آن روی من

جایی برای جاری شدنِ چیزی که هستم

آن روی من

جایی برای جاری شدنِ چیزی که هستم

آن روی من

بعضی حرف ها رو نمیشه زد ...
بعضی حرفا رو باید توی دلت دفن کنی ..
شاید برای اینه که ارزش دوستی بیشتر از اینه که با یه حرف نابجا خرابش کنی ! ارزش هر رابطه ای ...

#inner_peace

-----------------------
پ.ن.1: اینا بیان صدرای 21 ساله‌ست... دلم نیومد عوضش کنم :)

طبقه بندی موضوعی
بایگانی

۴۲ مطلب با موضوع «کتاب» ثبت شده است

سرگشته

زرتشت در نیمه شب به بلندای تپه‌ی جزیره رفت. شتابان گام می‌زد تا سپیده دم به کناره‌ی دیگر برسد؛ چون می‌خواست از آن سو آهنگ دریاها کند. همانجا که برخی کشتی‌های بیگانه هم لنگر می‌انداختند تا مهاجران از جزیره‌های شادکامی را با خود برند.

زرتشت از همه‌ی سفرهای تنهایش از دوران جوانی یاد می‌کرد و کوه‌ها و تپه‌ها و بلندی‌هایی که در زندگی از آنها فرا رفته بود بر خیالش نقش می‌بستند.

آنگاه با خود گفت:

«من سرگشته و کوه‌نوردی بیش نیستم. دشت‌ها را خوش ندارم و بسیار در جای خود قرار نتوانم گرفت. هر تقدیر و آزمونی که به خود ببینم، همه‌ی رویدادها در نگاه من کوچیدن و اوج گرفتن در بلنداییست. گذشت آن زمانی که از دست سرنوشت چشم به راه رویدادها می‌توانستیم بود. دیگر از سرنوشت چیزی را انتظار ندارم که پیش از این در من نبوده است.

پس از این هرچه روی دهد بازگشت دیگربار خویشتن من است. پس از آوارگی و آمدن رویدادها و گذشت روزگاران. اما من اینک بر واپسین قله‌ی خویش، فراروی دشوارگذرترین راه ایستاده‌ام که در طول زندگی هرگز چنان راهی را نسپرده‌ام. من اینک دشوارترین و هولناک‌ترین آوارگی‌ام را آغاز می‌کنم.

چون منی را چه شاید که از چنان لحظه‌ای بگریزم که فریاد می‌زند: تو اینک برسر آغاز راه شکوه خویش ایستاده‌ای، آنجا که قله‌ها به ژرفناها می‌پیوندند. تو داری در این راه گام می‌زنی. اگر پیش از این واپسین خطرهایی بود که فراروی خود داشتی، هم‌اکنون آخرین پناهگاهیست که به سوی آن ره‌سپاری. تو اینک ره‌سپار راه شکوه خویشی. کجاست آن بهترین شهامتت، که تو را به واپسین راهی نیست.

تو اینک ره‌سپار راه شکوه خویشی. یکه و تنها. و کسی از پشت سر، دزدانه به دنبالت نمی‌آید.


وقتی نردبان‌ها را از زیر پاهایت برداشته باشی، ناگزیر باید بدانی چگونه روی سر خویش بالا روی. جز این -حتی بالاتر از آن، جز با گام نهادن بر روی سر یا بر دل خویش- راهی برای اوج گرفتن نخواهی یافت. بدین‌سان نرم‌ترین‌هایت باید سنگین شوند. کسی که خود را بسیار می‌نوازد، عاقبت زین همه نوازش خسته خواهد شد. آفرین بر هرچه سخت آفرین. دوست ندارم سرزمینی را که از آن شیر و شهد می‌تراود.

هرکو بخواهد "نیک دیدن" را، باید بیاموزد که چگونه نگاه‌های خود را ره‌سپار آنسوی حد و مرز خویشتن خویش کند. یعنی از خود نظر برگیرد.

هر کوه‌نوردی باید از چنین سرسختی و عزمی برخوردار باشد. زیرا کسانی که چیزها را با چشمانی ظاهربین می‌بینند، باید در نزد زودیاب‌ترین اندیشه‌ها بایستند (جز اندیشه‌های سطحی به چیزی نخواهند رسید). اما تو ای زرتشت، تو می‌خواهی ژرفنای همه‌چیز را بنگری. آری، ژرفناهای ژرف را. پس باید برفراز خویشتن خویش راهی بشکافی و از آنجا بالا روی تا ستارگان خویش را که در هر افقی جز افق بلند تو خوارند و خورد بنگری.


ادامه دارد...


---------------------

پ.ن.1: چنین گفت زرتشت، کتاب سوم.

عشق، ورای ایمان ...

اگر من به زبان فرشتگان با شما گفتگو کنم اما در قلبم عشقی به شما نداشته باشم، فقط ناقوسی پر سر و صدا یا سنجی بوده‌ام که به شدت به هم کوبیده می‌شود.

اگر قدرت پیامبران را داشته باشم و از تمام رموز و دانش‌ها آگاهی داشته باشم، یا حتی اگر ایمانی داشته باشم که با آن بتوانم کوه‌ها را جابجا کنم اما فاقد عشق باشم، درواقع "هیچ" هستم.

اگر تمام آنچه را دارم ببخشم و جسمم را در آتش بسوزانم اما عاشق نباشم، در قبال این کارها هیچ چیز نصیبم نخواهد شد.


عشق صبور و مهربان است.

عشق به دور از حسادت و خود ستایی‌ست.

عشق به دور از خودبینی و گستاخی‌ست.

عشق، به دور از تعصبات کورکورانه‌ست.

عاشق زودرنج و کج خلق نیست و از صداقت و درستی سرخوش و لبریز می‌شود.


با عشق، همه چیز قابل تحمل است، همه چیز باورپذیر می‌شود.

عشق با خود امید می‌آورد، با عشق همه چیز را صبورانه می‌پذیریم.

عشق، بی‌پایان و جاودانه‌ست.


-----------------------------------------

پ.ن.1: پائولو کوئیلو

پ.ن.2: شهامت می‌خواهد که با فقدان‌های اجتناب‌ناپذیر روبرو شویم و با این وجود، باز هم عاشق و پذیرای زندگی بمانیم ... «فردریکسون؛ کتاب هم‌آفرینی تغییر» ...

پ.ن.3: ولی هنوز هم برای من، دل عاشق قشنگ‌تره تا سر عاقل! :)

لائو تِ سه

هیچ چیز در این جهان چون آب، نرم و انعطاف پذیر نیست. با این حال برای حل کردن آن چه سخت است چیز دیگری یارای مقابله با آب را ندارد. نرمی بر سختی غلبه می کند و لطافت بر خشونت. همه این را می دانند ولی کمتر کسی به آن عمل می کند.

فرزانه هنگام غم، آرام باقی می ماند. بدی به دل او راهی ندارد. چون کمک کردن را ترک کرده بزرگترین کمک مردم است. کلام حقیقت متناقض به نظر می رسد.


انسان های عادی تنهایی را دوست ندارند در حالی که فرزانه تنهایی را به کار می گیرد. او در تنهایی درک می کند که با هستی یگانه است.

فرزانه بدون انجام دادن کاری عمل می کند و بدون به زبان آوردن کلمه ای آموزش می دهد. اتفاقات رخ می دهند و او به آن ها اجازه ی روی دادن می دهد؛ موارد مختلف ناپدید می شوند و او به آن ها اجازه ی از بین رفتن می دهد. او دارد، بدون آن که مالک چیزی باشد، عمل می کند، بدون آن که انتظاری داشته باشد. وقتی کارش به اتمام می رسد، آن را فراموش می کند. به همین دلیل برای همیشه جاوید باقی می ماند.


فرزانه همیشه در آخر می ایستد؛ به همین دلیل از همه جلو تر است. به هیچ چیز وابستگی ندارد؛ به همین دلیل با همه چیز یگانه است. چون خودش را رها کرده، به تمامی راضی و خوشنود است.

فرزانه جهان را مشاهده می کند و به دید درونی خویش اعتماد می کند. او اجازه می دهد اتفاقات آن طور که باید رخ دهند. قلب او همچون آسمان باز و گسترده است.

فرزانه هر چیز را آن طور که هست می بیند، بدون تلاش برای تسلط بر آن. او اجازه می دهد هر چیز سیر طبیعی اش را طی کند و در مرکز دایره باقی می ماند.

فرزانه در جستجوی رضایت خاطر نیست. نه در جستجوست، نه انتظار می کشد. او حاضر است؛ آماده برای خوش آمد گویی به هرچیز.

--------------------------------
پ.ن.1: تائو دِ چینگ کتاب لائو تِسه عارف چینی معاصر با بوداست ...

دوازده ستون => ستون اول

ستون اول: رشد شخصی


لعنتی! دیگه تحملش رو ندارم!

قطعا آرمان کسی این نیست که در چهل سالگی با شرایطی مثل "شغلی که دوست ندارد و همسری که با او تفاهم ندارد و اقساط عقب افتاده‌ی وام مسکن و ...." روبرو شود!

اما با نگاهی ساده به اطرافیانمان، مثال‌های زیادی از موارد گفته‌شده و حتی بدتر از آن را مشاهده می‌کنیم. پس چه تضمینی وجود دارد که ما هم به آن دچار نشویم؟


قسمت‌هایی از کتاب:


- سخت کار کرده‌ای. مگر نه؟

- خیلی! سخت‌تر از خیلی‌ها. ساعت‌های زیادی کار می‌کنم، اضافه کاری می‌کنم، هرکاری که بگویی.

- به نظرم شاید مشکل تو همین باشد!

- مشکل توی سخت کار کردن است؟

- نه، سخت کار کردن در نوع خود مشکلی ندارد! اما «اولین ستون موفقیت این است که بیش‌تر از آنکه سخت روی شغلتان کار کنید، روی خودتان کار کنید.»


- «موفقیت زمانی از راه می‌رسد که خود را فراتر از آنچه هستی رشد دهی.»

- چطور این کار رو بکنم؟

- کتاب بخوان، به سینما و تئاتر برو و ... و بعد اطلاعاتت را به کار بگیر.


- یک درخت چقدر قد می‌کشد؟ همانقدر که در توانش باشد. اما یک انسان چطور؟ انسان می‌تواند کمال را برگزیند یا سکوت را انتخاب کند!

- اما من تلاشم را کرده‌ام!

- درست! اما نکته اینجاست که بیشتر مردم وا می‌دهند. شاید تو دست از تلاش کردن کشیده‌ای! الآن وقت آن است که دوباره دست به کار شوی و در جهت درست تلاش کنی.


- اگر واقعا می‌خواهی اوضاع تغییر کند باید خودت تغییر کنی. اگر به زندگی کردن به همین روش ادامه دهی، در آینده هم همان وضعیتی را مشاهده می‌کنی که الآن داری.


#موفقیت #رشد_فردی #گروه_پرانا


https://www.instagram.com/p/BOZp2lJFjh8/

MBTI


این کتاب رو به همه‌ی دوستانی که تا حالا به مشکلاتی توی روابطشون برخورد کردن پیشنهاد میکنم !

باید توجه داشته باشیم که رابطه با انسانها خیلی حیطه‌ی گسترده‌ای داره و فکر نمیکنم کسی پیدا بشه که این جمله رو نگه که "اگه میدونستم برای فلانی باید هدف رو بیشتر از مسیر شرح بدم حرفمو بهتر میفهمید" .. یا موارد مشابه !


چکیده‌ی این کتاب اینو میگه که اگه میخوای نتیجه‌ی مطلوبی بگیری، با مردم جوری رفتار کن که دوست دارن باهاشون رفتار بشه! و در ادامه به خواننده روشهایی برای شناختن تیپ انسانها و رفتار مناسب و درست با اونا رو آموزش میده.

اثر مرکب ..

اینو توی اینستاگرامم شیر کرده بودم، حس کردم جاش اینجا خالیه :" و شد آنچه شد :دی



"

فکر میکنم همه شنیده باشیم که میگن "تا وقتی اهدافت رو روی کاغذ ننویسی و هر روز مرورشون نکنی، برات در حد آرزو می‌مونن" ... یا حتی عجیب‌تر از اون؛ همه می‌دونیم که مثلا "اگه می‌خوام اپلای کنم باید تافل بدم، برای تافل باید تا خود روز آزمونش از لحظه لحظه هام استفاده کنم و ..."

اما در همین لحظه چند نفر هستن که اهدافشون رو روی تخته‌ی اتاقشون نوشته باشن؟ یا حتی عجیب‌تر! دوستایی که میخواین اپلای کنین! اینجا چیکار می‌کنین؟!

به شخصه اعتقاد دارم مهمترین مسئله‌ای که باعث می‌شه خیلی از ما از موفقیت مورد نظرمون باز بمونیم، بلد نبودن نکات موفقیت نیست! بلکه مهم‌ترین مسئله اینه که بلد نیستیم از نکاتی که بارها شنیدیم استفاده کنیم !
کتاب "اثر مرکب" به قلم "دارن هاردی" دقیقا همین قطعه‌ی گمشده‌ی پازل رو بهمون می‌ده و با مثال‌ها و مطالبی که ممکنه زیاد شنیده باشیم، با رویکردی عملی به من یاد داد "چطور میتونم ۲سال دیگه شاهد یه صدرای موفق باشم" .
امیدوارم به زودی نتیجه‌ی خوندن این کتاب رو توی زندگی حداقل یکی از شما عزیزان هم شاهد باشم :)

"

------------------------------
پ.ن.1: پروفایل اینستاگرام من: @sadra_moradian
پ.ن.2: اگه هنوزم فقط فکر میکنین که "کتاب خوبیه" و نخریدینش، به نظرم منتظر موفقیت نباشید! یا اینکه تا دیر نشده بخرید و استفاده کنید از این کتاب :)
پ.ن.3: کتاب "اثر مرکب" به قلم "دارن هاردی" ..
پ.ن.4: لطفا لطفا لطفا هر فصل از این کتاب رو تا وقتی تماما کارهایی که ازتون خواسته رو انجام ندادید تموم شده فرضش نکنید و سراغ فصل بعد نرید ! :)

خدا فرشته‌های امید را فرستاد

قلب دختر از عشق بود، پاهایش از استواری و دست‌هایش از دعا. اما شیطان از عشق و استواری و دعا متنفر بود.

پس کیسه‌ی شرارتش را گشود و محکم‌ترین ریسمانش را به‌در کشید. ریسمان ناامیدی را. ناامیدی را دور زندگی دختر پیچید ... دور قلب و استواری و دعاهایش ... ناامیدی پیله‌ای شد و دختر کرم کوچک ناتوانی.

خدا فرشته‌های امید را فرستاد تا کلاف ناامیدی را باز کنند. اما دختر به فرشته‌ها کمک نمی‌کرد! دختر پیله‌ی گره در گره‌اش را چسبیده بود و می‌گفت «نه، باز نمی‌شود. هیچ‌وقت باز نمی‌شود»

شیطان می‌خندید و دور کلاف ناامیدی می‌رقصید. شیطان بود که می‌گفت «نه، باز نمی‌شود. هیچ‌وقت باز نمی‌شود»

خدا پروانه‌ای را فرستاد تا پیامی را به دختر برساند.

پروانه بر شانه‌های رنجور دختر نشست و دختر به‌یاد آورد که این پروانه نیز زمانی کرم کوچکی بود گرفتار در پیله‌ای. اما اگر کرمی می‌تواند از پیله‌اش به‌در آید، انسان نیز می‌تواند.

خدا گفت: «نخستین گره را تو باز کن تا فرشته ها گره های دیگر را»

دختر نخستین گره را باز کرد.

دیری نگذشت که دیگر نه گره‌ای بود، نه پیله و نه کلافی ...

هنگامی که دختر از پیله‌ی ناامیدی به‌در آمد، شیطان مدت‌ها بود که گریخته بود.

-----------------------------

پ.ن.1: بال‌هایت را کجا جا گذاشته ای ؟، عرفان نظرآهاری ...

پ.ن.2: تقدیم به تو ... تقدیم به همه‌ی دخترهایی که وقتی زمین می‌خورند، بعد از ماساژ دادن زانوهاشون بلند می‌شن و به راهشون (قوی‌تر از قبل) ادامه می‌دن ...

پ.ن.3: منتظر روزای خوب هستم :)

بال‌هایت را کجا جا گذاشته ای ؟

روز قسمت بود. خدا هستی را قسمت می‌کرد. خدا گفت: «چیزی از من بخواهید، هرچه که باشد، شما را خواهم داد. سهمتان را از هستی طلب کنید زیرا خدا بسیار بخشنده است.»

هر که آمد، چیزی خواست. یکی بالی برای پریدن و دیگری پایی برای دویدن. یکی جثه‌ای بزرگ خواست و آن‌یکی چشمانی تیز. یکی دریا را انتخاب کرد و یکی آسمان را ...

در این میان کرمی کوچک جلو آمد و به خدا گفت: «من چیز زیادی از این هستی نمی‌خواهم. نه چشمانی تیز، نه جثه‌ای بزرگ، نه بالی و نه پایی ... تنها کمی از خودت به من بده.»

و خدا کمی نور به او داد. نام او کرم شب‌تاب شد.

خدا گفت: «آن نوری که با خود داری بزرگ است. حتی اگر به قدر ذره‌ای باشد. تو حالا همان خورشیدی که گاهی زیر برگی کوچک پنهان میشوی.»

و رو به دیگران گفت: «کاش میدانستید که این کرم کوچک بهترین را خواست، زیرا که از خدا جز خدا نباید خواست.»


هزاران سال است که او روی دامن هستی می‌تابد. وقتی ستاره‌ای نیست، چراغ کرم شب‌تاب روشن است؛ و کسی نمی‌داند که این همان چراغی‌ست که روزی خدا آن را به کرمی کوچک بخشیده بود.

-----------------------------

پ.ن.1: عرفان نظرآهاری

پ.ن.2: مستقل از اعتقاد داشتن یا نداشتن به خدا قشنگ بود ... :)

خیال‌پرداز

ویژگیهای برجسته:

  • اغلب در آینده زندگی می‌کنند. (به جای آنکه به زمان حال فکر کنند، همیشه به آینده ای پر زرق و برق و امیدبخش فکر می‌کنند.)
  • خشمگین نمی‌شوند.
  • رویایی و عاشقانه فکر می‌کنند.
  • فیلم‌نامه های متعدد درباره اینکه "چه خواهد شد" می‌نویسند.
  • بعد از پایان هر رابطه ای، از لحاظ احساسی ضربه‌ی بزرگی به آنان وارد میشود.
  • به واقعیت‌هایی که با آن در ارتباط اند اعتنای چندانی نمی‌کنند.
  • می‌خواهند همه چیز را تغییر دهند و این بیشتر شامل حال دیگران می‌شود.
  • برای پرهیز از سخت‌کوشی، از خیال‌پردازی کمک می‌گیرند.

چرا خیال‌پردازان را دوست داریم ؟
  • باعث می‌شوند زندگی زیبا و پرهیجان شود و کاری می‌کنند که روزمرگی ملال‌آور را فراموش کنید.
  • به روابط عاشقانه و صمیمی اهمیت می‌دهند. مثلا برای روز تولدتان تعداد زیادی گل می‌فرستند.
  • اگر یک خیال‌پرداز عاشق شما باشد، هیچوقت کمبود عشق را حس نخواهید کرد.

چگونه ما را آزرده‌خاطر می‌سازند ؟
  • واقعیت‌های مربوط به ما و مسائل اطراف را باور نمی‌کنند.
  • اغلب بی‌خیال و بی‌توجه اند.
  • گفته‌های ما درباره‌ی خودمان را باور نمی‌کنند.

اصل ماجرا چیست ؟
این دسته از افراد معمولا در خوانواده ای رشد می‌کنند که یکی از افراد آن، در دنیای خیالی زندگی می‌کند و یا از خوانواده‌ی خود فریب می‌خورند و دروغ می‌شنوند. این دروغ گاهی اوقات شناخته شده و گاهی ناشناخته است و افراد خوانواده نیز از آن بی‌خبرند.
(اگر علاقه به توضیحات بیشتر داشتید کتاب را پیشنهاد میکنم)

از افراد این دسته چه درسی می‌توان گرفت ؟
  • به ما می‌آموزند که می‌توان پا را فراتر از چهارچوب‌های معمول گذاشت ...
  • آنها قادرند طعم تجربه‌هایی را به ما بچشانند که رویای آن را در سر می‌پرورانیم ...
  • به ما می‌آموزند که همیشه باید خوش‌بین بود ...

نکته‌ای که خیال‌پردازان باید بیاموزند و در روابطشان استفاده کنند:
یک خیال‌پرداز باید بداند که فقط با پذیرفتن محدودیت‌های حقیقی زندگی است که می‌تواند از روابط خود لذت ببرد ...

خیال‌پردازان چگونه به تعادل برسند ؟
  • در زمان حال زندگی کنید. (امروزز می‌خواهید چه کار کنید؟ سه یا چهار کار واقع‌گرایانه در نظر بگیرید)
  • فهرستی واقع گرایانه از اهدافتان برای دوسال آینده داشته باشید. (کار، زندگی، سلامت، درس، اگر چیزی اضافه میکنید به من هم بگوئید :دی)
  • از نزدیکانتان بپرسید آن‌ها چه کسانی هستند و چه می‌خواهند و حرفشان را باور کنید!
  • حس منجی بودن را از بین ببرید. (اکثرا این افراد گرایش نهفته‌ای به منجی بودن دارند. آنان معتقدند می‌توانند هر چیزی و هر کسی را تغییر دهند.)
  • یاد بگیرید روی باز کردن کوره راه‌های زندگی تمرکز کنید.
  • خشمتان را به رسمیت بشناسید و آن را به شیوه‌های مناسبی ابراز کنید. (فهرستی از مسائلی که شما را خشمگین می‌کند درست کنید. روزی سه یا چهار چیز به فهرستتان اضافه کنید.)
  • با فریب دوران کودکی خود کنار بیایید.

به این جمله‌ها فکر کنید:
  • می‌خواهد لذت حقیقت را درک کنم.
  • می‌خواهم طعم برداشتن قدمی استوار به سوی هدف را بچشم و شادی‌های معمولی و موفقیت‌های روزانه را حس کنم.
  • زندگی، رویا یا یکی از تصورات من نیست.
  • حقیقت به اندازه‌ی کافی رضایت‌بخش است.
  • رسیدن به هدف ارزش کوشش کردن را دارد.
  • عشق خسال نیست! حقیقت است.

--------------------------

پ.ن.1: کتاب 9دسته از عشاق، دافن رز کینگما، توصیف 9 تیپ شخصیتی در روابط برای انسانها ...

پ.ن.2: این پست خلاصه ای از 26صفحه از کتاب بالا است ... قطعا نکات زیادی از قلم افتاده اند اما بیش از این در تحمل نوشتن بنده و خواندن شما(احتمالا) نبود :)

بعد از 1سال و 2ماه !!

قرآن ! تنها کتابی که به دلم آرامش میداد ... داشت به کل یادم میرفت :-(

بعد از 1سال و 2ماه دوباره مثل همیشه بازش کردم و باهام حرف زد !! چه حرفایی هم زد !! بیم و امید ... :)


قال رب انی اعوذ بک ان اسئلک ما لیس لی به علم، و الا تغفرلی و ترحمنی اکن من الخاسرین (47)

..... فاصبر ان العاقبه للمتقین (49)

..... الیس الصبح بقریب (81)


آیه های بشارت و انذار ....

قوم نوح و هود(عاد) و صالح(ثمود) و ابراهیم و لوط ....


--------------------------

پ.ن.1: سوره هود، آیات 46 تا 81 ...


عمق فاجعه در ممالک اسلامی :|

جولیان بیگراسِ روان تحلیلگر، در یکی از سخنرانیهایش عنوان کرد که مطالعه ی دقیق بیش از 100 خانواده در آمریکا نشان داد در خانواده هایی که نزدیکی بدنی میان پدر و مادر و فرزندان وجود داشت، هیچ گزارشی از زنای با محارم وجود ندارد. حمام کردن پدر با فرزندان سه یا چهار ساله اش هیچ اشکالی ندارد. این رفتارها راهیست مناسب برای پیشگیری از زنای با محارم، چرا که نیاز کودک برای مهربانی و کنجکاوی طبیعی اش به این شکل با تماس بدنی رفع میشود.

اگر میان پدر و مادر و فرزند تماسی وجود نداشته باشد، این نیازهای برطرف نشده به نواحی جنسی تنزل داده میشوند و هرگونه تماس بدنی ای ممکن است توسط فرزند جنسی تلقی شود. این دوری باطل است؛ هرچه به مهربانی بیشتری نیاز داشته باشیم، انرژی جنسیمان بیشتر میشود، چرا که این شیوه را تنها شیوه ی دریافت محبت میدانیم.

..........

رمز: "disgusting"

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید

دیالوگهایی از فیلم آلیس در سرزمین عجایب

این فیلم گرچه به ظاهر بچگانست ولی دیالوگهای به شدت قوی ای داره ! من بیشتر اینا رو دفعه ی اولی که دیدم فیلم رو نفهمیده بودم :|


Alice's Mother: Where is your corset? And no stockings!
Alice: I'm against them.
Alice's Mother: But you are not properly dressed.
Alice: Who's to say what's proper? What if it were agreed that "proper" meant wearing a codfish on your head? Would you wear it?
Alice's Mother: Alice.
Alice: To me a corset is like a codfish.
-------------------------------------

یک عاشقانه ی آرام، نادر ابراهیمی

دیگر جوان نیستم

میانسال هم نیستم

به همین خاطر است که همیشه می اندیشم: این آخرین اثریست که به او پیشکش میکنم؛ و به فکرم میرسد که بنویسم "برای آخرین بار، به او" اما حس میکنم که در این جمله نقصی، و اضطرابی هست.

یادم می آید اولین کتابم را، در نیمه راه جوانی، به بهترین دوست روزگار کودکی تا جوانیم تقدیم کردم: "به برادرم رحیم قاضی‌مقدم، که با دوستی ام بیش از همه کس او را عذاب داده ام".

حال، در آستانه ی پیری، میخواهم جمله ای شبیه به آن بگویم: "به همسرم فرزانه، که با مهر بی حدم به او، تنها کسی بوده ام که پیوسته عذابش داده ام ..."

و افسوس که نمیتوان بازگشت و از نو ساخت؛ اما دست کم، به آنها که در آغاز راهند میتوان یادگاری کوچکی داد؛ شاید به کارشان بیاید.

"یک عاشقانه ی آرام" و اگر خدا بخواهد و زنده بمانم، "یک عاشقانه ی بسیار آرام" یادگاریست از من و او به همه ی آنها که در آغاز راهند.

قال علی

میگن که 

"

از امام علی پرسیدن چجوریه که اعتقاد داری خدا هست ؟

گفت اینجوری که هرچی خواستم بکنم نشد و هرچی نخواستم شد !! فهمیدم یکی باید باشه که ارادش بیشتر از اراده ی منه ...

"


یا یه همچین چیزی ...


---------------------------

پ.ن.1:

بعضی وقتا ...


آگاموووووون تبدیــــــل میشه بـــــــه       مگاااتروومووووون

بعضی وقتا باید تبدیل بشی ! برای مشکلای بزرگ‌تر باید قوی‌تر بشی ! بعضی وقتا باید زمان بدی .. بعضی وقتا باید زمان رو بگیری ... از خودت ! از بقیه ... بعضی وقتا ... بعضی وقتا باید کم بیاری !!! آره ! :) باید کم بیاری تا بگذری .. تا بزرگ بشی ... بعضی وقتا باید بچه بشی :) باید خودتو خالی کنی .. کودک درونتو .. باید بگو..ی :)))

حالت گذار همیشه سخت بوده و هست ! سخت ترین لحظه ها لحظه های گذارن .. از یه حالت پایدار، میخوای بری تو یه حالت پایدار دیگه ... جنگ میشه .. سخت میشه .. تلفات میدی .... میبازی .. میبری :) ولی همه ی اینا، همشون به امید حالت پایدارتر بعدیشونه که دووم میاری و تحمل میکنی :) و تحمل میکنی .. و تحمل میکنی ..... و تحمل میکنی :)

وظیفه ی ما چیه این وسط ؟ اینه که اعتقادمونو از دست ندیم .. اینه که اعتمادمونو به هم، علاقمونو به هم حفظ و بیشتر کنیم :) اینه که به هم لبخند بزنیم تا تو لوپ بیفتیم (مث اونروز تو لوپ ( ;) )) ... :) اینه که حتی با هم گریه کنیم .. که کم بیاریم ... تا تبدیل شیم :) تا بشیم سوپر_صدرا_مون مثلا :دی . با یه صدای کلفت تر :))

مرد هم گریه میکنه ! خوبشم میکنه ! از زن هم بیشتر حق داره اصن !! مرد بعضی وقتا میره تو بیابون، میره کوه، میره آخر شب میدوه به بهونه ی ورزش، میره کنار چاه، میره .... میره جایی که کسی نباشه ! تا بتونه بدون اینکه بش بگن "مرد که گریه نمیکنه" (:||||||||||||||) راااحت گریشو کنه ... تا تبدیل شه ! :)) و برگرده پیش زنش :) قویتر از همیشه :)

بعضی وقتا باید قرآن بخونی :) باید ببینی خدات منتظره تا قرآنو با کنی تا چی بگه بت ؟ مثلا به من میگه "ولی و سرپرست من خداییست که این کتاب را نازل کرده، و او صالحان را سرپرستی میکند" ..... :) یا میگه "هنگامی که قرآن خوانده شود، گوش کنید و خاموش باشید. شاید مشمول رحمت خدا شوید!" ...

بعضی وقتا باید چشماتو ببندی، آهنگو پلی کنی، به هیچیم فکر نکنی، بسپری به خودش همه چیزو ... بعضی وقتا باید مرخصی بدی به خودت :)