آن روی من

جایی برای جاری شدنِ چیزی که هستم

آن روی من

جایی برای جاری شدنِ چیزی که هستم

آن روی من

بعضی حرف ها رو نمیشه زد ...
بعضی حرفا رو باید توی دلت دفن کنی ..
شاید برای اینه که ارزش دوستی بیشتر از اینه که با یه حرف نابجا خرابش کنی ! ارزش هر رابطه ای ...

#inner_peace

-----------------------
پ.ن.1: اینا بیان صدرای 21 ساله‌ست... دلم نیومد عوضش کنم :)

طبقه بندی موضوعی
بایگانی

بیا زندگی رو -هرچی که هست- تجربه کنیم :)

تصمیم داشتیم بریم بام، شام بخوریم، یه کم شهرو نیگا کنیم، برگردیم، هرکی بره سر خونه و زندگی خودش... ولی یه دایی‌ای زنگ زد، یه نگرانی‌ای استارت خورد، شام رو خورده و نخورده سرِ خر رو کج کردیم سمت پایین، شهرو نیگا نکردیم، برگشتیم، هرکی رفت سر خونه و زندگی خودش...

یه کم قبل‌ترش... تصمیم داشتیم یه جلسه‌ی 2 ساعته داشته باشیم، کوچینگش کنم، کارایی که باید انجام می‌داد تو این دو هفته رو بررسی کنیم، یه مقدار آموزش، یه مقدار صحبت کنیم، هرکی بره سر خونه و زندگی خودش...ولی یه هدیه بهم داد، کلی حال کردم، توی کمتر از 2 ساعت هرچی حرف داشتیم رو زدیم، آموزش رو انداختیم برای جلسه‌ی بعد، اون رفت سر خونه و زندگیش ولی من رفتم سراغ زندگیم :)...

یه کم بعد‌ترش... تصمیم داشتم برسم خونه، یه چای بخورم، یه کم تو تلگرام باشم تا شرایط مناسب بشه، بگیرم بخوابم -یا فی‌الواقع از خستگی بمیرم :دی- .... ولی رسیدم خونه، دیدم آویشن دم کرده مادر :)، آویشن خوردم، یه کم تو تلگرام موندم تا شرایط مناسب بشه، دیدم دلم می‌خواد بنویسه...، نوشت، معلوم نیست در ادامه چی بشه! :)

 

می‌خوام اینو بگم که

ممکنه شرایط طبق چیزی که پیش‌بینی کردی پیش نره! ممکنه شرایط به هر دلیلی از کنترلت خارج شه! به چیزی که تو ذهنته نچسب لعنتی :)

ممکنه اتفاقایی بیفته (مثل یه تماس، یه هدیه، یه مادری که آویشن دم کرده، یه هرررررچی!) که پیش‌بینیشون نکردی... خب که چی؟! :)

تو هنوزم می‌تونی از تجربه‌ای که داره به این نابی برات اتفاق میفته لذت ببری.... با همه‌ی هیجانات مثبت یا منفی‌ای که توی لحظه داری تجربه می‌کنی....

آیا نگرانی حس خوبیه؟ آیا دوست نداشتیم بریم بالای بام و شهرو ببینیم؟ معلومه که دوست داشتیم! ولی مهم‌تر چیه؟ مهم‌تر چی بود؟ در لحظه، با درنظر گرفتن همه‌ی شرایطِ جدیداً به وجود اومده، تصمیمت چیه؟

این مدل تصمیم‌گیری نیاز به آگاهی زیادی داره... این‌که به تصمیمات قبلیت نچسبی و شرایط رو در لحظه درنظر نگیری و ..... ولی نتیجه‌ش لزوما مثبته :)

من الآن راضی نیستم؟ چرا! حقیقتا خسته و راضی‌ام هم‌زمان...

آیا امکان نداشت راضی‌تر باشم در این لحظه؟ این چه سوال احمقانه‌ایه آخه؟! :))))

 

شب بخیر :)

 

------------------------------

پ.ن.1: همه‌ی این حرفایی که توی این پست زدم، برگرفته از نگاهیه که ACT یا همون Acceptance and Commitment Therapy یا همون درمان مبتنی بر پذیرش و تعهد بهم هدیه داده....

پ.ن.2: نگاهی که بهم میگه «به این فکر کن که با پذیرش شرایط موجود، چه چیزی برات ارزشمنده و تعهدت رو پای اون چیز بذار و پاش واستا» :)

  • کورنلیوس ("همین یک نفر" سابق)

نظرات  (۱)

منم اخیرا چنین روشی رو در پیش گرفتم! مثلا باید یه کاری رو تو یه زمانی انجام بدم اما میبینم صحبتم با مامان از اون حرفهای روزمره یه کوچولو فراتر رفته و عمیق تر شده و وقتی بهش فکر میکنم میبینم شاید دیگه این فرصت هیچ وقت پیش نیاد. می‌دونم که اگر الان نرم اون کار برام سخت‌تر میشه اما میمونم و صحبت میکنم و گوش میکنم. واقعا به نظر میاد این هم نشینی از خیلی چیزا مهم تره! 

پاسخ:
همین‌طوره...
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی