آن روی من

جایی برای جاری شدنِ چیزی که هستم

آن روی من

جایی برای جاری شدنِ چیزی که هستم

آن روی من

بعضی حرف ها رو نمیشه زد ...
بعضی حرفا رو باید توی دلت دفن کنی ..
شاید برای اینه که ارزش دوستی بیشتر از اینه که با یه حرف نابجا خرابش کنی ! ارزش هر رابطه ای ...

#inner_peace

-----------------------
پ.ن.1: اینا بیان صدرای 21 ساله‌ست... دلم نیومد عوضش کنم :)

طبقه بندی موضوعی
بایگانی

۱۳۹ مطلب با موضوع «موفقیت» ثبت شده است

جمع‌بندی آذر

پ.ن.1: اگه نخونیدش چیزیو از دست نمی‌دین! این متن‌ها رو برای خودم می‌نویسم که بعده‌ها یادم بیاد چه‌ها کردم توی این ماه :)

---------------------------

  • عمیق‌تر درگیر شدن تو گروه DeArc و طراحی حرفه‌ای آموزش‌های شخصیت شناسی در سطوح مختلف...
  • اینترنت وصل شد :)))!
  • شخصیت پردازی هیرکان تهامی با صادق..
  • حامی طلبی هرا-گونه‌ی یه دوست :)
  • بانک رفتن و ریختن پولایی که اشتباه شده بود به حسابم (امیدوارم بعدا خودم بفهمم چی نوشتم :دی)
  • آموزش MBTI به بچه‌های سایه ^_^
  • خوندن رشد بصورت هفتگی (که آخر ترم تو پاچمون نره :|)
  • استوژیت باحال با خونواده :)))
  • خداحافظی با امیر تو کافه لمیز ولی‌عصر... رفت ایتالیا :"
  • کوچینگ سارا و یاسر و برنا!!
  • رفتن احمقانه‌ی من به کرج با پدرام!
  • رفتن به شریف، دیدن یه سری بچه‌ها و گپ زدن و صحبت عمیق و ...
  • دوباره شروع خواب دیدنم! پریود شدم باز :"
  • تحلیل ژرفی فیلم جوکر :)
  • جلسات جستار ملک زادگان
  • کنگره‌ی روان‌شناسی مثبت دانشگاه شهید بهشتی و کارگاه کوچینگش.... :)
  • تحلیل ژرفی فیلم life is beautiful و پایان سفر فهرمانی... :"
  • چند تا فوتبال خوب هم دیدم این ماه!
  • تعطیلی دانشگاه بخاطر آلودگی هوا :|
  • تجریش گردی با پگاه
  • اتمام جلسات تولید محتوای MBTI/Architecture
  • فیلم برداری از اساتید دوره‌ی مقدماتی DeArc و اتمام آماده‌سازی‌های دوره...
  • سرزدن به بچه‌های ACM کار :))
  • جشن شب یلدا تو سایه

 

-------------------------------

پ.ن.1: در مجموع ماه خوبی بود این ماه... همه‌چیز داشت :)

همون آش؟ همون کاسه؟! نه!

بابام دوباره شروع کرده :))))

ولی من تو بازیش شرکت نمی‌کنم!

 

چند ماه پیش که من خونه نبودم و به اصرار خود پدر نشستیم چند جلسه صحبت کردیم که من اصلا کی هستم و تحت چه شرایطی برمی‌گردم به خونه‌ش، این مواردی رو که الآن دوباره داره بابتشون ناراحتی می‌کنه و بخاطر تاثیر نداشتن ناراحتیش روی تصمیمات من باهام قهر کرده رو کاملا روشن کرده بودم....

پس من کاری که باید بکنم رو کردم.. بقیه‌ش رو مسئولیت خودم نمی‌دونم :) نه عذاب وجدان می‌گیرم بابت عمل کردن به توافقی که ازش چند ماه می‌گذره، نه سبک زندگی و تصمیمم رو بخاطر مخالفتی بیرونی عوض می‌کنم!

 

باشد که رستگار شویم.....

هشت روز پربار!

آقا ما یه هفته (درواقع 8 روز) بهمون گذشت، هر روزش از روزهای قبل گردن کلفت‌تر و طولانی‌تر و پربارتر!

این 8 روز از جمعه شروع میشه که یه تحلیل فیلم خفن Joker داشت توش.... واقعا حرفای وحید حرف نداره 3>

شنبه‌ش که جلسه‌ی چند ساعته‌ی منابع انسانی شرکت سایه رو داشتیم... کلی بحث و تبادل اطلاعات با مدیر مجموعه و بچه‌هاشون... جلسه‌ی DeArc تو کافه گراف هم که به جای خود پربار و خفن :))

1شنبه که بارون زد و هوا بس ناجوان‌مردانه خوب شد و پیاده روی از دانشگاه تا پارک ملت و چند ساعتی درون‌نگری و گپ خودمونی و ....

2شنبه که مث سگ کلاس داشتیم :))) که اینم به جنس دیگری خفن بود و پربار

3شنبه و 4شنبه کنگره‌ی روان‌شناسی مثبت بود، کلی سخنرانی خوب، کلی کانکشن مفید، کلی دیتای جدید....

5شنبه یه کارگاه فوووق‌العاده! :) کارگاه استفاده از مفاهیم و ابزارهای روان‌شناسی مثبت در کوچینگ... اصلا یه چیزی میگم یه چیزی می‌خونین شما :))

جمعه بالاخره بعد از کلی روزِ سنگین، یه استراحت مبسوط کردیم و رودهن و خونه‌ی مادربزرگه و دیدن حافظ کوچولومون و چند تا فیلم آب‌دار :))))

 

خلاصه که از اون هفته‌هایی بود که حداقل 3هفته کار مفید داشت :)))))

what is wrong with this world?!

چند هفته پیش داشتم برای بار چندم 3گانه‌ی ماتریکس رو می‌دیدم... فقط این بار تفاوتش توی این بود که به فیلم به چشم یه فیلم اکشن و ماجرایی و جذابِ هالیوودی نگاه نمی‌کردم! بیش‌تر از جنبه‌های رزمیش به حرفاشون گوش کردم... حرفای مورفیوس، حرفای اوراکل، حرفایی که نئو با آرکیتکت زدن....

حرف زیاد داره و اگه بخوام همشو بگم باید یه کتاب بنویسم (برای توجیه حرفم شما رو به کتاب "ماتریکس و فلسفه‌ی زندگی" ارجاع میدم!)

اما چند تا از نکته‌هاییش که برای خودم خیلی عمیق بود رو می‌خوام اینجا بنویسم تا بماند به یادگار.. :)

  1. گفتمان اصلی فیلم که می‌خواد بگه "آقا! خانم!! خودتو از موج تبلیغات و دنیایی که رسانه برامون ساخته بکش بیرون! فردیتت رو از دست نده! تصمیمی که می‌گیری براساس تبلیغات و چیزی که "میگن خوبه" نباشه خب!! براساس ارزش‌های شخصیت باشه..."
  2. خودت رو بشناس... یا به قول نیچه "بشو آنچه هستی"
  3. سومیشم عبارتیه که توی عنوان ازش استفاده کردم..

 

اینم چند تا نقل قول خیلی عمیق از خود فیلم:

  • I'm trying to free your mind, Neo. But I can only show you the door. You're the one that has to walk through it.
  • What are you trying to tell me? That I can dodge bullets? ----- No, Neo. I'm trying to tell you that when you're ready, you won't have to.
  • If real is what you can feel, taste, smell and see, then "real" is simply electrical signals interpreted by your brain.
  • The matrix is a system Neo, that system is our enemy
  • You have to let it all go Neo. Fear, doubt and disbeliefe.. Free your mind.
  • Wellcome to the desert of reality!

خدا رو شکر....!!

خدا رو شکر فقط یک عبارت یا یک عادتِ بیانی (تکیه کلام) نیست! یک نوع نگاه به دنیاست... یک نوع سبک زندگی!

این عبارت -که فقط یک عبارت نیست- به زبان شعر می‌شود "هرچه پیش آید خوش آید"... یا به بیان حکیم می‌شود "این نیز بگذرد"...

 

می‌توانی به خداحافظی تلخ یک دوست لبخند بزنی؟ اگر می‌توانی یعنی به این حکمت -حکمت شادان زندگی- دست یافتی...

می‌توانی بدون حسرت از گذشته یا ترس از آینده لحظه‌ات را دریابی؟

می‌توانی ACT را در روزمره‌ات زندگی کنی؟

می‌توانی به خدا، دست سرنوشت، ناخودآگاه، کارما، تائو یا هر نام دیگری که برایش درنظر داری اعتماد کنی؟

می‌توانی به ناشناخته‌های پیش رویت چشم بدوزی و با وجود هیبت ترسناکشان به آنها اجازه دهی تا از طریق تو تجربه شوند؟

اگر این‌چنین است، تو حکیمی لوده هستی! :)

اگر چنین است بگذار دستت را بفشارم و به تو تبریک گویم که به یکی از بالاترین درجات معنوی نائل آمده‌ای....

درست مثل آن دختر جوانی که در پیاده روی اربعین به آرامشی لایزال دست می‌آویزد... یا مثل آن مرد جوانی که در سکوتِ مراقبه‌های دوره‌ی ویپاسانا به صلح و یگانگی با جهان می‌رسد....

البته که این آرامش، این صلح و این یگانگی ابدی نیست همان‌طور که ازلی نبوده است! البته که ما انسانیم و ذاتا فراموش‌کار... انسان بودنمان به ما اجازه نمی‌دهد بی‌وقفه در تائو متمرکز بمانیم، اما به میزانی که بیش‌تر در آن باشیم آرامش و زیباییِ درونمان بیش‌تر خواهد شد... :)

 

------------------------------------

پ.ن.1: چند شب پیش، قبل از خاموش کردن لامپ اتاق خوابم، یه نگاه به اتاقم کردم و شعفی بی‌دلیل احساس کردم.... پیش خودم فکر کردم "دارم توی یه سپاس‌گزاری عمیق از کائنات غوطه می‌خورم..." انگار بعد از مدت‌ها اولین بار بود که داشتم اتاقم رو می‌دیدم! :)

پ.ن.2: منم بخاطر نداشتن اینترنت، بخاطر حماقت سران مملکتم و بخاطر خیلی چیزهای دیگه ناراحت و کلافه‌م... اما هرگز اجازه نخواهم داد این کلافگی جلوی لذت بردنم از لحظه لحظه‌ی زندگیمو بگیره! یا باعث بشه خودمو به روی تجربه‌های قشنگ و شاید جدیدی که پیش روم قرار دارن ببندم! با خودم که لج ندارم! :)

پ.ن.3: به علت وقت نداشتن، با تاخیر منتشر شد....

جمع‌بندی آبان

پ.ن.1: اگه نخونیدش چیزیو از دست نمی‌دین! این متن‌ها رو برای خودم می‌نویسم که بعده‌ها یادم بیاد چه‌ها کردم توی این ماه :)

---------------------------

  • آزمایش هسته‌ای برای پیدا کردن کلیه‌ی گم‌شده‌م :)) بی‌حالی بخاطر تزریق‌هایی که بهم کرده بودن + دو روز نباید نزدیک کسی می‌شدم بخاطر تشعشع‌هایی که داشتم.. (آخرش هم پیدا نشد! :دی)
  • دیدن اولین بارون پاییزی... قبلیا رو تو جلسه بودم :|
  • جدی(تر) شدن دانشگاه و الزام به درس خوندن هفتگی و ...
  • درگیریای شریف :| پیگیری گرفتن دانش‌نامه‌م و تحویلش به خاتم... (هنوز که آخر آبانه تحویل خاتم نشده اون بی صاحاب!)
  • جلسات خیلی خوب DeArc، صحبت‌ها و تولید محتوای جدی درمورد استفاده‌ی MBTI در معماری داخلی...
  • ادامه‌ی جلسات سایه و تهش ارائه‌ی پروپوزال منابع انسانی‌م بهشون..
  • سفر یهویی و عالی به رشت (و انزلی)... پدرام و افسانه و علی و خونواده‌ش
  • دیدن چندتا فیلم و انیمیشن خوب هم مزه‌ی آبانم شده بود :)
  • تولد درسا: حاضر؛ تولد حافظ: غایب :))
  • بام با زهرا :)
  • قبول کردن personal coaching یکی از دوستان قدیمی (سارا).. از صحبت‌های عمیق روان‌شناختی تا برنامه‌ریزی و پی‌گیری....
  • تئاتر "همه یا روز می‌میرند یا شب، من شبانه‌روز" از سجاد افشاریان با زهرا :دی
  • ژرف و اتمام حکیم و تحلیل فیلم ماتریکس و "welcome to the desert of reality" و .....
  • بازدید از پروژه‌های درحال انجام ملک‌زادگانی... ویلای کردان و سالن آرایش سعادت‌آباد..
  • تنها روزی که حال درونیم خوب نبود توی این ماه (14 آبان)... تَکرار می‌کنم! "تنها" روز! :)
  • پارک آب و آتش، پل طبیعت، پارک طالقانی، جستجوگر و آنتی‌تزش... :)
  • شیرخوارگاه با پدر و دوستش... یادآوری تجربه‌ی قشنگم تو دوره‌ی لیسانس...
  • کافه لئون.. ;-)
  • تحلیل فیلم ژرفی (کادوی تولدم!) با فیلم like someone in love کیارستمی...
  • "هر روز الزاما نباید خوب باشه ولی بازم خدا رو شکر! :)"
  • مشاوره با وحید... نمی‌خوام هادسش باشم...
  • سناریو سازی برای دوره‌ی مقدماتی DeArc... شخصیت پردازی و کلی کارای حرفه‌ای دیگه :)
  • مصاحبه‌ی سیبچه و withdraw کردنم (اولین باریه که این کارو می‌کنم :دی)
  • عروسیِ پسرِ دوستِ مامان!!
  • اعتراضات (پایه ریزی شده توسط دژمن) جهت افزایش نرخ بنزین و قطعی اینترنت کشور :|||||

نکته‌ی جالب و مثبت این ماهم این بود که تقریبا توی خاطره‌نویسی هر روزش، آخر برگه یه لبخند کشیده بودم! :) این اتفاق هر 300 سال یک بار رخ میده :))))

حالتون چطوره؟

امروز یاسر ازم پرسید حالت چطوره؟

و من متفاوت با همیشه‌م که می‌گم "شکر" یا می‌گم "خسته و خوب! :))"، یه کم فکر کردم و جواب دادم "تو به‌ترین موود (mood)م نیستم ولی حالم خوبه :)"

امروز به سوال همیشگی جوابی همیشگی ندادم... ریئکشن نبود!

فکر کردم که "صدرا! واقعا حالت چطوره؟!"

 

سیر تفکرم منو برد به دو سال پیش...

به خودم گفتم که این خوب بودن حالت از کجا میاد؟

جواب دادم از نگاهی که به دنیا و اتفاقاتش پیدا کردم....

پرسیدم نگاهت از کجا میاد؟

جوابش مشخص بود! از تلاشی که خودم برای رشدم کردم.. و از همراهیِ دوره‌ی ژرفم....

از تخلیه‌ی هیجانیِ یتیمم

از بیدار شدن جنگجوم

از اصلاح ساختاری حامیم

از بسته شدن پرونده‌ی یه رابطه تو عاشق

از آشتی با نابودگر و نترسیدن ازش

از قدرت گرفتن آفرینش‌گرم

و.....

 

اما از حق نگذریم جدای از نگاهی که گفتم شرایط زندگی هم به طرز مشکوکی خوب شده :))

(این حرفی بود که تو جلسه‌ی مشاوره‌م به وحید زدم؛ اونم یه لبخندی زد و گفت "این نیز بگذرد"...؛ منم پوکرفیس شدم :|)

 

---------------------------------

پ.ن.1: یتیم و بقیه‌ی دوستاش از منزل‌های مختلفِ "سفر قهرمان" هستن... برای اطلاعات بیشتر بعد از اینکه اینترنت رو خدا آزاد کرد می‌تونین "سفر قهرمانی + جوزف کمپبل" رو گوگل کنین :)

پ.ن.2: بماند به یادگار برای سری بعدی که خواستم بلاگمو مرور کنم که فکر نکنم تو کل زندگیم غری برای زدن وجود داشته! امروز و این روزها خوبن... شلوغن ولی خوبن :)

ما که خندان می‌رویم... :)

دارم به مقام "هرچه پیش آید خوش آید" می‌رسم!! :))

 

نه که منفعل باشم و منتظر باشم اتفاقات بیفتن!

اتفاقا به نسبت همیشه‌م -تا جایی که خاطرم هست- فعال‌تر و هدف‌مندتر شدم و دارم با سرعت خوبی -به نسبتی که از خودم سراغ دارم- پیش می‌رم...

ولی نکته این‌جاست که همیشه اتفاقاتی می‌افتن که از کنترل تو خارجن... نقطه‌ی اثر این به اصطلاح «مقام»ی که گفتمش همین‌جاست..

این‌جوری که وقتی توی برنامه‌ای که برای روزت داری اتفاق غیر منتظره‌ای می‌افته و مجبور می‌شی کار دیگه‌ای بکنی، به جای کلافه شدن -که حالی بود که قبلا ناخودآگاه دچارش می‌شدم- به استقبالش بری و سعی بکنی ازش برکت‌هایی که داره رو استخراج کنی :)

درست شبیه یه کارگر معدن... یه حفار..

پایان شب سیه

پنج سال پیش به خودم قول دادم که «هفت سال دیگه جوری پول در میارم که هیچ‌کدوم از این دوستایی که پشت سرم میگن این نمی‌دونه با زندگیش چیکار بکنه حتی فکرشم نتونن بکنن!»

از اون هفت سال، دو سالش مونده... و نکته‌ی قشنگش اینجاست که از الآن دارم نشونه‌هایی از اون دو سال دیگمو می‌بینم :)

 

آره! این زمستون (اگه گوش شیطون کر بشه) آخرین زمستون سخت صدراست ایشالا..

هجده

بچگیام با تمام وجود می‌خندیدم

قدیما با چشمام

یه بازه‌ای که خیلی هم دور نیست، با لبم..

و الآن، با دلم!

یه وقتاییش چشممم توش دخیل میشه.. اما نه همیشه

اصلا یه جاهایی هست که ظاهرم تغییر نمی‌کنه اما دارم می‌خندم!

 

خنده‌ی الآنم نادر و عمیقه

خنده‌ی قدیمام قشنگ بود

خنده‌ی بچگیم پر از زندگی

و من

گاهی دل‌تنگ انواع دیگه‌ی لبخندم میشم :)

جمع‌بندی مهر

پ.ن.1: اگه نخونیدش چیزیو از دست نمی‌دین! این متن‌ها رو برای خودم می‌نویسم که بعده‌ها یادم بیاد چه‌ها کردم توی این ماه :)

---------------------------

  • شروع دوره‌ی حکیم تو ژرف
  • صحبت م با ح و قهر عجیب و مسخره‌شون و دوباره شب نخوابی‌های من :))
  • جلسه با یاسر و یاسی جهت تدریس MBTI..
  • ملاقات‌های زیاد با م جهت تسکین روحش..
  • ملاقات‌های زیاد با پدرام و بقیه‌ی ژرفی‌ها جهت مشکلاتی که پیش اومد بین دوتاشون....
  • تحلیل ژرفی فیلم Locke :)
  • هندل کردن لپتاپ پدرام (که کمتر از 1 ماه دووم آورد :دی)
  • تولد مبینا و یاسی :)
  • استارت رسمی جلسات MBTI..
  • شروع دانشگاه_ارشد_روانشناسی - ترم 1 :)
  • کم کم آشنا شدن با بچه‌های دانشگاه...
  • استارت کار توی "سایه"

خسسسسته ولی خووووب بودم توی این روزا :)

 

  • تعمیر پرینتر با کمک سروش ژرفی :))
  • اولین مهمونی خونوادگی بعد از برگشتن من به خونه و دوباره مخالفت پدر با رفتن من (که البته تاثیری نداشت!)
  • روزهای پر بازده و راضی کننده :)
  • انجمن حکمت فلسفه!
  • خرید کتاب‌های این ترم دانشگاه؛ 300 فاکین هزار تومن :|
  • حال بدِ کلاس ژرفم :(
  • جلسه‌ی تراپی-طور (:دی) با س
  • مشخص و دقیق شدنِ برنامه‌ی شلوغِ هفتگیم..
  • تولدم :) گروه MBTI و گروه ژرف و البته که خونواده...
  • آشنایی بیشتر با یکی از بچه‌های دانشگاه :)))
  • رفتن به شریف بعد از 1 ماه
  • ملاقات با دوست بلاگی :)
  • هتل اوسان با علی و پدرام و افسانه
  • بالاخره رفتن پیش دکتر نفرولوژی و آزمایش سونوگرافیِ هسته‌ای...
  • آشنایی بیشتر با یکی دیگه از بچه‌های دانشگاه :))))
  • ارائه‌ی کلاس رشد دانشگاه (ماریا مونتسوری و فلسفه‌ی رشدش)
  • بازگشت حال خوووب به کلاس ژرف...
  • دو روز فوق‌العاده با پدرام (پیاده روی تو بارون و هوای عالی، کافه، فضای درونی و خیلی چیزای دیگه..)

این روزهای اخیر هم خسسته ولی خوووب بودم :)

 

کلا مهرِ هر سال برای من به نسبت ماه‌های دیگه خوب شروع میشه تقریبا و خوب هم تموم میشه.... اون وسطا ممکنه دهنم سرویس شه ولی همیشه آخرش مهربون بوده :)

     

    ----------------------------------------

    پ.ن.1: شاید بشه گفت شلوغ‌ترین سال زندگیمه امسال!

    پ.ن.2: واقعا ماه سنگینی بود.. کارای زیاد، ملاقات‌های زیاد و ....

    نوزده

    + تا کی باید دوید آیا؟!

    - تا توانستن

    + توانستنِ چه؟

    - کنترل آنچه قابل کنترل است، پیش‌بینیِ آنچه قابل پیش‌بینی‌ست، و فهم آنچه قابل فهم است....

     

    این روزا دارم زیاد می‌دوم... اما آخر شب، با همه‌ی خستگی و کوفتگیِ تن، قلبم آروم و راضیه :) و به نظرم تنها معیارِ درست بودن یا نبودن هر تلاشی همینه..

    روز تولد خود را چگونه گذراندید؟

    ساعت 8 صبح بیدار شدم، ساعت 9 شرکت بودم، تا ساعت 4.5 عصر با 10 نفر مصاحبه کردم، ساعت 5.5 تو باغ کتاب جلسه‌ی MBTI داشتیم... توی راه داشتم مطالبی که باید امروز آموزش می‌دادم رو مرور می‌کردم، 5.5 تا 9 جلسه بود، 10 رسیدم خونه، دوش و شام و استراحت

    حال تمرین آمار رو دیگه ندارم!! :) امیدوارم فردا تا قبل از تایم کلاس برسم انجامش بدم...

    شبتون خوش......

    تحلیل آماری بعد از مرور بلاگ...

    514 تا پست نوشته شده، 497 تا پست منتشر شده... 96.6%

    4 ماه اول، سال 93، 27 تا پست ارزشمند

    سال 94، 59 تا پست

    سال 95، 46 تا

    سال 96، 31ی

    سال 97، 56 تا

    و 6 ماه اول سال 98 هم 29 تا

    در مجموع، 248 پست از 497 تا پستی که منتشر شدن توی این تقریبا 5 سال برام ارزشمند بودن... نزدیک به 50%

     

    مشخصا سال 96 کم‌انرژی‌ترینِ این پنج سال بوده... واقعا هم سال سختی بود!

    نکته‌ی دیگه اینکه هرچی پیش رفت، درصد پست‌هایی که توی شمارشِ پست‌های ارزشمند حساب شدن بیشتر شد! پس با یه حساب سر انگشتی از عدد و رقم‌ها میشه گفت که به مرور گزیده‌گوتر شدم و قلم و دل و فکر قشنگ‌تری (برای خودم) پیدا کردم :)

    حرف‌های دیگه‌ای هم میشه زد مثل اینکه کدوم پست‌هام لایک بیشتری خورده یا غیره ...

     

    درازه گویی کافیست... ایدمو دوست داشتم و خوشحالم که تحمل کردم و این پروژه رو هم تا انتها انجامش دادم :)

     

    -----------------------------

    پ.ن.1: قول میدم تا مدت‌ها آخرین پستم در این زمینه باشه :)))

    فرق آرامش با افسردگی یا چگونه با وجود خستگی راضی باشیم؟

    می‌دونی؟

    یه وقتایی خسسسته‌ای، ولی ته دلت از خودت و انتخاب‌هات و حتی چلنج‌هایی که توی مسیرت وجود داره راضی هستی...

    این رضایته یکی از بروزهاش می‌تونه آرامش باشه.. می‌تونه باعث بشه که درونت و در ازاش بیرونت به آرامش قشنگی فرو بره... آرامشی که حتی به آدمای اطرافت هم منتقل میشه! و این اتفاق برای صدرا ارزشمنده :)

     

    چالش که همیشه هست! مگه زندگی بدون چالش هم داریم؟ مگه میشه یه روز بگذره اما حال روحت بالا و پایین نشه؟ نه که نشه‌ها! ولی خییلی استثناست!

    به گمان من مهم اینه که چالشت رو خودت انتخاب کنی... چالشی رو باهاش دست و پنجه نرم کنی که نتیجه‌ی انتخاب‌های آگاهانه‌ی خودِ خودت باشه!

     

    مثلا کدوم خریه که ارشد شریف رو رها می‌کنه تا کنکور روانشناسی بده؟

    خب من!

    ولی این من، یه جا نشست دو دوتا چهارتا کرد، دید که نمی‌خواد چالشِ دوست نداشتنِ کارِ پول‌سازش رو برای 20 سال برداره!

     

    امروز یکی برگشت بهم گفت حیف نبود شریفو ول کردی؟

    جوابی به جز تاسف نداشتم که تحویلش بدم... ولی ته زورمو زدم و بهش گفتم "حیف من و توییم که داریم راجع به مدرک حرف می‌زنیم نه اونی که قراره به مدرک اعتبار بده"

    خودمونیم... نفهمید چی گفتم بهش!

     

    از بحث خودمون دور نشیم!

    می‌خواستم اینو بگم که وقتایی که خسسسته‌ای اما دروناً آروم هستی، نمود بیرونیش درست شبیه وقتاییه که افسرده‌ای :))))

    ولی وااقعا فرق دارن با هم! believe me ;-)

     

     

    جمع‌بندی شهریور

    پ.ن.1: اگه نخونیدش چیزیو از دست نمی‌دین! این متن‌ها رو برای خودم می‌نویسم که بعده‌ها یادم بیاد چه‌ها کردم توی این ماه :)

    ---------------------------

     

    • شروع ماه با تحلیل فیلم patch adams تو ژرف و بعد کافه با علی و پدرام و افسانه :)
    • شنیدن وویس‌های پوسایدون شیری
    • جلسه سنجمان و فاز جدید همکاری؟
    • مشاوره با وحید درمورد خودم و رابطه و تحلیل خواب + کلاس ژرف، ساحر...
    • صحبت با کیانا و کمک به رفع سوء تفاهم‌ها
    • دوباره کلاردشت :| :)) این بار با آقا رضا و بابا و مامان..
    • خونه‌ی ثمین و بی‌خوابی‌های قابل پیش‌بینی
    • رودهن، دیدن کیوان بعد از ساال‌ها، دیدن احسان، سنتور و دیگر هیچ :))
    • پارک ملت و صحبت با فاطمه + دورهمی نیمه ژرف! (فهیمه و نادر و مهدخت)
    • اتاق تکونی و بازگشت رسمی من به خونه...
    • اومدن نتایج کنکور، قبولی دانشگاه خاتم (بغل خونمونه :دی)
    • دیدن فیلم متری 6.5 و lincoln و صحبت درمورد بچه‌ها با میلاد
    • دیدل فیلم everybody knows و کتاب خوندن تو ASP و....
    • لواسون ژرفی، سنتور، ناهار گیاهی (مهر میترا)، دورهمی قشنگ، صحبتای عمیق، بازی، خونه :)
    • دیدن نیلوفر بعد از دقیقا 1 سال؛ بام!
    • کمک به سارا برای انجام کارهای پایان نامه‌ش
    • دانشگاه (شریف) و دیدن زهرا (پیامی) و سعید و سهیل و علی (تول) و مجید (96ی) و مجتبی‌ی وجترین ^.^ و صحبت و ...
    • شروع مرور بلاگم.....
    • تلاش 3 روزه برای ثبت‌نام دانشگاه خاتم :| :))
    • کافه بازار و دیدن دوستان قدیمی و فهمیدن اینکه چقدر از هم دوریم و دیگه حرفی برای زدن نداریم زیاد....
    • دیدن فیلمای sherlok holms و اژدها وارد می‌شود و illusionist و ....
    • دیدن سجاد و نشون دادن شریف بهش :))

     

    ----------------------------------------

    پ.ن.1: شاید بشه گفت شلوغ‌ترین سال زندگیمه امسال!

    پ.ن.2: واقعا ماه سنگینی بود.. کارای زیاد، ملاقات‌های زیاد و ....