عمیقا به سازوکار این دنیا بیاندیش،
به سخن خردمندان گوش کن و هرآنچه را که خوب است، برگزین.
با بنا نهادن بر اینها، درب مختصِ خود به حقیقت را بگشا.
حقیقتی را که پیش چشمان توست، از دست نده.
ببین که چگونه آب در نهر، به نرمی و آزادانه، از میان درهها و بین صخرهها در جریان است.
همچنین از کتابهای آسمانی و انسانهای فرزانه بیاموز.
همه چیز، حتی کوهها، رودها، گیاهان و درختان، بایستی مربی تو باشند.
هرگز فرصت آموختن از صدای خالص نهری کوهستانی را که بر صخرهها میخروشد از دست نده.....
----------------------
پ.ن.1: از کتاب هنر صلح: آیکیدو - موریهه اوئهشیبا
ذهن خود را از همهی افکار خالی کنید
بگذارید دلتان آرامش یابد...
ناآرامی موجودات را مشاهده کنید
و در بازگشت آنها دقیق شوید.
هر موجودی در این جهان،
به ماوایی یگانه باز میگردد.
بازگشت به این ماوا، آرامش یافتن است...
اگر این ماوا را نمیشناسید،
در اندوه و سردرگمی به این طرف و آن طرف میخورید.
اگر بدانید از کجا آمدهاید،
ظرفیت تحملتان به طور طبیعی بالا میرود..
بینیاز، سرگرم، مهربان همچون مادرِ بزرگ
و باشکوه همچون پادشاهان میشوید...
غرق در حیرتِ تائو،
از آنچه زندگی برایتان به ارمغان میآورد خوشنودید
و چون مرگ فرا رسد، آماده.. :)
حسرت نبرم به خوابِ آن مرداب
کآرام درونِ دشتِ شب خفتهست
دریایم و نیست باکم از طوفان
دریا همه عمر، خوابش آشفتهست....
گاهی وقتا لازمه یه هفته به خودت استراحت بدی و مستقل از کاری داشتن یا نداشتن، بشینی فیلم ببینی و بازی کنی و با دوستات ویدیوکال کنی و کار مفید بخصوصی انجام ندی و ....
گاهی وقتا هم هست که لازمه به خودت یادآوری کنی که کی هستی و چه کارایی کردی و جنگجوت رو بیدار کنی و مستقل از درد، سختی، تنهایی یا هر چیز دیگه که آزارت میده، کارت رو پیش ببری...
----------------------
پ.ن.1: حتی دیگه نمیخوام از دردم بگم! -فعلا-
http://midnighthymn.blog.ir/post/413/scent-of-the-life
-------------------------------
پ.ن.1: دقیقا 200 تا پست قبل! :)
قبل از اینکه بخوام حرفم رو بزنم، واژهی مکافات رو سرچ کردم و معنی جالبی داشت:
عبارت از آنکه احسانی را که با او کنند، بمانند آن یا زیاده مقابله کند و در اسائت به کمتر از آن (نفایس الفنون). مقابلهی نیکی است بمثل آن یا افزون برآن (از تعریفات جرجانی). پاداش نیکی. مکافات نیک و بد هم در این جهان بیابی پیش از آنکه بدان جهان رسی (قابوسنامه).
بر خلاف تصور من از دلالت منفی این کلمه، معنیش بیشتر به پاداش میل میکنه تا جزا! خلاصه که مکافات، همون جبرانِ خودمونه... اعم از نیک و بد :)
حالا منظورم از این تیترِ به ظاهر غریب با ابیاتِ من چیه؟
سادهست! منظورم همون مسئولیتپذیریه...
فکر میکنم برای دوستانی که با لطفشون بلاگ من رو دنبال میکنن، مشخصه که دغدغهی صدرا ارجمند (ملقب به کورنلیوس) از زمان سقوط هواپیمای اوکراینی با شماره پرواز 752، مسئولیتِ عمل و مسئولیتپذیریِ ما انسانهاست.... که چه بسا اگه مسئولیتپذیری بیشتری توی فرهنگِ ما بود، اگه منِ نویسنده و شمای خواننده و دیگرانِ ناخوانِ این مطلب، بیشتر برامون مهم بود که مسئولیتِ کارهامون رو تمام و کمال به گردن بگیریم -فارغ از اینکه چقدر مسئولیتپذیر هستیم، آیا کسی توان گفتن صادقانهی این جمله رو داره که «من مسئولیتِ تمام اعمالم رو از بدو ورودم به این دنیا تا لحظهی حال به گردن گرفتم»؟!-، چقدر دنیامون زیباتر از اینی که هست میشد...
پس میشه گفت که از منظری، این تیترِ به ظاهر غریب با ابیاتِ من، عملا همون دغدغهی فکری و روحیِ من رو داره با ادبیاتِ صرفا متفاوتی بیان میکنه...
توی تفکرِ شرقی، حرف از کارما زده میشه که تعریفِ خیلی خلاصهش رو میتونید توی متن کوتاهی که از قابوسنامه کپی کردم بخونید..
کارما عملا داره میگه که تو، چه بخوای چه نخوای، مسئول اعمالت هستی... اگه تلاشی برای جبرانش -مکافات- بکنی که فبها... اگه نه، همون اتفاق یا اتفاقی با بار روانی هماندازهش به سمتت میاد! حالا تو باید با انرژی مثبت یا منفیای که یک روزی به کسی هدیه دادی روبرو بشی و باهاش دست و پنجه نرم کنی!
به طرز عجیبی این روزها دستم به نوشتنِ طولانی نمیره!
به نظرم حرفی که میخواستم بزنم رو زدم.. بقیهش رو میسپرم به خودتون :)
#لطفا_فکر_کنیم...
داشتم دنبال یه جملهی بخصوص از کتاب "وقتی نیچه گریست" از "اروین یالوم" میگشتم، این قسمتهاش به چشمم خورد و حیفم اومد نذارمشون اینجا:
------------------------
پ.ن.1: چندتا عبارتِ عمیقِ دیگه هم توی صفحهی اینستام هست... توی هایلایتهای با اسم "کتاب" ذخیرشون کردم :)
پ.ن.2: تک تک این جملات رو میشه ساعتها و حتی روزها بهشون فکر کرد....
پ.ن.3: اون حرفی که میخواستم بزنم کلا کنار رفت! تو پست بعدی درموردش صحبت میکنم... شاید!
تصمیم داشتیم بریم بام، شام بخوریم، یه کم شهرو نیگا کنیم، برگردیم، هرکی بره سر خونه و زندگی خودش... ولی یه داییای زنگ زد، یه نگرانیای استارت خورد، شام رو خورده و نخورده سرِ خر رو کج کردیم سمت پایین، شهرو نیگا نکردیم، برگشتیم، هرکی رفت سر خونه و زندگی خودش...
یه کم قبلترش... تصمیم داشتیم یه جلسهی 2 ساعته داشته باشیم، کوچینگش کنم، کارایی که باید انجام میداد تو این دو هفته رو بررسی کنیم، یه مقدار آموزش، یه مقدار صحبت کنیم، هرکی بره سر خونه و زندگی خودش...ولی یه هدیه بهم داد، کلی حال کردم، توی کمتر از 2 ساعت هرچی حرف داشتیم رو زدیم، آموزش رو انداختیم برای جلسهی بعد، اون رفت سر خونه و زندگیش ولی من رفتم سراغ زندگیم :)...
یه کم بعدترش... تصمیم داشتم برسم خونه، یه چای بخورم، یه کم تو تلگرام باشم تا شرایط مناسب بشه، بگیرم بخوابم -یا فیالواقع از خستگی بمیرم :دی- .... ولی رسیدم خونه، دیدم آویشن دم کرده مادر :)، آویشن خوردم، یه کم تو تلگرام موندم تا شرایط مناسب بشه، دیدم دلم میخواد بنویسه...، نوشت، معلوم نیست در ادامه چی بشه! :)
میخوام اینو بگم که
ممکنه شرایط طبق چیزی که پیشبینی کردی پیش نره! ممکنه شرایط به هر دلیلی از کنترلت خارج شه! به چیزی که تو ذهنته نچسب لعنتی :)
ممکنه اتفاقایی بیفته (مثل یه تماس، یه هدیه، یه مادری که آویشن دم کرده، یه هرررررچی!) که پیشبینیشون نکردی... خب که چی؟! :)
تو هنوزم میتونی از تجربهای که داره به این نابی برات اتفاق میفته لذت ببری.... با همهی هیجانات مثبت یا منفیای که توی لحظه داری تجربه میکنی....
آیا نگرانی حس خوبیه؟ آیا دوست نداشتیم بریم بالای بام و شهرو ببینیم؟ معلومه که دوست داشتیم! ولی مهمتر چیه؟ مهمتر چی بود؟ در لحظه، با درنظر گرفتن همهی شرایطِ جدیداً به وجود اومده، تصمیمت چیه؟
این مدل تصمیمگیری نیاز به آگاهی زیادی داره... اینکه به تصمیمات قبلیت نچسبی و شرایط رو در لحظه درنظر نگیری و ..... ولی نتیجهش لزوما مثبته :)
من الآن راضی نیستم؟ چرا! حقیقتا خسته و راضیام همزمان...
آیا امکان نداشت راضیتر باشم در این لحظه؟ این چه سوال احمقانهایه آخه؟! :))))
شب بخیر :)
------------------------------
پ.ن.1: همهی این حرفایی که توی این پست زدم، برگرفته از نگاهیه که ACT یا همون Acceptance and Commitment Therapy یا همون درمان مبتنی بر پذیرش و تعهد بهم هدیه داده....
پ.ن.2: نگاهی که بهم میگه «به این فکر کن که با پذیرش شرایط موجود، چه چیزی برات ارزشمنده و تعهدت رو پای اون چیز بذار و پاش واستا» :)
من مسئول کارهایی هستم که انجامشون میدم.
من مسئول کارهایی هستم که انجامشون نمیدم.
من مسئول انتخابهایی هستم که میکنم.
من مسئول "آری" و "نه"هایی هستم که توی زندگیم -به خودم و دیگران- میگم.
من مسئول برداشتهایی هستم که توی روزمرهام از حرفها، رفتارها، اتفاقات و ... میکنم.
من مسئول حرفهایی هستم که میزنم.
من مسئول رفتارهایی هستم که انجام میدم.
من مسئول آدمایی هستم که اهلیشون کردم.
من مسئول زندگی کردن تمام بخشهایی هستم که درونم وجود دارن.
من مسئول حال خوب خودم هستم....
من مسئول هر آنچه که به من مربوط میشه هستم!
و از اینجا به بعد، بحث پذیرش این مسئولیت و انجام کارهایی که این مسئولیتپذیری به دوشم میگذاره به میون میاد....
من چقدر به مسئولیتهام اهمیت میدم و چه کارهایی براشون میکنم؟
----------------------------
پ.ن.1: این پست در ادامهی این پست و این پست نوشته شده :)
پ.ن.2: کاش این رو بفهمیم که دیگران هم دقیقا همین مسئولیت رو درمورد خودشون و دنیای خودشون دارن.... یعنی که مسئولیت دیگران رو به گردن نگیریم... اگه من بتونم مسئولیت خودم رو درست به عهده بگیرم برای دنیا کافیه!
تو دنیایی که من دارم زندگی میکنم، یه عده آدم هستن، که با نحوهی رفتار صنعتی با حیوانات مسئله دارن. اون دسته از آدما، گوشت هیچ نوع حیوونی رو نمیخورن چون حداقل تاثیری که میتونن روی دنیا بذارن همینه! میدونین اونا چرا خودشون رو از لذت خوردن باقالیپولو با گوشت گردن، کباب برگ، استیک، کله پاچه، شیشلیک و خیییلی از غذاهای خوشمزهی دیگه محروم میکنن؟ چون براشون مهمه! چون دغدغه دارن! چون دلشون برای حیوانی که باهاش درست رفتار نمیشه، برای اون گوسالهای که توی یه محیط 1*2 نگهداری میشه و حتی نمیتونه درست سر جاش بشینه و مجبوره ایستاده بخوابه تا عضلههای پاش زودتر بزرگ بشن، برای اون گاو ماده که رسما بهش تجاوز میکنن، و بعد از بچه دار شدنش برای تولید شیر بیشتر، بچشو ازش جدا میکنن، برای اون خوک، برای اون مرغ، برای اون.......... میسوزه!! آره! یه سری آدم توی دنیایی که من توش زندگی میکنم هستن، که آدمن! که دلشون از سنگ نیست! که براشون مهمه! که دغدغهی انسانیت دارن.....
این فقط بک مثال بود... هرکدوم از ما -امیدوارم- به روش خودمون سعی داریم دنیا رو زیباتر کنیم... هر روشی هم بالذات ارزشمنده :)
توی دنیایی که تو داری زندگی میکنی..... نه! درستتره که بگم میکردی! آره... توی دنیایی که تو داشتی زندگی میکردی، یه عده.... نمیدونم چی اسمشون رو بذارم! آدم؟ حیوون؟؟ جسارته به مقام انسان! حتی توهینه به حیوانات اگه اسمشون رو حیوون بذارم :|
یه عده موجود، انگل، نمیدونم! یه موجوداتی هستن که فقط زور دارن و نه عقلی، نه منطقی، نه سوادی، نه فهم و شعوری و نه حتی دلی دارن برای سوختن و اندکی خوی انسانی نشان دادن! :|
لعنت به منی که دارم توی این دنیا زندگی میکنم! :|
لعنت به منی که هنووووز با این حجم بیعدالتی، نفهمی، بی مسئولیتی و هرچه "غیر انسانیت"ه میگنجه، میتونم بخوابم!!
لعنت به من! اگه حرکتی در جهت آزادی و آزادگی، صلح و عشق، آگاهی و مسئولیت پذیری نکنم....
خبر کوتاه بود و دهشتناک!
یک دخترِ دیگه! یک دخترِ دیگه!!!!
سر بریدن! مثل حیوان! یا حتی پستتر از حیوان در نگاه این موجوداتِ بی همه چیز......
تا کی میخوایم چشممون رو ببندیم و سیب زمینی باشیم و هیچ غلطی نکنیم؟؟؟
تا کی میخوایم مسئولیت انسان بودنمون رو به عهده نگیریم و راحت یه گوشه از دنیا بشینیم و زندگی خودمون رو بکنیم؟!!!
تا کی قراره دخترانِ دیگهای تلف بشن، هواپیماهای دیگهای بر اثر "خطای انسانی!!!!!!" سقوط کنن، حیواناتِ بیگناه دیگهای سلاخی بشن و .....
کی قراره من بفهمم که باید حرکت کنم؟ :|
---------------------
پ.ن.1: همهی این موارد رو با خودم بودم... امیدوارم کسی بابت دردی که توی متنم هست ناراحت نشده باشه...
پ.ن.2: ولی اگه شما هم موافقین حرکتی بکنین لطفا! من اگر ما نشود.....
پ.ن.3: لعنت به این زندگی :/
پیش نوشت: برگرفته شده از این صفحه، بدون تصرف و تلخیص :)
--------------------------------------
احتمالا همه ماها با این سوالا روبهرو شدیم که: زندگی چیه؟ بعد مرگ چی میشه؟ از کجا اومدم؟ کجا میرم؟ و سوالهای مشابه که میشه همهشون رو جمع کرد توی یه سوال: حقیقت چیه؟
این سوال خیلی بزرگه، اونقد بزرگ برای نزدیک شدن به جوابش، انسانها چهار روش رو پیش گرفتن: دین، علم، فلسفه و هنر!
یعنی در واقع دین و علم و فلسفه و هنر خیلی مشابهان، خیلی نزدیک همن، شاید یکی نباشن اما هر چهارتا به دنبال جواب یه سوال هستن.
عجیبه نه؟ اینکه هنر و دین، هنر و علم، دین وعلم و ... همه یه هدف دارن.
اما ابزار هر کدوم از اینها متفاوته: دین از طریق وحی، علم با تجربه و آزمایش، فلسفه با تفکر و هنر با تخیل و احساس سعی میکنه به این سوال پاسخ بده.
من برای جواب دادن به این سوالها، از دین شروع کردم. چون طبیعتا دین اولین چیزیه که باهاش آشنا شدم. بعد از اون علم، بعد کمی فلسفه و بعد چیزی که هیچوقت فکرش رو نمیکردم: هنر!
هیچ وقت فکرش رو نمیکردم که سمت این یکی بیام! اما تصادفی پیداش کردم و خوشحالم از این بابت. مدت کوتاهیه که با یه مدرسه خوب توی شیراز آشنا شدم که حرفهای سعی میکنن هنرمند (به معنای واقعی کلمه) تربیت کنن.
احتمالا به زودی از تجریباتم از هنر بیشتر بگم. چون اینقدر این فضا برای من بزرگ، دور و عجیب هست که هنوز معتقدم که نونم نبود، آبم نبود، چرا رفتم سراغ این یکی!
شما از کدوم روش استفاده میکنین؟ یه جواب رسیدین؟
*اینکه هنرمند کیه و اصلا هنر واقعی چیه بحث مفصل و جداگونهایه.
---------------------------------
پ.ن.1: واقعا زیبا بود! :)
+ حتما برات پیش اومده که یاد خاطرات گذشته بیفتی!
- آره زیاد!
+ تو هم قبول داری که خوب/بد بودن حالت، وقتی که یاد خاطرهای میافتی خیلی ربطی به خوب/بد بودن اون خاطرات نداره...؟
- آره فک کنم همینطور باشه!
+ چی میشه که اینجوری میشه؟
- یه دلیلش شاید این باشه که حال الآنت روی حسی که از خاطره میگیری اثر میگذاره! مثلا همین الآن به یه خاطرهی خوب فک کن...
+ (لبخند با چشمان بسته)
- یه وقتی هست که این خاطره حالت رو خوب میکنه... یاد اون هیجان یا لذت یا حال خوب میافتی و اون حال برات تداعی میشه و به الآنت هم سرایت میکنه... ولی یه وقتایی هم هستن که همین خاطره، چون الآن حضور نداره ممکنه غمگینت کنه..
.......
- چی شد یهو این سوالا رو پرسیدی؟
+ نمیدونم! یه نوستالژی عجیبی نسبت به کل زندگیم دارم... یادشون افتادم... لیسانس، شریف، همهی سختیا و خوش گذشتناش.... بعدش، بزرگ شدنم، زندگی کردنم، دلتنگیام، چهرهی خیلی از دوستایی که داشتم و الآن هرکدوم یه سر دنیان (یا شاید اون دنیان....) اومد جلو چشمم.... ولی حالم خوب بود :)
- نوش.. :)
------------------------------
پ.ن.1: واگویههای ابدی یک ذهن آرام...
پ.ن.2: با این چیزا درست نمیشه! باید چندتا آدم رو ببینم یا یه سفر مینیمال ولی حال خوب کن برم...
پ.ن.3: ولی حالم خوبه! این از امشب :)
خواستم چند تا فیلمی که اخیرا دیدم و خوب بودن و تعریف کنم که ترغیب شین برین ببینین، برق رفت، لپتاپ هم باطری نداشت، همهش پاک شد :|
حالا تا جایی که حال دارم دوباره مینویسم...
اول از همه "V for Vendetta"... داستان یه مردِ جوکر-مسلک که یک آرمان درمورد عدالت داره و اون ایده رو انقدددر خوب و درست و کامل اجرا میکنه که آدم دلش میخواد آرمانهاشو بده به آقای V تا براش انجامشون بده :" در کنار داستان واقعا قوی، دیالوگها و بازی ناتالی پورتمن فیلم رو به اوج میرسونه :)
دوتا دیالوگ ازش نقل میکنم و حرفم تمام:
وی:«من اطمینان میدم که به شما آسیبی نخواهم رساند.»
ایوی:«تو کی هستی؟»
وی:«کی؟ بهتره بپرسیم چی هستم! کسی که به وظیفه اش عمل میکنه، مردی با نقاب»
ایوی:«خب، اینو که میبینم.»
وی:«البته که میبینید. من در مورد قدرت بینایی شما تردیدی ندارم؛ من تنها در مورد تناقض سوال از یک مرد نقابدار درمورد هویتش صحبت میکنم.»
دومیش فیلم "The pianist" ه که ظاهرا یک داستان واقعی درمورد جنگ جهانی دوم و یک پیانیست یهودیه... اونم واقعا فیلم قوی ایه ولی ناراحت میشین احتمالا :)) آدرین برودی برای این فیلم، اسکار نقش اول مرد رو گرفت فکر کنم (حال ندارم سرچ کنم مطمئن شم :دی)
سومین فیلمی که اخیرا دیدم "se7en" بود. مال سال 1995 ه! برد پیت، مورگان فریمن و کوین اسپیسی با کارگردانی دیوید فینچر 3> 3>
درمورد قاتلیه که مقتولهاش هرکدوم یکی از هفت گناه کبیره رو انجام دادن... شکمپرستی، طمع، تنبلی، خشم، غرور، شهوت و حسادت..
اینم فوقالعاده بود.... :|
توی این مدت فیلمهای "انجمن شعرای مرده" و دو-سه تای دیگه رو هم برای دومین بار دیدم :))
---------------------
پ.ن.1: سر کلاس روانشناسی احساس و ادراک، درحال تلاش برای تمرکز کردن :"
پ.ن.2: لعنت به اداره برق :)) کلی تعریف کرده بودم از هرکدوم فیلما :|
پ.ن.3: کامنتها رو هم ببینید! کلی فیلم خوب توشمعرفی شده :)
عادت! این عالیترین کارکرد مغز انسان! این زنده نگاه دارندهی موجود زنده....
ما به همه چیز عادت میکنیم!! همه چیز... خوشبختانه یا متاسفانه این حقیقت داره که هررر شرایطی که توی زندگی هر کسی پیش بیاد، با وجود همهی درد، غم، هیجان، تلاطم یا هر احساس دیگهای، خیلی زودتر از چیزی که فکرشو بکنیم برامون عادی میشه.... درست مثل بوی این عود که کمتر از نیم ساعته روشنش کردم ولی دیگه احساسش نمیکنم! :/
رابطمون از کفمون رفت و تنها شدیم، عادت کردیم
با یه سری آدم توی زندگیمون مسئله داریم، به اونا و به مسئلههامون عادت میکنیم
دغدغههایی داریم که هرکدومش برای دیوانه شدن یک موجودِ عادت-نکن کافیه، ولی بخاطر عادت کردن به تکتکشون زندگی رو میگذرونیم...
هواپیمایی سقوط کرد و یک ایران سیاهپوش شد و ما دلتنگ، به دلتنگی هم حتی عادت کردیم!
کرونا اومد سبک زندگیمون رو تغییر داد، عادت کردیم
به زلزله که خیلی وقته عادت کردیم!...
هنوز توی دوران کرونا -و نه پساکرونا!- اتفاقات جدیدی افتاد که زندگیمون رو زیر و رو کرد، به این هم داریم عادت میکنیم..... :|
میگن این نیز بگذرد... ولی فکر کنم صحیحتره اگه بگیم "به این نیز عادت خواهم کرد"....
امشب درسا نامی برام نوشت که «واقعن بلایی نیس ک سرم نیومده باشه»... با اندکی سهلگیری قبول دارم حرفشو! البته که هنوز خیلی بلایای طبیعی و غیرطبیعی هستن که سرمون نیومدن! ولی اگه بخوایم حدی براش درنظر بگیریم، مثلا اینکه تا حدی بلا سرمون بیاد که نریم خودمونو بکشیم، فکر کنم حق با درسا باشه!
اما مسئلهای که جدید باهاش روبرو شدیم اینه که سرعت رخدادها انقدددر زیاد شده که عادت-دونیمون داره پاره میشه!! حتی به مسئلهی چندتا قبل هنوز درست عادت نکردیم که جدیده سر و کلهش پیدا میشه :))
شاید این هم چیز جدیدیه که باید بهش عادت کنیم! :/
---------------------------
پ.ن.1: شاید شما هم مجبور شین به بی سر و ته بودن متنهای من عادت کنین کم کم!
اینجا گفتم «میخوام از معنایی که مسئولیت پذیری، آگاهی، صلح، عشق، ارتباطات، بخشش و مفاهیمی از این دست برای من دارن حرف بزنم»
و این، یه دلنوشته درمورد پذیرش مسئولیت و دغدغهی صلح هست که در من وجود داره....
حالا میخوام درمورد معنایی که "مسئولیت و مسئولیت پذیری در روابط" برای صدرا داره حرف بزنم...
توی کتاب شازده کوچولو، روباه یه حرف قشنگی به شازده میزنه... میگه که «تو تا زندهای نسبت به چیزی که اهلیش کردی مسئولی» این حرف رو بعد از دیالوگی که با هم داشتن بهش زد. قسمتی از دیالوگ که برام مهمه، اونجاست که مفهوم اهلی کردن رو داره میگه: «تو الان واسه من یه پسر بچهای مثل صد هزار پسر بچهی دیگه. نه من به تو احتیاج دارم نه تو هیچ احتیاجی به من... اما اگه منو اهلی کنی، هر دومون به هم احتیاج پیدا میکنیم! تو واسه من میون همهی عالم موجود یگانهای میشی و من واسه تو...»
وقتی این چند خط رو میخونیم، دیگه حرف مثبت و مفید بیشتری زدن درمورد مسئولیت سخت میشه! اما میخوام به چند تا چیز اشاره کنم:
من (بخوانید "ما") از وقتی به دنیا اومدم، در حال اهلی کردن آدما بودم... مادر، پدر، مادربزرگ و پدربزرگ، داییها، عمهها و عموها، بچههای اونا، دوستهای مدرسهم، حتی معلمهام، بچههای دانشگاه، شاگردام، همکارام و ...... مسئولیت من در برابر اهلی شدن اونا چیه؟
توی NVC (ارتباط بدون خشونت)، گفته میشه که «ما مسئول احساسات آدمها نیستیم! ما فقط مسئول کارهایی هستیم که داریم انجام میدهیم».. این درسته، اما مهمه که چطور تفسیرش کنیم!
من مسئول کاری هستم که دارم انجام میدم. یکی از کارهایی که من میتونم انجام بدم (ولی معمولا انجام نمیدم) اینه که به دیگرانی که تصمیمم روشون تاثیر داره درمورد دلایل تصمیمم توضیح بدم و سعی کنم اونا رو متقاعد کنم که این کار برای شخص من خوبه (یا هر چیز دیگری) ... اون وقته که میتونم بگم من مسئولیت این رابطه رو پذیرفتم و هر کاری که میتونستم براش انجام دادم.. قرار نیست پذیرش مسئولیت در مقابل دیگران باعث بشه مسئولیتم در مقابل خودم رو فراموش کنم، ولی برعکسش هم به هیچ وجه قابل قبول نیست!
یکی دیگه از کارهایی که اگه مسئولیت پذیر باشم باید بکنم اینه که وقتی میخوام یه تصمیمی بگیرم، به این فکر کنم که اثراتش روی آدمهایی که بالا ازشون حرف زدیم چیه؟ آیا اذیتشون میکنه؟ غمگین میشن؟ یا هیجانزده و شاد میشن؟ چه فکری، چه احساس و چه برداشتی از کاری که من دارم میکنم براشون اتفاق میفته؟ نه بخاطر اینکه خودم رو مسئول اون احساس یا فلان بدونم!! نه! بخاطر اینکه بتونم پیشبینی کنم و توی توضیحاتی که بالاتر درموردش گفتم لحاظ کنم :)
این کارها به هیچ وجه ساده نیستن! ولی به گمان من آدمی که به این میزان مسئولیت اهلی کردن دیگرانش رو به عهده نمیگیره، نشاید که نامش نهند آدمی :|
-----------------------------
پ.ن.1: انسان، حیوانیست اجتماعی و حرف بزن! پس اگه بخواد حرف نزنه، همون حیوان خطاب شدن هم براش زیادیه....
پ.ن.2: لطفا شما هم اگه چیزی به نظرتون میرسه که این متن رو تکمیل کنه برام کامنت کنین! سپاس :)
پیش نوشت1: مدت زیادی بود که چندتا ویدیوی TED توی قسمت saved message ِ تلگرامم داشتن خاک میخوردن! بالاخره زمانی از این قرنطینه رو برای دیدن اونا استفاده کردم و شد آنچه شد...
پیش نوشت2: اگه غلط تایپی یا املایی دیدین لطفا بهم خبر بدین :)))
----------------------------------
یه نکتهای! اینا لزوما TED نیستن!! کلا برای سهولت به هر نوع سخنرانیای اینجا تد گفتم تا حالا :))
How to be fearless By learning from Tommy Shelby:
How to be popular as an introvert like Keanu Reeves:
Define what does not matter to you.. Free up spacefor what really matters!
Think of yourself less without thinking less of yourself
How to never be boring in conversation By learning Tom Hanks:
----------------------------------
پ.ن.1: تایتلها رو سرچ کنین، اگه دوست داشتین :)
پ.ن.2: برای مثال، این 3تا ویدیو کلا هیچکدوم TED نبودن! یه کانال تو Youtube بود که اینجوی یه سری نکته داشت میگفت...
پیش نوشت1: مدت زیادی بود که چندتا ویدیوی TED توی قسمت saved message ِ تلگرامم داشتن خاک میخوردن! بالاخره زمانی از این قرنطینه رو برای دیدن اونا استفاده کردم و شد آنچه شد...
پیش نوشت2: اگه غلط تایپی یا املایی دیدین لطفا بهم خبر بدین :)))
----------------------------------
5 Rules for the rest of your life - Matthew Mcconaughey
----------------------------------
پ.ن.1: تایتلش رو سرچ کنین، این ویدیو رو ببینین!