خوب خیلی طبق پیشبینی ها پیش نرفت اوضاع :دی
اولش که قرار بود توی عید کارای ترممو بکنم که نترکم، نکردم و 1ماهه که دارم میترکم :)))
بعد از عید هم که هفته ای نشد که توش ترکیبی از موارد زیر نباشه:
صبح با اکبری جلسه داشتیم ...
جلسه ی هفته پیشمون خوب پیش رفته بود و 1/3 از مقاله رو ترجمه کرده بودیم .. ولی امروز یه جایی گیر کردیم :| آخه چیزی که میگیم هم باید مختصر و خلاصه باشه، هم بتونیم منظورمون رو به ساده ترین روش ممکن بگیم :| جوری که یه آدم "یذره گراف بلد" اگه بخوندش بتونه بدون سوال پرسیدن از ما بفهمه موضوع چیه ! (آخه نمیشه خودمون رو اتچ کنیم به پبپر :| پس این محققین چه غلطی میکنن ؟ :دی)
خلاصه که پیر شدیم و به زووور رسوندیمش به نصف ! انتظار داشتیم حداقل 1/3 دیگشم تموم شه :(
میخوایم جشن 30سالگی دانشکده رو ما برگزار کنیم ... :) کار زیاد داریم :"
نشستن توی کافه و رسیدگی به امور شورور یه لذت جالبی داره که تاازه دارم باهاش آشنا میشم و درکش میکنم :)
باشد که رستگار شویم :))
------------------------------------
پ.ن.1: این پست ممکن است تا شب به روز شود :)
پ.ن.2: خاطره_طور ! :پی
امروز ..
بالاخره رفتم کوه :دی
با 2تا از بهترین و پایه ترین و نزدیکترین و کلی چیزای دیگه ترین دوستام :) 3> :*
مدتها بود کوه دلم میخواست ! نمیدونم چرا با مربع که همیشه میرفتیم و همیشه میرفت، نشد که برنامه جور کنیم !! بالاخره مخ "بر" رو زدم و رفتیم ^__^ "فر" هم که یه کم شک داشت بالاخره راضیش کردم و 3تایی زدیم به دل کوه :)
رفتیم دارآباد ... فقط یه بار دیگه قبلا رفته بودم اونجا :) با 2تا از داییام و دوستاشون ... از اون جمع، 4تاشون دوبدو ازدواج کردن :دی دوتاشون داییم و زنداییم بودن 3> :)
بعدشم بالاخره رفتیم بولینگ ! بعد از 2سال که من هوسشو دارم :دی
روز خوبی بود :)
سلام !
میخوام بگم که از این 2روزم راضیم ... هم کلی چیز برای یاد گرفتن برام داشتن، هم از وقتم استفاده کردم و ته روز نگفتم که ":| بازم تموم شد !"
شاید همین خوب تموم شدنه کمکم کرد که حسم نسبت به شرایط تغییر کنه و اون "تاج فلان" رو از سرم (بصورت موقتی حداقل) بردارم ...
دیروز روز جالبی بود
اولش که کلاس و هیجان گراف و ایده هایی که هی میریختن توی ذهنم ... دوباره داشتم باهوش بودن رو حس میکردم :) :-peace
کلا من اعتقاد دارم هر کسی توی زمینهی خودش خوب و خفنه .. زمینه ی من هم (یکیشون) گرافه :)
بعد ناهار با فر و توت :) 3> کادویی که به قول خودش ارزش معنویش کافی بود :))
من از اولشم از قریب خوشم میومد ... شخصیتش و استایلشو دوست داشتم .. الآن فهمیدم که درس دادنشم دوست دارم :دی
#محاسبات
از اول که اومدم دانشگاه .... نه !! از قبلترش حتی :دی از سوم دبیرستان که فولادی(یاسر) برامون ازش گفت، دیدم همون چیزیه که من دوستش دارم .. :) این 2جلسه ای که رفتم هم بدی نبودن :)هرچند امروز سر کلاس خواااااااابم میومد :| استاد هم خیلی خفن نیست :| خوب میگه ولی تن/tone/ صداش یک نواخته ... :" بگذریم :) درسشو دوست دارم
#هوش
اینو یه بار افتادم :| البته هم درسو خوشم میاد ازش، هم انصافا چیز خوب و به درد بخوریه :) استاد هم توی جلسه ی اول خوب نشون داده .. :دی بریم ببینیم چی میشه :)
#دیتابیس
بهترین و در عین حال احتمالا پرکارترین و سختترین درس این ترمم :)
#گراف_ارشد_ریاضی
هم درسشو دوست دارم، هم تقریبا بلدمش، هم برای اپروکس/approximate algorithms/ که درس ارشده اونم نیازش دارم ... اون درس رو هم برای کار با ضرابیزاده و پروژهی کارشناسیم میخوامش :)))) :-بلند_نگری :))
حذفش میکنم :دی
#بازیابی
3تا درس دارم که پروژه دارن، یکی هم که ارشده :| زیاااده دیگه .. بسه :)
نمیدونم ! :" ایشالا که تو پاچمون نره ... :دی
#نقشه
داشتم نوت های قبلیمو مرور میکردم اینو دیدم
---------------
دیشب پروژه ی OS یا همون operating systems بود .. خیلی حال میده وقتی یه تمرین یا پروژه ای رو 5دقیقه قبل از ددلاین تحویل میدی :پی
2 روز بود میرفتم خوابگاه ... سخت بود لامصب !! تنهایی نمیشد جمعش کرد :| جمعه که رفتم 3نفر بودیم ! ولی دیشب 7نفر داشتیم روی لپتاپ هامون با بیشترین سرعتممکن کد میزدیم :)) خیلی حال داد :دی مخصوصا اینش حال میده که به دید هر ناظر خارجی ای ما داشتیم کارای خیلی خفنی میکردیم :))) فقط خودمون میدونستیم که کار خیلی خاصیم نمیکنیم و همش جو دادن بچه هاست :دی
این 2روز، شبی 4-5 ساعت خوابیدم !! شاید برای خیلیا 5ساعت زیاد باشه و اوکی باشن با این عددا ... ولی منی که حداقل 8ساعت نیاز بدنمه امروز خیلی خوابم میومد :))) و نکته ی جالب اینجاست که هنوزم بیدارم :دی
فردا قراره بریم پردیس قلهک فیلم ببینیم :) روز خوبیه ایشالا ...
اینم یه چیز رمزی که فقط یک نفر بفهمه منظورمو :پی :
پی-ام قبلی این : "نگو دیگه ... :-شاااای" ;-)
همین یک نفر پروژه-دار
امروز عجیب بود !
10 یونی بودم / رفتم آموزش که برگه اشتغال به تحصیلی که هفته ی پیش درخواست داده بودمو بگیرم / گفت نیمده !!!!! / گفتم ینی چی ؟! 4 روزه درخواست دادم !! / گفتا پروفایلتو نگا کن :)) / رفتم پول بریزم به حساب مولود جهت بلیط کنسرت / نداشتم اندازه ی کافی :| / هرچی تو جیبم بودو ریختم تو حسابم که اونو واریز کنم :| / کردم :)) / رفتم دانشکده، ابی گفت بریم املت / رفتیم ! / دویدم برگشتم دانشکده که برسم به شروع کلاس OS ساعت 10.5 / کلاس 20 دیقه دیر شرو شد و منم باید 11 میرفتم جلسه ی تی-ای های جاوا / کلاس که کلا پیچید :| / رفتم جلسه، استاد خودش 11:20 اومد ::|||||| / کل جلسه هم به توجیه کردن استاد گذشت !!!! :دی (به جای اینکه استاد بگه چی میخواد ازمون، ما میگفتیم چیا باید بخواد :)) ) / 12 رفتیم ناهار / خیلی حالم خوب نبود ... / بگذریم ... / بعدشو یادم نیست و حال هم ندارم مرور کنم ..
امروز متوسط شروع شد :|
اول که خودم خییلی زود بیدار شدم ...
بعد آقای س.ط. سرما خورده بود و حالش خوب نبود :|
بعدش آقای ی.ط. که از اصفهان برگشته بود رسید و حالش از امتحان های مسخره ای که بد داده بود گرفته بود :|
این وسط حالا من وایبر چک کردنم هم گرفت :||| و فهمیدم که خانم ف.ه. فلان :(
بعد آقای ع.ط. یادش رفت یه چیزی رو برداره ...
بعد همون آقا فهمید که گوشیشم حتی توی خونه جا گذاشته بوده :| و خانم ف.ط. باید باهاش جهت سرما خوردگی آقای س.ط. هماهنگی های لازم رو انجام بده و ....... و حتی از شرکت کذا هم برای قرارداد مذا باید زنگ میزدن امروز و و و ... :(
بعد حتی ضبط ماشین آقای ع.ط. هم خراب شده بود :'( دلم براش خیـــــلی سوخت :|
بعد من هنوز هم منتظرم که سر فرصت زنگ بزنم به ف. ها :| :( هم میترسم هنوز خواب باشه، هم اینکه نمیشه خوب الآن :/
بعد توی اتوبوس هیچی :))
بعد آقای ف.م. جهت انجام نشدن کاری که دوست داشتن انجام بشه عصبانی بودن :|
بعد اون اصن به درک ... با م.ط. چیکار داری آخه ؟ :(
بعد من هنوزم میخوام زنگ بزنم ......
بعد دیگه هیچی ... یعنی هنوز وقت نکردم اتفاقی بیفته دیگه :دی !
ولی میخوام فرمون امروزمو خودم بگیرمش توی دستم :) نمیذارم خراب شه کل روزم ... تو هم کمکم کن خدا :) 3>
همین یک نفر ناراحت ...
-----------------------------------------
پ.ن1: از این به بعد ته هر پست "حالت لحظه" رو اضافه کردم ... :)
پ.ن.2: اسم پستو اول گذاشته بودم "یه شروع متوسط" ولی الآن میبینم که واقعا حق مطلب ادا نمیشه :| "یه شروع عوضی" ؟ "یه شروع بد" ؟ ...
پ.ن.3: فرمون دست گرفتن رو با آهنگ گوش کردن و اینجا نوشتن شروع کردم از همین الآن :)
پ.ن.4: من که فرزند این سرزمینم، در پی توشه ای خوشه چینم .....
پ.ن.5: هنوزم : ای خوشا پس از لحظه ای چند آرمیدن ، همره دلبران خوشه چیدن / از شعف گهی همچو بلبل نغمه خواندن ، گه از این سو به آن سو پریدن :)