از اینکه کاری جز تسلیت گفتن از دستم بر نمیاد متنفرم ..
از اینکه هر دفعه که یه اتفاقی میفته باز آدما یادشون میاد یه پست اینستا بذارن و خودشونو تو چشم این و اون کنن ...
از اینکه اتفاق پشت اتفاق میفته اما ما که اسممون آدمه هیچ تغییری نمیکنیم و فکر میکنیم "تموم شد" و منتظر اتفاق بعدی میشینیم ..
اما این حس های منفی بیشتر کمکم میکنن تا به مسیری که انتخاب کردم بچسبم و سعیم رو بکنم که حتی شده 1روز زودتر به هدفم برسم ...
شاید اون 1زور جون یه آدمی رو نجات داد .. شاید یدونه خاطرهی بد کمتر برای یه بچهای بوجود بیاد ..
درسهایی که انگار تموم بشو نیستن!
کاری که راه انداختیم و واقعا عاشقش هستم و اگه شرایط رو عادی در نظر بگیری خوب هم پیش میره اما الآن واقعا نیاز دارم که سریعتر از این پیش بره و زودتر به درآمد زایی بیفته تا اون استقلال مالی ای که مدتهاست نیازش دارم رو بدست بیارم تا .......
کتاب کتاب کتاب ..... چقدددددر مطلب هست که باید یاد بگیرم و چقددددر جا برای کار داره آدم ! هر روز هم که 24 ساعت بیشتر نداره :|
کلاس های مختلف و پولی که برای ثبت نامشون ندارم تا بدم و برم :|
و
صدرایی که کم کم دارم میشنوم صدای خستگیشو و دیر یا زود نیاز به 3-4 روز استراحت مطلق پیدا میکنه .... درست توی بدترین زمان ممکن در تاریخ :))
حال رابطه ها خوب نیست چون براشون وقت نمیذاریم ... یعنی نداریم که بذاریم ! :"
حس میکنم زندگی یذره زود جدی شد ... وقتی که هنوز براش آماده نبودم!
نه که الآن آماده نباشم! اما همون اولش تا اومدم به خودم بیام چند-هیچ عقب افتادم و الآن نمیتونم اون عقب افتادگی رو جبران کنم :/
کاش این قضیه فقط روی خودم تاثیر داشت ... -_-
------------------
پ.ن.1: هر آدمی توی زندگی یه روند سینوسی رو طی میکنه ... یه روزایی high هستی، یه روزایی نه!
پروسهی موفقیت یه پروسهی طولانی مدت و خسته کنندهست ... اینو همه میدونیم و همه جا هم نوشته شده ! اما وقتی به عملش میرسیم میبینیم که نمیتونیم اون خستگیه رو تحمل کنیم ... پست قبلی هم دقیقا تو همین نقاط خستگی نوشته شد :"
دارن هاردی میگه که خودت تنهایی خیلی سخت تره که موفق بشی ... به جاش یه "همراه موفقیت" داشته باش که هروقت تو کم آوردی اون هلت بده هروقت اون کم آورد تو :)
اینجوری میشه که دیروز وقتی اولین ارائهی اصول مذاکره رو برای #لیان داشتیم بعد از همهی خستگیای این چند روز وقتی آخر شب رسیدم خونه با همهی سردردی که داشتم پر انرژیتر از اول صبحم بودم !
احتمالا خیلی از اونایی که میخوام ازشون تشکر کنم اینجا رو نمیشناسن :)) اما دلم میخواد از بیژن و فرزانه و یاسمین و بقیهی اعضای گروه تشکر کنم که این روزا همراه موفقیت همدیگه شدیم و با هم داریم به اسم #پرانا اعتبار میدیم :)
---------------------
پ.ن.1: #تدریس_مهارتهای_ارتباطی #تدریس_مهارتهای_مذاکره #پرانا #لیان
پ.ن.2: پرانا واژه ای سانسکریت به معنای نیروی حیاتی است که وجود این انرژی حیاتبخش نامرئی عامل سلامتی و زندگی در کره خاکی میباشد.
غر دارم :|
زیادم دارم !!
قبل از هر چیز از اینکه وقت ندارم غرامو بزنم شاکیم ...
بعد از اینکه کسی رو ندارم که حضور فیزیکی داشته باشه و محرم باشه و انقدری برام باشه که پیشش احساس آرامش کنم و خودش کوه مشکل نباشه تا بتونم با خیال راحت براش غر بزنم :|
بعد ..........
نگرانم .
نگرانم که اصلا آیا میتونم ؟
تا چقدر میتونم این فشار رو تحمل کنم ؟ :"
تا کی میتونم با این بی آدمی کنار بیام ؟
چقدر میتونم ENFJ خودم رو زندگی نکنم و تصمیم های منطقی بگیرم ؟؟
تا کی مجبورم خودم رو آگاهانه سانسور کنم ؟؟ چقدر از این مدت زمانی که مجبورم رو میتونم ؟!
یه دوستی میگفت "اینکه بکنی و نبینه خیلی سخته ..." واقعا خیلی سخته ! :|
----------------------------------
پ.ن.1: صرفا غر زدم ... همین !
بعضی حرف ها رو نمیشه زد ...
بعضی حرفا رو باید توی دلت دفن کنی ..
شاید برای اینه که ارزش دوستی بیشتر از اینه که با یه حرف نابجا خرابش کنی ! ارزش هر رابطه ای ...
ولی ... ولی اگه نگی هم که نمیشه ! :| توی دلت باد میکنن .. اذیت میشی :( یه راهش اینیه که من انتخاب کردم :) که اینجا بزنی حرفتو ...
یه روزایی تو زندگی یهو چشم باز میکنی و میبینی که اول صبح که پاشدی حالت خوب نبوده، تا آخر شب نتونستی هیچ کاری بکنی ... :|
دو تا راه براش وجود داره ...
اولی که حتما باید بگنجونی تو برنامههای بلند مدتت تا بتونی ناملایمات زندگی رو تحمل کنی (یا به اصطلاح ما کامپیوتریا fault tolerant plan داشته باشی) اینه که توی برنامههای بلند مدتت یه سری روز خالی در نظر بگیری که روز خاصی هم نیستند ! ینی مثل دیروز و پریروز من که استراحت نوشته شده بود توی تقویم نیست !! مثلا ماهی دو روز سهمیه داری که ناراحت باشی و کرکره رو بکشی پایین ! یه همچین چیزی ...
دومیش که پیشنهاد میکنم اینه که مقاومت کنی ... البته این به شرطیه که زود متوجه لنگیدن داستان بشی و از همونجا فرمونو بگیری دست خودت و از auto pilot در بیاری مغزتو :) که البته سخخخخته ! :| اگه مثل امروز که من الآن ساعت 6.5ه متوجه بشی، همون بهتر که بذاری یکی از اون دوتا سهمیههای blankت بپره ! :"
خدا، پدر، برنا، صدرا، شکم(!! :دی) صدرا، دانشگاه شریف و کتاب "اثر مرکب" ...
ازتون ممنونم
که هستی تا من بتونم بدون دغدغه مسیرم رو طی کنم و بتونم هر لحظه بگم که "تهش رو میسپرم به خودت :" :)" ...
که سختگیریهات بودن که صدرایی که الآن هست رو ساخته :"
که کسی رو دارم که بتونم روش حساب کنم ...
که از سپاسگزاری خجالت نمیکشی!
که با اینکه ورزش نمیکنم چاق نمیشی :دی
که اسمت باعث میشه آدمو حتی بیشتر از خودش قبول داشته باشن !!
که صدرا داره عوض میشه ..
---------------------------
پ.ن.1: 3ومین پست از پروژهی 1ماهه (30پست) ..
پ.ن.2: ممکن است این 1ماه تمدید هم بشود :)
خدا، مادر، بیژن، صدرا، قلب صدرا، دانشگاه شریف و کتاب "اثر مرکب" ...
ازتون ممنونم
که حتی وقتی حواسم به حضورت نبود رهام نکردی و منو به اینجایی که ایستادم رسوندی ...
که هیچوقت عشقی که بهم دادی رو نمیتونم جبران کنم 3>
که راه منو بهم نشون دادی :)
که نمیترسی از رفتن توی مسیرهای ناشناخته!
که معنی عشق رو میفهمی ... :)
که با سختگیریهای اساتیدت دهنمونو سرویس کردی اما مرد بار اومدیم ...
که انتخاب کادوی تولد امسال همهی دوستانم رو برام آسون کردی :) (پ.ن.3)
---------------------------
پ.ن.1: دومین پست از پروژهی 1ماهه(30پست) ..
پ.ن.2: ممکن است این 1ماه تمدید هم بشود :)
پ.ن.3: کتاب رو کادو میدم ... به همهی کسایی که دارن این پست رو میخونن هم پیشنهاد میکنم این کتاب رو! البته خوندن تنها رو پیشنهاد نمیکنم!! عمل کنید بهش.
خدا، پدر، فرزانه، صدرا، چشم صدرا، دانشگاه شریف و کتاب "اثر مرکب" ...
ازتون ممنونم
که منو تو لحظه لحظه ی زندگیم هدایت و همراهی کردی ..
که راهنماییهات همیشه صادقانه (هرچند تند) بودن ...
که معنی خیلی چیزها رو به من فهموندی که تا حالا (و شاید تا آخر عمر) تجربشون نکرده بودم ...
که به تصمیمهایی که میگیری (هرچقدر هم که سخت باشن) عمل میکنی ...
که دیدی اون چیزی رو که باید میدیدی :)
که "او"ی صدرا رو توی خودت جا دادی ...
که راه رسیدن بهش رو داری به من یاد میدی !
---------------------------
پ.ن.1: این اولین پست از یه پروژهی 1ماههست ..
پ.ن.2: ممکن است این 1ماه تمدید هم بشود :)
چقدر کار دارم من :|
بخش عظیمی از زندگی من رو بعد از سونامی پارسال، مطالعات و کلاسهای روانشناسی پر کرده ..
این به خودی خود خیلی خوبه ! اما وقتی یه مقداری پول توی حسابت داری و کلاسهای وحشتناک خوبی هم جلوی روت میبینی یذره تایم کم میاری :))
کلاس رانندگی رو هم بالاخره بعد از چند سال تنبلی و غیره دارم میرم ..
دانشکده و شورای صنفی هم که نمیشه گذاشت زمین :))
این وسط باز هم آخرین اولویت میفته به ترم تابستانی محترم بنده که درحال گذر است :/ البته از این بابت ناراحت نیستما :)) صرفا جملات قصار دارم تحویل اجتماع میدم بلکه این ذهن خسته یذره آروم شه ..
تشریح روابط با دوستان هم بماند برای بعد .. کم انشاء ندارد پدر سوخته !
-----------------------------------------------
پ.ن.1: کلاسهای اصول مذاکره ی محمدرضا شعبانعلی / کلاس شخصیت سالمتر من دکتر شیری / کلاس عقدههای سهیل رضایی / کلاس رانندگی / کلاس خصوصی تاریخ ایران معاصر دکتر خالقی / MBTI مهندس وثوقی :دی / آرکیتایپها باز هم مهندس وثوقی ...
میدونی بهشت من کجاست ؟
یه ویلای دو طبقه تو شمال، طبقه دومش رو به یه جنگل که بخش خوبیشو مه گرفته بالکن داره، یدونه از این مبلایی که وقتی میشینی قشننگ میری توش، عصرونه (ترکیب چای/قهوه با کیک خونگی) کنار دستم رو میزه، یه پیپ این دستم و یه کتاب که خیلی وقته میخوام بخونمش اون دستمه و از player داره آلبوم "شب، سکوت، کویر" شجریان پخش میشه ...
دربارهی آدمهای توی ویلا حرف نمیزنم ..
من اختیار خود را تسلیم عشق کردم ----------- همچون زمام اشتر بر دست ساربانان (1)
چند میپرسی ز جبر و اختیار ----------- اختیار آن به که باشد دست یار (2)
رَبِّ إِنِّی أَسْتَغْفِرُکَ اسْتِغْفَارَ حَیَاءٍ وَ أَسْتَغْفِرُکَ اسْتِغْفَارَ رَجَاءٍ وَ أَسْتَغْفِرُکَ اسْتِغْفَارَ إِنَابَةٍ وَ ..... وَ أَسْتَغْفِرُکَ اسْتِغْفَارَ طَاعَةٍ وَ أَسْتَغْفِرُکَ اسْتِغْفَارَ إِیمَانٍ وَ أَسْتَغْفِرُکَ اسْتِغْفَارَ إِقْرَارٍ وَ ..... وَ أَسْتَغْفِرُکَ اسْتِغْفَارَ تَوَکُّلٍ وَ .... (3)
حرفای زیادی زدم تو این چند روز ... از روز قبل از رفتنم تا روز بعد از برگشتنم :) البته دقیقترش از هفتهی پیشه .. حتی قبل از اون ! حرفایی که باعث جمعبندی شدن افکار خودم میشدن ...حرفایی که جنسشون با قبلم فرق داشت ! جنس خودشون و دغدغهی پشتشون .
اول با زهره شروع شد ... بعد بیژن، بعد مرضیه، فرزانه، رضا(ع)، خدا(3>)، امین و میلاد، باز هم مرضیه، و در بین تک تک قبلیا "خودم"
نتایج هم بیش از حد تحمل من برای نوشتنه :)) صرفا به تیتر و اشعار بالا خلاصش میکنم ..
------------------------------
پ.ن.1: سعدی
پ.ن.2: آغاسی، (رک بگم انتظار نداشتم از آغاسی شعر بذارم تو بلاگم ! هیچوقت دوستش نداشتم :دی)
پ.ن.3: دعای پس از زیارت امام رضا ..
پ.ن.4: برای 3تاتون دعا کردم بتونین مث من ببینینش .. 3> بتونین همونجوری که من حسش کردم حسش کنین .. بتونین آرامشی که درک کردم رو درک کنین .. بتونین از هیچکس التماس دعا نداشته باشین !! حتی خودتون :)
پ.ن.5: اول خواستم اسمشو بذارم "رهایی" ! اما "رضا" بیشتر به دلم نشست :)
پشت میز کارش نشسته بود ...
نمیتونی حدس بزنی تو این سالها چـــه کارایی که نکرده ! بدون چشمداشت ! یه موردش خلق اثریه که باعث میشه مردم بپرستنش ... و برخلاف نظر یه سری از آثارش که میگن ما رو رها کرده، با ظرافت و دقت مثال زدنیای حواسش به تکتک آثارش هست !
یه سری از آدما میگن که کارشو خوب بلد نیست ... یا میگن براش مهم نیست ... حتی دیده شده که میگن که مرده !!
اما اون براش هیچکدوم اینا مهم نیست ! :) با آرامش مخصوص خودش به کارش ادامه میده و تو دلش میگه که "یه روزی بالاخره میفهمند .."
اشتباه نکن ! تعریف و تمجید یا لعن و نفرین هیچ احدی براش مهم نیست ! اون کارشو خوب بلده و کار خودشو میکنه ... بدون توجه به حرف مردم ... فکر میکنم بیشتر از خودش دلش برای ادمایی میسوزه که بهش اعتماد ندارن ! آدمایی که هیچ سرپناهی ندارن ...
راستی ! آدم چـــقـدر ضعیفه ! :| خودش خیلی فکر میکنه خفنه :))) میگه که "من دانشجوی شریفم ... من خفنم" :))))) میگه که "من کارآفرین برتر کشورم هستم ... من خفنم" :))))) حرف زیاد میزنه این نوع از موجودات :|
آره ! میگه که "یه روزی بالاخره میفهمند .." ... این حرف گفتنش خیلی سخته ! مخصوصا برای کسی که بیشتر از مادر دلش برای اونایی که دارند نمیفهمند میسوزه :/ خیلی سخته ! اما اون کارشو بلده :)
گفتم که تعریف و تمجید یا لعن و نفرین هیچ احدی براش مهم نیست ! واقعا هم نیست ! نه روزی که صدرا برای دوستش داشت دلیل و مدرک میآورد -که اون موجود خشن و زمختی که ازش تو ذهنش ساخته، در واقع مهربونترین و بهترین و عادلترین و همهی خوبیهاترین موجود عالمه- لبخند روی لبش بزرگتر شد، نه روزی که صدرا داشت چشم تو چشمش داد میزد -که چرا هیچ کاری ازش بر نمیاد- لبخندش تغییری کرد :)
صدرا فقط و فقط به خودش بد کرد که باهاش قهر کرد :" خودش رو کیلومترها عقب انداخت ... به جای اینکه دستی که به سمتش دراز کرده بود رو بگیره و بلند شه، همونجا که نشسته بود درست مثل بچهها شروع به جیغ و داد کرد و به همه و به خداش دری وری گفت ... -_- :( مدارکش هم توی همین وبلاگ موجوده ...
اما حدس میزنید اون چیکار کرد ؟ صبر کرد :) دستش رو پس نکشید و وقتی که صدرا حواسش نبود پشت گردنشو گرفت و بلندش کرد ... مثل یه بچه گربه :)) بلندش کرد و درست مثل همیشه از پشت سر حواسش به صدرا بود و راه رو براش هموار میکرد و .......... کار همیشگیش رو کرد .. بدون توجه به همهی اراجیفی که صدرا بارش کرده بود :| فقط براش این مهم بود که یه روزی حال صدرا هم خوب خواهد شد ... همین و بس :)
--------------------------------
پ.ن.1: "آثار" را بخوانید "مخلوقات" ..
پ.ن.2: مدتی میشه که فهمیدم چه گندی زدم ! ولی روم نمیشد که بیانش کنم :" روم نمیشد که بازم تو چشماش نگاه کنم :( روم نمیشد که بهش بگم ... بهش چی بگم آخه ؟؟؟ اون که منو از قبل بخشیده ! :-خجالت بهش چی میتونم بگم ؟؟ فقط نمیخواستم اعتراف کنم خودم هم اندازهی اون فهمیدم که چقدر ضعیف و بیظرفیتم :| ...
پ.ن.3: ببخشید -_- :(
پ.ن.4: آشتی ؟
پ.ن.5: قدر خدامونو بیشتر بدونیم :"
پ.ن.6: مــــرســـی :)
مثل یه معلول جسمی/حرکتی که تو خواب داره میبینه که یکی دنبالشه و داره فرار میکنه -هیچ مشکل حرکتی ای هم توی خوابش نداره-، ولی بعد از بیدار شدن میبینه که حتی دستشم نمیتونه تکون بده و باید برای حموم کردن یکی رو صدا کنه که ببردش و و و ....
چشمشو باز کرد و دید اون آقای ایکسی که فکر میکرد هست همش یه نمای پوشالیه و به قول مرضیه کلا "آقا نیست" !!!
چشمشو باز کرد و دید که یه خرابه ای دور و برشه ... اون اولا سهیل بود که هی انگار چراغقوه رو مینداخت اینور و اونور ... و هی با جنبه های جدیدی از خرابات موجود مواجه میشد ... تا اینکه رسید به جایی که فهمید "این خانه ز پایبست ویرانهست" :| فهمید که باید بکوبه و همه چیزو از نو بسازه ....
- میترسی ؟ + میشه نترسید ؟؟ - میترسی .. :| + ولی کارمو میکنم - میدونی باید چیکار کنی ؟ + هنوز نه :| ولی میدونم هر وقت که نیاز باشه میفهمم ... - :-لبخند
ساخت و ساز، هرچی مساحت بزرگتر و خونه لاکچری تر باشه، زمان و هزینه ی بیشتری رو میطلبه ..
زمان .... بعد چهارم ! کریتیکال ترین مسئله ی این روزهای بشر !! چیزی که سعی در خریدش داشت تا بتونه مشکلات رو هرچی بیشتر دور کنه :" یا بهتر بگیم، حلشون رو به تعویق بندازه .. :| مرضیه هر جلسه میگفت ببینین قصدتون چیه که کلاستون پیش نمیره ... خب بدیهی بود !! :| از تموم شدن کلاسش میترسید ... از تموم شدن "وقت"ش میترسید :|
هزینه .... وقتی یه کاری رو هرچی بیشتر میکنی، بازم باید بیشتر بکنی اسمش چیه ؟
--------------------------------
پ.ن.1: معلولهای جسمی/حرکتی چجوری خواب میبینن ؟ :-؟
پ.ن.2: خوب بودن نسبیه ... به نسبت خوب نیستم :))) ولی این نشونه ی خوبیه !! ینی که دوباره انرژی حرکت رو دارم ... کتابه میگفت مریخیا هرکدوم یه غاری دارن که یه وقتایی میرن توش و مشکلاشون رو اونجا حل میکنن ... در سکوت .. باید سکوت رو یاد بگیرم :" بیشتر از این ..
پ.ن.3: میدونم که آینده روشنه .. در حال حاضر تنها دلیل هنوز زنده بودنم همینه :)) + اینکه آدمی زنده شد به عشق و این حرفا ...