خدا فرشتههای امید را فرستاد
- پنجشنبه, ۲۱ مرداد ۱۳۹۵، ۱۱:۱۵ ب.ظ
قلب دختر از عشق بود، پاهایش از استواری و دستهایش از دعا. اما شیطان از عشق و استواری و دعا متنفر بود.
پس کیسهی شرارتش را گشود و محکمترین ریسمانش را بهدر کشید. ریسمان ناامیدی را. ناامیدی را دور زندگی دختر پیچید ... دور قلب و استواری و دعاهایش ... ناامیدی پیلهای شد و دختر کرم کوچک ناتوانی.
خدا فرشتههای امید را فرستاد تا کلاف ناامیدی را باز کنند. اما دختر به فرشتهها کمک نمیکرد! دختر پیلهی گره در گرهاش را چسبیده بود و میگفت «نه، باز نمیشود. هیچوقت باز نمیشود»
شیطان میخندید و دور کلاف ناامیدی میرقصید. شیطان بود که میگفت «نه، باز نمیشود. هیچوقت باز نمیشود»
خدا پروانهای را فرستاد تا پیامی را به دختر برساند.
پروانه بر شانههای رنجور دختر نشست و دختر بهیاد آورد که این پروانه نیز زمانی کرم کوچکی بود گرفتار در پیلهای. اما اگر کرمی میتواند از پیلهاش بهدر آید، انسان نیز میتواند.
خدا گفت: «نخستین گره را تو باز کن تا فرشته ها گره های دیگر را»
دختر نخستین گره را باز کرد.
دیری نگذشت که دیگر نه گرهای بود، نه پیله و نه کلافی ...
هنگامی که دختر از پیلهی ناامیدی بهدر آمد، شیطان مدتها بود که گریخته بود.
-----------------------------
پ.ن.1: بالهایت را کجا جا گذاشته ای ؟، عرفان نظرآهاری ...
پ.ن.2: تقدیم به تو ... تقدیم به همهی دخترهایی که وقتی زمین میخورند، بعد از ماساژ دادن زانوهاشون بلند میشن و به راهشون (قویتر از قبل) ادامه میدن ...
پ.ن.3: منتظر روزای خوب هستم :)
- ۹۵/۰۵/۲۱