#من
+ همه چی آرومه، من چقدر خوشبختم
- الکی مثلا همه چیز حل شده ؟! :|
+ چیه ؟ تلقینم نمیتونیم بکنیم ؟ :(
- :| شرمنده .. ادامه بده 3>
#شاهین
بازم خاطر نشان میکنم: غلط کردی !! :دی زودتر یه قرار کوه بذار :)
#فرزانه
"دوستت دارم" براش کمه :-( 3> :-*
#من
آهــــــ ...
#پدر
....
#مامان
3> :-*
#بابا_بزرگ
کمکات نبود من نبودم الآن :-* :-)
#من
شکرت خدام :)
#عمین
مرسی که هستی ..
#حافظ
تحصیل عشق و رندی آسان نمود اول // آخر بسوخت جانم در کسب این فضائل
#من
شط :| بریم ببینیم بالاخره میتونی کم بیارونیم یا نه ؟ :-مصمم (مخاطب: دنیا)
#خدا
"و اگر از اهل شهرها و آبادیها، ایمان میآوردندو تقوا پیشه میکردند، برکات آسمان و زمین را بر آنها میگشودیم. ولی آنها حق را تکذیب کردند و ما هم آنان را به کیفر اعمالشان مجازات کردیم"
#من
غلط کردم !!! :| :-شای
تو این بخش جاناتان مرده و وارد بهشت شده انگار !
- ما جهان آیندهمان را به یاری آموخته های جهانی که در آنیم برمیگزینیم. نیاموختن همان و جهان آینده را چون جهان حال دیدن همان :|
- "آیا بهشت جای دیگری نیست ؟" - "نه جاناتان، چنین جایی وجود ندارد ! بهشت در زمان و مکان نیست. بهشت کمال یافتن است."
- آنگاه که بدانی چه میکنی پیروزی در راه است.
-
- شرایط اقدام به قتل یا خودکشی زمانی بوجود میآید که فرد امکان گریز از وضعیت ناهنجار و دشواری که گرفتارش شده را ناممکن بداند. موقعیت بحرانی میتواند معضلی باشد که شخص از حل آن ناتوان است یا گمان میکند ناتوان است. در چنین حالتی ذهن او برای رهایی از بحران و در واقع برای حل مسئله دو راه حل غیر طبیعی را ممکن است انتخاب کند: 1) میکوشد تا صورت مسئله را پاک کند(قتل) 2) اقدام به محو کردن حلال مسئله میکند(خودکشی)
- من همیشه به یقین آنها حسرت میخورم. یقین آنها از کجا آمده ؟ از جهل ؟ اگر ندانستن و فکر نکردن به ماهیت آفرینش چنین آرامشی میآورد من به سهم خودم به هرچه دانستن اینچنینیست لعنت میفرستم.
- ای پسر عمران! هرگاه بنده ای مرا بخواند، آنچنان به او گوش میسپرم که گویی بنده ای جز او ندارم اما شگفتا بنده ام همه را چنان میخواند که گویی همه خدای اویند جز من. ( :| )
توصیه میکنم این کتاب رو بخونین .. کتاب 113 صفحه ای مفهومی و سنگینیه و اوایلش آدم رو گیج میکنه و حتی ممکنه باعث بشه نیمه کاره رهاش کنین ! ولی اگه ادامه بدین و به اواسطش برسین جذاب میشه و نتیجه یی که باید رو میگیرین ازش :)
چرندیاتی هم که دیشب بلغور کردم اثر خوندن این کتاب بودن :پی
سوال اساسی کتاب، "خداوندی هست ؟"، در طول کتاب بی پاسخ میمونه و فقط در انتها چند سطری خواننده رو به سمت "آری، هست" میبره !
داستان کتاب اما روایت چند ماه از زندگی یونس هست که داره تز دکتراش رو در باره ی علل اجتماعی خودکشی دکتر پارسا مینویسه. (:| :دی)
به نظرم نویسنده یا باید "منکر خدا"یی باشه که خیلی خوب تونسته انکارش رو از فیلتر های چاپ این مملکت عبور بده، یا این که "خیلی بد" خواننده رو به سمت (فقط) فکر راجع به "وجود او" سوق میده :))
چند خط از کتاب رو که برام جالب بود مینویسم ... باشد که هدایت شویم :)) :
خلاصه :
کتاب ترجمهی نامهایست که معشوقهی قدیم قدیس آگوستین پس از خواندن کتاب "اعترافات" او به وی مینویسد!
جملات برگزیده:
1. نوشتهای "خداوند بالا تر از همه خواهان زندگی پارسایانهی من است." چه سخت است باور به چنین خدایی.
2. رقیب من تنها رقیب "من" نبود. او رقیب هر زنیست. او همانا فرشتهی مرگ عشق بود. تو اسمش را پرهیزگاری میگذاری.
3. وقتی احمقها میخواهند خطا نکنند، دقیقا خلافش را میکنند! (هوراس)
امشب قرآن باز کردم :) خیلی خوب بود 3> ...
سوره یونس:
و هر کس که ستم کرده، اگر تمامی آنچه روی زمین است در اختیار داشته باشد، (همه را از هول عذاب،) برای نجات خویش میدهد! و هنگامی که عذاب را ببینند، (پشیمان میشوند؛ امّا) پشیمانی خود را کتمان میکنند (، مبادا رسواتر شوند)! و در میان آنها، بعدالت داوری میشود؛ و ستمی بر آنها نخواهد شد!(۵۴)