آن روی من

جایی برای جاری شدنِ چیزی که هستم

آن روی من

جایی برای جاری شدنِ چیزی که هستم

آن روی من

بعضی حرف ها رو نمیشه زد ...
بعضی حرفا رو باید توی دلت دفن کنی ..
شاید برای اینه که ارزش دوستی بیشتر از اینه که با یه حرف نابجا خرابش کنی ! ارزش هر رابطه ای ...

#inner_peace

-----------------------
پ.ن.1: اینا بیان صدرای 21 ساله‌ست... دلم نیومد عوضش کنم :)

طبقه بندی موضوعی
بایگانی

ترک کن

آدما وقتی مجبور میشن خونه‌ای که توش بزرگ شدن رو ترک کنن (حالا چه دانشگاه شریف قبول شده باشن و باید خوابگاه بگیرن، چه خونه رو به هر دلیلی فروختن و مجبورن برای همیشه ترکش کنن)، با گوشه گوشه ی خونه انقدر خاطره دارن و انقدر دلشون برای در و دیوار خونه تنگ میشه که تقریبا کسی نمیتونه جای خالی "عزیز از دست رفته"شون رو پر کنه !!

به حقیقت بالا این رو هم اضافه کنم که وقتی دانشگاه قبول میشی یا وقتی خونه رو داری میذاری برای فروش، مینیمم یکی دو ماه تا ترک خونه وقت داری و توی این وقت نه خیلی کم، فرصت داری که تا حد ممکن خودت رو آماده ی شرایط کنی و به اصطلاح اُوِر-دُز نکنی ....

تَرک خونه یه مثالی بود برای انواع ترک (البته به جز ترک موتور !!) ... منظورم ترک‌هایی مثل ترک سیگاره! یا ترک نوشابه!! یا کنار گذاشتن دانشگاه بعد از 8 ترم بخاطر اهداف متفاوتی که تو سرت داری ...

بعضی ترک کردن‌ها ساده ن و بعضیاشون سخت ... بعضیاشونو من تجربه کردم و بعضیاشونو نه!

اما فکر نمیکنم کسی با من توی این جمله مخالف باشه که «ترک یک رابطه‌ی قشنگ و دوست داشتنی که خود شخص دو طرف رابطه مشکلی هم با همدیگه ندارن از سخت‌ترین ترک‌هاست ....» نه که "یکی از سخت‌ترین‌ها" ! خودِ خودِ سخت‌ترین ایشونن ...


امروز یه فکر جدید آزارم داد ...

فکر میکنم که "همه"ی کاری که میشد برای نجات رابطه کرد رو نکردم ...

فکر کنم ضعیف بودیم .. جفتمون! جفتمون تلاش بیرونی شدیدی برای "رسیدن" نکردیم!

هنوز دوست ندارم به این اعتراف کنم :| هنوز زمان میخوام برای رسیدن به عمق حقیقت ... اما امروز خراب شدم! هنوز خراب‌هااا قراره بشم!!


خدا تهمون رو بخیر کنه ..


-----------------------

پ.ن.1: جدیدا خیلی کم پیش میاد که "خودش بنویسه" ....

وقتی از دل میاد، به دل هم میشینه ...

اولین…


گاهی وقتا ساده‌ترین کار اینه که لبخند بزنی، گاهی وقتا هم میتونه سخت‌ترین کار دنیا تحویل یک لبخند خشک و خالی به دلت باشه. ولی چیزی که خیلی اهمیت داره اینه که همیشه لبخند زدن برای خوشحالی نیست. از وقتی که مرموزترین لبخند زندگیم به صورتم راه پیدا کرد یک فرفره توی مغزم شروع به چرخیدن کرد و تا حالا دست برنداشته از این چرخش. دارم به این فکر میکنم که احتمالا توی سرم هوا وجود نداره که این فرفره نمی‌ایسته.

از بحثمون دور نشیم. داشتم در مورد لبخندها حرف میزدم. لبخند منظورم پوزخند و ریشخند و تلخند و اینا نیست. منظورم اون چیزیه‌ی که فقط لب‌ها و چشم‌ها اجراش می‌کنن. بدون اینکه نقشی به دندون‌ها یا تارهای صوتی بدن.

مثلا لبخند یه جُک که یه مقدار فکر رو از سرت می‌پرونه. لبخند بعد از اینکه تو رختخوابی و از خواب میپری و با خودت فکر می‌کنی که باید بری سر کار یا دانشگاه ولی ساعت رو نگاه می‌کنی می‌بینی تازه ساعت چهاره. یا لبخندی که موقعی میزنی که یه ضرب سه رقم در سه رقم رو قبل از این‌که پدرت با ماشین‌حساب محاسبه کنه تو ذهنت حساب کردی و درست هم بوده. یه لبخندی هست که مختص پیروزیه. مثل روزی که تو دادگاه تونستی حقت رو بگیری. این لبخنده بیشتر واسه چشمه. یه سری چروک گوشه‌های چشمت می‌خورن که نشون میدن خیلی راضی‌ای از خودت. نه اینکه از خود راضی باشیا از خودت راضی‌ای.

شاید جالب باشه ولی لبخند شکست هم داریم، ولی خیلی باید پخته و خوددار و مقاوم و در عین حال باهوش باشی که این لبخند رو استفاده کنی. این لبخند رو جایی خرج می‌کنی که حریفت شکستت داده ولی هنوز داره بهت نگاه می‌کنه و بهش نگاه می‌کنی. وقتی در حال چرخش صورتت از سمتش هستی یه لبخند ریز میزنی تا به بردش شک کنه. تو نمی‌فهمی شاید ولی اون می‌فهمه. یه جور لبخند داریم که لبخند مالکیته. این لبخنده واسه وقتیه که یه نفر رو داری و انرژیش و اثرش رو تو زندگیت حس می‌کنی. وقتی می‌بینیش لبخند میزنی یعنی اینکه همه ببینید من دارمش.

لبخند بعدی به نظرم لبخند خاطراته. تو بی‌آر‌تی نشستی و داری از چهارراه میای سمت دانشگاه. یه شیرینی‌فروشی، یه لبخند. یه سینما، یه لبخند. یه کتاب‌فروشی، یه لبخند. یه پیاده‌رو، یه لبخند. یه پل‌عابر، یه لبخند. یه نیمکت، یه لبخند. یه دیوارنوشته، یه لبخند. یه آبمیوه‌فروشی، یه لبخند. از همین لبخند خاطرات بود که رسیدم به مرموز‌ترین لبخند زندگیم. لبخند ناامیدی…

این لبخند هم مثل لبخند پیروزی از لب‌ها و چشم‌ها استفاده می‌کنه. ولی لب‌ها خشک میشن و چشم‌ها تر. لبخند میزنی و در کمال ناامیدی و مخالف با حرفی که میزنی میگی خوب به جهنم… ولی خودت هم که میدونی به جهنم نیست. تو این لبخند کلی لبخند دیگه هم مستتره. لبخند از دست دادن، لبخند شکست، لبخند تجربه، لبخند پشیمونی و هزارتا لبخند دیگه…

بعد از این لبخند آدم دوتا راه داره…

راه اول فناست. افسرده بشی، بری یه گوشه بشینی و بمیری. نه که نفس نکشی و واقعا سر رو بذاری زمین. روحت بمیره. نتونی دوست داشته بشی. نتونی دوست بداری. نتونی لبخندای بالا رو تجربه کنی و کلی نتونستن روحیِ دیگه…

راه دوم هم بهترین لبخند دنیاست. لبخند قدرت… یعنی بعد از چند وقت از لبخند مرموز زندگی و با تلاش و جون کندن فراون و کمک خدا و دوست و آشنا دوباره که یادت افتاد لبخند بزنی و با خودت بگی شتتتتت. دمم گرم ردش کردم و الان دیگه اذیتم نمی‌کنه و به این ایمان داشته باشی که صلاحت پیش اومده واست…


----------------------------

پ.ن.1: دست نوشته‌ی یکی از نزدیک‌ترین و به‌ترین دوستام بود این ... اما این مدل حرف‌ها مال یه آدم خاص نیستن! دقیقا زبان حال من هم هست .. همینه که اینجوری به دلم نشسته :" 

پ.ن.2: چقدر غم‌انگیره که برای نوشتن‌هایی که هرچی بیشتر بخواد به دل بشینه، آدم باید خودش دل شکسته باشه :( کلا حس میکنم تاثیر کلام هر آدمی با تجربه‌ها و زخم‌های زندگیش ارتباط مستقیم داره! هرچی زخم بیشتر، تاثیر کلام بیشتر ....

بخواب

این روزا سخت خوابم می‌بره ...

مثل روزای قبل نیست که نزدیک 4 ماه تقریبا هرررر شب خواب می‌دیدم و با استرس و حال خراب و .. از خواب بیدار می‌شدم! نه! جنس بی‌خوابیه فرق داره ...

بی‌خوابی این روزام از جنس «درد بزرگ شدن»ه! مثل اون دردی که توی ساق پام حس می‌کردم و تو بغل مامانم گریه می‌کردم که "من ن‌ِمی‌خوام بزرگ شم"!!

هنوز هم نِمی‌خوام بزرگ شم!! الآن بیشتر نمی‌خوام! دلم برای بچگی کردنام تنگ شده .. دلم برای اون صدرایی که نازشو می‌خریدن تننننگ شده :/ نه که الآن کسی نازمو نمی‌خره ها! الآن خودمم که نمی‌تونم ناز کنم! همش یه چیزی تو مغرم هست که میگه: "هیسسس! مردها گریه نمی‌کنند! هیسسس! مردها ناز نمی‌کنند!"


این یکی دو روز اما روزهای عجییبی بودن ... صبا از پیشمون رفت! برای همیشه از پیشمون رفت ... صبا که راحت شد :'( اما حسین پیر شد :-بغض

این دو شب حتی یه مدل جدید خوابم نبرد!... مدل آدمایی که تازه عمل چشم کردن و چشمشون باز شده و دارن تازه می‌بینن که "پششششمااام!! آدما می‌تونن یهو از پیشت برن!" :'( یا به قول چهرازی «آخه دانی که چیست دولت؟ دیدار یار دیدن. ولی ندیدن، بهتره از نبودنش» ....

آره! آره فرزانه! حاضرم تا ابد نبینمت اما همیشه گوشه‌ی دلم خیالم راحت باشه که هستی :'( که آرومی ... که خوش‌حالی ...

اینم از این!

کنکور هم تموم شد
دوباره شریف؟
نمیدونم ...

من عاشقت شدم ..

ساکت نشستی و

من عاشقت شدم

موهاتو بستی و

من عاشقت شدم

 

وقتی نبودی و

عاشق نبودم و

حالا که هستی و

من عاشقت شدم

 

وقتی نگاه کنی

دیوونه میشم و 

موهاتو وا کنی

دیوونه میشم و


میمیرم و به جاش

من عاشقت شدم

دلواپسم نباش

من عاشقت شدم


ساکت نشستی و

من عاشقت شدم


موهاتو بستی و

من عاشقت شدم


وقتی نبودی و

عاشق نبودم و

حالا که هستی و

من عاشقت شدم..........

--------------------------
پ.ن.1: رستاک

پرتقال من / مرجان فرساد

بودنت هنوز مثل بارونه،‌ تازه و خنک و ناز و آرومه

حتی الان از پشتِ این دیوار که ساختم تا دوسِت نداشته باشم

اتل و متل، بهار بیرونه، مرغابی تو باغش می‌خونه

باغ من سرده،‌ همه ی گُلهاش، پژمرده دونه دونه

 

بارون بارونه... بارون بارونه...

بارون بارونه... بارون بارونه...

 

دلم تنگه پرتقال من،‌ گلپر ِسبزه قلب زار من

منو ببخش از برای تو، هرچی که بخوای می یارم

اتل و متل، نازنین ِ دل، زندگی خوبه و مهربونه

عطر و بوش همین، غم و شادیِ کوچیک و بزرگمونه.

 

آهای زمونه، آهای زمونه،

این گردونه‌ات رو کی داره می‌چرخونه !؟

 

بودنت هنوز مثل بارونه، مثل قدیما پاک و روونه

از پشت این دیوار ِ بی‌رحمی که بین ما بود

آچین و واچین، عسل ِ شیرین،

قصه‌مون هنوز ناتمومه...

از اینجا به بعد کی میدونه که، چی سرنوشتمونه...

 

بارون بارونه... بارون بارونه...

بارون بارونه... بارون بارونه....

لائو تِ سه

هیچ چیز در این جهان چون آب، نرم و انعطاف پذیر نیست. با این حال برای حل کردن آن چه سخت است چیز دیگری یارای مقابله با آب را ندارد. نرمی بر سختی غلبه می کند و لطافت بر خشونت. همه این را می دانند ولی کمتر کسی به آن عمل می کند.

فرزانه هنگام غم، آرام باقی می ماند. بدی به دل او راهی ندارد. چون کمک کردن را ترک کرده بزرگترین کمک مردم است. کلام حقیقت متناقض به نظر می رسد.


انسان های عادی تنهایی را دوست ندارند در حالی که فرزانه تنهایی را به کار می گیرد. او در تنهایی درک می کند که با هستی یگانه است.

فرزانه بدون انجام دادن کاری عمل می کند و بدون به زبان آوردن کلمه ای آموزش می دهد. اتفاقات رخ می دهند و او به آن ها اجازه ی روی دادن می دهد؛ موارد مختلف ناپدید می شوند و او به آن ها اجازه ی از بین رفتن می دهد. او دارد، بدون آن که مالک چیزی باشد، عمل می کند، بدون آن که انتظاری داشته باشد. وقتی کارش به اتمام می رسد، آن را فراموش می کند. به همین دلیل برای همیشه جاوید باقی می ماند.


فرزانه همیشه در آخر می ایستد؛ به همین دلیل از همه جلو تر است. به هیچ چیز وابستگی ندارد؛ به همین دلیل با همه چیز یگانه است. چون خودش را رها کرده، به تمامی راضی و خوشنود است.

فرزانه جهان را مشاهده می کند و به دید درونی خویش اعتماد می کند. او اجازه می دهد اتفاقات آن طور که باید رخ دهند. قلب او همچون آسمان باز و گسترده است.

فرزانه هر چیز را آن طور که هست می بیند، بدون تلاش برای تسلط بر آن. او اجازه می دهد هر چیز سیر طبیعی اش را طی کند و در مرکز دایره باقی می ماند.

فرزانه در جستجوی رضایت خاطر نیست. نه در جستجوست، نه انتظار می کشد. او حاضر است؛ آماده برای خوش آمد گویی به هرچیز.

--------------------------------
پ.ن.1: تائو دِ چینگ کتاب لائو تِسه عارف چینی معاصر با بوداست ...

به یک مترجم نیازمندیم...

دیشبش برنا بهم گفت صرفا دارم دست و پا میزنم .. (یا دارم به در و تخته میزنم! درست یادم نیست)


اپلای کردیم UBC .. من و برنا و فرزانه ... حس عاالی! همه چیز سر جای خودشه :" چیزی که مدت زیااادیه تجربه‌ش نکرده بودم .. آرامش و لذتی که از دیدن بدون استرس منظره‌های فوق‌العاده حس میکنم غیر قابل وصفه! :" هر روز سر ساعت مشخص میرم به دفتر استادم ...

دانشگاه درست شبیه هاگوارتزه :)) ینی چیزی که من همیشه از هاگوارتز تو ذهنم داشتم این شکلیه ..


صحنه عوض میشه....


قراره با مهسا و فرزانه و یه سری آدمای دیگه (مثلا مجتبی) بریم سفر ... فک کنم تور 8روزه‌ی کازابلانکا!!! مهسا خیلی هیجان داره :) منم ! :" اولین سفرم با فرزانه س .... هم استرس دارم هم هیجان ... هم نگرانم هم خوشحال!

مهسا میاد ساک خودش و فرزانه رو میده به من ... میگه تو بهتر از هر کس دیگه ای برنامه ریزی میکنی .. :"


صحنه عوض میشه....


کلاس ژرف توی خونه‌ی ما داره برگزار میشه ... خونه پر شده از آدم! یحیی، مصطفی، علی، مجتبی، حسین، مامان و بابام، فرزانه و برنا و بقیه ی بچه های کلاس و یه سری آدمایی که نمیشناسمشون!

5تای اول رفته بودن توی بالکن و مامانم نگران بود! نمیدونم چرا! میگفت برم ببینم چی دارن میگن به هم ....

کلاس شروع شد ...


نقطه


از خواب پریدم .. -_-


-----------------------------------

پ.ن.1: از جمله خوابهای پریشونی که این روزا میبینم!

پ.ن.2: یونگ میگه خواب زبان ناخودآگاه با انسانه ... هر مدل خوابی که میبینی یه تعبیر ناخودآگاهی داره قطعا ...

پ.ن.3: کسی هست زبان ناخودآگاهو بلد باشه ؟ :|

پ.ن.4: سکوت ... ممکنه یه مدت خوبی تجربه‌ش کنم :)

دوباره شروع کن

نزدیک دو ماه میشه که دارم کاری نمیکنم ! انگیزه و انرژی ای که قبلش داشتم رو توی این دو ماه نداشتم واقعا ...

اما چند روز پیش یکی از دوستان با حرفاش یه جورایی زد تو سرم و یه لحظه به خودم گفتم که "پاشو لعنتی :| تا کی میخوای همینجوری بیفتی و هیچ کاری نکنی ؟!"

این شد که یکی دو روزه دارم شروع میکنم .... کُند هستم ... اما میدونم که وقتی کاری رو مدتیه نمیکنی توش کند میشی و کافیه با آرامش ادامه ش بدی ...


---------------------------------

پ.ن.1: امید که روزی بتونم بگم "کردم و شد" ... نه که بگم هر کاری میتونستم کردم و ...

پ.ن.2: جمله‌ی بی‌قراریت از طلب قرار توست / طالب بی‌قرار شو تا که قرار آیدت ..... اصلا عجیییبه این بیت ! :|

پ.ن.3: حس کردم نوشتن توی بلاگ میتونه شروع خوبی برای دوباره راه افتادن باشه ....

#تسلیت

از اینکه کاری جز تسلیت گفتن از دستم بر نمیاد متنفرم ..

از اینکه هر دفعه که یه اتفاقی میفته باز آدما یادشون میاد یه پست اینستا بذارن و خودشونو تو چشم این و اون کنن ...

از اینکه اتفاق پشت اتفاق میفته اما ما که اسممون آدمه هیچ تغییری نمیکنیم و فکر میکنیم "تموم شد" و منتظر اتفاق بعدی میشینیم ..


اما این حس های منفی بیشتر کمکم میکنن تا به مسیری که انتخاب کردم بچسبم و سعیم رو بکنم که حتی شده 1روز زودتر به هدفم برسم ...

شاید اون 1زور جون یه آدمی رو نجات داد .. شاید یدونه خاطره‌ی بد کمتر برای یه بچه‌ای بوجود بیاد ..

فهرست-طور

درسهایی که انگار تموم بشو نیستن!

کاری که راه انداختیم و واقعا عاشقش هستم و اگه شرایط رو عادی در نظر بگیری خوب هم پیش میره اما الآن واقعا نیاز دارم که سریعتر از این پیش بره و زودتر به درآمد زایی بیفته تا اون استقلال مالی ای که مدتهاست نیازش دارم رو بدست بیارم تا .......

کتاب کتاب کتاب ..... چقدددددر مطلب هست که باید یاد بگیرم و چقددددر جا برای کار داره آدم ! هر روز هم که 24 ساعت بیشتر نداره :|

کلاس های مختلف و پولی که برای ثبت نامشون ندارم تا بدم و برم :|

و

صدرایی که کم کم دارم میشنوم صدای خستگیشو و دیر یا زود نیاز به 3-4 روز استراحت مطلق پیدا میکنه .... درست توی بدترین زمان ممکن در تاریخ :))

حال رابطه ها خوب نیست چون براشون وقت نمیذاریم ... یعنی نداریم که بذاریم ! :"


حس میکنم زندگی یذره زود جدی شد ... وقتی که هنوز براش آماده نبودم!

نه که الآن آماده نباشم! اما همون اولش تا اومدم به خودم بیام چند-هیچ عقب افتادم و الآن نمیتونم اون عقب افتادگی رو جبران کنم :/

کاش این قضیه فقط روی خودم تاثیر داشت ... -_-


------------------

پ.ن.1: هر آدمی توی زندگی یه روند سینوسی رو طی میکنه ... یه روزایی high هستی، یه روزایی نه!

تو بمان

بی تو 

بی شب افروزی ماندنت

بی تب تند و پیراهنت

شک نکن

من که هیچ

آسمان هم زمین می خورد

دوازده ستون => ستون اول

ستون اول: رشد شخصی


لعنتی! دیگه تحملش رو ندارم!

قطعا آرمان کسی این نیست که در چهل سالگی با شرایطی مثل "شغلی که دوست ندارد و همسری که با او تفاهم ندارد و اقساط عقب افتاده‌ی وام مسکن و ...." روبرو شود!

اما با نگاهی ساده به اطرافیانمان، مثال‌های زیادی از موارد گفته‌شده و حتی بدتر از آن را مشاهده می‌کنیم. پس چه تضمینی وجود دارد که ما هم به آن دچار نشویم؟


قسمت‌هایی از کتاب:


- سخت کار کرده‌ای. مگر نه؟

- خیلی! سخت‌تر از خیلی‌ها. ساعت‌های زیادی کار می‌کنم، اضافه کاری می‌کنم، هرکاری که بگویی.

- به نظرم شاید مشکل تو همین باشد!

- مشکل توی سخت کار کردن است؟

- نه، سخت کار کردن در نوع خود مشکلی ندارد! اما «اولین ستون موفقیت این است که بیش‌تر از آنکه سخت روی شغلتان کار کنید، روی خودتان کار کنید.»


- «موفقیت زمانی از راه می‌رسد که خود را فراتر از آنچه هستی رشد دهی.»

- چطور این کار رو بکنم؟

- کتاب بخوان، به سینما و تئاتر برو و ... و بعد اطلاعاتت را به کار بگیر.


- یک درخت چقدر قد می‌کشد؟ همانقدر که در توانش باشد. اما یک انسان چطور؟ انسان می‌تواند کمال را برگزیند یا سکوت را انتخاب کند!

- اما من تلاشم را کرده‌ام!

- درست! اما نکته اینجاست که بیشتر مردم وا می‌دهند. شاید تو دست از تلاش کردن کشیده‌ای! الآن وقت آن است که دوباره دست به کار شوی و در جهت درست تلاش کنی.


- اگر واقعا می‌خواهی اوضاع تغییر کند باید خودت تغییر کنی. اگر به زندگی کردن به همین روش ادامه دهی، در آینده هم همان وضعیتی را مشاهده می‌کنی که الآن داری.


#موفقیت #رشد_فردی #گروه_پرانا


https://www.instagram.com/p/BOZp2lJFjh8/

یافتم!

داشتم پست‌های قدیمیمو مرور میکردم به یه سوالی برخوردم که الآن جوابشو میدونم تقریبا! سوالایی که داشتم اینا بودن:

 

چی میشه که یه آدمی فکر میکنه که فقط اونه که درست فکر میکنه؟ درست زندگی میکنه؟ هرکی مثل اون زندگی نکنه خره؟ :|

چی میشه که یه آدمی فکر میکنه که تنها ارزش های خوب و درست دنیا، ارزش های اونن ؟ :|

 

چیزی که همین هفته توی یک کلاسی شنیدم اینه که

آدما فرق «تجربه‌ی شخصی من از دنیا» و «شناخت درست از دنیا» رو نمیدونن ... هر آدمی یه تصور خاص خودش از چیزی که اسمش رو گذاشتیم "دنیا" داره و ما باید به این درک برسیم که همونقدر که تجربه‌ی من از دنیا میتونه درست باشه، تجربه‌ی دیگران هم همونقدر ممکنه درست باشه و اگه کسی مخالف من حرفی بزنه، به فهم و شعور من توهینی نکرده و صرفا تجارب ما با هم متفاوته! ضمن اینکه تلاش برای "شناخت" چیزی که بر ما احاطه دارد (مثل دنیا، خدا، ناخودآگاه و ...) تلاشی مزبوحانه و بی ثمر است.

مثل این میمونه که من برای خونه‌ی خودم مبل بخرم، بعد یکی بیاد بگه مبلتون چرا راحت نیست! اینجا دوتا چیز وجود داره:

1. اینکه اون فرد باید میگفت: من توی مبل شما راحت نیستم (تجربه‌ی شخصی منه این و ربطی به موجودیت «مبل» نداره!)

2. اینکه دیگه به من بَر نمیخوره که چرا به «من» توهین کرد! میفهمیم که تجربه ای که اون شخص با مبل خونه ی من داره با تجربه‌ی من متفاوته فقط ....

 

---------------------

پ.ن.1: این پست رو میگم

پ.ن.2: کلاس جامع خودشناسی، دکتر شاه‌رضا

افزایش عملکرد (پست‌های اینستاگرامی)


بسیاری از کتب قدیمی درباره‌ی افزایش عملکرد فقط روی مسئله‌ی مدیریت زمان کار کرده‌اند. اما امروزه این امر بدیهی‌ست که برای افزایش عملکرد به مدیریت انرژی حتی بیش از مدیریت زمان نیاز است.

برای شروع، به موارد زیر توجه کنید:
• معمولا به راحتی ساعات خواب خود را فدای کارهای عقب مانده‌ی خود می‌کنیم! و یا با خوردن خوراکی‌های مضر سلامتی خود را تحت الشعاع قرار می‌دهیم. این قبیل کارها انرژی فیزیکی ما را به شدت تحلیل می‌برند.
• در شرایط احساسی نامناسب معمولا انرژی جسمانی‌مان هم کم خواهد شد. بنابراین به سرعت راهی برای بهتر کردن شرایط احساسی خود خلق کنید.
• با آشنایی اولیه با عملکرد مغز، از انرژی فکری خود استفاده‌ی بهینه بکنید. با ذهن خسته نمی‌توانید کارهای بزرگ انجام داده و اشتباه نکنید.
• روحیه‌ی بالا یکی از مهم‌ترین پیش‌نیازهای انجام کارهای سخت و بلندمدت است. به انرژی انگیزشی خود بها بدهید.

اگر بتوانیم تضمین کنیم که در زمان شروع کاری در به‌ترین شرایط فیزیکی، احساسی، فکری و روحی هستیم، معمولا می‌توانیم روزانه کارهایی انجام دهیم که دیگران در یک هفته هم نمی‌توانند انجام دهند!

در پست‌های بعدی با راه‌کارهایی برای بهبود هر یک از چهار انرژی گفته شده همراه شما هستم :)

#گروه_پرانا#پرانا #pranagroup #prana #افزایش_عملکرد#مهارت‌های_فردی #موفقیت


--------------------
پ.ن.1: #پستهای_اینستا
پ.ن.2: پروفایل اینستاگرام من: @sadra_moradian
پ.ن.3: آدرس کانال تلگرام گروه پرانا: Tlgrm.me/Pranagroup

Parisienne Moonlight - Anathema

این آهنگ رو با هرر حس و حالی گوشش میکنم تاثیر عجیبی روم میذاره ! :|

امروز جزو روزهای خیلی خوبم بود :) استراحت مطلق خوبی بعد از مدت زیادی داشتم ... بااز هم با گوش کردن این آهنگ به قولی پشمام ریخت ! :"


I feel I know you

I don't know how

I don't know why

I see you feel for me

You cried with me

You would die for me


I know I need you

I want you to

Be free of all the pain

You have inside

You cannot hide

I know you tried

To be who you couldn't be

You tried to see inside of me


And now I'm leaving you

I don't want to go

Away from you

Please try to understand

Take my hand

Be free of all the pain

You hold inside

You cannot hide

I know you tried

To feel