یک عاشقانه ی آرام، نادر ابراهیمی
- شنبه, ۷ شهریور ۱۳۹۴، ۰۴:۲۵ ب.ظ
دیگر جوان نیستم
میانسال هم نیستم
به همین خاطر است که همیشه می اندیشم: این آخرین اثریست که به او پیشکش میکنم؛ و به فکرم میرسد که بنویسم "برای آخرین بار، به او" اما حس میکنم که در این جمله نقصی، و اضطرابی هست.
یادم می آید اولین کتابم را، در نیمه راه جوانی، به بهترین دوست روزگار کودکی تا جوانیم تقدیم کردم: "به برادرم رحیم قاضیمقدم، که با دوستی ام بیش از همه کس او را عذاب داده ام".
حال، در آستانه ی پیری، میخواهم جمله ای شبیه به آن بگویم: "به همسرم فرزانه، که با مهر بی حدم به او، تنها کسی بوده ام که پیوسته عذابش داده ام ..."
و افسوس که نمیتوان بازگشت و از نو ساخت؛ اما دست کم، به آنها که در آغاز راهند میتوان یادگاری کوچکی داد؛ شاید به کارشان بیاید.
"یک عاشقانه ی آرام" و اگر خدا بخواهد و زنده بمانم، "یک عاشقانه ی بسیار آرام" یادگاریست از من و او به همه ی آنها که در آغاز راهند.
----------------------------------
پ.ن.1: مقدمه ی کتاب بود این 3>
پ.ن.2: جمله ها رو حتی نقطه ایشون رو عوض نکردم
پ.ن.3: با این حال بعضی جاهاش دقیــــــــقا جملات من بودن ! نمیدونم آقای ابراهیمی چطور دزدیدن حرف های منو :| :))
پ.ن.4: عاشق، زمزمه میکند، فریاد نمیکشد.
پ.ن.5: ادامه دارد ...
- ۹۴/۰۶/۰۷