیرم درسته و سعی میکنم به چیزای دیگه توجه نکنم ... سخته ولی ممکن ... (it's impossible / no! it's necessary)
  • مسائل زیادی هستن که باید براشون وقت و انرژی بذارم ... "درس" و دانشگاه آخرینشونه :/ ولی میتونم .. فی‌الواقع باید بتونم ! :)
  • بسی نکته هست .. اینجا جاش نیست دیگه :)

---------------------------------------
پ.ن.1: مرسی که triggerی شدی برای نوشتن این پست
پ.ن.2: خیلی خری :| یکیشون رو نگهدار حداقل خوب :/

صدرا-طور

مسلما هیچ آدمیزادی که خود-آزاری نداشته باشه و نیاز بدنش بیش از 7ساعت خواب در شبانه روز باشه، دوست نداره که شب ساعت 3 بخوابه و صبح ساعت 7-6 بیدار شه ! مگه اینکه دلیل خوبی براش داشته باشه :)

این آدمه که گفتم خودمم :دی و دلیلی که گفتم هم اینه که وقتی میبینم کاری پیش میره به سختی و کم-خوابی و غیرش میچربه و شاد میشم :)

اولین پیپر عمرم داره کم کم سابمیت میشه ....

سه روز از زندگی یک شریفی مملکت!

چند روز بود که میخواست بره گراف! (گراف یه کافه ایه نزدیک خونشون که هروقت بری اونجا، حداقل یه آشنا پیدا میکنی !!)

بالاخره با کلی چونه زدن دوستاشو راضی کرد که برن اونجا درسشونو بخونن و تمرینو حل کنن ...

ولی "و تو چه میدانی که دختر چیست ؟" !! یکی از دختر ها درست همون ساعتی که قرار بود با بقیه از دانشگاه به سمت گراف راه بیفتن خبر داده بود که "تازه بیدار شدم و نمیدونم چیکار کنیم و ....." ! :)) نمیدونی ؟؟ :)))))

بگذریم ..

کوتاه کوتاه

مکالمات ذهنی من امروز عصر:

- بعضی وقتا خوبه به جای درس خوندنهای همیشگی و نا-شاد بودن بری دوستتو توی بیمارستان ببینی :( ناسلامتی عملش کردن :|

- 3تا امتحان !! شیب !! عمه ! :-اخم

- عبضی :-(

برنامه هفتگی !؟

"""""

نه :/ مشکل اینه که بعضیا با برنامه ریزی دوشواری دارن، بعضیا (من مثلا) با یهویی بیرون رفتن 😞

برای همینه که مدتهاست با هم نمیتونیم بیرون بریم 😐

لزوما هم هیچکدوم  اشتباه نمیکنیم !! تناقضش اینجاست :دی

"""""


این جوابای من به بنده خدایانی بود که باعث شدن این پست رو بذارم :)

خالی کردن ذهن

3تا امتحان و 2تا ددلاین تمرین همه و همه توی 3روز !!! :| :-اس

یکی از اون 3تا، میانترم درس ارشدیه که واقعا به پاس کردنش نیاز دارم :"

یکی از اون 2تا هم تمرین 2ی همون درسه :دی

خلاصه تا همین حالاش (از عید به بعد) که داشتیم جر میخوردیم، این 3-4 روز هم به طریق اولی ... باشد که بعدش فاینالی رستگار شوم :|


چیزای زیادی پیش اومدن که بخوام بگمشون !

دفاعیات جناب ارجمند

ساعت 3:47 .. اینجا تهران است،

خواستم چیزای زیادی بنویسم .. راستش چیزای زیادی هم نوشتم ! ولی به دلم ننشست ... فقط این رو میذارم باشه:

گفته بودی که قدر داشته هامو بدونم !
شاید عجیب باشه که آدم اینقــــدر بتونه چیزهایی که داره رو نبینه ! شاید آدم بعضی وقتا با خودش لج میکنه و خودشو محکوم میکنه به اینکه در هر لحظه حسرت چیزهایی که قبلا داشته رو بخوره و به چیزایی که الآن داره اینقــــدر توجه نمیکنه تا از دست برن و سیکل معیوبش رو تکمیل کنن !!
شاید دارم بهونه میارم :)) شایدم نه ! ولی به هر حال ممنونم که بهم یادآوری کردی ممکنه کمتر از چیزی که هستم احساس خوشبختی کنم :)