آن روی من

جایی برای جاری شدنِ چیزی که هستم

آن روی من

جایی برای جاری شدنِ چیزی که هستم

آن روی من

بعضی حرف ها رو نمیشه زد ...
بعضی حرفا رو باید توی دلت دفن کنی ..
شاید برای اینه که ارزش دوستی بیشتر از اینه که با یه حرف نابجا خرابش کنی ! ارزش هر رابطه ای ...

#inner_peace

-----------------------
پ.ن.1: اینا بیان صدرای 21 ساله‌ست... دلم نیومد عوضش کنم :)

طبقه بندی موضوعی
بایگانی

۱۳۸ مطلب با موضوع «موفقیت» ثبت شده است

بشتابییید؛ آخرین خبر....

خب

نتایج انتخاب رشته‌ی ارشد هم اومد!

یادم به این پستم افتاد که چقدر هیجان داشتم، و چقدر مطمئن بودم تهران قبول نمیشم :))

 

هرچند ادعا داشتم (و دارم) که "پذیرفتم هرچی پیش بیاد خیرم توشه و هرجا قبول بشم چلنج‌های خودشو داره و میرم که تجربه کنم و ...." ولی واقعا نمی‌تونم انکار کنم که هیجان و حتی این بازه‌ی اخیر (چند روز) قبل از اومدن نتایج استرسشو داشتم :"

اومد و دیدیم و قبول شدیم :) اولین انتخابم نشد، چیزی که بهش عادت داشتم پیش نیومد... ولی مهم اینه که جای خوبی قبول شدم و از حالا به بعدش دوباره دست خودمه که می‌خوام با این فرصتی که برام پیش اومده چیکار کنم و چطور و چقدر خیر و برکت ازش بیرون بکشم :))

 

پیش به سوی پذیرفته شدن رسمی تو دنیای روانشناسی...

جمع‌بندی مرداد

پ.ن.1: اگه نخونیدش چیزیو از دست نمی‌دین! این متن‌ها رو برای خودم می‌نویسم که بعده‌ها یادم بیاد چه‌ها کردم توی این ماه :)

---------------------------

 

  • مشاوره به یه شرکت برای فهمیدن آرکتایپ برندشون... یه جلسه‌ی طولانی و سنگین :)
  • دیدن اتفاقی دوستای قدیمی تو دانشگاه :)
  • شمال ژرفی ^_^ به‌ترین و متفاوت‌ترین سفر امسالم و حتی عمرم :) (شامل گپ‌های سطحی و مکالمه‌های عمیق و یوگا و صندلی داغ و رقص و ....)
  • تئاتر "چهار دقیقه" و "همان چهار دقیقه" با شیرین و کیانا و سعید 3>
  • انجام دادن کارهای بورسی و وارد شدن رسمی‌م به بورس..
  • انتخاب رژیم گیاه‌خواری و مواجه شدن با مقاومت‌های باربط و بی‌ربط گسترده :)) :|
  • کافه بازار و دوستی‌های قدیمی.... :-هعی
  • ژلاتوهای وقت و بی‌وقت :))
  • روزای خوب رودهنی...
  • کافه ری‌را و قهوه‌خونه‌ی دم درکه و خونه‌ی دوستمون و تجربه‌ی یه شب عجیب...
  • دیدن فیلم Troy!
  • مشاوره به سجاد درمورد شریف و کلا لیسانس..
  • مشورت‌های ژرفی و سعی در استیبل نگه داشتن حال روحی!
  • سخنرانی دکتر دینانی :)
  • بازگشت غرور آفرین کلافگی به روزام!!
  • عید قربان و دورهمی خونوادگی و برگشتن رسمی من به خونه...
  • کلاردشت دوم این ماه! تنها! مراقبه و حضور و آب‌تنی کردن در ناخودآگاه... (گم کردن ساعت و انگشتر! :|)
  • تهران، ژرف، عمق بیشتر و بیشتر....، و بعدش پدرام پارتی :))
  • اسباب کشی مجتبی و کمک و گرفتگی کمر و ...

 

--------------------

پ.ن.1: ماه شلوغی بود، ولی قشنگیش به این بود که تک‌تک روزاشو سعی کردم زندگی کنم و در لحظه‌ی حال باشم و پای ارزش‌هام بایستم...

جمع‌بندی تیر

پ.ن.1: اگه نخونیدش چیزیو از دست نمی‌دین! این متن‌ها رو برای خودم می‌نویسم که بعده‌ها یادم بیاد چه‌ها کردم توی این ماه :)

---------------------------


  • شروع رویه‌ی برگشتن من به خونه :-؟
  • مشاوره با وحید درمورد مذاکره با پدر
  • کنسرت ایهام و اولین مواجهه‌ی من با آقا پلیس مهربان :))
  • کلافگی‌های مزمن و مستمر... انرژی ذهنی زیااد برای درنظر گرفتن همه چیز توی مذاکره..
  • خونه‌ی میلاد و پدرام و مباحثه‌های عمیق...
  • کنسرت کیهان کلهر... :-آخ!
  • خونه‌ی عمه مرضی و عمه فاطی...
  • درست کردن هول هولکی پاورپوینت دفاع پروژه کارشناسی یه دوست :)
  • باغ عباس... حال بد و سرم.... 16 ساعت خواب تو یه روز :دی
  • آب‌سرد با مامان و بابا...
  • میزبانی من برای ژرف، استقبال قشنگ بچه‌ها 3>
  • باغ لواسون شیرین ژرفی :) شب قشنگ با حضور وحید و آنیتا... کلپچ با پدرام!
  • اصفهان - پوده :) مراقبه‌های فوق‌العاده.. آرامش و رضایت درونی :)
  • شروع جدی جلسات مذاکره با پدر
  • نتیجه‌ی کنکور اومد... 725 روان‌شناسی عمومی... انتخاب رشته
  • ملاقات با یاسی
  • بازم کلافگی...
  • بالاخره سلمونی :))))
  • کافه روبرتو با بچه‌های ژرف.. استارت استفاده از انرژی آرکتایپ حاکم تو زندگیم!
  • صحبت عمیق با ثمین و فائزه :) (چت و تلفن)... انرژی منفی جذب شده از طرف مقابل مکالمه‌ها
  • تحلیل ژرفی فیلم the king's speech
  • هماهنگ کردن کارهای بورسی
  • خونه‌ی حسین و مجتبی... روزهای خوب :)
  • تئاتر مرد بالشی با پدرام و افسانه و علی... کافه‌ی بعدش :)
  • مصاحبه‌ی تپسل...
  • هندل کردن رزومه‌ی شهرام

انتخاب رشته، انتخاب آینده..

همین الآن انتخاب رشته کردم!

اولین باریه که توی عمرم برای انتخاب رشته استرس داشتم و برام ترتیب دانشگاه‌هایی که می‌زدم مهم بود!

حتی اولین باری بود که توی عمرم مجبور می‌شدم بیش از 3-4 تا رشته انتخاب کنم!!

تا قبل از این، هم توی کارشناسی هم توی ارشد، اولین رشته‌ای که انتخاب کرده بودم رو قبول می‌شدم...


کارشناسی: مهندسی کامپیوتر - نرم‌افزار دانشگاه صنعتی شریف (رتبه 21)

کارشناسی ارشد: مهندسی کامپیوتر - الگوریتم دانشگاه صنعتی شریف (رتبه 7)


ولی این دفعه رتبه‌م به اون خوبی‌ای که عادت داشتم نشد! "بد" هم نشدا! ولی تهران قبول نمی‌شم خب.... (رتبه 725)


این دفعه 34 تا رشته و دانشگاه انتخاب کردم!

می‌دونم که هرچی پیش بیاد و هرجا قبول بشم خیرم توی همونه.... من کار خودمو کردم، حالا وقت اونه که نتیجه رو رها کنم و بقیشو به دست کائنات بسپرم :)


مرسی!


---------------------------------

پ.ن.1: از سری نوت‌های عجله‌یی (نه بخاطر اینکه عجله دارم! بخاطر اینکه هیجان دارم! نمی‌تونم بشینم یه جا :دی)

پ.ن.2: بعد از مدت‌ها "دانشگاهی‌جات" نوشتم :)

مرور پست‌های قدیمی

دارم یه سری از متن‌هایی که قبلا توی بلاگم گذاشته‌م رو مرور می‌کنم، به چیزای جالبی برخوردم... ولی الآن میخوام درباره‌ی این یه حرفایی بزنم!

1. درمورد شماره‌ی 1ش، جمله‌های قشنگ و درستی هستن به نظرم، اما این چندتا برام جالب‌تر بودن:

  • تلاش، تلاش، تلاش... برای کار بزرگ آرزو نکن! تلاش کن
  • زندگی کوتاه است! تا دندان داری لبخند بزن :)
  • و البته که این: عاقل به کنار آب جو پل می‌جست، دیوانه پا برهنه از آب گذشت ...
2. خوشحالم که این کارو کردم برای خودم :)
3. بخش اولشو دارم انجام میدم، بخش دومشو به تمامی انجام دادم و هنوزم دارم انجام میدم و از خودم راضیم، بخش سومشو به نوع دیگه‌ای (مراقبه) دارم انجام میدم، برای بخش چهارم دیگه درگیر شاهین یا دوستای دیگه‌م نیستم... کم و بیش خود کفا شدم و بالاخره برای بخش پنجم فقط لبخند :)
4. هنوزم از این جمله‌ها انرژی می‌گیرم... به سبک دیگه‌ای :)

جمع‌بندی خرداد

پ.ن.1: اگه نخونیدش چیزیو از دست نمی‌دین! این متن‌ها رو برای خودم می‌نویسم که بعده‌ها یادم بیاد چه‌ها کردم توی این ماه :)

---------------------------


خستگی* روزهای آخر قبل کنکور.. استرس بخاطر احتمال گرفتن نتیجه‌ی خیلی خوب!

  • مرور مبحث‌های مختلف
  • 3تا کنکور آزمایشی
  • جلسه‌ی تحلیل فیلم توی خونه‌ی یکی از دوستان ژرفی :)
  • تست، تست و تست
  • نه شنیدن سر یه داستانی درست توی بدترین لحظه‌ی چند ماه اخیر
  • درس خوندن توی ارتحالیدی! :|
  • دیدن یکی از قوی‌ترین فیلم‌هایی که اخیرا دیدم (bohemian rhabsody) (درمورد گروه موسیقی کوئین)
  • کلاس آمار (180T رفت تو پاچه‌م :/)
  • ناهار رستوران روحی تجریش :دی
  • باز هم انرژی هفتگی ژرف و ژرفی‌ها :) 3>

  • کنکووووور :-پوففف :))

یه نکته‌ی مثبت توی این یکی دو ماه اخیرم این بود که تایم‌های دیدن دوستام خیلی مفید و قشنگ شده بود برام :)

و اما روزهای بعد از کنکور :))

  • دقیقا روز کنکور ناهار رفتم برگراتور و بعدش با حمید رفتیم بولینگ عبدو!
  • فرداش (جمعه) اومدم جلسه‌ی تحلیل فیلم ژرف (hacksaw ridge) که وحشتناک خوب بود! :| و بعدش شام دونر گاردن اندرزگو :))
  • شنبه دیدن ثمین و صحبت؛ دیدن زهرا و صحبت؛ دیدن دانیال و صحبت :))
  • رودهن؛ کار با سینا برای امتحان ورودی تیزهوشانش
  • 1شنبه تمام روز بیکاری!
  • 2شنبه دیدن مامان (3>) / کلاس ژرف به سبکی متفاوت و بعدش بام تنهایی و شام مزخرف توی اونجا :))
  • 3شنبه دیدن حسین (حضرت) بعد از مدت‌ها و آنلاک کردن "تنهایی سینما رفتن" (فیلم سرخ‌پوست (توصیه میشه!))
  • 4شنبه کار با سینا
  • 5شنبه (فردا!!) پلور و چیدن آویشن :)
TO BE CONTINUED :))


---------------------------

* این خستگی ناشی از فقط درس خوندن نبود واقعا! در کنار فشار درس و خستگی چشم و مغز؛ تنهایی و فکر به روزای بعد از کنکور و دغدغه‌های اون روزها خیلی بیشتر از چیزی که فکرشو می‌کردم بهم فشار آورد..

جمع‌بندی اردیبهشت

بازم یه کم دیر شد.. ولی طوری نیست!

هنوزم اعتقاد دارم برای روزی 10 ساعت درس خوندن پیر شدم.. (باتوجه به این)

این بار می‌خوام به زبان یونگی بنویسم اتفاقات رو..


  • آپولو زیااد: روزی کلی درس خوندن و جنگیدن روزانه با دغدغه‌های مختلف از جنس‌های مختلف و چسبیدن به هدفم و ...
  • پوزیدون: درگیری با احساساتی که فرصت و حتی بستری برای خالی کردنش نبود
  • زئوس: استقلال و دردسراش و دغدغه‌های مربوط بهش. :|
  • هادس حتی: تناقض "روزانه" توی رفتن به درون و اومدن دوباره به بیرون... بعضی وقتا یه جوری کلام در نمیومد ازم که انگار قسمت واژه سازی مغزم سوخته باشه! بعد از یه مدت یهو مثل چشمه می‌جوشید و متن می‌شد و بیرون می‌ریخت..
  • دلتنگی برای هرمس... -توضیح ندارد-

لائوتسه میگه «فرزانه کار خود را می‌کند و سپس آن را رها می‌سازد»... باشد که به فرزانگی نائل شویم!
این روزا بیش‌تر از همیشه بهش نیاز دارم :"

جمع‌بندی اسفند و فروردین

می‌نویسم که یادم نره دو ماه شد که دارم برای کنکور ارشد می‌خونم

اوایلش خیلی سخت بود، اواسطش خیلی سخت بود، هنوزم خیلی سخته :)) واقعا برای روزی 10 ساعت درس خوندن پیر شدم :/


  • زندگیم شده 5.5 روز تو هفته درس خوندن و یه دوشنبه دور زدن تو تهران و دیدن دوستان و رفتن کلاس ژرف و ...
  • عید هم فقط 3 روز رفتم اصفهان، یه فامیلا فوت کرده بود نمی‌شد نرفت!
  • با دوست عزیزی آشنا شدم به واسطه‌ی کنکور که ممکنه بعدا بیشتر ازش بگم..
  • تمدید زمان کنکور از اتفاقای عجیبی بود که برای بار هزارم بهم اثبات کرد که وقتی یه چیزی رو از ته دلت میخوای و براش واقعا قدم برمی‌داری و هزینه‌هاشو میدی کائنات دست به دست هم میده تا بهت کمک کنه برای رسیدن بهش :) (یا همون از تو حرکت از خدا برکت معروف...)

لائوتسه میگه «فرزانه کار خود را می‌کند و سپس آن را رها می‌سازد»... باشد که به فرزانگی نائل شویم!

TODO list

این کنکور اردیبهشت انقد وقتمو پر کرده که نمی‌دونم کی می‌خوابم و کی غذا می‌خورم و کی درس می‌خونم :/


می‌خوام چند تا پست بذارم برای خودم، مث پارسال.. هنوز وقت نشده! فعلا تیترهاشو اینجا میگم که ذهنم خالی شه تا ایشالا سر فرصت بیایم سراغ تک تکش....

  • یه چیزی تو مایه‌های 4تا پست پارسالم درمورد سالی که گذشت.. (پست اخیرم یه شمای کلی‌ای از سال توش بود ولی میخوام دقیق‌ترش کنم که یادم نره چه اتفاقاتی توی 97 افتاد که شد اینکه شده...) یه همچین چیزی
  • یه همچین چیزی باید برای امسالم دوباره بنویسم (و توش تحلیل کنم که پارسالیا رو چقد انجامشون دادم)
  • و یه چیز دیگه که بهتره تو سرم نگهش دارم :)

------------------------------
پ.ن.1: پیشنهاد میکنم شما هم همچین کاری بکنین برای خودتون :)

جمع‌بندی بهمن

پر از پر از اتفاق :|

  • آفرینش‌گری ژرفی
  • سینما (قانون مورفی D:)
  • ادامه‌ی گفتن ACT برای اون دوست عزیز :))
  • تولد حمید و سینا
  • تحلیل فیلم "بودای کوچک" تو کلاس ژرف
  • تحلیل فیلم "Aviator"
  • خوندن و ارائه‌ی Catlle و DISC و NEO توی پرشیا خودرو
  • دیدن حسین بعد مدت‌ها و کلی صحبت :)
  • فوتبال ژرفی :))) (ایران-ژاپن)

  • وووووو مهم‌ترین اتفاق امسال!!
    • بیرون زدن از خونه :)
    • هماهنگی با چند نفر برای شرایط موقت (پیدا کردن جای خواب!)
  • ترجمه‌ی بخشی از یه کتاب
  • رفتن به خانه‌ی کودک شوش و ایده‌های مختلف برای کمک بهشون..
  • شب‌بیداری تو خونه‌ی میلاد :)
  • شب‌بیداری تو خونه‌ی پدرام :))
  • مراقبه و تخیل فعال‌های زیااد...
  • سفر خونوادگی (دایی‌هام) به اصفهان
  • سفر دوستانه (بچه‌های دانشگاه) به مشهد
  • دزدیده شدن گوشیم :| (درست توی بدترین زمان!)
  • پسران کریم تو مشهد :)))
  • خواب تو مسجد دانشگاه :)))))) (achievement unlocked :D)
  • رفتن زیر سِرُم بخاطر فشارهای عصبی اخیر

  • و یه سری چیز ریز دیگه!!!!

ما نمی‌بازیم! یا می‌بریم، یا می‌آموزیم...

به یاد داشته باش که همه چیز یک هدیه‌ست

هرچه از سر گذرانده‌ای، تمام دردها و لذت‌ها، تمام ناخوشی‌ها و خوشی‌ها، تمام فراز و نشیب‌ها...

همه چیز زیباست، زیرا همه چیز در جهت رشد و شکوفایی تو عمل می‌کند؛ اگر که آگاه باشی :)

--------------------------------


داشت به دونه های ریز و درشت برف که توی هوا آروم آروم می‌رقصیدن و پایین می‌رفتن نگاه می‌کرد و به مسیری که تا حالا ازش گذشته -تا جایی که یادش میومد- فکر میکرد..

چه پستی و بلندی‌ها، شادی و غم‌هایی که تا حالا پشت سر نذاشته بود.. و البته انتظاری جز این هم از زندگی نداشت :)

شروع کرد به فکر کردن و نوشتن.....:


وقتی به دنیا اومد، پدری داشت خشن، سخت‌گیر و خودخواه و مادری مظلوم، بی‌پناه و منفعل

وقتی بزرگ شد، یا دقیق‌تر بگم! از وقتی قهرمانش متولد شد، دوتا معلم داشت که هر دوی اونا توی درس‌هایی که قرار بود بهش بدن جدی، پی‌گیر، منضبط و به معنای واقعی کلمه، "بهترین" بودن و صرفا تفاوتشون توی جنس درس‌هایی بود که قرار بود بهش یاد بدن!


میخوام براتون از آخرین درسی که گرفت بگم:

سه هفته‌ای میشد که معلم اول (پدر)، برای یاد دادن آخرین درس بهش، کمکش کرد تا از منطقه‌ی امنش خارج بشه... آخرین درس (تا حالا) استقلال بود. برای مستقل شدن -مالی، روحی و احساسی- باید از خونه‌یی که 25 سال توش زندگی کرده بود خارج میشد و همینطور باید همه‌ی متعلقات زندگی قبلیش ازش گرفته میشد...

همینطور هم شد! بعد از خارج شدن از خونه، گوشی‌ای که 1 ماه بود دستش رسیده بود رو دزد زد و همون اتفاق باعث شد جدیتِ زندگیِ مستقل رو توی سطح دیگه‌ای درک کنه...

نقشی که معلم اول بعد از تکمیل درس براش انجام داد (دعوایی که با پدر داشتم سر اینکه من چقدر احمقم که گوشیمو دزد زده!!!) باعث تثبیت چیزهایی شد که توی این مدت یاد گرفته بود... مثل تمرین‌های آخر فصل فیزیک 2!


توی کتاب «وقتی نیچه گریست» یه جمله از نیچه منو تکون داد!

میگفت "یک روان‌درمانگر، یک شفادهنده‌ی روح، باید سختی‌های زیادی را پشت سر گذاشته باشد؛ وگرنه مراجعان خود را در آبی کم ژرفا غوطه ور خواهد کرد.."

وقتی این جمله رو می‌خوندم یاد یه اسلاید از یتیم توی همین کلاس ژرف افتادم که می‌گفت "کسی می‌تونه زخمی رو درمان کنه که خودش قبلا زخم خورده باشه... موهبت یتیم، فهم زخم دیگرانه و ...."


از همه‌ی شما که با انرژی خوبتون از آرزوی من برای روان‌درمانگر شدن حمایت کردین و برای خیر من و همه‌ی هستی‌یافتگان دعا کردین با تمام وجودم سپاسگزارم و دست تک تکتون رو می‌بوسم 3> :)


--------------------------------------

پ.ن.1: درس‌هایی که توی این اتفاقات اخیر گرفتم انقدر زیاده که تقریبا سبک زندگیمو عوض کرده! هنوز همه‌ش به سطح آگاهیم نیومده ولی دارم می‌فهمم که یه چیزایی اون زیر داره برای بار چندم عوض میشه :) تا حالا، توی مراحل قبلی، از این عوض شدنه یه ترس کوچیکی داشتم ولی الآن فقط خوشحالم! چون تجربه‌م بهم میگه که لزوما در جهت مثبت عوض خواهم شد...

پ.ن.2: چند تا از چیزای کوچیکی که توی اتفاق دزدیده شدن گوشیم فهمیدم اینه:

  • میشه 1 ساعت توی تاکسی از تهران‌پارس به رودهن نشست و فقط "بود" و فقط "نگاه بود" و فقط "گوش بود" و این اتفاق فوق‌العاده‌س!
  • میشه آهنگ گوش نکرد، اینستاگرام رو هر 20 دقیقه چک نکرد، حال خوب رو به جای شاره کردن توی اینستا، با خودت! با آدمای واقعی دورت شاره کنی، میشه با آدما کار داشت ولی تلگرام و حتی گوشی تلفن نداشت! :) میشه بدون گوشی هم زندگی کرد....
  • می‌توان "زندگی کردن و فقط زنده نبودن"!
پ.ن.3: قدر زندگیمونو بدونیم :) واقعا بیخود ناراحت و غمگین میشیم خیلی وقتا! لبخند بزنیم و یه کم از خودمون خجالت بکشیم :)

شیوه‌ی چوپان

یه کتاب خوندم تو زمینه‌ی مدیریت منابع انسانی، ایده‌ش قشنگه ولی طرز بیانش خیلی بده :)))

میگه یه مدیر خوب تفاوت زیادی با یه چوپون خوب نداره! ولی حرفایی که درمورد چوپون‌های خوب میزنه حرفای قشنگین و واقعا توی سازمان خوبه که رعایت بشن :)

الآن می‌خوام خلاصه‌ای ازش رو اینجا بذارم، باشد که استفاده کنیم...


  • وضعیت کارمندانت رو مثل وضعیت کار پیگیری کن..
  • هر لحظه فقط با یک نفر در تماس باش، بذار بفهمن که برات با ارزش هستن.
  • گوش‌ها و چشم‌هات رو باز کن و همیشه حواست به حواشی زندگی کارکنانت هم باشه...
  • خلقیات و رفتارهای خاص هر کارمندت رو بشناس (نقاط قوت و ضعف، علایق، نگرش، شخصیت و تجربیاتش)..
  • توی جذب نیرو سخت گیر باش، نذار هر کسی وارد بخشت بشه ولی راحت هم اخراج نکن...
  • به کارمندانت کمک کن تا آنها هم با تو آشنا شوند (برای آنها گشوده باش)
  • با داشتن و نشان دادن راستی و شفقت، کاری کن تا به تو اعتماد کنند..
  • استانداردهای اجرایی بالایی وضع کن و مستمر و بدون خستگی برای اجرای آنها بکوش و ارزشها و ماموریتتان را به همه یادآوری کن..
  • برای افرادت هدف تایین کن و به آنها بگو کجا بهترین عملکرد را دارند.
  • رهبری عالی به معنی داشتن روابط نزدیک است....
  • محل کارت را ایمن بساز، افرادت را مطلع نگه دار، با تمام مشاغل با اهمیت برخورد کن و ستیزه جویان ذاتی را از گروهت خارج کن..
  • جلوی چشم بمان تا افرادت احساس امنیت و محافظت کنند..
  • بدان به کجا میروی! جلو برو و افرادت را هدایت کن و برای این کار از ترغیب بیشتر از تهدید استفاده کن..
  • به افرادت آزادی عمل بده، اما مطمئن شو که آنها می‌دانند مرزها کجا هستند... حصار را با افسار اشتباه نگیر!
  • به افرادت یادآوری کن که اشتباهشان مرگبار نیست... اگر به دردسر افتادند شخصا آنها را از مخمصه نجات بده..
  • در وسط میدان بایست و از کارمندت محافظت کن..
  • اگر نیاز شد از تادیب کردن بعنوان فرصتی برای آموزش استفاده کن..
  • به طور مرتب پیشرفت افرادت را جویا باش...
  • بدان! رهبری عالی یک شیوه‌ی زندگیست، نه یک تکنیک... هر روز باید تصمیم بگیری که چه کسی باید هزینه‌ی رهبری تو را پرداخت کند؟ تو یا افرادت؟؟
  • و مهم‌تر از همه! قلبت باید برای افرادت بتپد.....

--------------------------------
پ.ن.1: خیلی خلاصه شد..!
پ.ن.2: کتاب «شیوه‌ی چوپان»، نوشته‌ی "ویلیام پنتاک" و "کوین لمن"، نشر "آواژ"

جمع‌بندی دی

پر از اتفاق :)
  • شروع آموزش دادن ACT به یه دوست عزیز
  • دیدن American Got Talent :))
  • دیدن دوستان به تعداد زیاد :)
  • سینما و تئاتر! :)
  • تدریس دوباره ی MBTI :)
  • گوشی جدید :دی
  • تموم شدن دوره ی نابودگر ژرف و شروع شدن دوره ی آفرینش گر :)
  • روی غلطک انداختن کارهای انصرافم از شریف!
  • اردوی ژرف - غار بورنیک - کلللی تجربه و ایده و فکر....
  • تموم شدن دوره ی المپیاد (مرحله 1) امسال :)
  • بستنی ژلاتو :))))
  • اولین جلسه ی پرشیا خودرو :)

قهرمان

من

قهرمانم!

نه از آن قهرمان‌های هالیوودی که شکست نمیخورند!


از آن قهرمان‌های واقعی که شکست‌های زیادی در رزومه‌شان دارند،

اما

بلدند که پس از هر شکست،

بلند شوند

خودشان را بتکانند

حتی اگر دردی دارند گریه کنند

و بعد

بعد به راهشان ادامه دهند...


از آن قهرمان‌های واقعی‌ای که شاید چند روز در ماه وقتشان را تلف کنند

حتی چند روز در هفته!!!

اما همیشه در مسیر ارزش‌های شخصیشان

پیش می‌روند...

همیشه نیم نگاهی به بهبود اوضاع هر دو جهان (درون و بیرون) دارند....


آری!

من قهرمانم...

نه از آن قهرمان‌های رشته‌های ورزشی

و نه از آن قهرمان‌های هنری

و نه از جنس هیچ‌کدام قهرمانان شناخته شده!!


من قهرمان زندگی خودم هستم :)

خلاصه‌ای از «منِ بهتر»

داشتم saved message های تلگراممو مرتب می‌کردم و چیزایی که الکی ذخیره کرده بودمو پاک می‌کردم که رسیدم به فروردین امسال! کلاس «منِ بهتر» دکتر شیری...

بعد از کلاس، شیری تو گروه تلگرام گفت که هرکدوم یه جمله‌ای که براتون خیلی تاثیرگذار بود رو از کلاس بنویسین..

این جمله‌های زیر تعدادی از اون اتفاقاست :)


  • درنگ مقدس.. هرچی که میشه، یه لحظه درنگ کن! "واکنش" نشون نده! "کنش‌گر" باش....
  • این رو «ببین» که یه دست دیگه غیر از تو هم «هست» که داره داستان رو می‌نویسه، ولی یادت نره که نیم‌نگاهی هم به دست تو داره...
  • بالغانه مسئولیت افکار و اعمالت رو بعهده بگیر.. نیاز روانی خودت رو به‌طور سالم و درست اعلام کن.
  • اگر ما اهل این باشیم که بگیم خدایا من اندازه فهمم متعهدم و ازت ممنونم چقدر خوبه! :)
  • سایه جنبه‌ی نادیده‌ی زندگى ماست.. انکارش که بکنى تسخیرت مى‌کنه! اما وقتی با سایه و تله‌هات مواجه میشى و انکارشون نمى‌کنى، هدیه‌شون رو بهت میدن!
  • وقتی چیزی از کسی می‌شنوی، تفسیری که تو ذهنت می‌کنی، اگه آگاه نباشی بهش، میفته دست تله‌هات! برای همینه که معمولا اشتباه برداشت می‌کنی و ممکنه ناراحت بشی و ... تریبون درون خودت رو از دست تله‌هات بگیر و برای شفای اونا انضباط و تعهد داشته باش.
  • ما یکتا بدنیا مى‌آییم و یکتا زیست می‌کنیم.. ما فردیت خودمون رو داریم! فقط شانس این رو داریم که در کنار یک نفر دیگه، یه وجه اشتراکمون رو رشد بدیم :) سفر زندگى ما و همسرمون واقعا جداست! فقط یاد می‌گیریم احترام بگذاریم به هم.... با باور مرکزى درست! این باعث میشه به روابطمون کمک کنیم
  • واکنش، رفتار و کاری انجام بده که در راستای هدفت، موثر و کارآمد باشه.. در غیر این صورت انجامش نده!
  • دهندگی بقیه رو فلج نکن، مراقب گیرندگی خودت هم باش.
  • گذشته، نگذشته... روان، زمان نداره... ممکنه تو 3 سالگی یه اتفاقی برات افتاده باشه، الآن 33 سالته ولی هنوز زخمش برات تازه و دردناکه...
  • در زمین دیگران خانه مکن / کار خود کن، کار بیگانه مکن
  • ازدرون احساس ارزشمندى می‌کنی؟ می‌دونی که برای احساس ارزشمندی نیازی به شخص خارجی نداری؟
  • دو کلمه عصاره تمام اسکیما تراپی است: تحمل جفای خلق و شفقت بر خلق
  • تمام رشدهایی که محصول جبرانِ افراطیِ تله هستن، رشد کاذب و پوشالی محسوب میشن.
  • موضوعات زندگى رو یا حلشون کن یا هضمشون کن
  • صداقت بى‌رحمانه باخودت داشته باش
  • صنعت مد روی تله‌ی بی‌ارزشیه، بهت ثابت می‌کنه که زشتی‌، بعد میگه فلان چیز قشنگت میکنه و...
  • مثل یه ساختمون، تیکه تیکه فردیتت ساخته میشه، ته زندگی آدم میبینه این آجر شکسته چقدر میاد به بنایی که ساختم :)
  • دیدن تاثیر به جای تقصیر در روابط و رویدادهای زندگی
  • عوامل ایجادکننده‌ی تله‌هات دست خودت نبوده، درست! اما عوامل تداوم‌بخش که دست خودته! :) عنان زندگیت رو دست بگیر..
  • در دو چشم من نشین / ای آنکه از من من تری
  • تمام کمال‌طلب‌های منفی چندتا ویژگی زیر رو دارن:
    • کارها و رویاهای شروع نکرده
    • مجردی‌های طولانی
    • اهمال‌کاری
    • لذت نبردن از چیزهای بسیار

منِ ارزشمند 3

پیش نوشت! : ادامه‌ی دوره‌ی غیر حضوری «منِ ارزشمند» شیری و دوره‌ی غیر حضوری «منِ ارزشمند» شیری شماره 2 که اون موقع وقتشو نداشتم یادداشت کنم :)

--------------------------


به توانمندی‌هات (موضوع اعتماد به نفس)، ارزش‌هات و توقعاتت نگاه کن، تطابقشون بده و بدون کمال‌طلبی منفی کاری که باید رو انجام بده...
بین خوش‌بینی و بدبینی، یه نقطه هست به اسم واقع‌بینی... پیداش کن

اعتماد به نفس محصول حرفای گنده نیست! محصول کارهای گنده‌ی واقعیه..
خط پایه‌ت رو پیدا کن (خطی که از اینجا به بعد رو باید شروع کنی بسازی...)
توقع از کسی نداشته باش! آدما کاری نمی‌کنن برات... یا نمی‌تونن، یا نمیخوان، یا هرچی!! بازنده نباش! مثل مبتدی‌ها شروع کن، ادامه بده و پاش واستا...

ساختن امریست قدم به قدم و نیاز به وقت داره...
هررر کار و تجربه‌ی درست حسابی‌ای که کردی رو همین الان بنویس.. (ملاکها: خودت، تعریف بقیه، نگاه واقع بینانه (حال خودت باهاش خوبه یا نه؟))
خودتو توی نقطه‌ی رسیدن به هدفت تصور کن.. ببین حالت خوبه توش؟

به زمان و قدم بعدی متمرکز باش... یه سری کارا دیر انجام بشن حروم میشن..

به ما قبولانده شده که زشتیم، بدبوییم و ...
واقعیت اینه که زیبایی ظاهر به سلیقه ست.. ولی سیستم مغزیمون دستکاری شده که خودمونو زشت ببینیم.. که بفروشن!!

بدن ما ارزشمنده
جان ما هم ارزشمنده...
اولویت‌هامون رو گم نکنیم!

نظام ارزشیت چیه؟ چی بد و خوب زندگیتو تعیین می‌کنه؟
شغل خوب چیه؟ شغلی که زندگی روزمره‌ت رو تامین بکنه و احساس قدرت بهت بده، بتونی خودبخودی باشی توش، موثر باشی و خودتو بتونی زندگی کنی، احساس ارزشمندی کنی توش...

با آدمایی که می‌خوای شبیهشون بشی برو صحبت کن و فضاشونو لمس کن... اداشونو تو ذهنت در بیار! ببین هنوزم دلت می‌خواد شبیهش باشی؟


-----------------

پ.ن.: اگه کسی خواست پکیجش رو بخره شدیدا پیشنهاد میشه!

پ.ن.2: https://www.tavangary.com/self-confidence/