آن روی من

جایی برای جاری شدنِ چیزی که هستم

آن روی من

جایی برای جاری شدنِ چیزی که هستم

آن روی من

بعضی حرف ها رو نمیشه زد ...
بعضی حرفا رو باید توی دلت دفن کنی ..
شاید برای اینه که ارزش دوستی بیشتر از اینه که با یه حرف نابجا خرابش کنی ! ارزش هر رابطه ای ...

#inner_peace

-----------------------
پ.ن.1: اینا بیان صدرای 21 ساله‌ست... دلم نیومد عوضش کنم :)

طبقه بندی موضوعی
بایگانی

۲۷۶ مطلب با موضوع «دغدغه ها» ثبت شده است

سفر پیش رو

هفته‌ی دیگه قراره از 1شنبه‌ش بریم شمال تا احتمالا جمعه یا شنبه‌ی بعدش! :دی

اولش خیلی به کارهایی که دارم و اینکه فرصت همچین سفری رو ندارم فکر می‌کردم تا اینکه به خودم گفتم تو سفر هم می‌تونی همون کارها رو بکنی و حتی با راندمان بیشتر :)

این شد که الآن برنامه ها رو یذره جابه‌جا کردم و فرصت خوبی برای تموم کردن چند تا از این courseهایی که تو همین پست قبل داشتم می‌گفتم پیدا شده! می‌تونم حتی جزوه‌هام رو هم تکمیل کنم و برای کارگاه‌هایی که تعریفشون کردم پاورپوینت بسازم .. کلا ایده زیاد هست .. باید دید چقدرش عملی می‌شه :)


فعلا این کارها قراره که تموم بشن:

  • رادیو مذاکره شعبان‌علی
  • یه سری مقاله و کتاب برای پر و پیمون تر کردن جزوه‌‌ی اصول مذاکره‌ی مقدماتی
  • اصول سخنرانی بهرام‌پور
  • شخصیت سالمتر من دکتر شیری
  • یه سری مقاله و کتاب برای پر و پیمون تر کردن جزوه‌‌ی MBTI
  • نیمه‌ی تاریک وجود
  • تکمیل جزوه‌ها و پاورپوینت‌ها برای برگزاری وورکشاپ اصول مذاکره مقدماتی
  • تکمیل جزوه‌ها و پاورپوینت‌ها برای برگزاری وورکشاپ MBTI
  • برنامه‌ی بلندمدتی که تو ذهنم دارم رو بیارم رو کاغذ ...

دوران جدید

باید در آینده‌ی نزدیک این کارها رو انجام بدم ...:


مطالعات شخصی:

  • رادیو مذاکره شعبان‌علی
  • سخنرانی بهرام‌پور
  • اصول مذاکره سایت متمم
  • شخصیت سالمتر من دکتر شیری
  • نیمه‌ی تاریک وجود
  • سینما مذاکره(BridgeOfSpy)
  • وویس(voice)های رضایی

پروژه‌های کاری با مهندس وثوقی:

  • تکمیل جزوه‌ها و پاورپوینت‌ها برای برگزاری وورکشاپ اصول مذاکره مقدماتی
  • تکمیل جزوه‌ها و پاورپوینت‌ها برای برگزاری وورکشاپ MBTI
  • تکمیل جزوه‌ها و پاورپوینت‌ها برای برگزاری وورکشاپ اصول مذاکره پیشرفته
  • شرکت در کلاسهای آرکی‌تایپ‌ها
  • شرکت در سخنرانی‌های مهندس بعنوان هم-سخنران :دی
  • مذاکره و برگزاری کارگاه‌ها برای شرکت لیان
  • مدیریت عوامل انسانی گروه اپلیکیشن board

پروژه کارشناسی: صحبت با دکتر قدسی، اجلالی یا آبام

کارآموزی: خسی ؟؟ (نمیدونم هنوز :|)

شورا:
  • تصویب اساس‌نامه
  • مذاکره با مهندس ابطحی

------------------------------------

پ.ن.1: صرفا جهت یادآوری روزانه به خودم :)

پ.ن.2: به ترتیب اولویت :پی

level up

دنیای عجیبیه !


زندگی چه بازیها که با آدم نمیکنه ... ممکنه این وسط برسی به یه levelی که تو هم بشینی کنار دستش و از بازی هایی که با جسم و روح و روانت میشه لذت ببری ... level عجیبیه !! :)) حتی از خود دنیا هم عجیب‌تر !! انقدر عجیب که دنیا یه لحظه شک میکنه نکنه بازی خورده باشه ! کم دیده شده که طرف خودش بشینه کنار دست دنیا و بازی رو تماشا کنه و لبخند تحویل دنیا بده :| ......

خدا فرشته‌های امید را فرستاد

قلب دختر از عشق بود، پاهایش از استواری و دست‌هایش از دعا. اما شیطان از عشق و استواری و دعا متنفر بود.

پس کیسه‌ی شرارتش را گشود و محکم‌ترین ریسمانش را به‌در کشید. ریسمان ناامیدی را. ناامیدی را دور زندگی دختر پیچید ... دور قلب و استواری و دعاهایش ... ناامیدی پیله‌ای شد و دختر کرم کوچک ناتوانی.

خدا فرشته‌های امید را فرستاد تا کلاف ناامیدی را باز کنند. اما دختر به فرشته‌ها کمک نمی‌کرد! دختر پیله‌ی گره در گره‌اش را چسبیده بود و می‌گفت «نه، باز نمی‌شود. هیچ‌وقت باز نمی‌شود»

شیطان می‌خندید و دور کلاف ناامیدی می‌رقصید. شیطان بود که می‌گفت «نه، باز نمی‌شود. هیچ‌وقت باز نمی‌شود»

خدا پروانه‌ای را فرستاد تا پیامی را به دختر برساند.

پروانه بر شانه‌های رنجور دختر نشست و دختر به‌یاد آورد که این پروانه نیز زمانی کرم کوچکی بود گرفتار در پیله‌ای. اما اگر کرمی می‌تواند از پیله‌اش به‌در آید، انسان نیز می‌تواند.

خدا گفت: «نخستین گره را تو باز کن تا فرشته ها گره های دیگر را»

دختر نخستین گره را باز کرد.

دیری نگذشت که دیگر نه گره‌ای بود، نه پیله و نه کلافی ...

هنگامی که دختر از پیله‌ی ناامیدی به‌در آمد، شیطان مدت‌ها بود که گریخته بود.

-----------------------------

پ.ن.1: بال‌هایت را کجا جا گذاشته ای ؟، عرفان نظرآهاری ...

پ.ن.2: تقدیم به تو ... تقدیم به همه‌ی دخترهایی که وقتی زمین می‌خورند، بعد از ماساژ دادن زانوهاشون بلند می‌شن و به راهشون (قوی‌تر از قبل) ادامه می‌دن ...

پ.ن.3: منتظر روزای خوب هستم :)

MBTI

روان آدمی بـســــیــااار گسترده‌تر از چیزیست که فکرش را بکنید ...

تیپ‌های شخصیتی و ترجیح‌ها یکی از پایه‌ای ترین مسائل شناخته شده در روانشناسی یونگ(اگر اشتباه نکنم !) هستند ..

ترجیح‌های برونگرا/درونگرا(I/E)، شمی/حسی(S/N)، منطقی/احساسی(F/T) و منظم/منعطف(P/J) چهار ترجیح مورد بررسی در MBTI هستند ...


برونگرا، شمی، احساسی، منظم یا همون ENFJ ... چه جور آدمایی هستن ؟

تقریبا بدیهیه که ENFPها نرم‌ترین‌ها هستن و برعکسش یا ISTJها به قول استادم زامبی اند :)) یعنی کوچکترین تغییری نمیشه توشون داد !

چقدر برای دوستی و در کل رابطه این تیپ‌های شخصیتی مهم هستن ؟ اگه من ENFJ باشم بهترین افرادی که باهاشون میتونم ارتباط بگیرم کدوم دسته ها هستن ؟؟


خیلی وقته پست کوتاه نذاشتم ! اینم البته کوتاه نیست :))) استانداردهام داره جابجا میشه :دی

نقطه سر خط ..

خیال‌پرداز

ویژگیهای برجسته:

  • اغلب در آینده زندگی می‌کنند. (به جای آنکه به زمان حال فکر کنند، همیشه به آینده ای پر زرق و برق و امیدبخش فکر می‌کنند.)
  • خشمگین نمی‌شوند.
  • رویایی و عاشقانه فکر می‌کنند.
  • فیلم‌نامه های متعدد درباره اینکه "چه خواهد شد" می‌نویسند.
  • بعد از پایان هر رابطه ای، از لحاظ احساسی ضربه‌ی بزرگی به آنان وارد میشود.
  • به واقعیت‌هایی که با آن در ارتباط اند اعتنای چندانی نمی‌کنند.
  • می‌خواهند همه چیز را تغییر دهند و این بیشتر شامل حال دیگران می‌شود.
  • برای پرهیز از سخت‌کوشی، از خیال‌پردازی کمک می‌گیرند.

چرا خیال‌پردازان را دوست داریم ؟
  • باعث می‌شوند زندگی زیبا و پرهیجان شود و کاری می‌کنند که روزمرگی ملال‌آور را فراموش کنید.
  • به روابط عاشقانه و صمیمی اهمیت می‌دهند. مثلا برای روز تولدتان تعداد زیادی گل می‌فرستند.
  • اگر یک خیال‌پرداز عاشق شما باشد، هیچوقت کمبود عشق را حس نخواهید کرد.

چگونه ما را آزرده‌خاطر می‌سازند ؟
  • واقعیت‌های مربوط به ما و مسائل اطراف را باور نمی‌کنند.
  • اغلب بی‌خیال و بی‌توجه اند.
  • گفته‌های ما درباره‌ی خودمان را باور نمی‌کنند.

اصل ماجرا چیست ؟
این دسته از افراد معمولا در خوانواده ای رشد می‌کنند که یکی از افراد آن، در دنیای خیالی زندگی می‌کند و یا از خوانواده‌ی خود فریب می‌خورند و دروغ می‌شنوند. این دروغ گاهی اوقات شناخته شده و گاهی ناشناخته است و افراد خوانواده نیز از آن بی‌خبرند.
(اگر علاقه به توضیحات بیشتر داشتید کتاب را پیشنهاد میکنم)

از افراد این دسته چه درسی می‌توان گرفت ؟
  • به ما می‌آموزند که می‌توان پا را فراتر از چهارچوب‌های معمول گذاشت ...
  • آنها قادرند طعم تجربه‌هایی را به ما بچشانند که رویای آن را در سر می‌پرورانیم ...
  • به ما می‌آموزند که همیشه باید خوش‌بین بود ...

نکته‌ای که خیال‌پردازان باید بیاموزند و در روابطشان استفاده کنند:
یک خیال‌پرداز باید بداند که فقط با پذیرفتن محدودیت‌های حقیقی زندگی است که می‌تواند از روابط خود لذت ببرد ...

خیال‌پردازان چگونه به تعادل برسند ؟
  • در زمان حال زندگی کنید. (امروزز می‌خواهید چه کار کنید؟ سه یا چهار کار واقع‌گرایانه در نظر بگیرید)
  • فهرستی واقع گرایانه از اهدافتان برای دوسال آینده داشته باشید. (کار، زندگی، سلامت، درس، اگر چیزی اضافه میکنید به من هم بگوئید :دی)
  • از نزدیکانتان بپرسید آن‌ها چه کسانی هستند و چه می‌خواهند و حرفشان را باور کنید!
  • حس منجی بودن را از بین ببرید. (اکثرا این افراد گرایش نهفته‌ای به منجی بودن دارند. آنان معتقدند می‌توانند هر چیزی و هر کسی را تغییر دهند.)
  • یاد بگیرید روی باز کردن کوره راه‌های زندگی تمرکز کنید.
  • خشمتان را به رسمیت بشناسید و آن را به شیوه‌های مناسبی ابراز کنید. (فهرستی از مسائلی که شما را خشمگین می‌کند درست کنید. روزی سه یا چهار چیز به فهرستتان اضافه کنید.)
  • با فریب دوران کودکی خود کنار بیایید.

به این جمله‌ها فکر کنید:
  • می‌خواهد لذت حقیقت را درک کنم.
  • می‌خواهم طعم برداشتن قدمی استوار به سوی هدف را بچشم و شادی‌های معمولی و موفقیت‌های روزانه را حس کنم.
  • زندگی، رویا یا یکی از تصورات من نیست.
  • حقیقت به اندازه‌ی کافی رضایت‌بخش است.
  • رسیدن به هدف ارزش کوشش کردن را دارد.
  • عشق خسال نیست! حقیقت است.

--------------------------

پ.ن.1: کتاب 9دسته از عشاق، دافن رز کینگما، توصیف 9 تیپ شخصیتی در روابط برای انسانها ...

پ.ن.2: این پست خلاصه ای از 26صفحه از کتاب بالا است ... قطعا نکات زیادی از قلم افتاده اند اما بیش از این در تحمل نوشتن بنده و خواندن شما(احتمالا) نبود :)

رضا

من اختیار خود را تسلیم عشق کردم  -----------  همچون زمام اشتر بر دست ساربانان (1)

چند میپرسی ز جبر و اختیار  -----------  اختیار آن به که باشد دست یار (2)


رَبِّ إِنِّی أَسْتَغْفِرُکَ اسْتِغْفَارَ حَیَاءٍ وَ أَسْتَغْفِرُکَ اسْتِغْفَارَ رَجَاءٍ وَ أَسْتَغْفِرُکَ اسْتِغْفَارَ إِنَابَةٍ وَ ..... وَ أَسْتَغْفِرُکَ اسْتِغْفَارَ طَاعَةٍ وَ أَسْتَغْفِرُکَ اسْتِغْفَارَ إِیمَانٍ وَ أَسْتَغْفِرُکَ اسْتِغْفَارَ إِقْرَارٍ وَ ..... وَ أَسْتَغْفِرُکَ اسْتِغْفَارَ تَوَکُّلٍ وَ .... (3)


حرفای زیادی زدم تو این چند روز ... از روز قبل از رفتنم تا روز بعد از برگشتنم :) البته دقیق‌ترش از هفته‌ی پیشه .. حتی قبل از اون ! حرفایی که باعث جمع‌بندی شدن افکار خودم می‌شدن ...حرفایی که جنسشون با قبلم فرق داشت ! جنس خودشون و دغدغه‌ی پشتشون .

اول با زهره شروع شد ... بعد بیژن، بعد مرضیه، فرزانه، رضا(ع)، خدا(3>)، امین و میلاد، باز هم مرضیه، و در بین تک تک قبلیا "خودم"

نتایج هم بیش از حد تحمل من برای نوشتنه :)) صرفا به تیتر و اشعار بالا خلاصش میکنم ..


------------------------------

پ.ن.1: سعدی

پ.ن.2: آغاسی، (رک بگم انتظار نداشتم از آغاسی شعر بذارم تو بلاگم ! هیچوقت دوستش نداشتم :دی)

پ.ن.3: دعای پس از زیارت امام رضا ..

پ.ن.4: برای 3تاتون دعا کردم بتونین مث من ببینینش .. 3> بتونین همونجوری که من حسش کردم حسش کنین .. بتونین آرامشی که درک کردم رو درک کنین .. بتونین از هیچکس التماس دعا نداشته باشین !! حتی خودتون :)

پ.ن.5: اول خواستم اسمشو بذارم "رهایی" ! اما "رضا" بیشتر به دلم نشست :)

پوف !!

مدتیه که با آدمای جدیدی آشنا شدم ..

بابک که از زنش جدا شده و یه دختر ۶ساله داره. .......

امیرحسین که کشتی‌گیره! ولی‌ تا حالا مدال طلا نیاورده .......

علی‌! که یجورایی می‌تونم بگم چند سال دیگه‌ی منه !!! .......

یه محسنم هست که خیلی‌ اهمیتی نداره برام .. با یکی‌ دیگه که حتی اسمشم یادم نیست الان :)))


از این آدمایی که تو این پست تعریفشون کردم، اول از همه علی ازمون جدا شد، بعد بابک و بعد امیرحسین !!!!!!! الآن فقط محسن که واقعا دوستش دارم مونده و علیرضا که حتی اسمشم یادم نبود !! :|


صرفا یه نکته ای رو میخوام به خودم یادآوری کنم ...

هیچوقت هیچوقت هیچوقت قضاوت ن ک ن :|

آقا/خانم "م.ک.خ.ج.ش"

درود !

امیدوارم اینجا رو بخونید

یه سوالی ازتون دارم ولی نمیدونم کجا میتونم پیداتون کنم !! :"

لطفا یه جوری منو به خودتون لینک کنید ..

سپاس :)

یذره از هرجا

مثل یه معلول جسمی/حرکتی که تو خواب داره میبینه که یکی دنبالشه و داره فرار میکنه -هیچ مشکل حرکتی ای هم توی خوابش نداره-، ولی بعد از بیدار شدن میبینه که حتی دستشم نمیتونه تکون بده و باید برای حموم کردن یکی رو صدا کنه که ببردش و و و ....

چشمشو باز کرد و دید اون آقای ایکس‌ی که فکر میکرد هست همش یه نمای پوشالیه و به قول مرضیه کلا "آقا نیست" !!!

چشمشو باز کرد و دید که یه خرابه ای دور و برشه ... اون اولا سهیل بود که هی انگار چراغ‌قوه رو مینداخت اینور و اونور ... و هی با جنبه های جدیدی از خرابات موجود مواجه میشد ... تا اینکه رسید به جایی که فهمید "این خانه ز پایبست ویرانه‌ست" :| فهمید که باید بکوبه و همه چیزو از نو بسازه ....


- میترسی ؟       + میشه نترسید ؟؟       - میترسی .. :|       + ولی کارمو میکنم       - میدونی باید چیکار کنی ؟       + هنوز نه :| ولی میدونم هر وقت که نیاز باشه میفهمم ...       - :-لبخند


ساخت و ساز، هرچی مساحت بزرگتر و خونه لاکچری تر باشه، زمان و هزینه ی بیشتری رو میطلبه ..

زمان .... بعد چهارم ! کریتیکال ترین مسئله ی این روزهای بشر !! چیزی که سعی در خریدش داشت تا بتونه مشکلات رو هرچی بیشتر دور کنه :" یا بهتر بگیم، حلشون رو به تعویق بندازه .. :| مرضیه هر جلسه میگفت ببینین قصدتون چیه که کلاستون پیش نمیره ... خب بدیهی بود !! :| از تموم شدن کلاسش میترسید ... از تموم شدن "وقت"ش میترسید :|

هزینه .... وقتی یه کاری رو هرچی بیشتر میکنی، بازم باید بیشتر بکنی اسمش چیه ؟


--------------------------------

پ.ن.1: معلولهای جسمی/حرکتی چجوری خواب میبینن ؟ :-؟

پ.ن.2: خوب بودن نسبیه ... به نسبت خوب نیستم :))) ولی این نشونه ی خوبیه !! ینی که دوباره انرژی حرکت رو دارم ... کتابه میگفت مریخیا هرکدوم یه غاری دارن که یه وقتایی میرن توش و مشکلاشون رو اونجا حل میکنن ... در سکوت .. باید سکوت رو یاد بگیرم :" بیشتر از این ..

پ.ن.3: میدونم که آینده روشنه .. در حال حاضر تنها دلیل هنوز زنده بودنم همینه :)) + اینکه آدمی زنده شد به عشق و این حرفا ...

یادته ؟

یادته ؟

همین یک کلمه کافیه تا لبخند رو به لب دو نفری که یک گذشته‌ی طولانی و به هم گره خورده داشتن بیاره ..

اما ...

اما اگه این گذشته هه یه جایی یه زخم (-هنوز-خوب-نشده) ای رو به یادت بیاره، میتونی حال امروز من بعد از گفتن "یادته ؟" رو درک کنی ...


"یادته ؟"

امروز خیلی چیزها یادم اومد ... یه طعمی داره که نمیشه توصیفش کرد !! در عین شیرینی خاصی که مرور خاطرات خوب داره، تلخی سرگیجه آوری هم برات تداعی میشه که نمیتونی هیــچ واکنشی بهش بدی ! :|


-------------------------

پ.ن.1: داشتن دستهات نعمت و آرامشی بود که امروز دوباره یادم اومد چقدر کم دارمش تو این روزهام .. :" یادته ؟ :-پوف

پ.ن.2: نمیدونم گذاشتن این پست تو جایی که ممکنه گذرت بهش بیفته کار درستیه یا نه :"

پ.ن.3: "خودش مینویسه"هام 100 تا شدن !

فاز تکمیلی

فک کنم یه اصلاحیه ای نیازه برای پست قبل :دی

اعصابم ...(بخوانید خراب) شده بود یه فوشایی میخواستم بدم :)) تموم شد ! متنفر نه .. ولی تمومش میکنم :-peace :) کم کم قراره دیگه خسته نباشم ... دعا کنین :)


پروژه ها موندن رو زمین :| برم پی کارم !!

منم به وقتش میرم!

لحظه ای که برنا داشت از گیت رد میشد من خیلی دلم سوخت :"

نه برای اینکه دوستم داره میره (که اینم بود)، چون 3ماه دیگه برمیگرده .. برای اینکه من اینور گیت بودم ! برای اینکه از تصمیمم حمایت کافی نکرده بودم :| برای اینکه اگه 6ماه زودتر همه چیزو شروع کرده بودم منم الآن اونور گیت بودم و چه بهتر که با برنا برم ! :)


آدم کلا تو زندگیش زیاد "اگه" و "کاش" داره .. ولی به قول یاس، کاش رو کاشتن ولی سبز نشد ...

تجربه و تجربه و تجربه .... اسمی جز این نمیشه روش گذاشت :" تلخه ! مث دارو ..


--------------------------------

پ.ن.1: خوبیش اینه که مدتیه کسی یا چیزی رو مقصر نمیدونم ... حتی خودم رو ! فقط رو به جلو داریم میریم تا ببینیم به کجا میرسیم ..

تلقینه یا نه ؟

برنای عزیزم :)


ببین لزوما دنیا اونجوری که تو میبینی نیست و لزوما با قوانین تو کار نمیکنن :)) این جمله رو خود من خیلی سخت پذیرفتم ... فقط خواستم بهت بگمش که شاااید کمکی کنه بتونی دیدتو یذره عوض کنی ...

(دارم در مورد این حرف میزنم که بهم میگی تلقین میکنم و الآن باید بشینم درس بخونم و .... البته میدونم که تا حد خوبی شوخی میکردی و تا حد خیلی بیشتری دل سوزیت بود .. ❤️)

آره ! شاید خیلی وقتا تلقین دلیل اصلی کاری باشه که میکنم/نمیکنم ... ولی خوب میدونی که دارم از اینجور چیزا میگذرم ... و این موارد جدیدی که باهاشون درگیرم اصلا ربطی به تلقین ندارن !


روحم خسته‌س ... خودم الآن کمترین نگرانی‌م درسمه ! که همون درس هم یه نگرانی خیلی بزرگی شده برام تو این آخر ترمیه :))) ولی هنوووز کمترین نگرانیم‌ه ... (اگه دلت بخواد، این پی ام هایی که فروارد میکنم*1* دلیل نگرانی و خستگیم‌ن ....)

پس نمیتونی بهم بگی "پاشو درستو بخون" و انتظار داشته باشی که همین کاری که میگی رو بکنم ....

نمی‌دونم چقدر برات قابل قبوله حرفم یا اصلا درست تونستم برسونم منظورمو یا نه ! ولی دلم خواست حرفی که سر شب نتونستم بگم رو الآن بگمش :)


مرسی که به فکرمی ... مرسی که هستی :)) ❤️

---------------------------------------

پ.ن.1: پست بعدی شاید .... پی ام ها توی این پست جا نمیشن ....!

توئیت

امروز که داشتم به دست‌هات نگاه میکردم یادم اومد که چقــــــدر دلم براشون تنگ شده :"

بعضی وقتا

بعضی وقتا باید بشینی و معجزه ای رو که بارها دیدی دوباره تماشا کنی...

بعضی وقتا نیاز داری که باز ایمان بیاری!!

بعضی وقتا باید توی شهر غریب پول نداشته باشی، جای خواب و اتوبوس برای برگشت نداشته باشی تا چلنجی برات پیش بیاد که بزرگ شی!!

بعضی وقتا نیاز داری که باااز ایمان بیاری! نه به خداها! به قدرت "قصد پنهان" خودت :| !!!

بعضی وقتا باید بشینی جلوی دریا، تا چشم کار میکنه آب باشه و خودت و هیــــــچ... فکر کنی و فکر کنی و فکر کنی...

بعضی وقتا.... بعضی وقتا باید دردی که کشیدی رو برای خودت مرور کنی و یهو بفهمی که "او! پسر!!! چندتا کتاب میشه ازش درآورد..." تا بعدش بتونی درست جایی که توش وایسادی رو ببینی...


اما بعد از این بعضی وقتا، باید پاشی... دیگه وقت برای طلف کردن و از دست دادن نداری :| باید پاشی و بری تا به هدفی که پارسال بعد از شوک 1خرداد برای خودت ساختی برسی....

بعد از این بعضی وقتا، باید مرد شی.......


-------------------------------------------

پ.ن.1: چند روزه حال روحیم بهتره.. البته نوسانای شدید دارم! ولی در مجموع میدونم مسیرم درسته و سعی میکنم به چیزای دیگه توجه نکنم... سخته ولی ممکن... (it's impossible / no! it's necessary)