آن روی من

جایی برای جاری شدنِ چیزی که هستم

آن روی من

جایی برای جاری شدنِ چیزی که هستم

آن روی من

بعضی حرف ها رو نمیشه زد ...
بعضی حرفا رو باید توی دلت دفن کنی ..
شاید برای اینه که ارزش دوستی بیشتر از اینه که با یه حرف نابجا خرابش کنی ! ارزش هر رابطه ای ...

#inner_peace

-----------------------
پ.ن.1: اینا بیان صدرای 21 ساله‌ست... دلم نیومد عوضش کنم :)

طبقه بندی موضوعی
بایگانی

کلاس موفقیت، جلسه پنجم (و آخر)

جلسه ی اول و دوم که "هدف" بود، سومین جلسه "تغییر در شیوه ی نگرش" بود و قبلیه هم "شرط گذاری و باور" رو توضیح داد ..

این جلسه راجع به "درس گرفتن از کائنات" هستش :)

15/5/15

یا همون 93/2/25 ! روز شروع سه‌تار :)


حس میکنم همون چیزیه که مدتیه بش نیاز دارم ...


بالاخره گفتم :) و طبق معمولِ این اواخر از خوب پیش رفتن اوضاع متعجب شدم !! :) قراره هفته ی دیگه بریم .. مبارکم باشه :دی


نامه هم تموم شد امروز ! چند روزه دارم 5صفحه مطلب نوشته شده روی کاغذ (3.5صفحه word!) رو تایپ میکنم !! سخت بود ... بم گفته بود خوب فکر کن .. اول خودت خوب فکر کن، بعد بده مامانت هم بخونه و باز با اونم مشورت کن و بعـــد تازه بده خودش بخونه و .... برای همین، هر پاراگرافی که مینوشتم روش خــوب فکر میکردم ...


نمایشگاه نرفتیم :| ولی عیب نداره :) سال دیگه امکان نداره چند تا چیز رو از دست بدیم ! :) اولی جشنواره فیلم فجره .. آخری هم همین نمایشگاه .. یه شمالم میریم :دی

قول دادم ! یعنی نمیذارم 16/5/15 بشه و این 3تا کار رو نکرده باشم هنوز ! :| نه :) میکنیمش 16/6/16 که خوشگل تر هم باشه :پی


من برم جوابتو بدم بعد برم یه کم دیگه سه‌تار بزنم برای خودم :)


پیش به سوی خوشبختی ...

بعضی وقتا ...


آگاموووووون تبدیــــــل میشه بـــــــه       مگاااتروومووووون

بعضی وقتا باید تبدیل بشی ! برای مشکلای بزرگ‌تر باید قوی‌تر بشی ! بعضی وقتا باید زمان بدی .. بعضی وقتا باید زمان رو بگیری ... از خودت ! از بقیه ... بعضی وقتا ... بعضی وقتا باید کم بیاری !!! آره ! :) باید کم بیاری تا بگذری .. تا بزرگ بشی ... بعضی وقتا باید بچه بشی :) باید خودتو خالی کنی .. کودک درونتو .. باید بگو..ی :)))

حالت گذار همیشه سخت بوده و هست ! سخت ترین لحظه ها لحظه های گذارن .. از یه حالت پایدار، میخوای بری تو یه حالت پایدار دیگه ... جنگ میشه .. سخت میشه .. تلفات میدی .... میبازی .. میبری :) ولی همه ی اینا، همشون به امید حالت پایدارتر بعدیشونه که دووم میاری و تحمل میکنی :) و تحمل میکنی .. و تحمل میکنی ..... و تحمل میکنی :)

وظیفه ی ما چیه این وسط ؟ اینه که اعتقادمونو از دست ندیم .. اینه که اعتمادمونو به هم، علاقمونو به هم حفظ و بیشتر کنیم :) اینه که به هم لبخند بزنیم تا تو لوپ بیفتیم (مث اونروز تو لوپ ( ;) )) ... :) اینه که حتی با هم گریه کنیم .. که کم بیاریم ... تا تبدیل شیم :) تا بشیم سوپر_صدرا_مون مثلا :دی . با یه صدای کلفت تر :))

مرد هم گریه میکنه ! خوبشم میکنه ! از زن هم بیشتر حق داره اصن !! مرد بعضی وقتا میره تو بیابون، میره کوه، میره آخر شب میدوه به بهونه ی ورزش، میره کنار چاه، میره .... میره جایی که کسی نباشه ! تا بتونه بدون اینکه بش بگن "مرد که گریه نمیکنه" (:||||||||||||||) راااحت گریشو کنه ... تا تبدیل شه ! :)) و برگرده پیش زنش :) قویتر از همیشه :)

بعضی وقتا باید قرآن بخونی :) باید ببینی خدات منتظره تا قرآنو با کنی تا چی بگه بت ؟ مثلا به من میگه "ولی و سرپرست من خداییست که این کتاب را نازل کرده، و او صالحان را سرپرستی میکند" ..... :) یا میگه "هنگامی که قرآن خوانده شود، گوش کنید و خاموش باشید. شاید مشمول رحمت خدا شوید!" ...

بعضی وقتا باید چشماتو ببندی، آهنگو پلی کنی، به هیچیم فکر نکنی، بسپری به خودش همه چیزو ... بعضی وقتا باید مرخصی بدی به خودت :)

بچه ها

سلام

خوبی ؟

منم خوبم ! (الکی :|)

میخوام برم سر اصل مطلب ..  حوصله ی طفره رفتن ندارم :/


من بچه ها رو دوست دارم :) خیلی موجودات جالبین ... به نظرم همونقدر که اونا از ما آدم بزرگا یاد میگیرن، ما هم میتونیم ازشون چیز یاد بگیریم ... تااازه ! ما حق نداریم هر چیزی رو به اونا یاد بدیم :| اونا هنوز قدرت تحلیل بالایی ندارن 3> نمیتونن ببینن خوبه کاری که میخوان تقلید کنن یا بد ...

بگذریم ...

اندر مزایای عدد 9

توی دبیرستان، تو المپیاد یه مدل سوالایی بود که یه تعداد آدم میشینن دور دایره، بعد با یه ترتیب خاصی فلانشون میکنن این آدما رو، بعد بهمان را ثابت کنید !! :دی

امروز سر کلاس زبان 9نفر بودیم، بعد استاده اومد از نفر اول یه سوالی کرد، بعد یکی رو جا انداخت از من سوال کرد، بعد 2نفر رو جا انداخت از بعدیشون سوال کرد، بعد ...... هروقت هم به ته میرسید mod میگرفت میپرید اول صف :))))

بعد ما 3تا بدبخت شدیم :)) هی نوبت به ما میفتاد :

1, 3, 6, 1, 6, 3, 1, ....

بعد من به 2تا چیز رسیدم: یکی اینکه این خودِ خودِ bugه :))) یکی هم اینکه میشه ازش یه سوال تپل المپیادی در اورد :)

خارج از روزمرگی های زندگی ..

دین دین دین دیدین دین دیدیدیدین دین دین دین دیدین دین دیدیدیدین .... :دی (1@)


سرما خوردم :/ آب ریزش بینی و اصن یه وضعیتی .. ! :دی صبح اینقد حالم بد بود که نرفتم بیان !! ولی الآن بهترم :)


میدونی ؟ خیلی سخته آدم تو یه وضعیت نا-خوبی باشه، ولی هیچ کاری ازش بر نیاد که بکنه :| یه حالت dead lock مانندیه که هر روز بیشتر رو اعصاب میره :-"


خیلی جالبه ! تا میام خسته شم، کم بیارم، شروع کنم غر زدن و ....، یه اتفاقی میفته که باعث میشه ببینم هنوز خیــــلی مونده تا بخوای غرغر کنی پسر ! مرد باش :| جمع کن خودتو :/ (2@)

لبخند تو لبخند منه :)

3> فک کنم مکان خیلی مهم بود، ولی خوب شد که به زمانش بیشتر توجه کردی 3> :) مرسی :-*

مربع

به قول شاهین مربعمون بزرگ تر شد

البته 2-3 روزی میشه که شده ها :) وقت نمیشه اینجا بنویسم ! :|

کلا یه چند روزی وقت سر خاروندن ندارم :/ بعدش ایشالا مزاحم میشم :)))

هعی ...

میخواستم امشب راجع به یه چیز دیگه بنویسم ..
ولی
دیدی بعضی وقتا یهو یه چیزی پیش میاد، بعد همه‌ی برنامه‌هات به هم میخوره ؟ یهو مجبوری یه کاری رو بکنی، یا مجبوری یه کاری رو نکنی ... :|
الآن اونجوری شده ...

//تودو

فردا های روشن

هروقت دلم میگیره از همه

قلم تو دستمه و مینویسم از اینکه سرسخت

باید پای دردا وایسم تا برسم به فرداهای روشن

قلبم میگه میکروفونو بردار و تو بخون حالا از همه‌ی دردا

تا مرهم باشه واسه دل شکستت تا نمونی تو پای گله و حسرت

......

-----------------------------------------

مرهم - یاس

to the dearest

فرزانه ؟ عزیزم ؟

من توی این داستانت نبودم یا به خاطر انتشارش حذفم کردی ؟ 3>

اگه بودم، میخوام بهت بگم که 2سال دیگه .. فقط 2سال مونده تا روزی که ازت بخوام چشمتو ببندی و وقتی باز میکنی رویاتو به همین قشنگی که تعریفش کردی ببینی ... قول نمیدم ! نمیدم چون آدم برای کارای سخت قول میده :|

ولی ...

اگه نبودم

اگه توی رویای قشنگت نبودم برات از ته ته ته دلم آرزو میکنم که روزی برسه که این داستان فقط یه رویا نباشه برات .. 3> لیاقتشو داری 3> خیـــلیم داری ... فقط من و خود خدا میدونیم که چقــدر برای دیدن این رویا لیاقت داری ...

فدای دل کوچیکت بشم .. :(

صدرا ت 3>

فال

این مال منه ها !! به خودتون نگیرین :دی

برای رسیدن به نیتی که در سر داری با تمام نیرو در تلاشی و از هیچ گونه تلاشی فروگذار نمی کنی. هیچ کس نخواهد توانست در راه رسیدن تو به مقصودت خللی ایجاد کند. تو در چند قدمی پیروزی ایستاده ای و به امید خدا به زودی آنچه را که خواهان آن هستی، بدست خواهی آورد.

--------------------------------

پ.ن.1: به خودتون گرفتینم عیبی نداره :)) خوب بود جدی :پی  حلال همتون :-*

بزرگ شو

بزرگ بودن بده ؟

مگه هممون نداریم بزرگ میشیم ؟ :) هر روز حداقل جسممون بزرگتر از دیروزشه ! (منظور لزوما بزرگی فیزیکی نیست !) خوب اگه روحمون هم‌زمان باهاش بزرگ نشه که میشیم یکی مثل ..... بیخیال ! ولی چیز خوبی نمیشیم :دی


یه سوال دیگه !

چجوری بزرگ میشیم ؟

"بزرگ شدن دردناکه ! هرچی بیشتر درد بکشی بزرگتر میشی .." بچگیامونو یادمونه حتما ! :) ساق پام درد میکرد و تو بغل مامانم گریه میکردم و مامانم با اون لبخند خوشگلش ( 3> :'( ) دلداریم میداد که "داری قد میکشی پسرم 3> :)" ... ( راستی ! لبخند مامانم خیلی خوشگله 3> :( قدرشو نمیدونم چرا ؟ :'( )

1 کامنتی هم به اون جمله که چند خط بالاتر از خودم نقل(!) کردم دارم ! :

درد کشیدن در جهت درست* (درست هم از نظر هر کسی و در هر شرایطی متفاوت میتونه باشه ...)


anyway

did U get my point ? :)


همین یک نفر در_حال_سریع_بزرگ_شدن

----------------------------

پ.ن.1: "لاغری موضعی در کلینیک صدف" عاخه ؟؟؟؟!!!؟؟! :|||||||||

پ.ن.2: بزرگ شدن با پیر شدن فرق داره عایا ؟ :-" جدی سوال شد برام :-؟

PEACE

now it's a better time to write !

now I can talk easier .. my mind did its job *1* :) everything will be okay for a while ..


اینگیلیسی نوشتنم بد نیستا ! :)) مسرور شدیم :دی  مخصوصا اگه کنارش یانی هم گوش بدی (با صدای بلند) :پی


هنوز اونقدر تمرکز ندارم که بتونم تمرین یا پروژه یا هر کوفت و زهرمار آکادمیک دیگه ای رو انجام بدم :| فی الواقع ترمم داره به فنا(بخوانید گا!!) میره :)) ولی از این 1ماه راضیم .. خدا کنه تا آخر هم راضی بمونم (U know what I mean <3) :پی


"هر چیزی رو اگه سخت به دست نیاری قدرشو نمیدونی !"

"بعضی وقتا چرایی مهم نیست !! چگونگیه که مهمه :)"

"کولی کنار آتش، رقص شبانه ات کو ؟"

دستم نمیخواد بنویسه

دستم نمیره نوت بنویسم .. :|

میخوام بنویسم ولی نمیتونم .. :| ذوقشو ندارم نمیدونم چرا ؟!! :-" فک کنم وقتشه برای خودم یه کادو بخرم :)) 3> الآن فقط خستم .. آهـــــ

نمیدونم چرا ! :-" میدونم که چیزای زیادی دارم که بنویسم ... از دانشگاه، از خونه، از تجربه های جدیدم، از استرس(دغدغه ؟) هام، از حرف امروز شاهین .. "آلردی هم خیلی از دست دادی" (از اینکه نمیدونم چرا حس خنثی ای دارم به این جمله !!) .... حتی از "دوستت دارم" هامون :)


کوه هفته ای 1بار ... ایستگاه 3 توچال، روزی 30 تا شنا، 60 تا دراز نشست :) #فعلا


حرفم نمیاد ... زوری که نیست :|


همین یک نفر کم_حرف

------------------------------------------

پ.ن.1: تو توضیحات بلاگ هم گفتم که اینجا برای خالی کردن/شدن خودمه :) ممکنه پست هایی هم برای استفاده‌ی عموم بذارم ولی هدف اصلی این بلاگ اینجور پست هاست .. ببخشید وقتتونو گرفتم :"

پروژه OS

دیشب پروژه ی OS یا همون operating systems بود .. خیلی حال میده وقتی یه تمرین یا پروژه ای رو 5دقیقه قبل از ددلاین تحویل میدی :پی


2 روز بود میرفتم خوابگاه ... سخت بود لامصب !! تنهایی نمیشد جمعش کرد :| جمعه که رفتم 3نفر بودیم ! ولی دیشب 7نفر داشتیم روی لپتاپ هامون با بیشترین سرعتممکن کد میزدیم :)) خیلی حال داد :دی  مخصوصا اینش حال میده که به دید هر ناظر خارجی ای ما داشتیم کارای خیلی خفنی میکردیم :))) فقط خودمون میدونستیم که کار خیلی خاصیم نمیکنیم و همش جو دادن بچه هاست :دی


این 2روز، شبی 4-5 ساعت خوابیدم !! شاید برای خیلیا 5ساعت زیاد باشه و اوکی باشن با این عددا ... ولی منی که حداقل 8ساعت نیاز بدنمه امروز خیلی خوابم میومد :))) و نکته ی جالب اینجاست که هنوزم بیدارم :دی


فردا قراره بریم پردیس قلهک فیلم ببینیم :) روز خوبیه ایشالا ...


اینم یه چیز رمزی که فقط یک نفر بفهمه منظورمو :پی :

پی-ام قبلی این : "نگو دیگه ... :-شاااای" ;-)


همین یک نفر پروژه-دار

یک شات از مکالمات این روزامون

یک شات از مکالمات این روزامون ...